کهن افسانه ها

رسول پویان برآمد آفـتاب از مشـرق دل در سحـرگاهان شب یلـدای تار…

مهدی صالح

آقای "مهدی صالح" با نام کامل "مهدی صالح مجید" (به…

جنگ های جدید و متغیر های تازه و استفادۀ ی…

نویسنده: مهرالدین مشید تعامل سیاسی با طالبان یا بازی با دم…

                    زبان دری یا فارسی ؟

میرعنایت الله سادات              …

همه چیز است خوانصاف نیست !!!

حقایق وواقعیت های مکتوم لب می کشاید  نصیراحمد«مومند» ۵/۴/۲۰۲۳م افغانها و افغانستان بازهم…

مبانی استقلال از حاکمیت ملی در جغرافیای تعیین شده حقوق…

سیر حاکمیت فردی یا منوکراسی تا به حاکمیت مردمی و…

نوروز ناشاد زنان و دختران افغانستان و آرزو های برباد…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان در جاده های کابل پرسه می زنند؛…

زما  یو سم تحلیل چې غلط؛ بل غلط تحلیل چې…

نظرمحمد مطمئن لومړی: سم تحلیل چې غلط ثابت شو: جمهوریت لا سقوط…

کابل، بی یار و بی بهار!

دکتر عارف پژمان دگر به دامنِ دارالامان، بهار نشد درین ستمکده،یک سبزه،…

ارمغان بهار

 نوشته نذیر ظفر. 1403 دوم حمل   هر بهار با خود…

چگونه جهت" تعریف خشونت" به تقسیم قوای منتسکیو هدایت شدم!

Gewaltenteilung: آرام بختیاری نیاز دمکراسی به: شوراهای لنینیستی یا تقسیم قوای منتسکیو؟ دلیل…

تنش نظامی میان طالبان و پاکستان؛ ادامۀ یک سناریوی استخباراتی

عبدالناصر نورزاد تصور نگارنده بر این است که آنچه که میان…

بهارِ امید وآرزوها!

مین الله مفکر امینی        2024-19-03! بهار آمــــد به جسم وتن مرده گـان…

از کوچه های پرپیچ و خم  تبعید تا روزنه های…

نویسنده: مهرالدین مشید قسمت چهارم و پایانی شاعری برخاسته از دل تبعید" اما…

سال نو و نو روز عالم افروز

 دکتور فیض الله ایماق نو روز  و  نو  بهار  و  خزانت …

میله‌ی نوروز

یاران خجسته باد رسیده‌ است نوبهار از سبزه کوه سبز شد…

تحریم نوروز ، روسیاهی تاریخی طالبان

                 نوشته ی : اسماعیل فروغی        در لیست کارنامه های…

طالب چارواکو ته دريم وړانديز

عبدالصمد  ازهر                                                                       د تروو ليموګانو په لړۍ کې:           دا ځلي د اقتصاد…

    شعر عصر و زمان

شعریکه درد مردم و کشور در آن نبوُدحرف از یتیم…

مبارک سال نو

رسول پویان بهـار آمد ولی بـاغ وطـن رنگ خـزان دارد دم افـراطیت…

«
»

به‌مناسبت سالگرد اعدام سعيد سلطانپور، شاعر انقلابی!


بهرام رحمانی

bahram.rehmani@gmail.com 

از آغاز برقراری حکومت اسلامی ایران، سانسور و اختناق، سرکوب و کشتار، سیاست گرایشات مذهبی ارتجاعی بود که در جریان خیزش مردمی و انقلاب سال 1357، بر قدرت سیاسی چنگ انداختند و آن را قبضه کردند که این سیاست تبه‌کارانه آن‌ها تا به امروز ادامه دارد. اما از همان روزهای نخست انقلاب سرکوب‌ها آغاز شد و در مقطع سی خردادماه 1360 خورشیدی و با یورش وحشیانه به تجمعات مجاهدین خلق ایران، سرآغاز سیستماتیک سرکوب و کشتار سراسری حکومت اسلامی در ایران محسوب می‌شود. از این زمان به بعد، حکومت اسلامی، ناتوان از برآوردن مطالبات برحق مردم ایران، هجوم سراسری و برنامه‌ریزی شده خود را به سازمان‌های سیاسی، نهادهای اجتماعی مدافع آزادی‌ها و حقوق مردم، زنان برابری‌طلب، مردم کردستان، کارگران و محرومان و روزنامه‌ها و نهادهای ادبی و فرهنگی مخالف و هم‌چنین کانون نویسندگان ایران را تشدید و همه‌جانبه کرد و از روز سی و يکم خردادماه همین سال، اعدام‌های بدون محاکمه، غیرانسانی و انتقام‌جویانه در زندان‌های ایران و در سطح تمام جامعه شدت یافت.

