عشق و محبت

رسول پویان در دل اگـر عـشق و محبت باشد نجـوای دل آهـنـگ…

جهان در یک قدمی فاجعه و ناخویشتن داری رهبران سیاسی…

نویسنده: مهرالدین مشید افغانستان در حاشیه ی حوادث؛ اما در اصل…

چند شعر از کریم دافعی (ک.د.آزاد) 

[برای پدر خوبم کە دیگر نیست]  ترک این مهلكه با خون…

مکر دشمن

  نوشته نذیر ظفر با مکـــــر خصم ، یار ز پیشم…

نویسنده ی متعهد نمادی از شهریاری و شکوهی از اقتدار…

نویسنده: مهرالدین مشید تعهد در قلمرو  ادبیات و رسالت ملی و…

اهداف حزب!

امین الله مفکر امینی      2024-12-04! اهـــــدافِ حــزبم بـــودست صلح وصفا ی مــردم…

پسا ۷ و ۸ ثور٬ در غایت عمل وحدت دارند!

در نخست٬ دین ماتریالیستی یا اسلام سیاسی را٬ بدانیم٬ که…

نگرانی ملاهبت الله از به صدا درآمدن آجیر فروریزی کاخ…

نویسنده: مهرالدین مشید پیام امیر الغایبین و فرار او از مرگ؛…

مدارای خرد

رسول پویان عصا برجان انسان مار زهرآگین شده امروز کهن افسانۀ کین،…

افراطیت و تروریسم زنجیره ای از توطیه های بی پایان

نویسنده: مهرالدین مشید تهاجم شوروی به افغانستان و به صدا درآمدن…

عید غریبان

عید است رسم غصه ز دلها نچکاندیم درد و غم و…

محبت، شماره یکم، سال ۲۷م

شماره جدید محبت نشر شد. پیشکش تان باد!

روشنفکر از نظر رفقا و تعریف ما زحمتکشان سابق

Intellektualismus. آرام بختیاری روشنفکر،- یک روشنگر منتقد و عدالتخواه دمکرات مردمی آرامانگرا -…

پیام تبریکی  

بسم‌الله الرحمن الرحیم اجماع بزرگ ملی افغانستان به مناسبت حلول عید سعید…

عید خونین

رسول پویان جهان با نـقـشۀ اهـریمنی گـردیـده پـر دعوا چه داد و…

بازی های ژیوپولیتیکی یا دشنه های آخته بر گلوی مردم…

نویسنده: مهرالدین مشید بازی های سیاسی در جغرافیای افتاده زیر پاشنه…

ادریس علی

آقای "ادریس علی"، (به کُردی: ئیدریس عەلی) شاعر و نویسنده‌ی…

گزیده‌ای از مقالهٔ «هدف دوگانهٔ اکوسوسیالیسم دموکراتیک»

نویسنده: جیسون هی‎کل ــ با گذشت بیش از دو دهه از…

مثلث خبیثه ی استخباراتی ایکه افغانستان را به کام آتش…

نویسنده: مهرالدین مشید اقنوم سه گانه ی شرارت در نمادی از…

اعلام دشمنی با زنان؛ زیر پرسش بردن اسلام و یا…

نویسنده: مهرالدین مشید رهبر طالبان از غیبت تا حضور و اعلان…

«
»

فایده های استاد شدن!

سیدهاشم سدیـد

02.09.2015

واکاوی یک نوشته

اول:

پیدائش یقین برای آقای فارانی به این حقیقت آشکار که انسان “جایزالخطأ” است، با آنکه کتاب دینی مسلمانان به این مسأله صریحاً اشاره داشته و با آنکه جد مبارک شان هم این نکته را به تأکید بیان نموده است، بالاخره و بعد از قریب هشتاد سال زندگی، از این میان پانزده ـ بیست سال تعلیم و تحصیل، و داشتن سر و کار با جامعه ای که به حکم دین از این حرف عیان الهی آگاه هستند که انسان عجول و جایزالخطأست، بی گمان اثر دریافت لقب استادیی است که آقای هاشمیان به ایشان اعطأ فرموده اند، در غیر آن چطور ممکن بود انسان مسلمان، آنهم یک “سید”، اولاد پیامبر، حتی اگر نبوغ و هوش سرشار شان را هم در نظر نگیریم، طی این همه سال متوجه این حرف نشود که انسان جایزالخطاست!

