بیاد کابل زیبا!
امین الله مفکر امینی 2016-28-12
کـابل جان دامن عشرت سرایت خون گرفته
بد اما ن پاکت جای گزینی دو نـــا ن گرفته
چنان زیرو زبـرکـردند گنجهای مد فـو نـت
که پرخون اند دیده ها بچون ما جــرا یـت
جوا نا ن بذله گو یت پریشان حال کردنـــد
چومرغی دام صیاد بی پرو بـال کــــردند
بیگناهان بنام دین و مذهب ســــــــر بریدند
جای خدا میــزان خوب و بد بدست گرفتند
گلهای بوستان ادبت کــــــردند همـه نا بود
کـه گویی کـــــه چون گلها بــــــدامانت نـبود
بـــوم و برت بخون شد ز کینــه تو زی هــا
زخــاطر نرود بدامانت، آتــــش سوزی ها
لاله هـــا بدل داغدارند ز زخم هـــای دلت
بخون آلوده است هوا ی پر زعطر سـنبلـت
مفکر گرید ز بی ســــروسامانی ی کـــــابل
کـه دیـگر نباشد این درد و رنجـش تحـمل
زخدا خواهم کابل ، دامانت پــــــــراز گـل
بـــوم وبرت بــــاشد زعلم و هنــر پرتجمل