بر مرغ تو فان نیست آیا؟
درگیر خاموشی مرداب است،
– دریا-
شب بسته نطفه در نگاهش
چون هیولا
مهتاب سرد ودل شکسته،
چندان فرو رفته در عمق ابرتیره
که ذره نوری هم نمی تابد ز بالا.
بر بوتههای دشت باور،
– خشکیده یکسر-
ابری نه بارا ست؛
یا هست و چندان نیست کارا،
بارد گهی ،
اما تنُک ،
بر سنگ خارا.
از سو سوی شبتابها در شب اثر نه
مهتاب را از درهها دیگر گذر نه
موجی نه جوشا
مَدی نه پیدا
دریا ندارد شور دریایی دریا
چون برکه افتاده هم از پا و
هم از نا
آن موجهای بر خروشنده کجا شد؟
خاموش وخوف آگین ومیرنده چرا شد؟
دیگر نشانی هم نه زان آهنگ و آوا
آمیخته با واژههای موجِ زیبا
بر کام اهریمن چرا گردید گیتی ؟
افسون او کارا چراشد در اهورا؟
در جزرگاهی این چنین در زجر،