سی و یکم خرداد سال شصت، سال‌روز کشتار مدافعین آزادی مردم ايران در زندان‌ها به شکل تازه‌ای آغاز شد. تا آن زمان نیز هزاران تن از فعالین سیاسی با سئوال و جواب‌های دو سه دقیقه‌ای دادگاه‌های صحرایی خلخالی اعدام شده بودند. در روز 31 خرداد 60، سعيد سلطانپور به‌همراه 14 تن از ديگر زندانيان سياسی که از مدتی پیش به بهانه‌های گوناگون دستگیر شده بودند، بدون محاکمه و اعلام جرم مشخصی اعدام شدند.

هم‌زمان با اعدام سعید، اعدام هزاران زندانی و دستگیرشدگان دیگر، آغاز گشت که تا دوسال و نیم پس از آن ادامه یافت و هزاران نفر، بی‌وقفه از دم تیغ سرکوب و کشتار سبعانه این حکومت گذشتند.

از همين مقطع بود که حکومت اسلامی، شمشير سرکوب خود را از رو بست و سياست کشتار آشکاری را در تمامی جامعه در پيش گرفت که نتيجه آن، شدت یافتن هرچه بیش‌تر بی‌حقوقی مردم و اعمال فشار گسترده بر زنان، کارگران و تهی‌دستان جامعه، دگرانديشان، آزادی‌خواهان، برابری‌طلبان و عدالت‌جویان بود.

سعيد سلطانپور، عضو هيات دبيران کانون نويسندگان ايران، شاعر، نمايش‌نامه‌نويس، منتقد، کارگردان تئاتر، که در حکومت پهلوی نيز بارها زندانی شده بود، در خرداد ماه 1360 پس از تحمل شکنجه‌های سنگين، همراه با 14 تن از اعضای پیکار و مجاهدین خلق و غیره به جوخه‌ اعدام سپرده شد.

اعدام سعيد سلطانپور، یک اقدام تبه‌کارانه‌ بود که در میان پرونده‌های کشتارهای دهه 1360 قرار دارد.

سلطانپور در مراسم عروسی می‌رقصد

سلطانپور در مراسم عروسی می‌رقصد

سال 1356 در سرآغاز زمزمه اعتراض‌ها علیه حکومت پهلوی، شب‌های معروف شاعران و نویسندگان در انجمن فرهنگی ایران و آلمان در تهران برگزار شد.

از روز دوشنبه 18 تا چهارشنبه 27 مهر 1356 از طرف «انجمن فرهنگی ایران و آلمان» در «انستیتو گوته» در تهران شب‌های شعری برگزار شد که به مدت ده شب به طول انجامید. برگزارکننده این جلسات شب‌های شعر، که از آغاز شب تا بامداد ادامه داشت، «کانون نویسندگان ایران بود.» در این جلسات شاعران و روشنفکران و هنرمندان ایران، شعر خواندند و سخن گفتند. انتشارات امیرکبیر متن کامل سخنان سخنرانان و اشعار شاعران را، که ناصر مؤذن آن‌ها را گردآورده بود، در کتابی به چاپ رساند.

شب پنجم، سعید سلطانپور، به پشت میز خطابه رفت و خطاب به حضار گفت:

سلام شكستگان سال‌های سیاه، تشنگان آزادی، خواهران و برادارانم، سلام.

عضو کنون نویسندگان ایران هستم و با حفظ استقلال اندیشه خود و پذیرش تمام مسئولیت آن، از پایگاه کانون نویسندگان ایران با شما حرف می‌زنم و برایتان شعر می‌خوانم.

تاکنون چهار کتاب از من چاپ شده است: صدای میرا اولین مجموعه شعرهایم در سال چهل و هفت اجازه انتشار یافت ولی بلافاصله پس از انتشار جمع شد.

کتاب نوعی از هنر، نوعی از اندیشه، تحلیلی در باره هنر و ادبیات، به‌ویژه تئاتر، هرگز اجازه انتشار نیافت. تنها به جرم نوشتن آن مدتی در بازداشت به‌سر بردم.

