مکر دشمن

  نوشته نذیر ظفر با مکـــــر خصم ، یار ز پیشم…

نویسنده ی متعهد نمادی از شهریاری و شکوهی از اقتدار…

نویسنده: مهرالدین مشید تعهد در قلمرو  ادبیات و رسالت ملی و…

اهداف حزب!

امین الله مفکر امینی      2024-12-04! اهـــــدافِ حــزبم بـــودست صلح وصفا ی مــردم…

پسا ۷ و ۸ ثور٬ در غایت عمل وحدت دارند!

در نخست٬ دین ماتریالیستی یا اسلام سیاسی را٬ بدانیم٬ که…

نگرانی ملاهبت الله از به صدا درآمدن آجیر فروریزی کاخ…

نویسنده: مهرالدین مشید پیام امیر الغایبین و فرار او از مرگ؛…

مدارای خرد

رسول پویان عصا برجان انسان مار زهرآگین شده امروز کهن افسانۀ کین،…

افراطیت و تروریسم زنجیره ای از توطیه های بی پایان

نویسنده: مهرالدین مشید تهاجم شوروی به افغانستان و به صدا درآمدن…

عید غریبان

عید است رسم غصه ز دلها نچکاندیم درد و غم و…

محبت، شماره یکم، سال ۲۷م

شماره جدید محبت نشر شد. پیشکش تان باد!

روشنفکر از نظر رفقا و تعریف ما زحمتکشان سابق

Intellektualismus. آرام بختیاری روشنفکر،- یک روشنگر منتقد و عدالتخواه دمکرات مردمی آرامانگرا -…

پیام تبریکی  

بسم‌الله الرحمن الرحیم اجماع بزرگ ملی افغانستان به مناسبت حلول عید سعید…

عید خونین

رسول پویان جهان با نـقـشۀ اهـریمنی گـردیـده پـر دعوا چه داد و…

بازی های ژیوپولیتیکی یا دشنه های آخته بر گلوی مردم…

نویسنده: مهرالدین مشید بازی های سیاسی در جغرافیای افتاده زیر پاشنه…

ادریس علی

آقای "ادریس علی"، (به کُردی: ئیدریس عەلی) شاعر و نویسنده‌ی…

گزیده‌ای از مقالهٔ «هدف دوگانهٔ اکوسوسیالیسم دموکراتیک»

نویسنده: جیسون هی‎کل ــ با گذشت بیش از دو دهه از…

مثلث خبیثه ی استخباراتی ایکه افغانستان را به کام آتش…

نویسنده: مهرالدین مشید اقنوم سه گانه ی شرارت در نمادی از…

اعلام دشمنی با زنان؛ زیر پرسش بردن اسلام و یا…

نویسنده: مهرالدین مشید رهبر طالبان از غیبت تا حضور و اعلان…

ګوند، ائتلاف او خوځښت

نور محمد غفوری  په ټولنیزو فعالیتونو کې د ګډون وسیلې   د سیاسي…

از روزی می‌ترسم 

از روزی می‌ترسم  که سرم را بر روی سینه‌ات بگذارم و تپش…

چرا نجیب بارور را شماتت و تقبیح نماییم ؟

                 نوشته ی : اسماعیل فروغی           به…

«
»

درباره وظایف کمونیست‌ها

سخنرانی در کنفرانس دانشمندان روسیه با سمت‌گیری سوسیالیستی به‌مناسبت صد‌سالگی سازمان جوانان لنینی( کامسومل)

نویسنده:
آریستارت کاوالف، دکترای علوم اقتصادی، عضو هیأت رئیسه شورای مرکزی انجمن دانشمندان با سمت‌گیری سوسیالیستی روسیه
برگرفته از :
سایت حزب کمونیست فدراسیون روسیه

در دوران ما، بورژوازی برای هماهنگی اقدامات خود در زمان بحران‌ها و ناسازگاری اوضاع اجتماعی، برای دستکاری در ذهنیت زحمت‌کشان، برای پیش‌بینی چگونگی رشد تحولات و در نتیجه کاستن از حدت تضادهای اجتماعی، خود را به‌خوبی سازمان داده است. بورژوازی با شامه طبقاتی خود نزدیک شدن اوضاع بحرانی را حس می‌کند و کاملاً آگاهانه بر وقوع آن پیشی می‌گیرد. کمونیست‌ها اما کاهش حدت اوضاع بحرانی را چنان تلقی می‌کنند که انگار «هنوز زمان آن فرا نرسیده است». … هرچقدر سطح آمادگی توده‌ها، آگاهی آنان، سازمان‌یافتگی و آمادگی‌شان برای اقدام فداکارانه بیشتر باشد، به‌همان نسبت، وضع انقلابی ضرور برای کسب قدرت می‌تواند حدت کمتری داشته باشد. به‌عبارت دیگر حدت وضع انقلابی برای شروع اقدامات انقلابی با آمادگی پرولتاریا نسبت عکس دارد.

روسیه از آغاز دهه ۹۰ میلادی در وضعیت وابستگی اقتصادی به الیگارشی جهانی به رهبری امریکا، به‌سر می‌برد و یا به‌عبارت دیگر در وضعیت نواستعماری قرار دارد. در آن سال‌ها امریکا در مقابل پرداخت اعتبار به روسیه، اجرای وظایف زیر را از یلتسین خواستار شد:
ــ تخریب صنایع تبدیلی و تبدیل اقتصاد کشور به زائده مواد خام غرب
ــ هموار کردن راه انتقال ثروت روسیه به خارج در جهت منافع الیگارشی جهانی
ــ کاهش جمعیت کشور تا ۴۰‌ـ‌۳۰٪، یعنی رساندن تعداد نفوس کشور به اندازه‌ای که برای خدمت به اقتصاد مواد خام و طفیلی‌گری طبقات حاکم لازم است.
سیاست نئولیبرالیسم به‌عنوان ابزار اساسی و شیوه حل این وظایف، برگزیده شد. سیاستی که انجام دستورالعمل‌های به‌اصطلاح «اجماع واشنگتن»، ساخته و پرداخته صندوق بین‌المللی پول تحت نظارت امریکا را، در دستور کار خود دارد. عمده‌ترین این دستورالعمل‌ها عبارتند از:
ــ خصوصی کردن مالکیت دولتی و عدم مداخله دولت در اقتصاد
ــ لیبرالیزه (آزاد کردن) قیمت‌ها و صدور آزادانه سرمایه
ــ تأمین تسلط کورپوراسیون‌های فراملی بر بازار ملی
ــ دلاری کردن اقتصاد، امری که موجب خروج حجم زیاد پول برای خرید دلار می‌شود و در نتیجه هم اقتصاد را از منابع توسعه محروم می‌کند و هم اهالی را از پرداخت‌های اجتماعی.
ــ تابع کردن بانک مرکزی روسیه هم‌چون یک مؤسسه خصوصی به سیستم فدرال رزرو امریکا، یعنی وابستگی کامل مالی به الیگارشی امریکایی.

حکومت کمپرادور‌(دلال) با کمک این سیاست‌های نئولیبرالی، دقیق و بدون انحراف، به انجام وظایف پیش گفته ( از زمان یلتسین تاکنون)، در راستای غارت و فروپاشی روسیه، مشغول است. و به این ترتیب، در چشم‌اندازی نزدیک، کشور را به‌سوی فاجعه خواهد برد. حکومت این عامل الیگارشی جهانی، بی‌تزلزل در پی‌گیری هدف‌هایش، حیله‌گر و خشن در انتخاب وسیله، دروغ‌گو و بی‌شرم در آزمندی‌هایش، به‌خاطر رانت‌های کمپرادوری خود(درآمدهای افسانه‌ای، فساد و رشوه‌خواری و گرانت و غیره)، برای هر جنایتی تا مرز تجزیه و ویرانی آماده است.

بنابراین مقدم‌ترین وظیفه‌ای که در برابر کمونیست‌های روسیه قرار دارد، کسب قدرت دولتی است. این امر موضوع بلند‌پروازی کمونیست‌ها برای بازگرداندن آنچه که از دست رفته است، نیست بلکه مسئله نجات روسیه و شکوفایی آن است.