اگر تجربۀ انسانی ممد واقع نشده بود، اقلاً رابطه نسبی با پیامبر، یا با پیامبر زاده های بهتر از خود شان، مثل ” پروفیسور دکتر استاد سید خلیل الله هاشمیان ـ پاچا صاحب” باید معجزه ای می نمود!!

داشتن چنین لقبی مغز و هوش انسان را، بخواهد یا نخواهد، برمی انگیزاند تا به مسائل زندگی و به دنیا و مافیها و به حقایق و دقایق بیشتر از پیش دقیق شود و حداقل به خاطر لقب استادی هم که شده، یا برای این که از سائر استادان مانند خود و استادش پس نماند، چیز تازه ای بگوید؛ یا کشف نوی بکند. کشف آقای فارانی همین “جایزالخطأ” بودن انسان است؛ آنهم به علم الیقین که به زودی عین الیقین شدن را هم به دنبال خواهد داشت، اگر لطف استاد در حق شان مداومت یابد!

مقاله ای را که ایشان در این باره و به جواب آقای “چراغ کش” (ایشان جناب نگار را چراغ کش خطاب نوده اند که امید اشاره به آن چراغ کشان بخصوص که گفته می شود در کشور ما هم وجود دارند نباشد) نوشته اند، همان “تیزس” استادی شان است، که به گونۀ فوق العاده، بعد از دریافت لقب برای دفاع از لقب استادی خود نوشته است!

       در این کشفِ نادر، مهم و بزرگِ آقای فارانی صد البته که جناب استاد نگارگر، مردی که دیوار کوتاه تر از دیوار او به خاطر حلم و شکیبائی بیش از حد وی در دنیا وجود ندارد، نیز سهم خود را داشته است؛ منتها سهم استاد نگارگر در اینجا سهمی از سنخ و صورت سهم آقای هاشمیان دریا دل و لک بخش نبوده است. زیرا اگر استاد نگارگر، این پیرمرد شریف و فروتن و واقعاً دانشمند و قابل احترام، مثل همیشه با همه دانش و فهم لب فرو می بست، و در این دنیای شمشیرکش های حق کش از خود راضی صدای خویش را در نمی آورد ومی فهمید که معنی دعوت افغان جرمن از مردم برای نوشتن نظر در موردی، یعنی نوشتن همان مطلبی که از سوی مسؤول درجه یک افغان جرمن معین شده است، می باشد و تمرد از آن خطای بالاتر از توهین به کتاب الله پنداشته می شود، و به چنین خطائی دست نمی زد، چنین یقینی هرگز برای آقای فارانی حاصل نمی شد.

من شخصاً این کشف بسیار بکر و بدیع را به آقای فارانی تبریک می گویم و هوش و فراست بی بدیل شان را می ستایم؛ اما ضمناً خواهش می کنم که قبل از مردن کفن پاره نکنند، زیرا هنوز کسانی هستند در دنیا که مرتکب هیچ خطائی نشده اند؛ از جمله خود آقای فارانی، استاد شان آقای هاشمیان و یک تعداد از جنگاوران گروه ضربۀ افغان جرمن آنلاین ـ مگر اینکه این ها خود را در زمرۀ موجودات فوق انسان به شمار آرند

دوم:

فضول کیست و معنی فضول چیست؟ در زبان فارسی فضول به کسی گفته می شود که در کار دیگران مداخله می کند و فضولی، یعنی مداخله کردن به کار دیگران. حال ببینیم که کی در کار کی مداخله نموده است یا مداخله می نماید. از مقالۀ “قضاوت یکجانبه، عادلانه نیست” شروع می کنیم تا امروز که ایشان به پاسخ نوشتۀ خاضعانۀ استاد نگارگر که به گونه ای عنوان افغان جرمن انلاین نوشته شده است، نه عنوان یک شخص معین، نظر کنیم، همه، اگر نیک دیده شود، فضولیی است که از جانب آقای فارانی صورت گرفته و صورت می گیرد.