کتاب حسنك نمایشنامه‌ای بر بنیاد گزارش ابوالفضل بیهقی تاکنون اجازه انتشار نیافته است.کتاب آوازهای بند که تنها به جرم سرودن آن سه سال در بازداشتگاه‌ها و بندها به‌سر بردم و چون دیگران عقوبت‌های نابه‌جا و وهن‌آور کشیدم منتشر نشده است.

دو هفته پیش کتاب صدای میرا که در سال چهل و هفت تنها به بهانه چند صفحه جمع شده بود اجازه مشروط یافت.

گفتند انتشار این کتاب آزاد است در صورتی که بیست و یك صفحه آن را برداری، یعنی شعرها را تكه‌تكه کنی و از هویت بیاندازی. می‌بینید نشر اندیشه و هنر در صورتی که آزاد نباشد آزاد است.

و از «تئاتر»، انجمن تئاتر ایران را در سال چهل و هفت بنیاد نهادیم. نمایشنامه‌های دشمن مردم از ایبسن، آموزگاران از محسن یلفانی، چهره‌های سیمون ماشار از برشت را کارگردانی کردم و نیز نمایشنامه انگل را از گورکی که کارگردان مشترك آن بودم. تمام نمایشنامه‌هایی را که اجرا آورده‌ایم همه و همه اجازه‌نامه رسمی وزارتی داشته‌اند و با این همه غضب پاسداران سكوت و سانسور را همواره برانگیخته‌اند.

به علت کارگردانی نمایشنامه ی آموزگاران مدتی با نویسنده آن در بازداشت به‌سر بردم و چه بگویم محكوم شدیم؟

هم کنون چند تن از دوستانم به جرم همكاری در اجرای نمایشنامه انگل در بندند و من، هم چنان که کنون نویسندگان ایران به‌نام آزادی و بر بنیاد قانون اساسی ایران و متمم آن و اعلامیه جهانی حقوق بشر خواستار آزادی هنرمندان و دربندان هستم.

دو ماه پیش نماشنامه مونتسرا را برای اجازه به اداره تئاتر سپردم. تازه چندی پیش نامه‌ای را روی پرونده این نمایشنامه دیدم که بر اساس آن پروانه این صادر خواهد شد. نوشته بودند در صورتی که کمیته اجرایی اداره تئاتر بر اجرا نظارت داشته باشد اجرای نمایشنامه آزاد است. می‌بینید اجرای نمایشنامه و ارائه هنر و اندیشه در تئاتر در صورتی که آزاد نباشد آزاد است. این دیگر سانسور در سانسور است.

به تئاتر شهر رفتم و چهار نمایشنامه برای اجرا پبشنهاد کردم. از برشت، روبلس از گورکی و نمایشنامه حسنك. در جا سه نمایشنامه مهر باطل خورد. نمایشنامه دیگر در چنگال بررسی است. تازه اگر پروانه نمایش بدهند سالن نمی‌دهند و در عمل تمام اجرا را سانسور می‌کنند.

می‌گویند از این پس چنین نخواهد بود و ما می‌گوییم امیدواریم، شاید مجبور باشید چنین نباشید.

دیگر ابیاتی از حافظ می‌خوانم و بعد شعرهایم را. بیست و دو شعر از کتاب آوازهای بند و آخرین کتاب شعرم از کشتارگاه.

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند

ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند

منع جوان و سرزنش پیر می‌کنند

گویند حرف عشق مگویید و مشنوید

مشكل حكایتی است که تقریر می‌کنند

غزل زمانه

نغمه در نغمه خون غلغله زد تندر شد

شد زمین رنگ دگر، رنگ زمان دیگر شد

چشم هر اختر پوینده که در خون می‌گشت

برق خشمی زد و بر گرده شب خنجر شد

-شب خود کامه که در بزم گزندش گل خون

زیر رگبار جنون جوش زد و پرپر شد

بوسه بر زخم پدر زد لب خونین پسر

آتش سینه گل داغ دل مادر شد.

روی شبگیر گران ماشه خورشید چكید

کوهی از آتش و خون موج زد و سنگر شد

آن که چون غنچه ورق در ورق خون می‌بست

شعله زد در شفق خون، شرف خاور شد.

