کهن افسانه ها

رسول پویان برآمد آفـتاب از مشـرق دل در سحـرگاهان شب یلـدای تار…

مهدی صالح

آقای "مهدی صالح" با نام کامل "مهدی صالح مجید" (به…

جنگ های جدید و متغیر های تازه و استفادۀ ی…

نویسنده: مهرالدین مشید تعامل سیاسی با طالبان یا بازی با دم…

                    زبان دری یا فارسی ؟

میرعنایت الله سادات              …

همه چیز است خوانصاف نیست !!!

حقایق وواقعیت های مکتوم لب می کشاید  نصیراحمد«مومند» ۵/۴/۲۰۲۳م افغانها و افغانستان بازهم…

مبانی استقلال از حاکمیت ملی در جغرافیای تعیین شده حقوق…

سیر حاکمیت فردی یا منوکراسی تا به حاکمیت مردمی و…

نوروز ناشاد زنان و دختران افغانستان و آرزو های برباد…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان در جاده های کابل پرسه می زنند؛…

زما  یو سم تحلیل چې غلط؛ بل غلط تحلیل چې…

نظرمحمد مطمئن لومړی: سم تحلیل چې غلط ثابت شو: جمهوریت لا سقوط…

کابل، بی یار و بی بهار!

دکتر عارف پژمان دگر به دامنِ دارالامان، بهار نشد درین ستمکده،یک سبزه،…

ارمغان بهار

 نوشته نذیر ظفر. 1403 دوم حمل   هر بهار با خود…

چگونه جهت" تعریف خشونت" به تقسیم قوای منتسکیو هدایت شدم!

Gewaltenteilung: آرام بختیاری نیاز دمکراسی به: شوراهای لنینیستی یا تقسیم قوای منتسکیو؟ دلیل…

تنش نظامی میان طالبان و پاکستان؛ ادامۀ یک سناریوی استخباراتی

عبدالناصر نورزاد تصور نگارنده بر این است که آنچه که میان…

بهارِ امید وآرزوها!

مین الله مفکر امینی        2024-19-03! بهار آمــــد به جسم وتن مرده گـان…

از کوچه های پرپیچ و خم  تبعید تا روزنه های…

نویسنده: مهرالدین مشید قسمت چهارم و پایانی شاعری برخاسته از دل تبعید" اما…

سال نو و نو روز عالم افروز

 دکتور فیض الله ایماق نو روز  و  نو  بهار  و  خزانت …

میله‌ی نوروز

یاران خجسته باد رسیده‌ است نوبهار از سبزه کوه سبز شد…

تحریم نوروز ، روسیاهی تاریخی طالبان

                 نوشته ی : اسماعیل فروغی        در لیست کارنامه های…

طالب چارواکو ته دريم وړانديز

عبدالصمد  ازهر                                                                       د تروو ليموګانو په لړۍ کې:           دا ځلي د اقتصاد…

    شعر عصر و زمان

شعریکه درد مردم و کشور در آن نبوُدحرف از یتیم…

مبارک سال نو

رسول پویان بهـار آمد ولی بـاغ وطـن رنگ خـزان دارد دم افـراطیت…

«
»

افغانستان در کمرکش تاریخ

نویسنده: کورش تیموری فر

دانش و امید، شماره ۵، ثور- اردیبهشت ۱۴۰۰

فرستده: حسین تلاش

سخن از افغانستان، سخن از سرزمینی سرسخت و مردمانی سخت‌ کوش است. تمدن دوران رشد صنعتی، راه خود را از میان کوه‌های سر به فلک کشیدۀ هندوکش و دره‌هایی به پهنای ده‌ها و طول صدها کیلومتر، به سختی می ‌یابد.

از ابتدای قرن شانزدهم تا نیمۀ قرن هجدهم، حدود 250 سال، افغانستان محل تلاقی سه قدرت منطقه‌ای بود: ازبکان، امپراتوری مغولان هند، و امپراتوری صفویان. تجزیۀ مداوم سرزمین‌ ها در این نقطه از آسیای مرکزی، و دست‌ به ‌دست شدن در میان این قدرت‌ ها، از یک ‌سو تمدن کهن هرات را به زوال کشاند و از سوی دیگر، راه‌های رشد مستقل این سرزمین را مسدود کرد. تنها از نیمۀ قرن هجدهم و کمی پیش از آغاز حکومت شاه احمد ابدالی، این سرزمین قوام تازۀ خود را آغاز کرد.

گاه‌ شماری تحولات جغرافیای سیاسی ونضج اجتماعی افغانستان، مجال دیگری می‌طلبد. اما همین ‌قدر گفته شود که سه دورۀ مهم پس از این زایش، عبارتند از: تسلط غلجاییان بر اصفهان و برانداختن دولتِ از قبل زوال یافتۀ صفویان و بلافاصله تسلط ابدالیان (پس از مرگ نادر شاه افشار) در قرن 18؛ بازی کردن نقش حائل بین دو قدرت استعماری بریتانیا در جنوب و روسیۀ تزاری در شمال، و تأثیر ویران‌گر رقابت اینان در قرن 19؛ و سوم، ایجاد کشور افغانستان با مرز های امروزی خود در اواخر قرن 19 و اوایل قرن بیستم.