نوشتۀ آقای نگارگر را، چون عنوانی شخص خاصی نوشته نشده بود، اصولاً باید افغان جرمن آنلاین جواب می گفت. نامۀ استاد به تاریخ 27.08 نوشته شده بود و جواب آقای فارانی به تاریخ 01.09.

اگر آقای فارانی این وظیفه را از طرف افغان جرمن آنلاین دریافت نموده بود، باید در جائی از نامۀ شان به این نکته اشاره می نمودند که افغان جرمن آنلاین به ایشان صلاحیت یا وظیفه داده است تا ایشان به جواب استاد نگارگر بپردازند. در آنصورت ایشان این حق را داشتند که به جواب استاد بپردازند، در غیر آن ما این کار را فضولی می دانیم و این لقب را هم مانند لقب استادی شان به ایشان مبارک می خوانیم!

نگوئید که این نوشته هم بخاطر مداخله در بحث دیگران فضولی است؛ زیرا کاربرد کلمۀ فضولی در نوشته شما، آقای فارانی، به هر انسانی، بویژه به نگارندۀ این مقاله که چندین نوشته در مورد تدوین لغتنامه عنوانی آقای هاشمیان نوشتم، بر میخورد و هر کسی با استفاده از این کلمۀ “نامشخص” حق دارد در بارۀ نوشتۀ شما تبصره ای کند!!

اما:

قصد من در آن ایامی که چند نوشته ای پی در پی خدمت آقای هاشمیان نوشتم، نیز مانند جناب استاد نگارگر، همین بود که کاری نکنید که فردا ریشخند فارسی زبانان جهان، از جمله فارسی زبانان ازبکستان و پاکستان و هند و عراق و ترکیه و سوریه و تاجک و ایران و…؛ و چیز فهمان کشور خود شوید.

عکس العمل بسیار مؤدبانۀ استاد نگارگر، که پس و پیش موضوع را با درایت و فراست خاص یک اندیشمند راستین پیش بینی می کنند، دلیلی دیگری ندارد جز اشکالی که ایشان در این کار و توان داوطلبان انجام این کار، می بینند؛ و بیهودگی آن، بویژه با موجودیت ده ها فرهنگ تدوین شده در ایران را درک کرده اند!

استاد نگارگر بیتی را از ملک الشعرا بهار در نوشتۀ شان آورده و سؤال بسیار خوبی را مطرح ساخته که لطفاً این شعر را اگر زبان فارسی و دری و تاجکی فرقی دارد، به دری ترجمه کنید!

من هم همین خواهش ایشان را استقبال نموده می خواهم که آقای فارانی و آقای هاشمیان و سائر دوستان شان که قائل به فرق میان سه زبان یاد شده هستند، آن بیت را به زبان تاجکی یا به زبان دری ترجمه کنند و ما را متقاعد بسازند که بین این سه زبان واقعاً تفاوتی وجود دارد!

بحث هائی را که من در بارۀ تدوین لغتنامه عنوانی آقای هاشمیان به راه انداختم، توضیحاتی بود ضروری. این که می نویسند در این راه سنگ اندازی شده است یا فضولی بوده، در حالیکه نام من با اولین پیشنهاد با این مسأله گره خورده است، دروغ محض است. نوشته های من وجود دارند. برای مثال نشان بدهید که من گفته باشم: من با تدوین لغتنامه موافق نیستم. آخر شهر دزد گفتن و بر بستن که نیست!!

اعتراض من تنها به کفایت محدود آقای هاشمیان در قسمت تدوین لغتنامه، و این که با موجودیت ده ها فرهنگ ایرانی ما ضرورتی به تدوین لغتنامۀ بنام لغتنامۀ دری نداریم، بود!

