عشق و محبت

رسول پویان در دل اگـر عـشق و محبت باشد نجـوای دل آهـنـگ…

جهان در یک قدمی فاجعه و ناخویشتن داری رهبران سیاسی…

نویسنده: مهرالدین مشید افغانستان در حاشیه ی حوادث؛ اما در اصل…

چند شعر از کریم دافعی (ک.د.آزاد) 

[برای پدر خوبم کە دیگر نیست]  ترک این مهلكه با خون…

مکر دشمن

  نوشته نذیر ظفر با مکـــــر خصم ، یار ز پیشم…

نویسنده ی متعهد نمادی از شهریاری و شکوهی از اقتدار…

نویسنده: مهرالدین مشید تعهد در قلمرو  ادبیات و رسالت ملی و…

اهداف حزب!

امین الله مفکر امینی      2024-12-04! اهـــــدافِ حــزبم بـــودست صلح وصفا ی مــردم…

پسا ۷ و ۸ ثور٬ در غایت عمل وحدت دارند!

در نخست٬ دین ماتریالیستی یا اسلام سیاسی را٬ بدانیم٬ که…

نگرانی ملاهبت الله از به صدا درآمدن آجیر فروریزی کاخ…

نویسنده: مهرالدین مشید پیام امیر الغایبین و فرار او از مرگ؛…

مدارای خرد

رسول پویان عصا برجان انسان مار زهرآگین شده امروز کهن افسانۀ کین،…

افراطیت و تروریسم زنجیره ای از توطیه های بی پایان

نویسنده: مهرالدین مشید تهاجم شوروی به افغانستان و به صدا درآمدن…

عید غریبان

عید است رسم غصه ز دلها نچکاندیم درد و غم و…

محبت، شماره یکم، سال ۲۷م

شماره جدید محبت نشر شد. پیشکش تان باد!

روشنفکر از نظر رفقا و تعریف ما زحمتکشان سابق

Intellektualismus. آرام بختیاری روشنفکر،- یک روشنگر منتقد و عدالتخواه دمکرات مردمی آرامانگرا -…

پیام تبریکی  

بسم‌الله الرحمن الرحیم اجماع بزرگ ملی افغانستان به مناسبت حلول عید سعید…

عید خونین

رسول پویان جهان با نـقـشۀ اهـریمنی گـردیـده پـر دعوا چه داد و…

بازی های ژیوپولیتیکی یا دشنه های آخته بر گلوی مردم…

نویسنده: مهرالدین مشید بازی های سیاسی در جغرافیای افتاده زیر پاشنه…

ادریس علی

آقای "ادریس علی"، (به کُردی: ئیدریس عەلی) شاعر و نویسنده‌ی…

گزیده‌ای از مقالهٔ «هدف دوگانهٔ اکوسوسیالیسم دموکراتیک»

نویسنده: جیسون هی‎کل ــ با گذشت بیش از دو دهه از…

مثلث خبیثه ی استخباراتی ایکه افغانستان را به کام آتش…

نویسنده: مهرالدین مشید اقنوم سه گانه ی شرارت در نمادی از…

اعلام دشمنی با زنان؛ زیر پرسش بردن اسلام و یا…

نویسنده: مهرالدین مشید رهبر طالبان از غیبت تا حضور و اعلان…

«
»

سرشت طبقاتی فاشیسم

سرشت طبقاتی فاشیسم(متن کامل): سایت پولیت‌ستروم، برگردان: آمادور نویدی

سرشت طبقاتی فاشیسم

سایت پولیت‌ستروم

برگردان: آمادور نویدی

فهرست:

۱. چه زمانی و چگونه سرمایه‌داری به فاشیسم تبدیل می شود؟

۲. چه تفاوت کیفی بین دوره شکل گیری فاشیسم فاشیزاسیون( و فاشیسم وجود دارد؟ این تفاوت چگونه بوجود می‌آید؟

۳. چگونه فاشیسم موفق می شود و ما چگونه می‌توانیم مانع از آن شویم؟

مورخان بورژوایی و مبلغان آن‌ها جهت اسطوره سازی فاشیسم، هر مسیر ممکن و قابل تصوری را پیموده اند، تا از تعریف معناداری که بتواند منافع آن‌ها را بخطر بیندازد، پرهیز کنند. آن‌ها با تکذیب هر رویکرد طبقاتی، پیشینه اجتماعی و اقتصادی فاشیسم را نادیده می‌گیرند. آن‌ها با خودداری از اهداف تاریخی، به عناصر ریز ایدئولوژی های تاریخی فاشیست مراجعه می‌کنند، و هر فلسفه ای را که دوست دارند ماهیت فاشیسم بنامند، از درون این خورجین ایده ها، گردآوری می‌کنند.

