نشد كه نشد
گفتم كه كار ملك به سامان شود نه شد
رحمى به حال مردم حيران شود نه شد
لطفى نه شد به وضع پريشان اين وطن
شايسته گر كرامت انسان شود نه شد
نابود نگشت حيله و تبعييض و نا روا
كاخ ستمگران همه ويران شود نه شد
با محو جنگ و ظلمت و كشتار به سالها
يك سر لواى صلح نمايان شود نه شد
اندر عمل پياده نشد كار و بارى نيك
يا پيروى ز راه دليران شود نه شد
بد بخت فاقه يى كه كشد بار غم مدام
باشد كه كار و بار وى آسان شود نه شد
آنان كه كرده اند تخطى ز عدل و داد
بايد بلا درنگ به زندان شود نه شد
زين پول و ثروت و سرمايه مو به مو
پرسان و سنجش و ميزان شود نه شد
اكنون گليم رشوه ز غم خانه چيده شد
چور است يكقلم ز كى پنهان شود نه شد
اى “واعظى” مصايب و آلام تا بكى؟
گفتم به خلق ما كمى احسان شود نه شد!
زبير واعظى