فریاد ها
استخوان هایم شکست
چشم هایم خون گریه میکند
نفس هایم هر ثانیه کنده میشود
فریاد هایم به گلون دگر نمیرسد
فریاد میزنم میگویم میگویم عزیزم ترا در کجا بپالم ترا از کی سراغ کنم
کاش می مردم کاش زندگی را برای زمان کوتاه با تو امتحان نمیکردم
کاش تو مهربان نمیبودی تا ترا به ساده گی فراموش میکردم
کاش عزیز راستین نمیبودی که درد هایت ساده میبود برایم
نمیدانم چه کنم
نمیدانم از کی کمک بخواهم
نمیدانم به کدام دشت صحرا ترا جستو جو کنم
نمیدانم نمیدانم نمیدانم
فقط صبر میکنم فقط دعا میکنم بس
خیلی برایم سخت است این لحظه ها
خیلی برایم سخت است تمام یاد ها
خیلی برایم سخت است لبخند ها
فقط یک جسم هستم روح ندارم
فقط تماشا میکنم لذت را احساس نمیکنم
فقط نفس میکشم زنده نیستم
بیدون تو برایم زندگی رنگ ندارم
بیدون تو برایم زیایی ها شکل ندارم
در سکوت نشسته ام
درسکوت گریه میکنم
درسکوت مینویسم
درسکوت به تصاویرت نگاه میکنم
نمیدانم نمیدانم نمیدانم
چی خواهد شد
چی خواهم کرد
چی خواهم دید
خیلی بایم سخ است
دگر از شجاعت خسته شدم
دگر از زجر پوسیده شدم
دگر فریاد نمیتوانم بکشم
یا خداوندا مرا کمک کن
خداوندا صدای مرا بشنو
خدا وندا به من کمک کن
خدا وندا این روز های سخت را برایم کوتاه بساز
اناهیتا محبوب