راجر گزیفین یک کارشناس تاریخ فاشیست است که اغلب به آن اشاره می‌شود، کسی‌که بصیرت ماهرانه خودش را که فاشیسم اساسا تلاشی جهت « تغییر شکل» (یا، تولد دوباره) ملی برای حذف عناصر روبزوال زندگی مدرن‌ست، تئوریزه کرده است. پیش‌رفت فاشیسم، همان‌گونه که گریفین آن‌را شرح می‌دهد، نظیر نوگرایی یا مدرنیسم فرهنگی، سیاسی، و اقتصادی‌ست.

استنتاج گریفین از تجزیه و تحلیل پچ پچ‌هایی می‌آید که ایدئولوگ‌های فاشیست درمورد خودشان می‌گویند. کسانی‌که پروژه فاشیستی را قهرمانانه در حال غلبه علیه نظم جهانی کهنه بتصویر می کشند.

نویسندگانی مانند آندریاس اُملند، اُمبرتو اکو واستانلی جی. پاین، ازشبوه هایی همانند گریفین استفاده می‌کنند. آن‌ها سرشت اساسی فاشیسم را از نیات خودخوانده خودشان، زیبایی و لفاظی تهاجمی نتیجه گیری می‌کنند.

در برنامه آن‌ها، واقعیت سیاسی فاشیسم در نهایت با راهپیمایی‌های رقت انگیز هم‌راه با مشعل، علائم شیطانی و تشویق‌های برتری گرایی مشخص می‌شود. این ایدئولوژی با اراده مردی قوی به نتیجه سیاسی رسیده است که تنها آرمانش پایه واساس نظم جدید است.

این نوع از پژوهش از نظر معنا هیچ کیفیتی واقعی از فاشیسم را ارائه نمی‌دهد، نه منشأ، و نه ترکیب داخلی آن‌را روشن می‌کند. داستان آن‌ها لکه تاریخی جوامع سرمایه داری را که در مرحله اول منجر به صعود فاشیسم شد را پنهان می‌کند! آن‌ها قصد دارند ثابت کنند که فاشیسم بنوعی در تضاد با جامعه سلامت لیبرال است که نویسندگان به آن تعلق دارند. برای آن‌ها، فاشیسم فقط  بمعنای طغیان بی‌خبری و نارضایتی توده ای است. این دیکتاتوری‌های توده پسند فقط یک تصادف ناگوار در تاریخ اند، و اگر فقط «ما مردم» مراقب باشیم نباید مجددا ظهور کنند.

گئورگی دیمیتروف با حرکت از هر تجزیه و تحلیل ایده آل، تعریف مارکسیستی بزرگی از فاشیسم بما ارائه داد و آن چیزی نیست بجز:

« دیکتاتوری علنی تروریستی از ارتجاعی‌ترین، شوینیستی‌ترین، و امپریالیستی‌ترین عناصر سرمایه مالی …

فاشیسم نه قدرتی‌ست که بالای طبقات ایستاده، و نه دولت خرده بورژوازی یا لومپن پرولتاریا بر سرمایه مالی.

فاشیسم خود قدرت سرمایه مالی است. فاشیسم یک سازمان انتقام‌جوی تروریستی علیه طبقه کارگر و بخش انقلابی دهقانی و روشن‌فکری است. فاشیسم در سیاست خارجی، وطن‌پرستی متعصب در وحشیانه ترین شکل آن‌ست، که نفرت حیوانی را علیه ملل دیگر تحریک می‌کند».

فاشیسم اوج همه گرایشات ثابت سرمایه داری در مرحله امپریالیستی آن‌ست. این گرایش در هرکشور سرمایه داری با تعمیق بحران‌های آن، بارها بسوی فاشیسم رشد کرده است.

۱. چه زمانی و چگونه سرمایه‌داری به فاشیسم تبدیل می‌شود؟

شکل‌گیری دوران سرمایه داری از نظر اقتصادی با رقابت بازار آزاد مشخص شد و از نظر سیاسی با توسعه تاریخی پارلمانتاریسم توصیف گردید. از طریق مبارزه دمکراتیک بین گروه‌های گوناگون مالکان ثروت‌مند، منافع مشترک آن‌ها هویدا گشت و درنتیجه به قانون تقدیس تبدیل شد. این نکات مشترک توافقات، که از موقعیت طبقاتی مشترک برفراز طبقات تحت ستم ظهور می‌کند، و آن‌ها را قادر می‌سازد تا گردهم آیند و یک سیاست دولتی مشترک را به انجام برسانند. این قوانین بوسیله کمیته ای مشترک از سرمایه داران حاکم، متحدان و نمایندگان آن‌ها، در خانه های آرام دمکراسی وضع شده اند که ما امروز به آن‌ها احترام می‌گذاریم.

