تنهای تنها
رسول پویان نشستم روی بـال مرغ رویا ســـفـر کــردم تـا اوج ثـریا شبی در محفل مهتاب بـودم بـه هـمـرای دل تـنـهای تنها بـپرسـیـدم حـال مـاه نــو را زقرص اوهلالی مانده برجا مگرخورشیدگیتی کینه توزه که میسازدتوراباریک ودولا نداری باغ و آب و جانداری شوی تا جاذب ومقبول وزیبا همه ازجور فقرواحیاج است وگرنه من هم…
بیشتر بخوانید