خشت کژِ «بن» و تکرار تاریخ
نصرالله نیکفر
1/12/1397 کابل
شاید گاهی به این اندیشیده باشیدکه چهگونه تاریخ در افغانستان تکرار میشود، با آنکه گفتاورد همگانیای داریم که میگویند: تاریخ تکرار نمیشود. خلاف این گفتاورد بارها در افغانستان رخ داده است و تاریخ تکرار شدهاست. گذشتههارا بهکنار در جغرافیای بهنام افغانستان که ایجادش غیر طبیعی، غیر مردمی و با خواست دو قدرت استعماری انگلیس و روس بود؛ چندبار تاریخ تکرار شده است. این جغرافیا در نتیجهی آمیزش ناروای دو قدرت انگلیس و روس دچار زایمان شده بود، سرانجام همانند فاحشهای نوزادش را بهنام افغانستان و بدون کدام نام و نشان دیگر و بدون کدام پیوند تاریخی، طبیعی و فرهنگی شرمگینانه زاد و بیسرنوشت با همه رنج و گرسنگیها و بی سرپرستیها سؤ تغذی شد و تا امروز با همین تن بیمار ویروسوار دوام آورد.
شنیدهاید که میگویند افغانستانیها همیشه در برابر تجاوز خارجی همه یکدست بودند و شانه بهشانهی هم جنگیدند که این در واقع یک شعار احساساتی خوشباورانه و فریبکارانه است. در اینجا اگر کسی جنگیده است یا به زور بوده است یا هم برای چور و چپاول (شاهان، امیران برای سیر کردن اربابان) بوده است یاهم برای رضایت افرادی بوده است. سرداران گذشته برای میهن نه بلکه برای بهدست آوردن قدرت فردی و تباری جنگیدهاند و پیامدش را هم دیدیم که پارچه پارچه این کشور را برای ماندن در قدرت فروختند. شما از زمان شاه شجاع، دوست محمدخان، امان الله خان، نادرخان، حکومت کمونیستها، مجاهدین و امروزهم میبینیدکه همیشه این افغانستانیها بودهاندکه در برابر هم جنگیدهاند. گاهیهم که با خارجیها جنگیدهاند که با جبهات پراکنده جنگیدهاندو پسانها به دست دلالانِ وندگیر قدرت فروخته شدهاند و بسیاریها هم پس از آن بهگونهی دردآوری جان باختهاند. ما نمونههای زیادی داریم. امیر دوست محمدخان قیام مردمی را با گرفتن چوکی قدرت با انگلیسها معاوضه میکند. امیر عبدالرحمان خان برای ماندن در قدرت خاک این کشور را به فروش میرساند. نادرخان انگلیسهارا دوباره در جامهی دیگری بر این خاک مسلط میسازد و همه مبارزان راه آزادی را برای دلخوشی انگلیسها با پروندههای دروغین و ساختگی بر دار میآویزد. در زمان حکومت کمونستها هم ما در برابر خودمان میجنگیدیم و حالاهم چنین است. منظور این نیست که دستان خارجی دخیل نبوده بلکه منظور ایناست که این دستان توسط خود افغانستانیها دخیل ساخته شده و سمت و سو داده میشده است.
در این روزهاکه همای صلح گویا بر سر افغانستان پر کشیدهاست و برآمدن نیروهای آمریکایی از افغانستان سر زبانهاست؛ مردم یاد فرجامین روزهای حکومت کمونیستی(؟!) نجیب الله خان افتیدهاند و آن فجایع و جنگ و پراکندگی گویا دوباره دهان باز کردهاست و همه چیزی را که نداریم در کام خود فرو میبرد. پرسش اصلی اینجاست که چه چیزی باعث شده است که این سناریو دوباره تکرار شود؟ این همان تکرار تاریخ است، زمانی آمریکاییها مجاهدین افغانستان را پشتیبانی کردند و با دادن ابزارهای جنگی پیشرفته به چالش کشیدند و امروز روسها طالبان را با پشتیبانی و دادن ابزارهای جنگی پیشرفته پشتیبانی کردند و آمریکاییهارا بهچالش کشیدند که ناگزیر از ترک این جغرافیای خونین و بی سر شدهاند. این تکرارها بیریشه و تصادفی نیستند. هرکدام شوندهایی (دلایلی) دارند.
همیشه پیشاپیش یورشهای خارجی بردهها و اجیران آنها اینجا درفش برمیافرازند و آنهارا پیشواز میگیرند. همیشه این بردههای بی ریشه استندکه به زور خارجیها میخواهند چوکی قدرت را اشغال کنند. چون از راه مردم سالارانه ممکن نیست که اینها به چوکی و قدرت و شهریاری برسند. برای همین دست بر دامن خارجیها میبرند و آنهارا در اشغال سرزمینشان با بهای نشستن بر چوکی زعامت همکاری میکنند. اگر مردم با اینها باشد و اینها از مردم باشند پس چرا سر بر آستان بیگانه بسایند؟ آشکار است که اینها یک مشتِ بیریشه استند و همیشه با گذاشتن این سرزمین در اشغال دیگران زمینههای جنگ، خونریزی و خشم و ویرانی را بار میآورند. کاش اینها دلسوز این مردم و این سرزمین باشند. از سنتیترین تا دموکراتترینشان در پی چور و چپاول داراییهای این سر زمین استند.