همان‌طور که معلوم است دو راه عمده برای دستیابی به قدرت وجود دارد: پارلمانتاریستی و غیرپارلمانتاریستی. مبانی نظری راه پارلمانتاریستی کسب قدرت، سوسیال دمکراسی است. کلید‌واژه‌های این نظریه عبارتند از: دولت اجتماعی (آن روی «سرمایه داری مردمی»)، مردم‌سالاری، انتخابات سالم، بازار با سمت‌گیری اجتماعی، با ارزش‌های عادلانه، رقابت شرافتمندانه و مؤسسات خلقی هم‌چون پایه‌های سوسیالیسم. لنین در ارتباط با این کلید‌واژه‌ها، از به‌کار بردن واژه‌های نیشدار و طنز تلخ، مضایقه نکرده است. او پارلمانتاریسم را کم‌عقلی می‌نامید که باعث فریب توده‌های گسترده زحمت‌کشان می‌شود و بر جنبش کارگری تأثیر تباهی‌آوری می‌گذارد.
به تعبیر لنین «مردم‌سالاری»، وراجی  و عبارت‌پردازی پرافاده یک روشنفکر حقه‌باز بورژوازی است که یک انسان، با تجربه‌ای معین، بدون اشتباه قادر است این دغل‌بازی را در تمامی ‌مظاهرش تشخیص بدهد.
لنین خواست رقابت «شرافتمندانه» و «آزاد» در جامعه سرمایه‌داری را، خواست کاسب‌کارانه ـ ارتجاعی و من درآوردی آدم‌های ساده‌لوح می‌نامید.
لنین نوشت: «فقط فرومایگان و یا احمق‌ها می‌توانند فکر کنند که پرولتاریا، ابتدا باید در رأی‌گیری اکثریت را به‌دست بیاورد و بعد از آن قدرت را کسب کند. این نهایت کودنی و یا ریاکاری است. این به معنی آن است که در شرایط استقرار نظم کهنه و حاکمیت کهنه، خواسته باشیم، انتخابات را جایگزین مبارزه طبقاتی بکنیم».
حوادث بعدی حقانیت لنین را نشان داد. راه پارلمانتاریستی، راه سازش و خیانت به منافع طبقه کارگر، راه انحطاط و شکست و راه وعده‌های توخالی و توهم از کار درآمد. بیماری پیری پارلمانتاریسم هم‌چون خوره حزب کمونیست را می‌فرساید. اکثر احزاب کمونیست در غرب، نفوذ پیشین خود را از دست دادند، احزاب بزرگی چون حزب کمونیست فرانسه و ایتالیا، خاموش شدند و پشتیبانی طبقه کارگر را از دست دادند. حزب کمونیست اتحاد شوروی نیز در دهه‌های اخیر حیات خود، به این راه کشانده شد و همان طور که معلوم است این کار سرنوشت کشور شوراها را رقم زد.

راه غیرپارلمانتاریستی یعنی راه کسب قدرت توسط پرولتاریا، راه مسالمت آمیز ــ قهری است. در اینجا مبانی نظری، مارکسیسم انقلابی است که شامل تئوری اقتصادی مارکس، مبارزه طبقاتی، کسب انقلابی قدرت توسط پرولتاریا و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا است.
برای کسب قدرت، ایجاد آن چنان نیروی قدرتمند پرولتاریایی ضرورت دارد که قادر باشد در برابر رفرم‌های ضد‌مردمی‌ بایستد و بتواند در لحظه مناسب به شکل مسالمت آمیز ــ قهری، قدرت را به‌دست بگیرد.

این نیرو ۳ بخش دارد: ۱ــ نیروی فعال خیابان، شامل کارگران، دهقانان زحمت‌کش، افسران شوروی و دیگران، ۲ــ نیروی اعتصاب سرتاسری ۳ــ نیروی پشتیبانی بخش بزرگی از اهالی.
در بررسی جانب کمی‌ این نیرو، همان‌طور که لنین گفته است، جنبه حسابدارانه آن عمده نیست، بلکه چگونگی برخورد سیاسی آن مهم است، به‌عبارت دیگر آگاهی شرکت‌کنندگان، سازمان‌یافتگی و آمادگی آنان برای از خود گذشتگی در راه امر عمومی، اهمیت دارد. در چنین حالتی نیروی ضربت مبارزان با کمیت‌شان قابل مقایسه نخواهد بود.

روشن است که کمونیست‌ها برای ایجاد چنین نیرویی، کار عظیمی ‌در پیش دارند، باید حداقل، وظایف عمده زیر را به انجام برسانند:
وظیفه اول ــ فراگیری عمیق و مستدل مارکسیسم هم‌چون نقطه عزیمت و مقدم‌ترین وسیله جلب توده گسترده زحمت‌کشان به مارکسیسم. اما کدام مارکسیسم را باید فراگرفت، وقتی که به هر کجا نظر می‌اندازی، همه جا مارکسیسمی ‌می‌بینی که مارکس حتما از آن امتناع می‌کرد. یک‌جا «مارکسیسم انتقادی» به رهبری بوزگالین (سردبیر مجله آلترناتیو) را می‌بینی که به‌جای مبارزه طبقاتی، مبارزه در شبکه‌های افسانه‌ای سازمان‌های غیر‌دولتی و به‌جای دیکتاتوری پرولتاریا، دولت اجتماعی و از این قبیل را نشانده است.(بوزگالین «در ارتباط با مسئله قدرت» شفاف‌ترین سوسیال رفرمیسم زیر نقاب مارکسیسم است). در جایی دیگر مارکسیسم ارتدوکسال را می‌بینی که از قرن ۱۹ و در بهترین حالت از سال‌های پیش از جنگ، فراتر نرفته است و مردم را با عبارت‌های انقلابی می‌ترساند، بدون آنکه ماهیت آنچه را که در جریان است، در نظر بگیرد و به‌همین روال است مارکسیسم محافظه‌کار و جریان‌های دیگری از این قماش. و به این ترتیب، دارودسته‌های گوناگون بر‌حسب آپارتمان‌های خود مارکسیسم می‌سازند و ضمن تحریف و دمساز کردن مارکسیسم با منافع گروهی خود، به تعمیق شکاف میان جنبش کمونیستی مشغول هستند.

ما باید مارکسیسم انقلابی، مبارزه طبقاتی و راه کسب انقلابی قدرت را با در نظرگرفتن شرایط معاصر، بیاموزیم.
مارکسیسم را باید آموخت، هم‌چون سیستمی‌ یکپارچه و کامل از قوانین عینی و قانونمندی‌ها، با همه اجزایش و روابط متقابل میان آنها، جایی که هر عنصر آن در جای خودش قرار دارد. یعنی این که باید آن را مانند هر علم دیگری، فرا گرفت. در شیمی ‌برای مثال، جدول مندلیف هم‌چون سیستمی ‌از قانونمندی‌ها وجود دارد و در آن هر عنصر در جای خود قرار دارد. در علوم اجتماعی هم باید همین‌طور باشد، بایست یاد گرفت که چگونه سیستمی ‌فکر کرد. هر پدیده و یا هر مسئله را نباید از سیستم بیرون کشید و جدا کرد بلکه باید آن را فقط از طریق سیستم مورد بررسی قرار داد. بنابراین در آغاز باید پی‌گیرانه و دقیق با سیستم آشنا شد. و اتفاقاً مشکل برخورد سیستمی ‌در همین جاست، اما این تنها راه درست است.