آن دلاور که قفس با گل خون می‌آراست

لبش آتش زنه آمد سخنش آذر شد

آتش سینه سوزان نو آراستگان

تاول تجربه آورد، تب باور شد

وه که آن دلبر دل‌باخته، آن فتنه سرخ

رهروان را ره شبگیر زد و رهبر شد

عاقبت آتش هنگامه به میدان افكند

آن همه خرمن خون شعله که خاکستر شد

شاخه عشق که در باغ زمستان می‌سوخت

آتش قهقه در گل زد و بار آور شد

سعید سلطانپور، در غروب روز 27 فروردین سال 1360، در مراسم ازدواج با سرور علی‌محمدی در منزل خود در شهر آراء  تهران بازداشت، و در آخرین دقایق روز 31 خرداد همان سال، در زندان اوین، به جوخه اعدام سپرده شد.

حکومت اسلامی ایران در مقطع سال 1360، اوج بربریت خود را به جامعه ایران و جهان نشان داد. در این تاریخ، از شروع جنگ خانمان‌سوز ایران و عراق، حدود 7 ماه گذشته بود. فضای سانسور و خفقان شدید بر جامعه ایران حاکم و نفس‌گیر بود. شرایط سیاسی و اجتماعی کاملا امنیتی شده، و هرگونه سرکوب و سانسور و کشتار با توجه به شرایط جنگی، توجیه می‌شد. پیش از آن نیز، دانشگاه‌ها با یورش سازمانی‌‌یافته نیروهای سرکوب رسمی و غیررسمی و و نهان و آشکار به فرمان مستقیم خمینی، بنیان‌گذار حکومت جهل و جنایت و تبه‌کار اسلامی با کشتن، مجروح ساختن و بازداشت صدها نفر از دانشجویان، به تعطیلی کشانده شده بودند. سازمان‌های سیاسی مخالف حکومت به شدت در معرض حملات نیروهای سرکوبگر حکومت قرار داشتند. برخی سازمان‌ها با ضربات پلیسی پی در پی از هم پاشیده و یا دچار انشعاب شده بودند. 

حملات سیستماتیک به‌زنان و کردستان و… شدت گرفته بود. شوراهای کارگری به‌ویژه در صنایع نفت، تحت کنترل حکومت قرار گرفته و تضعیف شده بودند. جدا از این‌که، شروع جنگ، تخریب بخش اعظم تاسیسات نفتی کشور و آواره گی صدها هزار نفر از مردم خوزستان، صنعت نفت را به‌مثابه کانون اصلی مقاومت جنبش کارگری در مقابل حکومت پهلوی فلج شده و عملا طبقه کارگر ایران را از نقش پیشروترین بخش آن، محروم شده بود.

در بطن چنین حوادثی بود که سعید سلطانپور از چهره‌های فرهنگی مارکسیستی جامعه ایران بود که فعالیت اصلی او نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی تئاتر بود اما در کنار آن شعر و ترانه نیز می‌سرود.

سعید سلطانپور در در 15 خرداد سال 1319 در سبزوار زاده شد. سعید ابتدا در سبزوار زندگی می‌کرد اما پس از اتمام تحصیلات متوسطه به تهران آمد و در مقام معلم در مدارس جنوب شهر تهران مشغول تدریس شد. وی مانند صمد بهرنگی به واسطه تدریس به کودکان فقیر با رنج و فقر عظیمی که داشتند آشنا شد و توجه خود را به سیستم آموزشی معطوف کرد.

سعید سلطانپور مخالف این سیستم آموزشی بود و در نوشته‌های خود دم و دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت را جسورانه مورد نقد قرار می‌داد:

«حرف می‌زنیم از شب‌های خستگی و بستگی‌اش / از سحرگاهان که بیدار می‌شود / سهم مدرسه / سهم نیمکت‌های چوبی / سهم دانه / و سهم خاک / سهم کارخانه / و سهم کار / سهم جنگل و رود‌ها و معدن‌ها / سهم بی‌پایان آزادی / آزادی / آزادی / سهم شادی و سهم فردا»

سعید سلطانپور در 12 اردیبهشت سال 1340 به‌همراه دبیران دیگر منطقه تظاهراتی را علیه شهادت دکتر خانعلی سازمان داد که توسط پلیس به خشونت کشیده شد.

سعید در سال‌های بعد به دانشکده هنر‌های زبیای دانشگاه تهران رفت و هم‌زمان وارد فعالیت حرفه‌ای در عرصه تئاتر شد. وی در تئاتر رویکرد مارکسیستی خود را دنبال کرد و آثاری مانند «دشمن مردم» هنریک ایبسن و «سه خواهر» چخوف و آثاری از برشت را بر صحنه برد.

