معراج
بیژن باران
ای شعر شبانه شوق
تو دیشب از مهتاب آمدی به اتاقم
نسیم پرده پنجره را به رویا وصل کرد.
گیسوانت آبشار جاری شب بودند
بر شانه ها و گردن مرمرینت.
تنت در حریر دودی شب وسوسه هوس بود.
بوسه هایت کلید بهشت، مرا به ماه بردند با تو.
وقت خوب مصاحبت در شور گذشت.
صدایت تارهای تنم را بوجد آوردند.
دستانم بر گیتار تنت ترانه عشق می نواخت.
آغوش تو تن پوش من
در دودی شب
در سحر سحر
موسیقی ترنم آرمان احساس بود.
نور این خاطره زیبا
ذهنم را طراوت می دهد امروز.