گذار سرمایه داری به نقطه اوج فاشیستی در زوال تدریجی این اصول بنیادی دمکراتیک نمایان می‌شود.

امپریالیسم، آخرین مرحله سرمایه داری، با موارد زیر مشخص می‌شود:

۱) تمرکز سرمایه در دست‌های گروه‌های مالی انحصاری،

۲) حذف رقابت در بازار آزاد،

۳تشدید مفرط تضادها بین کشورهای سرمایه داری.

این ویژگی‌ها، که بطور آخرالزمانی خصومت‌آمیز و جهان‌شمول‌ هستند، آشکار می‌کنند که چرا امپریالیسم آخرین مرحله سرمایه داری‌ست. 

در این مرحله است که فاشیزه شدن زندگی عمومی و سیاسی ظهور می‌کند. نقش نهادهای پارلمانی و دیگر سازمان‌های نماینده دمکراسی کاهش می یابد. حتی اسامی احزاب نیز ارجاع های توخالی نسبت به گذشته ایده آل است. برنامه های باصطلاح رقبای سیاسی به ظاهر اپوزسیون در عمل منعکس کننده یکدیگرند. اختلافات آن‌ها در زمینه فرهنگی منحل می‌شود. بحث‌های رسمی سیاسی بصورتی کارتونی ساده شده و به انتشارات توجیهی جهت قدرت گسترده اجرایی کاهش می یابد. تصرف قدرت توسط فاشیست‌ها حتی می‌تواند آشکارا با فراخوانی به دولتی موفق ابلاغ شود. عمل‌کردهای سازمان‌های نمایندگی مستقیما به خود دستگاه‌های اجرایی می‌رسد، و با بزرگ‌ترین مراکز انحصاری سرمایه ادغام می‌شود. این قدرت‌ها هستند که سیاست عمومی را اداره می‌کنند.

بنابراین، دستگاه‌ دولتی فرصت‌های بی سابقه اهدا شده جهت سرکوب بیش‌تر طبقات استثمارشده است. این قدرت بیش‌تر به منافع بزرگ‌ترین انحصارات خدمت بهتری ارائه می‌دهد، خصوصا در طول بحران‌های اقتصادی، زمانی‌که چنین اقدام مهم سیاسی بیش‌تراز هرچیزی مورد نیازست. موانع مادی روشن بین انحصار کورپوراتی(شرکت‌های بزرگ) و دولت شروع به محو شدن می‌کنند، برای این‌که خود انحصارات نه تنها وظایف اقتصادی، تنظیم کننده و نظارتی، بلکه سیاست خارجی را نیز دیکته می‌کنند. دلبستگی به کسب سود بیش‌تر منجربه تشدید تضادها بین رقبای بین المللی می‌شود.

علاوه بر مهار و تضعیف قدرت‌های نمایندگی و گسترش انحصار دولتی و کورپراتی در امور مالی صنعتی، توسعه فاشیسم با تقویت قدرت نهادهای سرکوب مشخص می‌شود. جهت سرکوب بیان و نارضایتی های خطرناک پرولتاریا و خرده بورژوازی که توسط بیزنس های بزرگ نامحدود غارت شده اند، سیستمی مملو از پلیس نظامی شده گردهم جمع شده اند.

نیروهای بورژوایی که بدنبال حذف نارضایتی‌های کارگران از شرایط زندگی خودشان هستند، جهت تحریک احساسات مشترک «منافع ملی» کار می‌کنند. این تقلیدی ساختگی از یک هدف مشترک واقعی است، مانند وحدت نژادی، که از پیوند اجتماعی تقلید می‌کند تا فقرا را به ثروت‌مندان وصل کند. این حقیقت دارد که جنگ‌های پیروزمندانه، بنفع هردو، خدمت‌کار و ارباب است، حتی اگر در موقعیت نابرابر باشند، اما لفاظی‌های ناسیونالیستی در سیاست، نشان‌گر نیاز (سرمایه دار) به هم‌کاری بین طبقات جهت حفظ وحدت سیاسی در موقعیت خطرناک می‌باشد.

یکی از عناصر حیاتی پروژه فاشیسم جهت انسجام اجتماعی، میلیتاریزه کردن اقتصاد و زندگی عمومی است. این امر در ظاهر جهت آمادگی برای جنگ انجام می‌گیرد. این جنگ‌ها اغلب هم‌زمان در درون کشور، علیه گروهای نژادی یا سیاسی معین، و بدون آن صورت می‌پذیرند. یک سرمایه داری در شُرُف مرگ، همه مشکلاتش را با جنگ‌های پیروزمندانه حل می‌کند.