اما آموختن مارکسیسم هم‌چون سیستمی ‌یکپارچه، فقط شرط لازم رسیدن به حقیقت است. شرط کافی عبارت است از انتخاب متدولوژی درست برخورد. درباره این موضوع اصلاً صحبت نمی‌کنند، گویا به‌خودی‌خود روشن است که برخورد ما نیز مانند مارکس، برخورد ماتریالیستی و فرماسیونی است. در حالی که برخورد تمدنی به‌طور نامحسوسی برکشیده می‌شود، امری که نزد ایدئولوگ‌های بورژوازی بازار گرمی ‌دارد و می‌کوشند آن را به ما بقبولانند. این همان روزنه و شکافی است که از طریق آن، مذهب ارتدوکس، تمدن روسی و حتی کیهان، نفوذ می‌کند و آنگاه مفهوم نوآورانه‌ای چون «سوسیالیسم نوسازی شده» به‌میان آورده می‌شود. این دیگر چه چیزی است؟ «حیوان وحشی ناآشنا»، کسی نمی‌داند، اما مدام آن را تکرار می‌کنند. این ترمین (اصطلاح) هم پرواسلاو (مذهب ارتدوکس)، هم تمدن روسی (سوسیالیسم روسی) و هم یونسفر (سوسیالیسم یونسفر) را در خود می‌گنجاند و همین‌طور سوسیالیسم انساندوستانه و غیره را. در یک کلام همه اینها سوسیالیسم نوسازی شده است. هم جدید است هم زیبا! در عمل اما حرف توخالی است و تحریف مارکسیسم. تنها برخورد فرماسیونی که با برخورد تمدنی نیامیخته باشد، رهنمون حقیقت خواهد بود.

استالین می‌نویسد که موج اول بلشویک‌ها در زندان و در تبعید، مارکسیسم را از منابع دست اول به دقت آموختند، موج دوم بلشویک‌ها آموزش کلاسیک‌ها را دیگر با استناد بر سیتاد‌ها آموختند و سومین موج (در دوره ی بعد از جنگ)، مارکسیسم را از روی آنچه که دیگران نوشته‌اند، فراگرفتند. استالین درباره پیآمدهای هلاکت‌بار چنین مناسبتی با تئوری هشدار می‌داد و نگرانیش درست از کار درآمد. کم نیستند کمونیست‌هایی که مدت‌هاست دیگر «با درصدی» از آگاهی‌های گذشته زندگی می‌کنند و مطمئن هستند که این آگاهی‌ها برای فعالیت پراکتیکی کفایت می‌کند، اما این را درک نمی‌کنند که فعالیت بدون شناخت کافی دست کم نادانی است و در عین‌حال زیان‌آور هم هست.

آنجایی هم که دوره‌های آموزشی برگزار می‌شود، تدریس مطابق قاعده، قطعه قطعه براساس موضوع‌هایی به‌مناسبت سالگردها و یا بر‌اساس آثار کلاسیک‌ها به‌مناسبت انتشار آنها، صورت می‌گیرد. خلاصه آش شله قلمکاری است از قطعاتی از هر جا و هر چیز که یکپارچگی منطقی سیستم را فرو‌می‌پاشاند و موجب پیدایش آدم‌های پُر‌خوان و کم دان و دگماتیست می‌شود. برای مثال «مردم‌سالاری» و دیکتاتوری پرولتاریا را با هم قاطی می‌کند، «سوسیالیسم سوئدی» را به‌جای سوسیالیسم علمی ‌می‌گذارد، و به پروراندن خیال‌های خامی ‌هم‌چون بازار با سمت‌گیری اجتماعی و با رقابت و انتخابات سالم، می‌پردازد. آموزش در بهترین حالت بر‌اساس تعدادی دیسپلین (درس) برای نمونه، اقتصاد سیاسی، سیاست‌شناسی و فلسفه، برگزار می‌شود، بدون آن که ارتباط بایسته میان آن‌ها در نظر گرفته شود. این گسستگی در سیستم واحد مارکسیسم نیز به شکل‌گیری جهان‌بینی کامل و یکدست کمکی نمی‌رساند.

هیچ چیزی را نباید بدون چون و چرا (براساس باور) پذیرفت. همه چیز باید بررسی شود و در معرض شک قرار بگیرد. با دقت آموخته شود نه تأیید که اثبات گردد. بنابراین حتماً باید از موضع رویکرد متدولوژیکی مارکسیسم آغاز کرد. فقط در این صورت است که می‌توان به حقیقت رسید، امری که انسان‌ها را بر‌اساس مارکسیسم متحد می‌کند، زیرا ژرفای آگاهی نیروی اعتقاد را پدید می‌آورد، نیروی اعتقاد به وحدت در نظر منجر می‌شود و وحدت در نظر به وحدت در عمل می‌انجامد. فقط از این طریق است که می‌توان به وحدت همه جنبش کمونیستی دست یافت.

بنابراین ما به عبارات پرطنین، اطمینان دادن‌های با صدای بلند و ادعای پیامبری احتیاجی نداریم، برای ما فراگیری سیستمی ‌مارکسیسم ضرورت دارد، ما به جهان‌بینی محکم و استوار و اعتقاد ژرف هم‌چون سلاحی در مبارزه مشترک و پیش از همه در مبارزه برای کسب قدرت، نیاز داریم.

از موضع هدف مشترک ما، هم آگاهی و هم اعتقاد کمونیست‌ها، تنها یک وسیله است، سلاحی است برای آموزش، سازماندهی و قیام توده‌های زحمت‌کش برای نبرد قطعی برای کسب قدرت و برای آزادی خود.

به‌همین دلیل است که در جریان آموزش مارکسیسم نباید بر سر مسائل تئوریک با اهمیت درجه دوم وقت زیادی گذاشت و سعی کرد تا ته هر چیزی درآورده شود، کاری که سال‌ها و دهه‌هاست که کمونیست‌ها در سمینارها و کنفرانس‌ها به آن مشغول هستند. بلکه هر کمونیست باید ضمن هماهنگ کردن خود با مواضع اساسی مارکسیسم، و ضمن تکمیل پیوسته دانش خود، بی‌درنگ به میان خلق برود و هم خود را بر ایجاد نیروی واحد پرولتاریایی بگذارد.

وظیفه دوم ــ عبارت است از رفتن به میان مردم و قبل از همه به‌سوی طبقه کارگر. اما چرا به‌سوی طبقه کارگر و نه به‌سوی دیگر چپ‌ها و ملی ــ میهن‌پرست‌ها؟ زیرا بدون جنبش کارگری، اتحاد همه نیروی‌های مترقی که هسته آن فقط طبقه کارگر می‌تواند باشد، نمی‌تواند وجود داشته باشد.

اما کمونیست‌ها فقط تا جلوی در کارخانه رسیده‌اند. می‌گویند بعد از آن «ورود اشخاص متفرقه ممنوع» است، انگار که در دوره تزاریسم بلشویک‌ها آنجا (دم در کارخانه) همدیگر را ملاقات کرده، بعد به آنها می‌گفتند بفرمایید داخل! یا می‌گویند در آنجا (در کارخانه)، میخواره‌ها، افراد منحط و فقرای توسری‌خور هستند. جا دارد یادی از رمان مادر اثر ماکسیم گورکی بکنیم که در آن  پاول، کارگر میخواره، روان و هماهنگ، به کمک بلشویک‌ها، ضمن آموزش و جلب شدن به مبارزه انقلابی، به یک فعال انقلابی بدل شد. می‌گویند کارگران سازمان‌یافته نیستند، پس حتماً کمونیست‌ها باید به آنان سازمان بدهند، زیرا کارگران بدون سازمان‌یافتگی هیچ چیز نیستند (به‌گفته لنین). به‌همین دلیل باید از در ورودی عبور کرد. نقطه عزیمت کمونیست‌ها در کارشان برای سازمان دادن کارگران باید انجام وظایف عمده استراتژیک باشد: نه فقط دستیابی به، برای مثال افزایش دستمزد، این کار مهم و لازم است، اما مهم‌تر عبارت است از افزایش قابلیت و توانایی کارگران برای مبارزه، برای وحدت، برای اقدام به تظاهرات مشترک و برای اعتصاب عمومی ‌به‌عنوان یکی از شیوه‌های موثر کسب قدرت. این معیار اصلی سنجش موفقیت در هرگونه فعالیتی است.