. قلم تند و تیز سعید سلطانپور کابوسی بود برای سلبریتی‌های حکومتی: «چه‌قدر دردناک است وقتی به بودجه‌های هنگفت هنری می‌اندیشیم. مالیات‌های مردم و ارزش‌های اضافی‌(کار) در این خراب آباد چگونه مصرف می‌شود! این پول کارگران است که به جیب حضرات تئاتر سرازیر می‌شود تا برای حفظ شرایط موجود بکوشند.»

دهه پنجاه اوج خلاقیت هنری سعید سلطانپور بود. وی فعالانه در عرصه نویسندگی، شعر، تئاتر و روزنامه‌نگاری فعالیت می‌کرد و در تمام آن‌ها به مبارزه طبقاتی و آزادی‌خواهی و عدالت‌خواهی اولویت می‌داد. 

سعید در یکی از مقالات معروفش رسالت کار هنری خود را چنین شرح می‌دهد: «اکنون که در جوامع طبقاتی، بیش از هر زمان دیگر، هنر و اندیشه به‌مثابه سلاحی ارزان و مؤثر، بازار دارد و وسیله‌ای جادوئی برای ماندگاری طبقه وابسته به امپریالیسم جهانی است و همواره در جهت تحقیر و تحمیق مردمان محروم و عامی به کار گرفته می‌شود، کوشش برای بیداری و آنگاه پیگیری سرشار از ایمان، برای هوشیاری مردم، وظیفه‌ آرمانی هنرمندانی ست که با درک توان و لیاقت تاریخی مردم و هم‌چنین تحلیل و شناخت حقوق از دست رفته ایشان، اندیشه‌ مبارز خود را به سلاح اقدام مجهز کرده‌اند و برای اکتساب حقوق ربوده شده‌ (کار) و تنظیم مردمی آن به بهای تحقیر و تهدید و زندان و شکنجه و خون و مرگ خویش می‌کوشند.»

سعید در سال 1347 نخستین دفتر شعر خود تحت عنوان صدای میرا را منتشر کرد که ساواک به سرعت نسخه‌های آن را جمع‌آوری کرده و انتشارش را ممنوع کرد. لحن نوگرا و در عین حال آشنای او در این کتاب نشان‌گر ظهور استعدادی ادبی وی بود: «من هرگز شعر نساخته‌ام / من خود لحظه‌هایی، شعر بوده‌ام / من خود را نوشته‌ام / در من، درخت‌ها کلمه بودند / چشمه‌ها کلمه بودند / ستاره‌ها کلمه بودند / و شعر من ستاره و درخت بود / فوران درشت چشمه بود / چیزی بود که بیهوده می‌کوشم تفسیرش کنم.»

نفوذ و محبوبیت سعید بین جوانان هر روز بیش‌تر می‌شد. در سال 1347 از سوی ساواک پرونده او به نام «هنرمندی خطرناک» ستاره‌دار شد. ساواک در سال 1348 به سالن نمایش دشمن مردم که سلطانپور آن را اجرا می‌کرد حمله کرد و نمایش را تعطیل کرد.

یک سال پس از آن نیز در شب اجرای نمایش آموزگاران وی را دستگیر و بازداشت کرد. با فشار ساواک عرصه برای فعالیت‌های تئاتری سعید سلطانپور هر روز تنگ‌تر می‌شد. بنابراین وی عمده وقت خود را معطوف به نوشتن کرد. در سال 1351 کتاب «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» را منتشر کرد که در آن اصحاب قدرت را با تند‌ترین بیانات به نقد می‌کشید و همین امر باعث شد دستگیر و روانه زندانی شود.

وی را یک ماه در زندان نگه داشتند و بلافاصله پس از آزادی تئاتر چهره‌های سیمون ماشار از برتولت برشت را روی صحنه برد که ساواک در شب سوم اجرا به سالن تئاتر حمله کرد، اما با مقاومت دانشجویان اجرای تئاتر 15 شب دیگر ادامه پیدا کرد.

سلطانپور به جرم فعالیت‌های هنری و سیاسی بین سال‌های 1353 تا 1356 دستگیر و در زندان اوین زندانی شد و ساواک وی را شکنجه‌ کرد. دوستانش می‌گویند آثار این شکنجه‌ها تا پایان عمر بر او تاثیر گذاشت.

سعید سلطانپور در سال 1356 از زندان آزاد شد و دقیقا فردای روز آزادی فعالیت‌هایش را از سر گرفت: «من دیشب از زندان آزاد شده‌ام و امروز آمده‌ام تا در دفاع از آزادی بیان، اندیشه و اجتماعات، به کانون نویسندگان بپیوندم.»

