کوره دان آتش
داکتر رحیم رامشگر
کشورم تا کوره دان آتش است
جان من گو يی به کان آتش است
لب گشایم شعله بیرون میجهد
سینه ام آتش فشان آتش است
خرمن هستی ما را سوختند
کشت ما بر بادبان آتش است
گر سمندر نیستم یا رب چرا ؟
خانه ام اندر میان آتش است
ای ستمگر کن حذر از ناله ام
این شرر از نیستان آتش است
غربت و آزردگی های غمش
در دلم رنجیکه پنهان آتش است
هر کرا در سینه عشقی شد پدید
چون (رحیم) او شعله بان آتش است
د