عشق و جنون
اگر که عشق و جنون را دگر رقم بزنم به من نگو ز وصالت، که حرف کم بزنم اگرچه قسمت ما شد فراقت ای زیبا در آخرش به خدا، قصه را به هم بزنم تو را رسانده به دستش فلک، عجب دردی و عاقبت ز جفا، خنجری به غم بزنم بیا تو اشک روانم، بیا…
بیشتر بخوانیداگر که عشق و جنون را دگر رقم بزنم به من نگو ز وصالت، که حرف کم بزنم اگرچه قسمت ما شد فراقت ای زیبا در آخرش به خدا، قصه را به هم بزنم تو را رسانده به دستش فلک، عجب دردی و عاقبت ز جفا، خنجری به غم بزنم بیا تو اشک روانم، بیا…
بیشتر بخوانیدرسول پویان جنگ و افـراط و ستم در آسیا آورده اند دکترین شـوک و بحران و بلا آورده اند با هـزاران شـیـوه امنیت را ویـران کنند کشت وخونِ فاقـد صلح وصفا آورده اند مغـزها را زیـر عنوان حمایت می بـرند طـعـنۀ و آوارگی تـنـها بـه مـا آورده اند هست و بـود مـردم بیچاره را آتش…
بیشتر بخوانیدمحمد اسحاق ثنا هر کسی گر نظر از دور بیافتد به منش یابد آواره و درمانده و دور از وطنش کوهکن شاد شود گر کنی از شیرین یاد بشگفد دل به برش نام بری از وطنش افتد از کوچهی معشوقه گذر عاشق را بیند ار یار خود از شوق دًرًد پیرهنش دوش هنگام سحر مرغکی…
بیشتر بخوانیدنوشته نذير ظفر كابل زيباى من يادت بخير شهر دل اراى من يادت بخير دوريت رنج و عذابم ميدهد مسكن و ماواى من يادت بخير ايكه در هر فصل زيبا تر بودى مهد بى همتا من يادت بخير خسته گى را مى زدود ديدار تو نغمه و نجواى من يادت بخير بودى الهام بخش اشعار ظفر گلشن…
بیشتر بخوانیدرنگ اندوهی گرفته آب در مرداب ها هر شبی این رنگ ها آید مرا در خواب ها با نگاهت عالمی در خاک و خون غلطیده است باز هم با جلوه افزایی به خود بی تاب ها جلوه ات از تابش مهتاب روشن تر بود از فروغ روی تو گردد خجل مهتاب ها گر خرامی سوی…
بیشتر بخوانیدنویسنده: نیایش رهنورد فرستنده: محمدعثمان نجیب شب است و تاریکی بر زمین و زمان چیره گشته است؛ من تند تند قدم برمیدارم میدوم برف گویا بامن رقابت دارد تند تند میبارد، همه جا مثل عروس سفید پوش شده؛ کوهها صخرهها، درختان و همه جا به سختی میتوانم راهم را بیبینم، برف زیاد است و قدم…
بیشتر بخوانیدکاندول میگوید:« نویسندگان شعر بد را میپسندند و شاعران نوشتهای خوب را. به این اساس، نویسندگان سراغ فلمهای هیجانی، پیچیده و پرماجرا میگردند و شاعران بهسوی فلمهای عاشقانه و احساساتی میروند. شاعران از بیرون داستان و فلم لذت میبرند و نویسندهها از پیچیدگی ماجراها و نامکشوف بودن قصهها و پردهها… ». کاندول بهنوع بیان میدارد…
بیشتر بخوانیدبدرقهام کن با فنجانی چای و پیالهای توت که مرا در استوانهای سرد به جنگل میبرند گاهی یک تلفن تمام نسبتهای خونی را قطع میکند و تو با چاقوی تیزت پشت میز آشپزخانه میمانی راه میروی و گلهای نیاوردهات بر سر گورم میریزند بر سر استوانهای که در تنم آتش گرفت و هیچوقت به جنگل…
بیشتر بخوانیدبانو “پری رحیم صالح” مشهور به “پری قرەداغی” شاعر، نویسنده و کارمند دولت اقلیم کردستان، زادهی ۱۱ مارس ۱۹۷۲ میلادی در محلهی چاوساغ سلیمانیه است. وی همسر “کمال بدران” نویسنده و روزنامهنگار مطرح کرد است. (۱) با نفسهای تو زندگی میکنم و قلبت را یک روز اشغال خواهم کرد! اگر بر علیهام قیام کنی من…
بیشتر بخوانیدبانو “هیژان کمال” (به کُردی: هێژان کەماڵ) با نام کامل “هیژان کمال کمال” شاعر کُرد، زادهی ۱۱ آوریل ۱۹۸۴ میلادی در اقلیم کردستان است. (۱) خودا دهزانی تو جهند له دلی دايكم ئهجی كاتی ميهرهبانی ئاو بو زهوی باس ئهكا. ◇ خدا آگاه است، که تو چهقدر شبیه مادرم میشوی، که از مهربانیهای آب برای…
بیشتر بخوانیدله څېړنوال دکتور عبدالغفور لېوال سره د غنيخان د شاعرۍ د ځینو اړخونو په اړه مرکه مرکوال: انجنیر عبدالقادر مسعود د ادب او فرهنګ درنو مینه والو! ارواښاد غني خان د نومهالي افغاني فرهنګ یو یاد او نوموتی شاعر، لیکوال، انځورګر، مفکر او سیاسي مبارز وو، چې پر معاصر پښتو شعري بهیر یې خورا زیات…
بیشتر بخوانیدآفتاب،،، هدایتگر ما بود اما، تن به شبپرههائی دادیم که، دورِ سرمان میچرخیدند! (۲) دکمههای زندگی را باز میکنم؛ و در میآورم این پیراهن گشاد را. … آه،،، –زندگی به ما نمیآید! (۳) قطاری بر ریل انتظاری بیهوده را…
بیشتر بخوانیداستاد “ستار احمد” (به کُردی: ستار ئەحمەد)، شاعر، نویسنده و روزنامهنگار کُردزبان در سال ۱۹۶۲ میلادی، در شهر کرکوک دیده به جهان گشود. از او تاکنون ده کتاب شعر و داستان به زبانهای کُردی و عربی به چاپ رسیده و هشت کتاب دیگر آمادهی چاپ دارند. نمونهی شعر: (۱) در جستجوی تو، همچون پروانه، به…
بیشتر بخوانیدرسول پویان فریاد فلسطین بمـرده رحم و عـواطف و داد انسانی بـرفـتــه عــدل و مـدارا ز یاد انسانی به روی دست پدر کودکان زنند پرپر بکُـشـتـی مـادرک نـامــراد؛ انسانی؟! جلو بـرق و خوراکی و آب را بسـتی از ایـن بـد تـر چه باشـد شـداد انسانی دگرحقوق بشریک دروغ شاخدارست ربـوده ظـلــم و سـتـم اعـتـماد انسانی…
بیشتر بخوانیدگفتی فغان و ناله سرودم گریستم گفتی میان غصه غنودم گریستم گفتی میان دفتر انباشته قطور گشتم به خویش راه گشودم گریستم دیدی نشان زخم و سیاهی به چهره ام گفتی چرا خراب و کبودم گریستم چشمم نخفت در همه شب در خیال تو تا صبحدم به یاد تو بودم گریستم در شهر جانم از…
بیشتر بخوانید