زمانی که من پیشنهادی را در این زمینه ارائه داشتم، بحث جدی بر سر ضرورت وجود کلمۀ دانشگاه به جای کلمه پوهنتون در میان مردم در درون کشور جریان داشت. من، به نوبۀ خود، مخالف وجود کلمات “پشتو” در زبان فارسی/دری هستم. استدلال من چنین بود که چه ضرورتی وجود داشت که ما کلماتی مانند دواخانه را حذف کنیم و به جای آن درملتون را وارد کلمات فارسی کنیم؛ یا به جای کلماتی مثل زایشگاه و شفاخانه و… کلماتی مانند زیژنتون و روغتون و غیره و غیره را.

این کار حکومت وقت که کمیسونی را بوجود آورد که اکثریت آن از هموطنان پشتون ما تشکیل شده بود، بوجود آورد تا این کلمات را جانشین کلمات فارسی/دری بنماید، کاملاً نادرست و از روی تعصب بود.

پیشنهاد من این بود که بهتر می بود، اگر دولت در این کمیسون به افرادی وارد و مسلکی از سائر گروه های زبانی نیز فرصت می داد تا آن ها نیز نظریات شان را، اگر می خواستند، در مورد زبان های خویش نیز پیشنهاد نموده در بوجود آوردن لغتنامه ها و جمع آوری آثار ادبی منظوم و منثور خویش توجه کنند.

مبنای پیشنهاد من برای تدوین فرهنگی که در آن علاوه بر اصطلاحات زبان دری در مناطق مختلف دری زبان در کشور داستان ها، افسانه ها، حکایات، لطیفه ها، فکاهه ها، دو بیتی ها و سائر داشته های ادبی ـ فرهنگی مردم جمع شوند، آنهم نه تنها برای فارسی/دری زبانان، که برای تمام گروه های زبانی از پشتو و ازبکی گرفته تا ترکمنی و پشه ئی و… تنها به همین مقصد بود!     

کسی که خود چنین پیشنهادی را می کند، فکر نکنم وقتی این پیشنهاد، حتی اگر به گونه ای دیگر، جدی گرفته شده به منصۀ اجرأ گذاشته شود، مخالفت کند. ذکر مشکلات فعلی تدوین یک لغتنامه با پس منظرهای تعصب آمیز و غیر ضروری موضوعیست، و مانع شدن یا سنگ اندازی برای بطی ساختن فرایند تدوین و تکمیل آن کار، موضوع دیگری!

پیشنهاد دیگر من سه و نیم سال قبل این بود که در هر لغتنامه ای باید تنها و تنها لغات کاملاً مشخص و مخصوص و نادر مربوط به همان زبان جمع آوری شود.

من کتاب “فارسی هروی” آقای فکرت را دیده ام. ایشان با کار زیاد و پر ثمری یک تعداد زیادی از کلمات فارسی مردم شریف هرات را جمع آوری نموده و هم معلومات مفیدی در باره مردم و ولایت باستانی هرات دانش پرور و زیبا ارائه داشته اند. یکی از برادران هزارۀ ما نیز با کوشش زیاد فرهنگ لغات هزارگی به فارسی را سال ها قبل تدوین کرده بود که حتماً نزد برادران هزارۀ ما موجود خواهد بود. هدف تداوم و الگوپذیری از این کار های بی شایبه و مفید فرهنگی بدون تعصب بود!

در کشور ایران علاوه بر فرهنگ های متعدد زبان، فرهنگ های گوناگون علمی، همچنان فرهنگ زبان های سائر ملیت ها، مثل فرهنگ ترکی، فرهنگ آذری، فرهنگ عربی، فرهنگ بلوچی و… وجود دارد؛ باوجودی که دولت مرکزی سخت گیری های خود را در قبال تدوین فرهنگ به زبان های دیگر دارد.

سخن را اگر کوتاه کنم، من برای چندمین بار این سخن را تکرار می کنم که “من، اگر کسانی خواسته باشند با موجودیت ده ها عنوان فرهنگ به زبان فارسی باز هم فرهنگی به نام فرهنگ دری بوجود بیاورند، نه فرهنگ اصطلاحات زبان دری افغانی، مخالف نیستم!”