بنابراین، فاشیزاسیون تمایل جهانی جامعه سرمایه داری انحصاری‌ست. توسعه این تمایل ماهیتا در هر رژیم امپریالیستی مبنی بر مالکیت خصوصی پدیدار می‌شود. هرکشوری را که ما در جهان بررسی کنیم، می‌توانیم فاشیزاسیون را در مراحل مختلف توسعه آن ببینیم.

در هر جایی‌که نمایندگی دمکراسی کارآیی حاکمیت خود را از دست می‌دهد، میلیتاریسم فراگیر حکم‌فرما می‌شود، استثمار فراینده ای از جمعیت کارگر وجود دارد، و جهت سرکوب مخالفان، یک‌جانبه‌گرایی در قدرت پلیس تقویت می‌شود. و همه این‌ها پروسه عینی در سازمان‌دهی اجتماعی شرایط مادی است که منشأ آن روابط اقتصادی سرمایه داری است.

***

۲. چه تفاوت کیفی بین دوره شکل گیری فاشیسم( فاشیزاسیون( و فاشیسم وجود دارد؟ این تفاوت چگونه بوجود می‌آید؟

فاشیسم برای ضعیف‌ ترین حلقه زنجیر سرمایه داری امپریالیستی جهان اساسی است. این‌ها کشورهایی هستد که اپوزسیون طبقات استثمارشده پایه های قدرت سرمایه داری را تهدید می‌کند. بدون تحول سیاسی خشونت آمیز این وضعیت، انحصارات قادر به منکوب همه زندگی سیاسی نخواهند شد.

ویژگی‌های دقیق این وضعیت چیست؟

در سیاه‌بختی بزرگ سرمایه داری، روابط اجتماعی سنتی متلاشی می‌شود. آن‌ها با آن شرایط زندگی جایگزین می‌شوند که بیش‌ترین سود را برای شرکت‌های بزرگ ( کورپورات‌ها) به ارمغان می آورد. تعداد زیادی از طبقه کسب و کار (بیزنس) کوچک بطورکلی نابود شده اند، استثمار شدید است، و کارگران کاملا فقیر شده اند. نارضایتی های اجتماعی در مقیاس وسیع بحالت عمومی اعتراض و خشونت ابراز می‌گردد.

هنگامی‌که سرمایه انحصاری قادر نباشد مُدل پایدار استثمار را حفظ کند، گذاری تیز به اشکال عریان دیکتاتوری سرمایه –  فاشیسم – اتفاق می افتد. پدیدار شدن این دیکتاتوری پاسخی به بلوغ جنبش‌های اعتراضی به وضعیت انقلابی کلاسیک است، که خواسته های توده ای را فراتر از توانایی های پارلمانتاریسم جهت حل و فصل را به پیش می‌برد. فقط یک راه حل جهت این مسئله سیاسی موجودست – کودتا.

در این‌جا ما باید به دنبال عامل ذهنی وضعیت انقلابی بگردیم – حزب کمونیست.

مورخ، ارنست نوتله، درباره این نظریه بحث می‌کند، که بنحوی از انحاء تکرار می‌شود، واین‌که فاشیسم زاده کمونیسم است. این تئوری عوام‌فریب ادعا می‌کند که فاشیسم عکس العملی است به فعالیت‌های یک جنبش کمونیستی درحال پیش‌رفت، و این‌که بدون شبح کمونیسم، قدرت فاشیستی نمی‌توانست قدرت بگیرد.

با توجه به روایت آن‌ها، ما باید قبول کنیم که قیافه های ریش‌دار انقلابیون کثیف تنها چیزی‌ست که جهت گردهم‌آوری افراد بی فرهنگ و بی ذوق و مادی خرده مالک و مدیران کورپورات‌ها در پشت شمشیر آهنین فاشیسم لازم است.

درواقع، فاشیسم آخرین وسیله جهت نجات سرمایه داری از تهدید انقلابی است، اما این تهدید از طرف حزب کمونیست خیلی زیاد نیست، بلکه ناشی از پیش‌رفت تکنولوژی صنعتی و رشد درمان نشده تضادهای طبقاتی است.

این پیش‌رفت‌ها اساسا ثبات جامعه سرمایه داری را ضعیف می‌کند، و این تصفیه موقت آن‌ها (از طرق نابودی نیروهای مولد ثروت و مطیع ساختن طبقات شورشی می‌باشد) که هدف فاشیسم است.