در ادامه لازم است روشن شود که آیا کار کمونیست‌ها باید فقط کار ایدئولوژیک باشد یا این که علاوه بر آن باید کوشش کنند تا رهبری برای مثال سندیکا‌ها، شوراها وغیره را هم به‌دست بگیرند. در پاسخ به این سئوال دو روش مطرح می‌شود. روش نخستین، روشی است که آن را متد «چتر بازی ــ پیاده کردن نیرو» می‌نامیم. طی آن نمایندگان «چترباز» در کارخانه یا مؤسسه‌ای که در آن کنفرانس درباره قرارداد دسته‌جمعی، مسئله چگونگی سازمان دادن اعتصاب و اقدامات اعتراضی، جریان دارد، سازمان داده می‌شوند. این چترباز‌ها (دسانت‌ها) که در عین‌حال درباره هر کارگر اخراجی از کارخانه و یا مؤسسه و نیز مسئولان این کار، اطلاعات عملیاتی دارند، کارزاری در دفاع از اخراجی‌ها به‌راه می‌اندازند: انتشار اعلامیه و آگهی در جریان کنفرانس مطبوعاتی حزبی، انتشار اوراق ب‌خصوصی در این زمینه و … و وقتی پرسیده می‌شود که این کارها برای چیست، می‌گویند که ما از این طریق نشان می‌دهیم که طرفدار تحقیر‌شدگان و توهین‌شدگان هستیم. روشن است که این روش چتربازی توسط کمونیست‌هایی به‌کار برده می‌شود که پارلمانتاریست هستند و برای گسترش دامنه رأی‌دهندگان خود می‌کوشند.

روش دوم این است: به‌دست آوردن رهبری سازمان‌های کارگری توسط کمونیست‌ها، همراه کارگران بودن، همراه آنان رزمیدن و شریک بودن با آنان در همه سختی‌ها و خطرهای مبارزه. این روش، روش درست افزایش و رشد قابلیت کارگران برای مبارزه و دست آخر برای سازمان دادن اعتصاب عمومی ‌است. استالین در زمان خود در پاسخ به سئوال چگونه جنبش سندیکایی را فعال کنیم گفت: سندیکاها را باید بلشویزه کرد. با در نظر گرفتن تجارب غنی تاریخی کار کمونیست‌ها در میان کارگران، در کشور ما و در خارج از آن، می‌توان گام‌های زیر را برای حضور در میان طبقه کارگر برداشت:
۱ــ به کارگران مبانی سوسیالیسم علمی ‌و هنر مبارزه طبقاتی را بیاموزیم. برای جلب آنان به آموزش، می‌توان از راه توزیع روزنامه و شبنامه (از آن جمله با توضیح مسائل کارخانه و وضع کارگران)، چسباندن دعوت‌نامه جلوی در ورودی کارخانه‌ها برای دعوت به حضور در نشست‌های بیرون کارخانه، سازمان دادن محفل‌هایی از کارگران علاقمند و آموزش بنیادی و سیستماتیک آنان، همان‌طوری که بلشویک‌ها در زمان خود، انجام می‌دادند، متشکل کردن فعال‌ترین کارگران (ایجاد سندیکای طبقاتی و شورا)، ارتقا بخشی از آنان به سطح کمونیست‌ها، و اتفاقاً اینها کسانی خواهند بود که تشکیلات ایجاد شده را از داخل و یا خارج از آن، رهبری خواهند کرد.
۲ــ تهیه قرارداد دسته‌جمعی به حد کافی مستدل، همراه با سندیکا (اگر این قرارداد در کارخانه و یا در مؤسسه وجود نداشته باشد) و رهبری مبارزه برای تحقق آن. این مبارزه قاعدتاً بدون تجمع، حرکات اعتراضی و اعتصاب به سرانجام نمی‌رسد.
۳ــ سازمان دادن و برگزاری اعتصابات باید مبتنی بر برنامه مدون و درستی باشد و موارد زیر را در خود گنجانده باشد: تنظیم و ترتیب مطالبات از صاحب کار و مدیر مسئول، شکل اعتصاب، اصول و تاکتیک‌های برگزاری آن، تأمینات آن: از نظر کادر، تشکیلات، مادی ــ تکنیکی، مالی، حقوقی، اطلاعاتی، امنیت، ارتباط با سازمان‌های سیاسی و اجتماعی بیرون از کارخانه و ارگان‌های دولتی محلی (و در صورت امکان فدرال) و دیگر مسائل.
برگزاری اعتصاب در مبارزه طبقاتی طبقه کارگر، اقدامی ‌برای یک‌بار نیست. پس از هر بار (بعد از پیروزی یا شکست)، مطالبات سطح بالاتری تنظیم و مطرح خواهد شد، از‌جمله برقراری کنترل کارگری، شرکت کارگران در اداره کارخانه و یا مؤسسه، ملی کردن کارخانه تحت کنترل کارگران و از این قبیل. به‌طور عینی در نظام سرمایه‌داری، تضادهای طبقاتی همواره حفظ می‌شود و حدت می‌یابد، بنابراین باید پیوسته و مستمر به این و یا آن شکل به مبارزه طبقاتی پرداخت و هرچه بیشتر جنبش کارگری را به سطحی بالاتر تا کسب قدرت ارتقا داد.
۴ــ مبارزه برای تغییر و تکمیل قانون کار در جهت منافع طبقه کارگر.

کار با روشنفکران پرولتاریایی ــ روشنفکران به‌طور اساسی در مقطع توده‌ای خود، طبیعت دوگانه دارند: از یک طرف به «بالا» گرایش دارند و از طرف دیگر به «پایین». به این علت اکثریت آنان بنابر پتاسیل انقلابی خود به‌طور عینی به طبقه کارگر تمایل پیدا می‌کنند.
آن بخش از روشنفکران غیرپرولتاریایی که میزان درآمد آنان بیش از ارزش نیروی کار است، بیشتر گرایش به بالا دارند و مایل به سازش با حکومت هستند، هرچند در میان آنان بخشی وجود دارند که در عین‌حال طرفدار توسعه مترقیانه جامعه هستند و تدابیری در راستای اصلاحات اقتصادی و دیگر عرصه‌های جامعه تنظیم و مطرح می‌کنند و برای اجرای آن به‌سود منافع ملی می‌کوشند. اما راستش را بخواهید، کار به آنجا نمی‌کشد که خواست‌های فراتر از حکومت مطرح شود. اعتراض آنان بیشتر شبیه به شورش بر روی زانو است.

روشنفکران پرولتاریایی به منافع طبقه کارگر نزدیک هستند. میزان درآمد آنان در محدوده ارزش نیروی کار است. اما در میان این روشنفکران نیز قشری قابل تمیز است که دارای جهان‌بینی خرده‌بورژوازی با خصوصیات کانفورمیستی، کاسب‌کارانه و تصورات بورژوایی درباره آزادی، دمکراسی، سرمایه‌داری با سمت‌گیری اجتماعی و «دولت اجتماعی» است. این قشر مستعد دفاع از شایستگی انسانی خود که پایمال جهان مکدونالیزه کننده است، می‌باشد اما به شرطی که ریسکی متوجه کارییِرش وجود نداشته باشد و برای سلامتی‌اش زیان‌آور نباشد. اینجا عبارات پرطنین و رسا و سخنرانی‌های دور دراز و قلمبه، گاهی به‌طور موفقیت‌آمیزی جایگزین عمل واقعی اعتراض می‌شود. این کارها معمولاً در تشکیلات اجتماعی مختلف، احزاب سیاسی و جنبش‌ها (از‌جمله «آلترناتیو») سازمان داده می‌شود.

بخشی دیگر از روشنفکران پرولتاریایی پی‌گیر ارزش‌های سوسیالیستی است. او شرافت‌مندانه کار می‌کند، سعی می‌کند شیوه زندگی شوروی را داشته باشد، هم‌چون گذشته هنجارهای اخلاقی شوروی را رعایت می‌کند و بر این اصول هم فرزندان خود را تربیت می‌کند، با اندوهی در دل به همه آنچه که در کشور می‌گذرد ــ در اقتصاد، در فرهنگ و در هنر، می‌نگرد، دروغ و ریاکاری حکومت کنونی برایش قابل پذیرش نیست و آماده است تا همراه طبقه کارگر برای آینده‌ای روشن مبارزه کند.