امید آنانی که مدعی داشتن دو چشم بینا هستند، حداقل این نوشته را ببینند و بخوانند و بفهمم و دست کم برای راحتی وجدان خود دست از کژ بحثی و بستن تهمت به من و دروغ بردارند!

سوم:

در بحث دیگری که مربوط می شود به خطا های آقای دهخدا، خواهش ما اینست که آقای فارانی با بزرگیی که دارند، بویژه بعد از این کشف بزرگ (جایزالخطأ بودن انسان) آن مظلوم و مرحوم را، به خاطر انسان بودنش، ببخشایند.

ایشان در مورد دهخدا، مردی که واقعاً علامه بوده است، می نویسد:

“بطور نمونه در غلط نویسی به اصطلاح فرهنگ معتبر دهخدا مراجعه کنید اسم “سمنگان” را که در شاهانامه نیز از آن یادآوری شده شهر موجوده و آفتابی سمنگان را با تأسف در اهواز عربی سرحد عراق مربوط ایران می نویسد یا در توران افسانه گونه قلمداد می کند. یعنی مخاطب را پشت نخود سیاه  روانه می کند بر عکس قصداً از افغانستان و سمنگانش چشم پوشی می کند، یا در اسم مشهورۀ زیبای افغانی که فرزندان هندو و مسلمان بنام «یما» مسمی شده اند در فرهنگ دهخدا لاجواب است…”

در نوشتۀ بالا موج قویی از تعصب شرمناکی به نظر می خورد که من آن را با ارائۀ دلایل در همین نوشته ثابت خواهم کرد؛ اما قبلاً در مورد تعصب دیگری آقای فارانی در برابر ایرانیان:

تعصب آقای فارانی با نام و زبان و فرهنگ ایران به قدری است، که حتی موجودیت زردشتی را که در بلخ، یعنی در افغانستان و ملک خود شان تولد یافته است، در حالیکه جهان به وجود وی اعتراف می کند و در ده ها دانشگاه جهان بخش های برای شناخت بهتر زردشت بوجود آورده شده است، و صد ها دانشمند در بارۀ این شخص و افکارش کتاب و مقاله نوشته و شخصیت او را تأئید نموده اند، افسانه می پندارد؛ و حتی اوراق کتابی را که منسوب به او است و کاپی آن، با رسم الخط زبان اوستائی/پهلوی، در موزیم ها موجود است، و در ده ها نوشته کاپی و ترجمه شده است، بی اساس و دروغ می خواند.

من سال ها قبل مقاله ای نوشته بودم در خصوص تعصب دینی که چشم پیروان متعصب دین را، هر دینی که باشد، کور کرده است. در آن وقت هیچ فکر نمی کردم که مدعیان روشنفکری ما هم، آنهم برای شادی خاطر یک تعداد افراد متعصب تر از خود شان، چنان دستخوش تنگ نظری شوند که با چشمان بینا و باز آنچه را وجود داشته و دارد نبینند!!

به موضوع دهخدا بر می گردیم: آیا کسانی که مثلاً دهخدا را به بی خبری یا به بی مسؤولیتی متهم می کنند، خود متوجه شده اند که با چه بی مسؤولیتی شرمناک تنها قسمتی را از یک نوشته نقل می کنند که می خواهند به استناد آن سخن خود را به کرسی بنشانند؟ آیا این منتقد، آقای فارانی، به این فکر افتاده است که مردمی که چشم و عقل دارند، وقتی نوشتۀ وی را می خوانند و می بینند که در آنجا “چغلی” شده است، شاید عکس العملی نشان بدهند و با نوشتن واقعیت آبروی مرا ببرند؟

می نویسند که دهخدا در مورد سمنگانی که فعلاً در افغانستان است، چیزی نگفته و مردم را پشت نخود سیاه فرستاده است!!