حزب کمونیست، با توصیف منافع طبقه کارگر و صعود بقدرت، به تهدیدی وجودی برای وضعیت کنونی چیزها تبدیل می‌شود. طی سُلطه خشونت آمیز فاشیست، سازمان‌های کمونیستی(که نیروی بالقوه تبدیل وضعیت انقلابی به انقلاب را دارند) اولین اهدافی هستند که با صعود موج ارتجاع غرق می‌شوند.

‌‌‌‌‌‌‌‌

هرجایی‌که احزاب کمونیستی، پرولتاریا را رهبری می‌کنند، علیه ارتجاع اعتصاب می‌کنند، و تهدید می‌کنند که با زور روابط سرمایه داری را سرنگون ‌کنند، فقط آن‌جاست که فاشیسم شکست می‌خورد، و در زیر ضربه پرولتاری آگاه در پیش‌روی بسوی سوسیالیسم متلاشی می‌شود.

این وضعیت در جمهوری روسیه اتفاق افتاد، جایی‌که طبقه کارگر و دهقان حول حزب کمونیست بلشویک متحد شدند و کوشش‌های بورژوازی را جهت برقراری استبدادی که بتواند سرمایه داری روسیه را نجات دهد، خنثی نمودند.

به همین‌صورت، حزب کمونیست فرانسه، در سال ۱۹۳۴، باصطلاح «پیش‌روی بسوی پاریس» کلنل دولا روک، و لژیون‌های فاشیستی کروکس دو فیو، را با مجموعه عظیمی از تظاهرات ضدفاشیستی برهم زد و دولت دمکراتیک را وادار نمود تا جهت متفرق کردن مرتجعین دست به اقداماتی بزند. پس از این، دو لا روک به آسانی مسیرپارلمانی را طی نمود و حزب سوسیالیست فرانسه(پی اس اف) را تشکیل داد، اما از قبل، جهت موقعیتی مانند موقعیت هیتلر و موسولینی آماده شده بود.

در هرجایی‌که طبقه کارگر بخاطر جوش و خروش انقلابی سردرگُم است و سازمان‌دهی نشده است، و حزب کمونیست (علی‌رغم شرایط مطلوب خود) قادر نیست که کارگران را گردهم آورد و آن‌ها را جهت کسب قدرت رهبری نماید، در آن‌جا فاشیسم به یک پیروزی بدون قیدوشرط نائل می‌شود.

***

۳. چگونه فاشیسم موفق می شود و ما چگونه می‌توانیم مانع از آن شویم؟

سوسیال دمکراسی در این‌جا نقش خود را در پروسه فاشیزاسیون بازی می‌کند. سوسیال دمکراسی از احزاب سرمایه داری دمکراتیک- سوسیالیست گرفته تا دیگر سازمان‌های کارگری هم‌قطار در بسیاری از اشکال خود، نشان‌دهنده رفرمیسم است. نیروهای سوسیال دمکراتیک در جامعه سرمایه داری مستقیما در سمت وسوی ازهم‌پاشیدگی پرولتاریا و ایدئولوژی آن کار می‌کنند.

سوسیال دمکراسی درحالی‌که با هم‌تایان انتخاباتی فاشیست خود وحشت جنگ داخلی را ازبین می‌برد، با آویزان ساختن ته‌مانده های خوش‌مزه میزصنعت‌گران، کارگران را خلع سلاح می‌کند. سوسیال دمکراسی خواهان حفظ نظم اجتماعی (سُلطه پورژوازی)، مبارزه علیه تهییج کنندگان کمونیست و تمرکز کامل بر مبارزه اقتصادی‌ست. این نیروها طبقه کارگر را ازنظر ایدئولوژیک خثنی نموده، و انرژی انقلابی آن‌را تخلیه می‌کنند تا زمینه را جهت شکست قطعی آن آماده سازند.

پرولتاریا درست در زمان نزدیک شدن به لحظه حیاتی از وضعیت حساس انقلابی، مشروط می‌شود. بجای این‌که کارگران از این فرصت برای خودشان استفاده کنند، کاملا افسرده شده و در برابر حملات مرتجعین و فاشیست‌ها قادر به مقاومت نیستند.

تاریخ مؤید این پروسه است؛

به لطف سیاست‌های خائنانه «صلح‌دوستانه» سوسیال دمکرات‌هایی که فشار جنبش پرولتاریا را مهار کردند و مبارزه بی‌رحمانه ای علیه اتحادیه ها و کمینترن براه انداختند، فاشیست‌های قرن ۲۰ در آلمان، ایتالیا، اتریش، لتونی و لهستان،  بقدرت رسیدند. برجسته‌ترین نمونه ها در لهستان و آلمان، جاهایی بودند که سازمان‌های شبه نظامی احزاب سوسیال دمکرات(«جبهه آهنین» و «میلیشای کارگری»، بترتیب)، تحت لوای شعار آزادی و دمکراسی، علیه کمونیست‌ها حملات مستقیمی کردند. در لهستان، در سال ۱۹۲۶، میلیتانت های سوسیال دمکرات از رژیم فاشیستی ژوزف پیلسودسکی پشتیبانی کردند.