وی به کانون نویسندگان رفت که در آن زمان یکی از مهم‌ترین نهاد‌های سیاسی فرهنگی ایران به حساب می‌آمد و بیانیه‌ای در حمایت از آزادی بیان منتشر کرد.

هما‌ن‌طور که در بالا نیز اشاره شد سعید در سال 1356 در شب شعر کانون گوته شرکت کرد که یکی از رویداد‌های مهم فرهنگی سیاسی معاصر ایران است. در این برنامه بسیاری از چهره‌های فرهنگی آن دوران شرکت کردند و اغلب اشعاری اعتراضی علیه حکومت پهلوی خواندند. فضای سیاسی کشور در این سال‌ها کاملا انقلابی شده بود و شب شعر‌های انستیتو گوته اعلام همبستگی نویسندگان و شعرا با انقلابیون بود.

سعید در شب پنجم این برنامه سخنرانی کرد و شعر خواند. سلطانپور پس از این برنامه به خارج از کشور رفت و کمیته‌ای به‌نام «از زندان تا تبعید» تشکیل داد که جنایات علیه حکومت شاهنشاهی را افشا کند. اندکی بیش از خروج سلطانپور نگذشته بود که انقلاب پیروز شد و وی به کشور بازگشت.

عمده فعالیت‌های سلطانپور در سال‌های 1358 و 1359 عبارت بودند از راه‌اندازی کارگاه هنر و اندیشه ایران، تولید و انتشار سرود‌های انقلابی، تاسیس سندیکای هنرمندان و کارکنان تئاتر، فعالیت‌های انتشاراتی و پخش کتاب، به روی صحنه بردن بردن تئاتر «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» تدریس در دانشکده هنر‌های دراماتیک و اجرای نمایش «مرگ بر امپریالیسم»

تئاتر «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» موجب خشم نیروهای مذهبی واقع شد. این نمایش واکنشی بود به وقایع سال نخست انقلاب 57. تم مرکزی درام جناح سازش‌کاری را نقد می‌کرد که در مقابل بازار متوقف می‌شود و در مقابلش جناحی از طبقه کارگر را نشان می‌دهد که می‌خواهد تا آخر انقلاب پیش برود.

این اثر سلطانپور تلفیقی بود از مبارزات کارگرای و مبارزات روشنفکرای. نمایشنامه عباس آقا کارگر ایران ناسیونال اولین تئاتر خیابانی مستند در ایران بود که تجمع 5 تا 7 هزار نفری در استادیوم فوتبال محل اجرای نمایشنامه دانشگاه امیرکبیر را به وجود آورد. اتفاقی که پس از دیدن این نمایشنامه می‌افتاد چنین بود که تماشاگر بسیار تحت تاثیر قرار می‌گرفت و این برای حکومت تاز هبه دوران رسیده مذهبی خوشایند نبود.

ناصر زرافشان، عضو کانون نویسندگان ایران و وکیل قتل‌های موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای روز‌های پایانی حیات سعید را چنین توصیف می‌کند: «کمی بعد از دو ماه از دستگیری سعید، شرایط جسمی او به حدی بحرانی می‌شود که در بهداری زندان بستری می‌شود و پزشکی را از خارج از زندان برای معاینه‌ وی دعوت کردند. کسانی که او را در چنین روز‌هایی دیده‌اند چنین نقل می‌کنند: یک سمت بدن سعید کاملا کبود بود. یکی از پاهایش ورم کرده و سیاه بود. کلیه‌هایش از کار افتاده بود. شکنجه کار خود را کرده بود. می‌گویند حتی اگر امکانات درمان را برایش فراهم می‌کردند؛ احتمال زنده ماندن او بسیار اندک بود. سعید با این وضعیت تیرباران شد.»

نام سعید سلطانپور در ضمیمه شماره 261 نشریه مجاهد، سازمان مجاهدین خلق ایران، به تاریخ 15 شهریور 1364 به چاپ رسید. این ضمیمه شامل فهرست 12028 نفر است که اکثرا وابسته به سازمان‌های سیاسی مخالف حکومت اسلامی بوده‌اند. این افراد از تاریخ 30 خرداد 1360 تا زمان چاپ نشریه مجاهد اعدام شده و یا در درگیری با قوای انتظامی حکومت اسلامی جان باخته بودند. 