ببینیم که دهخدا در بارۀ “سمنگان”، بیشتر از آنچه این نویسندۀ مسؤولیت گریز و تقلب کار و بی اعتنأ به خوانندگان خویش نوشته می کند، چه نوشته است:

“سمنگان شهری است در خراسان که مادر سهراب پسر رستم دختر شهریار آن شهر بوده چنانکه مشهور است رستم در آن حدود به تنهائی شکار رفته بود و چون بخفت و رخش او  بدر رفته بدست اهالی آن شهر افتاده و وی بطلب اسب بدان شهر رفته شب او را مهمان کردند و…”

اگر دهخدا قبل از این نوشته می کند که سمنگان شهری است در اهواز، یا در ترکستان و یا در…، غلط نوشته نمی کند. زیرا در همه جهان تنها یک سمنگان وجود ندارد!

اگر من نوشته کنم “جلال آباد” شهری است هم در هند، هم در ترکمنستان، هم در پاکستان، هم در تاجکستان و هم دهاتی چندی در ایران، بی تردید دروغ نگفته ام، زیرا علاوه بر شهر جلال آباد در افغانستان، در کشور هائی که یاد شد نیز شهرها و دهاتی هستند که جلال آباد نامیده می شوند. بلوچستان امروز در سه کشور وجود دارد. همچنین پنجاب هم در هند واقع است و هم در پاکستان، و هم نام ولسوالی است در ولایت بامیان افغانستان.

دهخدا چون اسم شهر سمنگان را با داستان رستم همراه ساخته است و در زمانی که شاهنامه نوشته می شد بخشی از افغانستان کنونی را که سمنگان در آن واقع بود خراسان می گفتند، او هم همان کلمه را بجای نام فعلی افغانستان به کار برده است. اما قصۀ رستم و سهراب قرن ها پیش از اینکه مسلمانان به سرزمینی که فعلاً افغانستان نامیده می شود، بیایند و آن را خراسان بنامند، در زمانی که گفته می شد تنها دو پادشاهی بزرگ در منظقه، ایران و توران، وجود داشته است که همواره با هم در نزاع و جنگ بوده اند احتمالاً اتفاق افتاده است که نام توران را هم دهخدا به همین مناسب در مبحث سمنگان به کار برده است.

اگر دهخدا، قرار می شد، تمام مسائل مربوط به هر منطقه و هر شخص و هر واقعه و… را به تفصیل کامل بیان کند، بی گمان بجای فرهنگی با 26 ـ 27 هزار صفحه شاید امروز فرهنگی بوجود می آمد با 260 ـ 270 هزار صفحه. یا هرگز چنین فرهنگی بوجود نمی آمد ـ با چنان کار عظیمی!!

بهرحال شاید هم از روی غرض نامی از افغانستان نبرده باشد، اما این مسأله مورد بحث من نیست. آنچه من می خواستم بگویم، اینست که آقای فارانی برای دلخوشی یکی ـ دو شخصیت صاحب قدرت در افغان جرمن آنلاین که در افراط، خصومت و تعصب با زبان فارسی و ادبیات ایران لنگه ندارند، در این اواخر به شکل چشم گیری با بی مسؤولیتی قلم می زنند و هر جفنگی که به زبان شان آمد می گویند و نه یک کلمه و دو کلمه که سطور زیادی را از یک مبحث، آنچه را من در بالا نقل کردم با نوشتۀ ایشان در مقالۀ “چراغ کش،…” تطبیق کنید، حذف می کنند تا بتوانند آنچه را که در ذهن خویش از فرهنگیان ایران ساخته اند، به کرسی بنشانند.

چهارم:

تاختن به استاد نگارگر، مردی که با منتهای فروتنی عجز خویش را در برابر کار تدوین لغتنامۀ مورد نظر پیش می کند، نشان از بی حرمتی چنین نویسندگانی نسبت به افراد مسن، محترم و بادانشی دارد.

این نویسنده ای بی مسؤولیت و از خود راضی و کم عقل که هنوز از الفبای منطق بی اطلاع است، ایشان را چنان به استنطاق می گیرند، که گوئی آقای نگارگر بنابر تعهد یا وظیفۀ رسمی مجبور بوده و مکلفیت داشته به کاری که آن ها از او خواسته اند، بپردازد! برده ای که از امر ارباب تمرد کرده باشد؛ آنهم در این عصر و در حالیکه این نویسنده خود را پابند اصول آزادی فردی می داند!!