و بالاخره در میان روشنفکران به‌ویژه آن بخشی برجسته است که در موضع مارکسیسم انقلابی قرار دارند. این روشنفکران عمیقاً برمسئولیت خود آگاه هستند یعنی می‌کوشند تا در خدمت منافع طبقه کارگر باشند. این گفته مارکس انگار از زبان این روشنفکران جاری شده است: «من بر این به‌اصطلاح “انسان‌های پراکتیکی” و عقل کل آنان می‌خندم. اگر می‌خواهی چارپایی باشی البته می‌توانی به رنج بشریت پشت کرده و فقط به فکر جان خود باشی». نمایندگان این روشنفکران، بیش از همه کلاسیک‌های مارکسیسم ــ لنینیسم و پیروان آن‌ها، همان‌طور که معلوم است، در تکامل تئوری انقلابی و هم‌چنین در پراکتیک جنبش کارگری و کمونیستی نقش برجسته‌ای را ایفا کرده‌اند.
این روشنفکران ضمن ایستادگی بر مواضع مارکسیسم انقلابی و در تقابل با «مارکسیسم انتقادی» و «مارکسیسم محافظه‌کار»، هم‌چون گذشته حامل منافع طبقه کارگر است و متعهدانه در خدمت امر آزادی اوست و مستعد سازماندهی آن نیروی پرولتاریایی است که عهده‌دار گرفتن قدرت از دست طبقات حاکم یعنی بوروکرات‌ها و الیگارش‌ها است.

برای سازماندهی روشنفکران پرولتاریایی، هم‌چون گردان کار مزدوری، از همان متدها و شیوه‌هایی استفاده می‌شود که برای سازماندهی طبقه کارگر، یعنی از راه سازمان دادن سندیکاها، شوراها، بستن قرادادهای دسته‌جمعی، راه‌اندازی اعتصاب و دیگر اقداماتی از این دست. در عین‌حال ویژگی‌های روشنفکران هم‌چون کارکنان کار فکری، اقتضای برخوردهای ویژه‌ای را دارد و لحاظ کردن این ویژگی‌ها اغلب در موفقیت و سرانجام کار، اهمیت تعیین‌کننده‌ای دارد.

علاوه بر کار هدفمند و جداگانه با طبقه کارگر، روشنفکران و دیگر گردان‌های نیروهای مترقی با در نظر گرفتن ویژگی‌هایشان، برای تشکیل نیروی واحد پرولتاریایی، ضروری است که کمونیست‌ها کار با همه اهالی را، با هدف تأمین پشتیبانی آنان از نیروی واحد پرولتاریایی که برای کسب قدرت می‌رزمد، از یاد نبرند.

ایدئولوژی کمونیستی بنابر ماهیت خود، انسانی‌ترین و اومانیستی‌ترین ایدئولوژی است. در نتیجه بنابر سرشت خود در عقل و روان بخش بزرگی از اهالی قرار دارد. اما آن را با انواع زباله‌های ایدئولوژی بورژوازی و خدمتگزاران و دستیاران مختلف سرمایه، تحریف، آلوده و مسموم می‌کنند. در نتیجه این نجیب‌ترین ایدئولوژی در بخش بزرگ خود هم‌چون «شی‌ای در خود» وجود دارد. تبدیل آن به «شی‌ای برای خود» و پاک کردن انبوه زباله‌ها از روی آن، فقط از عهده کمونیست‌ها برمی‌آید، کسانی که با آگاهی، اراده، پای فشردن و مبارزه‌شان برای تسخیر عقل بشریت و برای آزادی آنان از حکومت سرمایه می‌رزمند.

کار با مردم برای جلب آنان به طرف خود، عمدتاً به کمک آموزش، تبلیغ و ترویج که متوجه تمامی‌ اهالی در مجموع خود است، صرف‌نظر از ویژگی‌های گروه‌های اجتماعی جداگانه، باید پیش برده شود. هم‌چنین می‌توان بازنشستگان، جوانان، بیکاران و دیگر گروه‌ها را که عقیده خود را نه فقط نسبت به کل حاکمیت بلکه نسبت به پوتین هم تغییر داده‌اند، به تجمعات و تظاهرات کشاند و آنان را از این راه به مبارزه جلب کرد. در اینجا باید در نظر داشت که «باور به تزار» در روسیه در آخرین لحظه می‌میرد.

یکی از اشکال فوق‌العاده مهم کار کمونیست‌ها با مردم، سازمان‌دهی شوراهای خودگردانی اجتماعی است. این شوراها در مناطق مختلف تشکیل می‌شود و ما برای تشکیل آن تجربه زیادی داریم.

در سال‌های پایانی دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰، در شهرهای بزرگ اتحاد شوروی، شبکه‌ای از شوراهای خودگردانی اجتماعی تشکیل شد. از آن جمله در مسکو (بیش از ۲۲۰ شورا). این شوراها، کانون‌های قدرتمند مبارزه برای منافع اهالی بود. در سال ۱۹۹۳ لوشکف، شهردار مسکو، این شوراها را به‌عنوان کانون‌های حکومت شوروی، تار‌و‌مار کرد. این شوراها قسماً باقی مانده‌اند و می‌توان آنها را احیا کرد. آنها را باید هم‌چون سلول‌های حکومت شوروی آینده و سرچشمه نیروی فعال و معترض خیابان، برپا کرد و توسعه داد.

از اینها گذشته، شوراها در جاهای مختلف و در زمینه‌های گوناگون دیگر نیز دارد شکل می‌گیرد، برای نمونه شوراهای صاحبان منازل، شوراهای روستایی، قصبه‌ای و میکرورایون‌ها و از این قبیل، دیگر شکل گرفته‌اند. حالا دیگر نمایندگان این شوراها، کنگره‌های منطقه‌ای برگزار می‌کنند. قاعدتاً شروع هر کاری همیشه خیلی مشکل است اما به محض اینکه پروسه به جریان بیافتاد و دور بگیرد، متوقف کردن آن دیگر غیرممکن است. تاریخ این را ثابت کرده است.

شوراها اصولاً به فعالیت اجتماعی ــ اقتصادی، مسائل معیشتی اهالی، تبلیغ و ترویج و دیگر فعالیت‌هایی از این دست، مشغول هستند. در عین‌حال سازمان‌دهی همه کارهای شوراها توسط کمونیست‌ها، هنوز به‌طور خود‌به‌خودی، رهبری آنان را در آینده تأمین نمی‌کند، زیرا هر شورا عرصه‌ای است که در آن مبارزه میان احزاب مختلف با مواضع سیاسی گوناگون جریان دارد. به‌خوبی معلوم است که دمکرات‌های جورواجور می‌توانند، شوراها به چنان باتلاقی بکشانند که باز سر از سرمایه‌داری دربیاوریم. روشن است که در اینجا هم از کمونیست‌ها این چشمداشت است که برای به‌دست گرفتن قدرت در شوراهای محلی بکوشند، آن هم در شرایطی که حکومت از هرگونه کارشکنی در فعالیت شوراهای خودگردان اجتماعی، رویگردان نیست، چنان که هم‌اکنون نیز در کار شوراهای نمایندگان محلی به کارشکنی مشغول است. برای مثال در این اواخر شوراهای نمایندگان از بسیاری اختیارات با‌اهمیت در خودگردانی محلی محروم شده‌اند. در ارتباط با بدنه نمایندگان در ادارات، ترور سیاسی واقعی به‌راه انداخته‌اند و در جریان تصمیم‌گیری‌های مهم به نظرات اهالی کاملاً بی‌اعتنایی می‌کنند.