اطلاعات در باره سعید سلطانپور بر مبنای مصاحبه با یکی از دوستان نزدیک وی و هم‌چنین سایت اینترنتی مجاهدین خلق، مجله نشریه آرش شماره‌های 77 و 84 و اطلاعیه دادستانی مرکز در روزنامه کیهان مورخ اول تیر1360 تهیه شده است.

سعید سلطانپور در شب عروسی‌اش، 27 فروردین 1360 توسط پاسداران کمیته کوی کن بازداشت شد. به نوشته نامزدش‌(ماهنامه آرش 84 ) در روز عروسی، حدود ظهر، دو نفر پاسدار آمده بودند تا به بهانه واهی پرسش در باره قاچاق ارز او را با خود ببرند. اما آن‌ها را راه نمی‌دهند. مجددا عده دیگری مسلح می‌آیند و هر ساعت بر تعدادشان افزوده می‌شود به‌طوری که قبل از آمدن مهمانان، پاسداران در حیاط و زیر زمین و حتی خانه همسایه جمع شده بودند. در ادامه این نوشته آمده است: «پاسدارها موافقت کرده بودند که تا پايان مراسم مزاحمتي ايجاد نکنند و پس از آن فقط دو ساعت سعيد را براي سوال و جواب مي‌برند و خودشان هم او را برمي‌گردانند. وقتی زمان بردن او فرا رسید، همهمه ای در گرفت و چند تیر هوائی شلیک شد.»

سعید سلطانپور مدت دو ماه در بازداشت به سر برد، محل نگه‌داری او بند 209 زندان اوین بود و اجازه ملاقات با وکیلش را نداشت. به گفته نامزد سعید سلطانپور‌(مجله آرش 84) وی دو ملاقات با مادرش داشته است. بنا به گفته مصاحبه شونده، در طول بازجویی از وی می‌خواهند توبه نامه نوشته و در یک مصاحبه تلویزیونی شرکت کند که نمی‌پذیرد. بر اساس نوشته‌های مجله آرش و سایت اینترنتی مجاهدین، سعید سلطانپور تحت شکنجه‌های شدید بوده است.

اطلاعی درباره جلسه یا جلسات دادگاه در دست نیست. دادگاه در تاریخ 31 خرداد 1360 در زندان اوین تشکیل شد.

اتهام سعید سلطانپور «سوء‌سابقه و قاچاق ارز و هم‌چنین عضویت در سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران» ذکر شده است.

در شرایطی که حداقل تضمین های دادرسی رعایت نمی‌شود و زندانیان سیاسی از یک محاکمه منصفانه محرومند، صحت جرایمی که به آن‌ها نسبت داده می‌شود مسلم و قطعی نیست.

از دفاعیات سعید اطلاعی در دست نیست.

از جزئیات حکم اعدام وی اطلاعی در دست نیست. بر اساس اطلاعیه روابط عمومی دادستانی انقلاب جمهوری اسلامی مرکز «دادگاه انقلاب جمهوری اسلامی، پس از محاکمه و شور، عده‌ای از مجرمین را که مقابله اینان با اسلام و مسلمین محرز است و فسادشان در زمین ثابت شده، بر طبق موازین شرع و قانون، محارب با خدا و رسول خدا دانست و به اعدام محکوم کرد.» سعید سلطانپور به نوشته روزنامه کیهان، بعد از ظهر 31 خرداد 1360 در زندان اوین اعدام شد.

سرور علی محمدی نامزد سعید در این باره نوشته است که در فروردین سال 60 مراسم عروسی در خانه‌ای در شهر آرا برگزار شد که متعلق به خود سلطانپور بود تا «به قول خودش بتواند با همه رفقای بی‌خانمانش، در آن‌جا زندگی کنند».

با آن‌که شهر آرا در آن ایام «بیابانی بیش نبود» اما روز عروسی، خانم علی‌محمدی در موقع ورود به خانه با چهره‌هایی در خیابان طرف می‌شود که به نظرش عادی نبود: «به چهره‌های ناآشنا که لبخندشان زیاد صمیمی نبود، برخوردیم. اطراف خانه بوی رفاقت نمی‌داد.»

او و همراهانش تصور کردند که آن‌ها رفقای تشکیلاتی سلطانپور هستند.

بنا به نوشته علی‌محمدی، دو پاسدار سراغ سلطانپور آمده بودند تا به‌بهانه «قاچاق ارز یا چیزی شبیه این» او را ببرند.