اتفاقی نیست که انترناسیونال سوم، در تجزیه و تحلیل خود از موفقیت‌های سوسیال دمکرات‌ها، این روند را با واژه سوسیال فاشیسم توصیف کرد. بازهم تصادفی نیست که تمام سبک‌های متداول «سوسیالیستی» در عوام‌فریبی فاشیسم (علاقه به شعار توخالی برای کارگر، مجازات «انگل‌های اجتماعی» و جدل‌های پوچ، و پُرطمطراق ضدسرمایه داری)، همگی از سوسیال دمکراسی وام گرفته شده اند.

فاشیسم با یک شوربای لفاظی، چاشنی زده با توهمات وحدت طبقاتی در دولت فراطبقاتی، پایگاهی اجتماعی برای انقلاب ملی ایجاد می‌کند، که اقشار فقیر خرده بورژوازی، بورژوازی متوسط و عناصر ارتجاعی‌تر طبقه کارگر پریشان‌حال، بویژه دهقانان را در برمی‌گیرد.

از میان عناصر تب‌دار جامعه که رهبران خود را بطور کامل در سقوط ساختار اجتماعی از دست داده اند، بورژوازی باندهای گوناگونی را سازمان‌دهی می‌کند تا به دل‌خواه بعنوان دست‌یار مسلح برای دیکتاتور عمل کنند. زمانی‌که از شبه نظامیان فاشیست (اسکوادریست) های ایتالیا، یا نیروهای شبه نظامی ضدکمونیستی( فرای کورپس) داوطلب، یا استورم تروپر(اس آ) شبه نظامی آلمانی، گاردهای سفید فنلاندی، ایژاگی های لتونی، کنتراهای(ضدانقلاب) نیکارگوئه یا گرگ‌های خاکستری ترکیه حرف بزنیم، همه آن‌ها به یک چیز اساسی رجوع می‌کنند.

این  سازمان‌ها بدون هیچ محدودیت قانونی، کثیف‌ترین و نوکرمآبه ترین کارها را جهت حفظ نظم، که در اسم مستقل هستند، جهت تثبیت رژیم بی‌رحم سرمایه داری انجام می‌دهند. از این نیروها که بعنوان آشوب‌گر( آژیتاتور) های بورژوازی عمل می‌کنند، خواسته می‌شود تا بعنوان میهن‌پرست، کارگران و دهقانان خائنی را که به سوسیال دمکرات‌ها چشمک زده اند، نابود سازند.

در حادترین دوره های آشفتگی انقلابی، وقتی‌که طبقه حاکم دیگر نمی‌تواند روی حامیان حرفه ای(ارتش و پلیس) نظم سرمایه داری درحال فروپاشی و در دوران بحران گسترده حساب کند، فعالیت‌های جناح داوطلب دولت وسیع‌ترین دامنه خود را بدست می آورد.

چکمه پوش‌ها به نمایندگی از اربابان سرمایه دار خود فراخوانده می‌شوند تا در آتش‌های فروزان مبارزه طبقاتی راهپیمایی کنند. با این‌حال، نقطه ای وجود دارد که در آن به سرعت، این ارازل و اوباش لازم نیستند، و باید بوسیله نیروهای ائتلاف منافع سرمایه فاشیستی به انقیاد درآورده شوند.

پاک‌سازی افراطیون خرده بورژوازی از جنبش فاشیستی، که با ایدئولوژی تثبیت کننده سرمایه داری سرشت بالقوه ای دارند، یکی دیگر از پیش‌رفت‌های فاشیسم است که تقریبا در همه جای جهان دیده می‌شود. در بسیاری از جاها این پاک‌سازی به اعدام توده ای توسعه می یابد، ازجمله، پروسه ای که به همین نام توسط پاک‌سازی آلمانی ارنست رام(اس آ)؛ شب دشنه های بلند شناخته می‌شود. هم‌چنین، و بویژه شکنجه حزب صلیب پیکان مجارستان بوسیله رژیم فاشیست هورتی(سیاست‌مدار پادشاهی مجارستانی)، شکست جنبش ملی- سندیکالیست پرتغال توسط سالازار، هم‌زمان سرکوب بوسیله دولت پیلسودسکی کمپ لهستان بزرگ و دیگر سازمان‌های راست افراطی لهستانی تا زمان شکست در اوایل دهه ۱۹۳۰، حذف اقدام یکپارچه (انتگرالیستی) برزیل بوسیله رژیم وارگاس در سال ۱۹۳۷و سرکوب گرگ‌های خاکستری توسط  کودتای کنان اوران در سالهای ۸۱-۱۹۸۰، و …