باری با کمک سازمان‌های کارگری در مؤسسات و کارخانه‌ها، سازمان‌های اجتماعی روشنفکران زحمت‌کش، شوراها در مناطق و دیگر جاها و با نقش رهبری‌کننده کمونیست‌ها، می‌توان خیابان معترض را به‌طور کمی ‌و کیفی به سطحی ارتقا داد که در شرایط اعتصاب عمومی‌ سیاسی و پشتیبانی اکثریت اهالی، مستعد کسب قدرت گردد.

وظیفه سوم ــ اتحاد با همه چپ‌ها و نیروهای مترقی و افزایش توانایی نیروی واحد پرولتاریایی است. در اینجا سازش اجتناب‌ناپذیر است، باید به‌سمت سازش رفت اما در جریان آن:
۱ــ به اندازه سرسوزنی هم نباید از مواضع ایدئولوژیکی خود عقب نشست. سازش می‌تواند فقط بر سر مسئله پراکتیکی مشخص و برای مدتی مشخص، صورت بگیرد.
۲ــ باید در جهت کسب همه مقام‌های کلیدی در رهبری و ایفای نقش تعیین‌کننده در این ائتلاف، کوشید. همان‌طور که تجربه (پراکتیک) نشان می‌دهد، به‌ویژه در مورد ایجاد بلوک حزب کمونیست فدراسیون روسیه با ناسیونال ــ پاتریوت‌ها در کازار انتخابات ریاست جمهوری اخیر، فقط نقش رهبری‌کننده کمونیست‌های ایستاده بر موضع مارکسیسم انقلابی است که می‌تواند موفقیت همه ائتلاف را تامین کند. در این راه ضروری است که در درجه اول نیروی خودی را افزایش بدهیم، آن گاه تزلزل و تشتت کمتر و سازمان‌یافتگی و شانس پیروزی بیشتر وجود خواهد داشت.

به‌منظور افزایش توانایی نیروی واحد پرولتاریایی ضروری است تا همراه با همه گردان‌های موجود در ترکیب آن، به‌طور متناوب، تجمع‌ها و اعتراض‌هایی بر سر مبرم‌ترین مسائل زندگی جامعه، برگزار کرد. مهم‌ترین مسائلی که می‌توانند موضوع این اعتراض‌ها باشند از‌جمله عبارتند از:
۱ــ اعتراض علیه فقر و تنگدستی
۲ــ به‌خاطر نجات جمعیت و علیه نسل‌کشی
۳ــ برای حفظ تولید داخلی و دستیابی به مرزهای جدید انقلاب علم‌وفن
۴ــ برای ملی کردن کمپلکس‌های سوخت و انرژی و مواد خام دیگر و تأسیسات مهم استراتژیک
۵ــ علیه آف شوری کردن مؤسسات داخلی و برای بازگردندن سپرده‌های ارزی ــ طلایی به روسیه
۶ــ به‌خاطر برقراری کنترل کارگری بر مؤسسات و سازمان‌ها، در همه اشکال مالکیت آن و شرکت کارگران در اداره تولید و توزیع
۷ــ به‌خاطر نجات علم در کشور
۸ــ برای نجات فرهنگ میهن
۹ــ برای دمکراتیزه کردن جامعه مدنی و علیه استبداد پلیسی
۱۰ــ علیه فساد و رشوه‌خواری و خودسری دیوان‌سالاران

در هر میتینگ یا حرکت اعتراضی، یکی از موارد بالا مورد نظر قرار می‌گیرد، اما باید کوشید تا همه گردان‌های نیروی واحد پرولتاریایی، در آن شرکت کنند. اگر امروز در جایی کامیون‌داران به طرح خواست‌های خود بپردازند، فردا در جایی دیگر دانشمندان و پس از یک ماه معلمان و الی آخر، آنگاه روشن است که چنین تجمع‌ها و اعتراض‌های پراکنده، برای حکومت خطری نخواهد داشت. در حالی که با طرح خواست‌ها و مطالبات به‌طور دسته‌جمعی، مردم ستمدیده و پیشاپیش آن طبقه کارگر نه فقط قادر به ایستادگی در برابر رفرم‌های ضد‌خلقی حکومت خواهند بود، بلکه به مرور زمان، به تناسب دستیابی به توانایی لازم کمی، آگاهی‌یافتگی و سازمان‌یافتگی، قادر خواهند شد تا قدرت را هم‌چون وسیله انجام تحولات اجتماعی ــ اقتصادی به‌سود اکثریت، به‌دست بگیرند.
به این ترتیب فقط وحدت جنبش کمونیستی است که می‌تواند وحدت جنبش کارگری را تأمین کند، امری که بدون آن اتحاد همه نیروهای مترقی کشور که هسته اصلی آن فقط طبقه کارگر می‌تواند باشد، مقدور نخواهد بود.

چهارمین وظیفه ــ کسب قدرت توسط پرولتاریا و انجام تحولات سوسیالیستی است. موفقیت در به‌دست آوردن قدرت به پیدایش وضع انقلابی بستگی دارد. این موضع مارکسیسم را همه مارکسیست‌ها می‌دانند، اما مقوله وضع انقلابی را هم‌چون ۱۰۰ سال پیش تفسیر می‌کنند. می‌گویند: وضع انقلابی به‌طور عینی پدید می‌آید، مستقل از آگاهی و آرزوی انسان‌ها و فقط باید به انتظار آن نشست. زمانی که وقتش فرارسید، قدرت جلوی پای ما می‌افتد، آنگاه ما آن را برمی‌داریم، همان‌طور که در سال ۱۹۱۷ اتفاق افتاد. این و یا شبیه این، شیوه استدلالی است که  کمونیست‌ها، بسیار به‌کار می‌برند. اما اولاً این تصور که در سال ۱۹۱۷، قدرت و حکومت جلوی پای ما بر زمین افتاد، بسیار ساده‌انگارانه و دروغین است. لنین به‌شکل منحصر به‌فرد و استادانه، جریان انقلاب اکتبر را هم به لحاظ نظری و هم عملی، رهبری کرد و فقط به این علت بود که انقلاب تقریباً بدون خونریزی به ثمر رسید. ثانیاً زمان آن فرارسیده است که ملاحظات این‌چنینی درباره وضع انقلابی را به‌طور ریشه‌ای عوض کنیم.

پتانسیل عظیم آموزشی، فرهنگی، حرفه‌ای و روشنفکرانه طبقه کارگر و روشنفکران زحمت‌کش، به آنان امکان می‌دهد که در شرایط کنونی، موقعیت ستمدیگان در جامعه بورژوایی و ضرورت مبارزه برای آزادی خود را، به‌طور قابل‌توجهی، آسان‌تر درک کنند. علاوه بر این خلق‌های روسیه و دیگر کشورهای سوسیالیستی سابق، به‌خوبی به برتری‌های سوسیالیسم آگاهی دارند و تجربه زیادی در ساختمان سوسیالیسم دارند.

در عین‌حال قابل ذکر است که در دوران ما، بورژوازی برای هماهنگی اقدامات خود در زمان بحران‌ها و ناسازگاری اوضاع اجتماعی، برای دستکاری در ذهنیت زحمت‌کشان، برای پیش‌بینی چگونگی رشد تحولات و در نتیجه کاستن از حدت تضادهای اجتماعی، خود را به‌خوبی سازمان داده است. بورژوازی با شامه طبقاتی خود نزدیک شدن اوضاع بحرانی را حس می‌کند و کاملاً آگاهانه بر وقوع آن پیشی می‌گیرد. کمونیست‌ها اما کاهش حدت اوضاع بحرانی را چنان تلقی می‌کنند که انگار «هنوز زمان آن فرا نرسیده است».

با عزیمت از این واقعیت، ضروری است که آگاهانه و هدفمند به حل مسئله سازمان دادن و توسعه جنبش کارگری و اتحاد و بهم پیوستن نیروهای گوناگون چپ و سازمان‌های آنها که در روسیه مجموعه بزرگی را تشکیل می‌دهند، پرداخت تا شرایط برای اعتصاب سیاسی سرتاسری، فراهم شود. باید همه این جریان‌های کوچک و بزرگ را آگاهانه و هدفمند به‌سمت ایجاد یک جریان بزرگ سرتاسری خلقی و کارگری، مستعد کسب قدرت یعنی ابزار انجام تحولات سوسیالیستی بعدی، روانه کرد.