قرار بود دو ساعته او را ببرند و برگردد. سلطانپور از رفتن امتناع کرد.

پاسداران این بار با تعداد بیش‌تر برگشتند. «پاسدارها موافقت کرده بودند، که تا پایان مراسم مزاحمتی ایجاد نکنند و پس از آن فقط دو ساعت سعید را برای سئوال و جواب می‌برند و خودشان هم او را برمی‌گردانند.»

چند طرح برای فرار کردن سلطانپور، بین دوستان حاضر در مهمانی مطرح می‌شود «اما به این دلیل که ممکن است خطری برای رفقایش، که اتفاقا اکثرا یاران تشکیلاتی‌اش نبودند، در بر داشته باشد، رد می‌کرد.»

پاسداران رضایت دادند تنها عروس، سلطانپور را همراهی کند، اما در نهایت با شلیک چند تیر هوایی مراسم پایان یافت و سلطانپور را بردند.

سعيد سلطانپور، يکی از چهره‌های درخشان ادبيات و هنر و مبارزه مردم ايران، در دفاع از آزادی و برابری، سال‌های پرباری از زندگیش را در زندان و زير شکنجه و آزار حاکمیت شاه گذراند و در حکومت اسلامی نيز به‌خاطر هنر و خلاقيت ادبی و تاثيرات شگرفی که در فرهنگ پايداری داشت و نیز به‌خاطر عضویت در هیات دبیران کانون نویسندگان ایران، طرفداری از چریک‌های فدائی خلق ایران، سندیکای هنرمندان تئاتر ایران، و فعالیت متشکل سیاسی و با داشتن افکار کمونیستی دستگير شد و به قتل رسيد. سعيد سلطانپور يادآور خاطره شاعران و هنرمندان انقلابی و مبارزی هم‌چون قرة العین، عارف، فرخی یزدی، عشقی و… بود و پيوندی بين سنت مقاومت و پايداری گذشته و اکنون جامعه ما به شمار می‌آمد.

از آن زمان به بعد، همراه با سرکوب و کشتار هزاران تن از مدافعان آزادی و عدالت اجتماعی، به ویژه کشتار همگانی هزاران زندانی سیاسی در سال 1367، نویسندگان و هنرمندان بسیاری نیز توسط این حکومت جانی و مافیایی و آزادی‌ستیز به قتل رسیدند و جان خود را از دست دادند.

با دفاع از آزادی انديشه و بيان، ياد سعيد سلطانپور و همه انسان‌های آزاده و برابری‌خواه و پیکارگران راه آزادی و سوسیالیسم را که در دفاع از حقوق بر حق مردم ايران برای يک زندگی بهتر و آزاد و برابر جان خود را از دست داده‌اند گرامی بداریم و يقين داشته باشیم که مردم آزاده ایران با قدرت و همبستگی مبارزاتی خود، کلیت حکومت اسلامی ایران را سرنگون کرده و جامعه نوین آزاد و برابر و انسانی را برپا خواهند کرد.

مطلب را با سروده‌ای از سعید سلطانپور به‌نام «سرود پاییز آمد‌» به پایان می‌برم.

پاییز آمد

در میان درختان

لانه کرده کبوتر

از تراوش باران می‌گریزد

خورشید از غم

با تمام غرورش پشت ابر سیاهی

عاشقانه به گریه می‌نشیند

من با قلبی به سپیدی صبح

با امید بهاران

می‌روم به گلستان

هم‌چو عطر اقاقی

لابلای درختان می‌نشینم

باشد روزی به امید بهاران

روی دامن صحرا لاله روید

شعر هستی بر لبانم جاری

پر توانم آری

می‌روم در کوه و دشت و صحرا

ره‌پیمای قله‌ها هستم من

راه خود در توفان

در کنار یاران می‌نوردم

دارم امید که دهد روزی سختی کوهستان

بر روان و جانم

پاکی این کوه و دشت و صحرا

باشد روزی برسد به جهان شعر هستی بر لب

جان نهاده بر کف

راه انسان‌ها را در نوردم

ره‌پیمای قله‌ها هستم من

راه خود در توفان

در کنار یاران می‌نوردم

 در کوهستان یا کویر تشنه

 یا که در جنگل‌ها

 رهنوردی شاد و پر امیدم

 شعر هستی

 بودن و کوشیدن

 رفتن و پیوستن

 از کژی بگسستن

 جان فدا کردن در راه حق است

چهارشنبه 1 تیر 1401 – 22 یونی 2022