در نشست «بن» فیصله بر این بودکه مردم سالاری نهادینه شود، امنیت تأمین شود، کشت و قاچاق مواد مخدر از بین برود، فقر و بیکاری و بیسوادی از بین برود، قانون اساسی جور شود، به حقوق بشر، زن، کودک و… ارج گذاشته شود و نیروهای مسلح همه خلع سلاح شوند، که همهی این خواستها و مرامها تا اکنون ناکام بودهاست. در هیچ زمینهای کار بنیادی نشد. شما میبینیدکه مردمسالاری از همان نشست بن بر دار آویخته شد و قدرت برای یک تبار ویژه بیمه شد و دیگران از آن محروم شدند. امنیت هر روز بدتر شد و تروریزم با کمک همین دولتمداران تبارپرست زنده شد و پشتیبانی شد. کشت و قاچاق مواد مخدر به بلندترین اوج خود رسید. فقر بالای 60 درصد رسید. بیکاری به اوج خود رسیدکه مردم این سر زمین به کشورهای اروپایی و غربی آواره شدند و نیمهی آنها غرق بحرها شدند و نیمهی دیگر خودرا در کمپهای اورپا چشم به راهِ روزهای خوش زندانی کردند. قانون اساسی با52 مورد جعل و تزویر مشروعیت خودرا در همان بامدادن زایشاش از دست داد. قانون شکنی از جانب حکومت آغاز شد و در دوران حکومت غنی همیشه فراتر از قانون گام گذاشته شد. حقوق بشر و نهاد جامعهی مدنی سیاسی عمل کرد و کمتر جانب مردم را گرفتند و بیشتر سیاسی/ حکومتی غرضورزانه کار کردند. در راستای حقوق زن کار بسیار بنیادی نشد و هرچه بود در حد یک هیاهو و شعار و مردمفریبی بود و بیشتر برای گرفتن پروژهها و پولهای خارجی و حیف و میل آنها هیاهو میکردند و کدام کار بنیادی نشد. خلع سلاح تنها در یک بخش بود و باقی بخشها خلع سلاح نشدند و حتا تقویت نیز شدند و امروز همه بیننده استیم که تمام افغانستان مسلح شده اند. چرا؟ چون به این نظام باور ندارند و همه تفنگ گرفتهاند تا از خود و ناموس خود دفاع نمایند. اینجاست که میتوان گفت، خشت کژِ «بن» در دیوار دولتداری افغانستان این ساختمان نو بنیاد را فرو ریزاند. تمام سرمایههای سرازیر شده از جهان غرب و شرق را این نظام مانند مثلث برمودا در خودش فرو برده و پیامد هایی ( مثبت) آنرا تا اکنون کسی ندیده است. جز اینکه گاهی سرازیر شدن این سرمایهها به لبنان و بانکهای اروپایی، سویس و… غوغایی بر میانگیزد و سپس خاموش میشود و کسی لب وا نمیکند. کانهای این سرزمین همه به غارت رفت و مردم همه فقیر و درمانده. خوب چهگونه باید مردم بر این نظام خوش باشند و دل خوش کنند؟ برای چه مردم وابستهی چنین نظامهای باشند؟ نظامی که امینت نیاورد، رفاه نیاورد، عدالت نیاورد چهگونه و برای چه مردم وابستهی آن باشند؟ هر آدمی خردمندی از خودش این را میپرسد. همه خواستهها و نخواستههای پیمان نا میمون «بن» به شکست رو به رو شدهاست. چه از چیزهای که در بالا یاد کردم و چه از آن چیزهای که میخواستند (حفظ قدرت در دست یک تبار با پشتیبانی خارجیها از راه زور) که اینهم به شکست روبه رو شدهاست. چون دیگر مردم به ستوه آمدهاند و تشت رسوایی این دموکراسی ساختگی و پرتابی یکجانبههم از بام جهانی بهزیر افتید و انتخابات های نمایشی حتا خود غربیهارا رسوای جهان کرد. برای همین دوباره تاریخ تکرار شدهاست.
مردم از سر ناگزیری به طالبان پناه میبرند؛ چون فساد در نهادهای حکومتی بیش از اندازه بیداد میکند. حتا به ناموس سرباز شهید در این نهادهای حکومتی کسی ارج ننهاد و در پی ارضای غریزهی حیوانی خویش با استفاده از ناگزیریهای او برآمدند. همه سرمایههای سرازیر شدهی جهانی به دست همین حکومتیها به غارت رفت و از اشغال افغانستان توسط آمریکاییها تنها آلودگیهای محیط زیستی به ما ماندکه پیامدش، میزان بلند سرطانها در همه شهرهای افغانستان است. افغانستان را به یک شهر سرطانی تبدیل کردهاند. ریزش بمبهای بزرگ و آزمایش جنگ افزارهای گوناگون با ایجاد امواج و افرازات شیمایی و بیولوژیکی، زمینهساز بیماریهای زیاد سرطانی شد که شما میتوانید آمار آنرا از بیمارستانهای پاکستان، هند و خود افغانستان بگیرید.