به این ترتیب در شرایط وجود سطح بالای آموزش‌یافتگی و آمادگی عملی توده زحمت‌کش برای اقدامات انقلابی، این امکان به‌وجود می‌آید که بتوان از پیش به پیش‌بینی روند حوادث پرداخت و هم‌چنین بتوان آگاهانه و بر‌اساس همه قواعد هنر مبارزه، به شکل دادن و ایجاد وضعیتی پرداخت که برای کسب قدرت توسط پرولتاریا، مناسب باشد.

هرچقدر سطح آمادگی توده‌ها، آگاهی آنان، سازمان‌یافتگی و آمادگی‌شان برای اقدام فداکارانه بیشتر باشد، به‌همان نسبت، وضع انقلابی ضرور برای کسب قدرت می‌تواند حدت کمتری داشته باشد. به‌عبارت دیگر حدت وضع انقلابی برای شروع اقدامات انقلابی با آمادگی پرولتاریا نسبت عکس دارد.

در واقعیت امر، طیف گسترده‌ای از اوضاع و احوال پیش می‌آید که می‌توان از آن، برای تحول انقلابی سود جست. از بحران‌های رایج اقتصادی و رکود گرفته تا وضعیتی در زمان انتخابات که طی آن بورژوازی می‌کوشد تا جلوی پیروزی نیروهای سوسیالیستی را بگیرد و هم‌چنین اجرای رفرم‌های هلاکت‌باری علیه زحمت‌کشان، مثل افزایش سن بازنشستگی علی‌رغم مخالفت ۹۰‌-‌۸۰٪ اهالی، از آن جمله‌اند.

طبیعت کمپرادوری حکومت، خصلت استعماری فروپاشاندن اقتصاد کشور و گذشته شوروی آن، این امکان را به ما می‌دهد که دوره پس از کسب قدرت توسط پرولتاریا را هم‌چون دوره بازسازی، در نظر بگیریم (به قیاس بازسازی دوران پس از جنگ کبیر میهنی). دوره‌ای که طی آن هر نوع دولت استعماری و اقتصاد چند‌ساختی از میان برداشته خواهد شد و اقداماتی که مشخصه کلاسیک دوران گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم است به انجام خواهد رسید. چنین رویکردی مضمون برنامه تحولات سوسیالیستی پس از کسب قدرت و استقرار حکومت شوروی را معین می‌کند. به برخی موارد اساسی این برنامه نظری می‌افکنیم:

۱ــ بازگرداندن آنچه که غارت شده است. با توجه به سطح بالای رفاه مردم در گذشته شوروی و فقر آنان در وضعیت استعماری کنونی، اولین قدم در نخستین سال، لغو فقر و تهیدستی و بالا بردن اساسی سطح زندگی اکثریت زحمت‌کشان خواهد بود. برای انجام این کار در گام اول ضروری است که:
حداقل سطح درآمد واقعی اهالی، دست کم، دو تا سه برابر افزایش داده شود.
ــ بالا بردن سطح متوسط درآمد اکثریت اهالی زحمت‌کش، حداقل تا ۲ برابر.
ــ لغو بی‌سرپرستی و بی‌خانمانی میلیون‌ها کودک و بزرگسال.
ــ افزایش کیفیت در مؤسسات آموزشی (در تمام مراحل آن) و بهداشتی و بازگرداندن سیستم خدمات رایگان.
ــ سرعت بخشیدن چشم‌گیر به فعالیت‌های تأمین مسکن برای نیازمندان.
ــ فراهم کردن امکان دستیابی همگانی به کانون‌های فرهنگی ــ تئاتر، گالری‌های نقاشی، کتابخانه و ایجاد مساعدترین شرایط برای رشد همه جانبه آن.
ــ ارتقاء علوم به بالاترین سطح، تأمین بالاترین حقوق و شرایط زندگی برای دانشمندان و ایجاد پایگاه‌های تحقیقاتی با سطح بالای تکنولوژیک.

منابع لازم برای رسیدن به اهداف پیش‌گفته، به‌خوبی معلوم است و به طرق زیر می‌تواند جمع‌آوری شود:
ــ بازگرداندن دارایی‌های عموم خلقی، ملی کردن منابع طبیعی، مؤسسات صنعتی بزرگ و متوسط، شبکه‌های بزرگ بازرگانی، مالکیت اراضی (به استثنای قطعات زمین جنب خانه‌ها، بستان‌ها و از این قبیل). ملی کردن سیستم بانکی، حمل و نقل و ارتباطات (از این طریق ۱۵‌هزار میلیارد روبل به خزانه واریز می‌شود.)
ــ انتقال مؤسسات و مالیات بر سود آن‌ها از آف شور به روسیه (از این طریق بیش از ده‌ها‌هزار میلیارد روبل به کشور برمی‌گردد.)
ــ برقراری انحصار دولتی بر تجارت خارجی، ملی کردن شبکه‌های تجاری بزرگ و حذف انگل‌ها ــ دلالان تجاری ــ و کاهش قیمت کالاهای مصرفی و صنعتی به میزان ۲ تا ۳ برابر.
ــ خروج روسیه از سازمان تجارت جهانی و رهایی از ضرر سالانه بیش از یک‌هزار میلیارد روبلی.
ــ برقراری انحصار دولت بر تولید و توزیع مشروبات الکلی، دخانیات و دارو(صرفه‌جویی چند‌هزار میلیارد روبلی).
ــ بازگرداندن ذخایر ارزی ــ طلایی و انواع سرمایه‌گذاری‌ها در اوراق قرضه خارجی و تعهدات وامی ‌با حجم بیش از هزار‌میلیارد دلار به روسیه (بیش از ۶۰ هزار میلیارد روبل).
ــ رهایی از وابستگی دلاری (صرفه‌جویی ۱۰‌هزار میلیارد روبلی).
ــ به اجرا گذاشتن سیستم مالیات تصاعدی بر شخصیت فیزیکی، مالیات بر تجمل و بر ارث (به خزانه ۵هزار میلیارد روبل افزوده خواهد شد).
ــ ایجاد مانع بر سر راه خروج سرمایه خصوصی از کشور (۶‌هزار میلیارد روبل).
ــ کاهش مقدار و میزان درآمد دیوان‌سالاران به‌طور متوسط تا ۵ـ۳ برابر و هم‌چنین کاهش ساختارهای نظامی ‌و جایگزین کردن بخشی از آن با سازمان داوطلبان خلقی حفظ نظم عمومی.
ــ از بین بردن فساد و رشوه و غارت خزانه ضمن اعمال سنگین‌ترین مجازات (زندان‌های دراز‌مدت و مصادره اموال مقصرها و خانواده آنان).

تحقق این کارها امکان می‌دهد که منابع بودجه کشور ده‌ها برابر شود. استفاده از این منابع نه فقط می‌تواند موجب بالا رفتن فوری و به یک‌باره سطح رفاه و بهبود کیفیت زندگی اکثریت زحمت‌کشان بشود، بلکه باعث رونق و توسعه صنعت شده و از این طریق سالانه بر استطاعت اکثریت زحمت‌کشان به‌میزان ۳۰٪ بیافزاید.

۲ــ سازمان دادن حسابرسی و کنترل همگانی تولید و توزیع: از پایین به بالا ــ از کنترل کارگری و شرکت کارگران در اداره مؤسسات و کارخانه‌ها و ارگان‌های خودگردانی اجتماعی در مناطق تا شرکت گسترده توده زحمت‌کشان در کار ارگان‌های اداره دولتی، و برهمین اساس ایجاد سیستم پاسخ‌گویی حکومت در تمام سطوح اداره دولتی.