حرف های این پیر مرد دانشمند هم، اگر نیک دیده و سنجیده شود، به جا است. من زمانی یکی از لغتنامه هائی را که به زبان فارسی “هزارگی” نوشته شده بود نزد یکی از دوستان دیدم. باور کنید که بیشتر از نصف لغات شامل این لغتنامه که حاوی در حدود یکهزار و پنجصد لغت بود برایم ناآشنا بودند.

فارسی هرات، فارسی بدخشان، فارسی پنجشیر و… را در نظر بگیرید. وقتی همه این فارسی ها را در نظر بگیریم، می فهمیم که کار تدوین یک لغتنامۀ دری برای سراسر مردم ما و از تمام مردم فارسی/دری زبان افغانستان چه کار عظیمی است.

پنجم:

تاریخ منطقه هنوز صد در صد روشن نیست. ایرانیان به روایت “ودا” به این نظر اند که “یما” یا “یمه” همان جمشید است. این موضوع را دهخدا نیز در حاشیۀ فرهنگ خویش در صفحۀ 6897، زیر نام جمشید یادآور شده است. این که آقای فارانی از این مسأله اطلاع ندارد، یا تنها یک قسمت از یک مبحث را مطاله می کند و سائر قسمت ها را رها می نماید، با آنکه به درجۀ استادی ارتقأ داده شده است و خود را محقق می نامد، یا از روی غرضی به این کار دست می زنند، فکر می کنم گناه خود شان است. گناه اول بی خبری، گناه دوم نقد ناخواندن یک مبحث و گناه سوم غرض ورزی و گناه چهارم تهمت بستن به یک شخصیت فرهنگی قابل تکریم؛ حتی اگر بیگانه باشد!

تا تثبیت سخن آخر که جمشید، “منوشلخ” عرب ها بوده، یا یمه و یا یما و… زردشتیان، و یا این که آیا وی یک شخصیت واقعی بوده یا موهوم و خیالی و حکایت هائی که پیرامون وی ساخته شده است، حقیقت داشته است یا نه، یا زمان و مکان تولد وی واقعاً چه زمان و کجا بوده است و… راه درازی در پیش است. حکم قطعی در این مورد دلالت بر مطلق گرائی، که زاده از بیسوادی اشخاص می باشد، می کند!

بخش بیشتر از حرف ها پیرامون این انسان ها، جمشید و فریدون و یما و…، جزئی از ادبیات اسطوره ای، بویژه جزئی از ادبیات حماسی کشور ما است که بنیاد آن بر داستان های از تاریخ تخیلی ما استوار است؛ تاریخی که با قهرمانی ها و اعمال و حوادث خارق العاده در آمیخته است و عمدتاً بوسیلۀ فردوسی در شاهنامه، که آقای فارانی آن را قبول ندارد، نقل شده است.  

حکایت زردشت که قرن ها یا هزاره ها بعد از این پادشاه می زیسته است، هنوز از نظر آقای فارانی قابل تأئید نیست. بناءً حکم در مورد این که جمشید همان یمه یا یما بوده است یا خیر، که قرن ها پیشتر از زردشت میزیسته است، نباید کار ساده ای باشد. شاید حق با دهخدا باشد؟!

