داستان ترجمه «پیرمردِ برسرِ پل»
پیرمردی با عینکی دور فلزی بر چشم و لباسهایی گَرد گرفته گوشهای از جاده نشسته بود. پلی موقت بر روی رودخانه کشیده بودند، و ارابهها، کامیونها، زنها و مردها و کودکان از آن عبور میکردند. قاطرها کشان کشان به کمک سربازانی که پرههای چرخها را به جلو میراندند، ارابهها را ازشیب پل به بالا میکشاندند.…
بیشتر بخوانید