۳ــ ایجاد شرایط رقابتی برای تولید داخلی نسبت به تولید خارجی از طریق کاهش مالیات‌ها، تعرفه‌ها بر مواد اولیه، منابع سوخت ــ انرژی و بهره وام و بیدار کردن تولید (خوابیده) و توسعه آن بر مبانی نوآورانه به‌عنوان شرط مقدم از بین بردن هرچه سریع‌تر بیکاری.

۴ــ اجرای صنعتی کردن جدید در مؤسسات عموم خلقی، بر‌اساس به‌کارگیری انقلاب علمی ــ تکنیکی و انفورماتیک و ایجاد اقتصاد خودکفا، آن هم نه فقط در مناطق اقتصادی بخصوص، آن‌طور که اکنون حکومت به‌طور آزمایشی انجام می‌دهد بلکه به‌شکل یک مجتمع واحد اقتصاد ملی که تأمین‌کننده حق حاکمیت و استقلال کشور و در عین‌حال تأمین‌کننده نقش اساسی برای رشته‌هایی باشد که تعیین‌کننده روندهای تکنولوژیکی هستند (از‌جمله ماشین‌سازی، تکنیک رباتیک، میکروالکترون و بیوتکنولوژیک).

۵ــ در کنار مؤسسات با مالکیت عموم خلقی، پشتیبانی و حمایت دولتی از مؤسساتی که مالکیت تعاونی دارند و هم‌چنین از مؤسسات خلقی. بخش خصوصی در بخش بازرگانی (خرده‌فروشی)، خدمات، صنایع سبک به‌شکل مؤسسات کوچک و بعضاً متوسط، قسماً حفظ می‌شود که آن هم به‌مرور زمان با روش‌های اقتصادی از میدان بیرون رانده خواهد شد.

۶ــ احیای سیستم برنامه‌ریزی در اشکال مختلف آن و تأمین نقش تنظیم‌کننده دولت در اقتصاد. این امر امکان انتفای بحران و ورشکستگی مالی را فراهم و توسعه هماهنگ تمامی ‌اقتصاد خلقی به‌سود زحمت‌کشان را تأمین می‌کند. بدون برنامه‌ریزی، توسعه بهینه  ممکن نیست. در روسیه در زمینه برنامه‌ریزی، کارهای انجام شده جدی زیادی محفوظ مانده است. تجارب و ابزارها و مدل‌های ریاضی توسعه اقتصادی قابل‌توجهی از گذشته، به‌جا مانده است. پیشتر در اتحاد شوروی به امر برنامه‌ریزی، کمیته کشوری برنامه‌ریزی به‌طور کافی و جامع می‌پرداخت. این کاری است که باید از نو احیا شود. هم‌چنین سنن و مدارس علمی ‌و انستیتوهای زیادی حفظ شده‌اند: انستیتوی پیش‌بینی اقتصاد ملی آکادمی ‌علوم، انستیتوی ریاضیات کاربردی، مرکز تحلیل اقتصاد کلان و تعدادی دیگر. توسعه خردمندانه کشور باید بر مبانی پیش‌بینی و استراتژی مبتنی باشد نه بر اوضاع روزمره قیمت مواد خام آن‌طور که هم‌اکنون در روسیه انجام داده می‌شود.

۷ــ برقراری و اجرای قانون ممنوعیت عدم اشتغال به‌منظور تکمیل کردن نیروی انسانی و ایجاد مساعدترین شرایط برای بازگشت شهروندان پیشین اتحاد شوروی به روسیه (کسانی که بعد از فروپاشی شوروی به کشورهای دیگر رفته‌اند).

۸ــ رفرم ریشه‌ای اقتصاد مستلزم استفاده از اصول بسیج‌گر و سیاست حمایت از صنایع داخلی است. و هم‌چنین نیازمند پشتیبانی فعال اکثریت مردم می‌باشد.

۹ــ تحکیم اتحاد روسیه و بلاروس و توسعه روابط انترناسیونالیستی با دیگر دولت‌ها، پیش از همه با دولت‌های مستقر در سرزمین‌های پیشین اتحاد شوروی به‌عنوان پایه برپایی مجدد اتحادجماهیر شوروی سوسیالیستی. همان‌طور که معلوم است اتحاد شوروی به لحاظ حقوقی موجودیت دارد. فروپاشاندن آن غیرقانونی بوده است.
رشد نیروهای مولد ــ کیفیت انسانی و تکنولوژی سطح بالا، در شرایط تضمین حقوق اجتماعی و شهروندی، امکان افزایش پیوسته درآمدهای واقعی اهالی تا حداقل ۳۰‌ـ‌۲۰٪ در سال و بهبود سیستماتیک کیفیت زندگی را فراهم می‌کند. روشن است که تأمین این امر فقط از عهده حکومت کارگری شوروی برمی‌آید.

۱۰ــ انجام گذار از سوسیالیسم به فاز بالای کمونیستی و به پایان رساندن ساختمان کمونیستی جامعه که در آن «رشد آزادانه هر فرد شرط رشد جمع است».

برای اجرای این وظایف فوق‌العاده بغرنج، وحدت جنبش کمونیستی از طریق وحدت همه کمونیست‌ها و از آن جمله غیرحزبی‌ها بر مبنای مارکسیسم انقلابی، ضروری است.

وظیفه پنجم ــ تغییر و تکمیل روابط درون حزبی در انطباق با خواست‌های حزب تراز لنینی و وحدت کمونیست‌ها بر اساس مارکسیسم انقلابی. عمده‌ترین این خواست‌ها به شرح زیر است:

ــ مبانی نظری حزب مارکسیسم ــ لنینیسم است. این تئوری مبانی نظری گذار انقلابی از سرمایه‌داری به سوسیالیسم برپایه مبارزه طبقاتی پرولتاریا برای کسب قدرت و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا است. در عین‌حال هر کمونیستی موظف است که بر جهان‌بینی منسجم مارکسیسم احاطه بیابد و بر دیگر علوم بنابر خواست لنین آگاهی پیدا کند: «فقط زمانی می‌توان کمونیست شد که ذهن خود را با فراگیری همه ثروتی (دانشی) که بشریت پرورده است، غنا ببخشیم».
ــ حزب، حزب کارگری است، یعنی فعالیت آن  منطبق بر منافع ریشه‌ای طبقه کارگر است و کارگران در آن برتری کمی‌ دارند.
نمایندگان طبقات استثمارگر در صفوف حزب طبقه کارگر جایی ندارند، به استثنای آن بخش از صاحب‌کاران خصوصی که مالکیت آنان خصلت استثمارگرانه نداشته باشد و درآمد آنان منحصر به ارزش نیروی کار آنان باشد.
ــ عضویت در حزب، پس از گذارندن یک سال عضویت آزمایشی، با معرفی دو عضو حزب که سابقه عضویت آنان کمتر از دو سال نباشد صورت می‌پذیرد. پذیرش عضو هم‌چنین با توصیه کلکتیو کارگری (با تعداد بیش از ۵ عضو)، که دارای حق نظارت بر فعالیت عضو آزمایشی به این و یا آن شکل است و می‌تواند توصیه خود را در هر زمان مقتضی پس بگیرد، نیز انجام می‌پذیرد.
ــ موضع فعال هر کمونیست علاوه بر حضور موظف در یکی از ارگان‌های حزبی و پرداخت حق عضویت، عبارت است از شرکت مبتکرانه و رهبری‌کننده در سازمان‌های کارگری (سندیکاها و شوراهای کارگری ) و شرکت در امور مبرم کلکتیوهای کاری و ترویج پیوسته ایده سوسیالیسم است. در عین‌حال نه فقط باید به توده‌ها آموزش داد بلکه باید از آنان نیز آموخت و به صدای آنان گوش فراداد و نیازمندی‌هایشان را حدس زد. تنها در آن موقع است که عضو حزب مستعد آن می‌شود که به آنجایی برود که توده‌ها می‌روند و می‌کوشد تا در هر قدم آگاهی توده‌ها را به‌سمت سوسیالیسم روانه کند و هر آغاز سازمان‌گرانه‌ای را به امر همبستگی طبقاتی بدل کند.