نمی دانم آقای فارانی چطور از وجود زردشت اظهار بی خبری می کند، با تاریخ نزدیکتر حیاتش به ما، و از یما یا جمشید یا منوشلخ چنان با قاطعیت صحبت می کند، مثلی که در دوران طفولیت همبازی شان بوده باشد!! حال کاری به این نداریم که زردشت و یما و جمشیدی وجود داشته یا نه، یا دهخدا حق به جانب بوده است یا خیر؛ حرف من این است که آقای فارانی از این واقعیت انکار می کنند که دهخدا در مورد “یما” چیزی نگفته است، در حالیکه دهخدا در این مورد مطلبی دارد به روشنی آفتاب، که باز هم از سوی این نویسندۀ دروغ پرداز متعصب تحریف شده است. حرف دهخدا هم زیاد مهم نیست؛ مهم عمل بد تحریف و دروغ و بهتان است که غیرمسؤولانه نوشته، گفته و بسته می شود.. حرف دهخدا درست است یا درست نیست، برای من هیچ تفاوتی نمی کند! من در اینجا در پی اثبات کلام او نیستم. هدف من اثبات دروغی است که گفته می شود، بنام یک نویسنده، استاد، ادبیات شناس و نابغه!!

سکوت من طی چند هفته با آن که اشاراتی به من شد، در برابر بعضی از نویسندگان مزدور، خود فروخته و پریشان نویس افغان جرمن دلیل نداشتن سخن نیست.

من بار ها گفته ام که سلطنت افغان جرمن آنلاین، سلطنت آن پادشاهی است که “سنگ ها را بسته و یک تعداد سگ های تربیت شدۀ خویش را برای “چک” زدن کسانی که با آن ها هم نظر نیستند، باز گذاشته است” تا آن ها را به جان منتقدین شیوۀ کار این پورتال، یا برخی از نویسندگان آن، “اوچ” کنند و مردمی را که منتظر آن اند که نویسندگان این پورتال چگونه یخن یک دیگر را می گیرند و با چه کلمات تحقیر آمیز به استقبال یک دیگر می روند، بیشتر به این پورتال جذب کنند! این گفته توهم نیست؛ تجربۀ شخصی خودم از این پورتال است! کاری که من بدان تن ندادم!!

نویسندگان باوجدان می دانند که نویسندگی پریشان گوئی یا در خدمت هیچ و پوچ بودن و حد خود را نشناختن نیست، بلکه سخن سنجی، حد نگهداشتن، به حیثیت خود و خوانندگان خویش احترام و توجه داشتن، حساب گرفتن و حساب دادن و تأثیر پذیرفتن و تأثیر گذاشتن از راه استدلال و بیان حقایق و بالاخره مسؤولیت بزرگ اجتماعی ـ انسانی است؛ نه بدون موجب دیگران را فضول خواندن، دروغ گفتن، تهمت بستن، تحریف کردن سخنان دیگران و به بزرگان صاحب دانش و فضیلت، و بی غرضی مانند آقای نگارگر بی احترامی کردن !

این نویسندگان باید بدانند که ما هم می توانیم همین الفاظ را شاید الفاظی را که صد برابر بدتر باشد به آدرس شان به کار ببریم، اما ما این کار را تا مجبور نشویم نمی کنیم؛ زیرا نمی خواهیم با این کار به مسؤولیت نویسندگی خویش بی اعتنائی کنیم!

اگر چیزی بگوئیم، زیادش می گوئیم: دروغ نگوئید؛ اگر می گوئید، کم بگوئید! یا دروغ عملی است که آبروی انسان را می برد، از آن اجتناب کنید!!

اما دزدان را دزد گفتن، آدم کشان را آدمکش گفتن، وطن فروشان را وطن فروش گفتن و… نه بد است و نه بی باکی؛ البته بی باکیی که جواهر لعل نیرو در وجود گاندی آن را دیده بود؛ و می گفت: “این مجموعۀ نحیف استخوانی به هر معنائی بی باک بود، چه جسمی، و چه ذهنی. این چیزی فوق العاده و عظیم بود که به افراد دیگر هم سرایت می کرد و ترس شان را می ریخت.”  

در اخیر گفتن این نکته را ضروری می دانم که من با محترم استاد نگارگر تنها در باب چیستی و چگونگی ادیان اختلاف دارم، در غیر آن به شخصیت ایشان، به علم ایشان و از همه بالاتر به شکسته نفسی بالاتر از تصور شان احترام بی حد و خاص دارم و همواره دعا می کنم که ای کاش همۀ ما افغان ها در حد وی از این صفات و سجایای پسندیده بهره ای می داشتیم!!