در جاهای دیگر، بورژوازی به فرزندان خوسر خود ضربه ملایم‌تری  می‌زند. سازمان شیلیایی سرزمین پدری و آزادی پس از کودتای ۱۹۷۳ بزور منحل شد، «اتحادیه اقدام دانشجویی» اندونزی بهمین‌صورت بوسیله کودتای سوهارتو در سال ۱۹۶۶ منحل شد.

و در جاهای دیگر، مانند آمریکای لاتین در اواخر قرن ۲۰، سرمایه دارها به آسانی نتوانستند به ثبات لازم برای رژیم‌های خود دس‌ترسی پیدا کنند. در این شرایط، همه نوع گروه‌های فاشیست داوطلب بعنوان یک نیروی ذخیره علیه تهدید انقلابی شدید اقدام کرده اند.

میلیتاریسم آخرین ویژگی  مشخص از اقدام فاشیستی‌ست. توسعه طلبی تهاجمی، ارکان فاشیسم، معمولا در نسخه‌های تبلیغی درجه پائین و عشق میهن‌پرستانه برای عدالت تاریخی پیچیده می‌شود.

زخم‌ زبان قدیمی «فاشیسم جنگ است»، واقعا صادق است، زیرا که سرمایه داری در حال زوال خود برای طولانی کردن عمر خود نمی‌تواند ابزار دیگری بجز نابودی عمده کالاها و شیوه تولید آن‌ها را فراهم سازد. با اختراع  کمیابی، نیروهای متمرکز بورژوایی ارزیابی مجدد کامل قیمت کالاها را از طریق  تقسیم نابودی بازار جهانی را که ازقبل تفکیک شده انجام می‌دهند.

تعجبی ندارد که تقویت میلیتاریسم اجتماعی منجر به تقویت نقش نیروهای مسلح حرفه ای در زندگی عمومی می‌شود. خود ارتش، با رهبری خود که ازنظر اقتصادی با طبقه حاکم ترکیب شده است، به این مراقبت عمومی پاسخ متقابل می‌دهد. بعلاوه، در کشورهای «درحال توسعه» سرمایه داری، جایی‌که بورژوازی قادر نیست رهبران سیاسی را جهت نجات سرمایه داری مطرح کند، این فرماندهی نظامی است که مسئولیت حفظ نظم را بعهده می‌گیرد – و از این‌طریق، مستقیما دیکتاتوری فاشیست را رسمی می‌کند.

نمونه های آن فراوان است:

کودتای سرهنگان یونان، دهه ها کودتاهای مستمر ارتش ترکیه، باند اندونزیایی ژنرال سوهارتو(که یک‌میلیون کمونیست را در سال ۱۹۶۶ قتل‌عام کردند)، نسلی از ژنرال‌های بولیوی طی سال‌های ۱۹۸۰-۱۹۶۰، پینوشه بدنام و همانند وی در سرتاسر آمریکای لاتین، خونتای جنوب شرقی آسیا در دهه های ۶۰ و ۷۰، غیره و غیره و غیره.

همه این رژیم‌ها و جنبش‌ها فارغ از نام و یا ملیت، واقعا تجسم فاشیسم با توصیف شکل واقعی آن بودند. ناسیونال سوسیالیسم، فالانژیسم، گاردیسم، سزاریسم دمکراتیک، مجاریسم، سلفیسم، هندوتوا، و کودوچا از جمله جریان‌های ایدئولوژیک متعدد پیش‌رفت فاشیسم هستند. علی‌رغم دام تمایز رسوم ملی یا فرهنگی که واقعا  وجود دارند، این ایدئولوژی‌ها ازهدفی مشابه پیروی می‌کنند: تثبیت نظم سرمایه داری. به یک‌باره استثمار کارگران را تشدید می‌کند، انرژی انقلابی پرولتاریا را خفه می‌کند، و جهت جنگ آماده می‌شود. این‌ست سرشت فاشیسم.

تاریخ ثابت نموده است که بورژوازی، جهت تبلیغ خود بعنوان حامی دمکراسی، بعنوان دست‌آویزی برای رژیم قانونی تروریستی خود، حتی از دستور کار ضدفاشیستی استفاده می‌کند. همان آقای پیلودسکی که در بالا بدان پرداختیم، حکومت فاشیستی خود را در لهستان با اعلام دفاع از دمکراسی و جمهوری از آغاز فاشیسم لهستانی  برقرار کرد– حکومت خود را دمکراسی نظامی نامید. وضعیت مشابهی در استونی توسعه یافت، جایی‌که به بهانه مبارزه با قدرت روبه افزایش «واپس- vaps»(جنبش واپس- یک جنبش ضدکمونیستی) در سال ۱۹۳۴، دیکتاتوری پاآت(Päts) تأسیس شد.

پشت نقاب تقوا، سرزمین پدری، و حتی خود ضدفاشیست، همین سرشت اجتماعی و سیاسی نهفته است.

فاشیسم  نه چیزی اضافه است و نه یک پدیده عجیب و غریب. فاشیسم نه اراده برخی از افراد کلاه‌بردار دیوانه است و نه تصادفی از تاریخ. فاشیسم محصول منطقی توسعه تضادهای درحال توسعه در دوران زوال سرمایه داری است. این توسعه دیالکتیکی، ارتجاعی ترین اعمال پنهانی سرمایه داری را افشاء می‌کند و جهت  برآورده  کردن همه امیال سرمایه داران حاکم تلاش می‌کند.

این طبقه حاکم با یک دست اشک تمساح خود را پاک می‌کند، و از جنایات فاشیسم مغموم می‌شود، درحالی‌که با دست دیگر از جنگ‌های نفرت انگیز نسل کشی سود می‌برد و ظالمانه ترین سیاست ارتجاع و تاریک اندیشی مذهبی – متافیزیک را بر مردم وحشت‌زده تحمیل می‌کند. آن‌ها با خفه گردن زحمت‌کشان، بیش‌ترین سود ممکن از آن‌ها را بزور بدست می‌آورند و هر لباس باقی‌مانده که از دمکراسی نمایندگی باشد و بتواند به تشکیلات آن‌ها اجازه دهد، تیکه تیکه می‌کنند. این طبقه حریص، بتدریج دست‌آوردهایی را که محصول دهه ها جنبش‌های فعال در حوزه اجتماعی و اقتصادی‌ست را به‌عقب برمی‌گرداند. این نیروها، قوانین سرکوب‌گرانه را بی امان زنده می‌کنند و به دستگاه  گسترده پلیس اختیارات بی‌رویه جهت اجرای آن‌ها اهداء می‌کند بطوری‌که  فرد ممکن‌ست باور کند در ترسناک‌ترین دوران رها شده است.

از آن‌جایی‌که تضادهایی که منجر به ظهور فاشیسم می‌شود، دقیقا از شیوه تولید سرمایه داری ناشی میِ‌شود، هیچ امیدی نیست که به این وضعیت بطور مسالمت آمیز فیصله داد.

حتی درحالی‌که قواعد اجتماعی بسرعت فراتر ازامکانات رفاهی ثروت‌مندان است، ازجمله (مهم‌ترازهمه) مردم آگاه زحمت‌کش طبقه خود را دارند، اما سیستم اقتصادی فعلی به گره‌گاهی تبدیل گشته که مانع از پیش‌رفت اجتماعی‌ست.

فقط فاشیزاسیون، با همه اجزای تشکیل دهنده اش؛ میلیتاریسم، گسترش پلیس، مخالفت با روشن‌گری، و گرایش به دیکتاتوری عده قلیلی از بورژوازی تاریک اندیش می‌تواند سیستم امروزی را از سقوط کامل نجات دهد. این پدیده ارتجاعی فقط بحران عمیق را تشدید می‌کند.  جامعه در باریک‌ترین حلقه های خود تجزیه می‌شود تا سیمای پیچیده فاشیسم عریان را شکل دهد.

فقط یک پرولتاریای متشکل، آگاه از منافع خود و آماده برای مبارزه در هرشکلی می‌تواند مانع از پیش‌روی سیل آسای فاشیزاسیون گردد. درکوتاه مدت، این کارگران می‌توانند اشتهای ضدبشری بورژوازی را که مدت‌ها قبل با مصنونیت از مجازات خود دیوانه شده را مهار کنند. در درازمدت، این کارگران هستند که بر فاشیسم و سیستمی که آن‌را ساخته، پیروز خواهند شد.

ازآن‌جایی که زحمت پرولتاریا عمارت فاسد سرمایه داری را حفظ می‌کند، فقط قدرت آن‌ها می‌تواند کاخ‌های عاج سرمایه داری را نابود سازد. فقط کارگران می‌توانند برای خود رفاه و کامیابی را به ارمغان بیاورند و به عفریت فاشیستی جنگ و استثمار نقطه پایان بگذارند.

برگردانده شده از:

The Class Nature of Fascism