آن‌ چه در این گفتار به اختصار طرح می ‌شود، وضعیتی است‌ که پس از برانداختن نظام شاهی در افغانستان شکل گرفته است. لختیِ موکب تاریخ، جابجایی قدرت‌ های سیاسی در این سرزمین را چندان برنتابید. به این معنا که سرعت تغییرات اجتماعی در این کشور، به‌ پای تغییرات سیاسی نمی ‌رسید ودر مقایسه با همسایۀ غربی‌اش –ایران- بسیار کند تر بوده است. ساختارهای کهن، خود را بر ارادۀ حاکمان تحمیل کرده است و از ورود آن جامعه – در تمامیت خود – به دوران مدرن، جلو گرفته است. نقش امپریالیسم در جان‌ بخشی به ساختار های کهن، بی ‌بدیل است.

زمینه‌ های قدرت‌ گیری حزب دموکراتیک خلق افغانستان (ح.د.خ.ا.)

محمد داود خان، نخست وزیر سابق حکومت محمد ظاهر شاه (آخرین پادشاه افغانستان، 1386-1293) در پی ده سال دوری از صدارت عظمای ده ساله، در یک کودتای بدون خون‌ریزی، در سال 1352 قدرت را در دست گرفت و نظام را به جمهوری تبدیل کرد.

او در دوران تدارک کودتا، با محافل ترقی ‌خواه افغانستان مناسباتی را به هم زده بود. با زیرکی هرچه تمام ‌تر، هم نظر بورژوازی نوخاسته را به خود جلب کرده بود، و هم با حزب تازه تأسیس د.خ.ا. نرد می ‌باخت. او بخشی از پلاتفرم برنامۀ خود را، از آن حزب وام گرفته بود: ایجاد و تقویت بخش دولتی اقتصاد، مبارزه با ارتشا و فساد اداری، اصلاحات ارضی، ایجاد تعاونی ‌های زراعی، تعمیم سواد آموزی، گسترش فرهنگ نوین تا اقصی نقاط کشور، تأمین بهداشت عمومی، بهبود وضع معیشت مردم و تأمین اجتماعی.

او پس از کودتا، دست به اصلاحات ابتدایی زد: بانک ‌ها و بیمه‌ ها را ملی کرد، و دو قانون اصلاحات ارضی را از تصویب گذراند. اولی، محدود کردن مالکیت زمین آبی به 20 هکتار، و دیمی {للمی- فرستنده}  به 40 هکتار٬ مقرر شد که مازاد این مساحات، به قیمت عادلانه از مالک خریداری شده و به اقساط 25 ساله به دهقانان واگذار شود. قانون دوم، وضع مالیات بر زمین ‌های مزروعی بود. این قانون در کنار دستور منع فروش زمین‌ ها، مخالفت زمین ‌داران بزرگ را برانگیخت. نهایتاً علیرغم تلاش جوانان و دیگر نیرو های ح.د.خ.ا. که فعالانه در امر اجرای اصلاحات ارضی مشارکت کرده بودند، به ‌دلیل نبود اراده و زیرساخت ‌های لازم برای اجرای کامل قانون، مانند اصلاحات ارضی ایران در سال 1341، ناتمام ماند.

سیاست نا سنجیدۀ داودخان {درزمان که نخست وزیری ظاهر شاه بود} در مورد پشتونستان – از جمله تأسیس کمپ آموزشی شورشیان بلوچ در قندهار، و کمپ دیگری برای آموزش نظامی جوانان پشتون و اعزام آنها به پاکستان -‌ اولین گام ‌ها را در تحریک نیروهای مرتجع علیه دولت مرکزی تسریع کرد. روشن است که دولت پاکستان در این تحریک نقش مستقیم داشت. ریشۀ معضل پشتونستان به مرزکشی استعماری بریتانیا برمی ‌گردد. 

در سال 1893، سِر مورتیمور دوراند، دبیر اول امور خارجة دولت بریتانیایی هند، قراردادی با عبدالرحمن خان – حاکم وقت افغانستان- به امضا رساند که تنها ضامن منافع استعماری بریتانیا بود. این مرز 2600 کیلومتری، از نقاطی می ‌گذرد که با تقسیم یک قوم بزرگ در دو بخش و دو کشور، ریشه‌ های نفرت قومی را برای دوران ‌های بعد آبیاری کرد.

اولین شخصی که پرچم مخالفت با داودخان {زمان ریاست جمهوری اش- فرستنده} را برافراشت، گلبدین حکمت ‌یار بود. او یکی از بازوان اخوان‌المسلمین در افغانستان بود. سابقۀ فعالیت این جمعیت در آن کشور، به دوران محمد ظاهر شاه برمی ‌گردد.

می ‌دانیم که شیخ حسن‌البنا – بنیانگذار اخوان‌المسلمین در مصر به ‌سال 1928- ارتباط مستقیمی را با ابوالاعلی مودودی در پاکستان برقرار ساخت. برای آنکه بدانیم چرا نشت افکار این جماعت به افغانستان، با این سرعت صورت گرفت، باید نگاهی به وضعیت جامعۀ افغانستان در آن دوران داشته باشیم.

اولین سرشماری رسمی در آن کشور، در سال 1341 صورت گرفت. در آن سال، جمعیت افغانستان کمی بیش از 15 میلیون نفر بود. 75٪ در روستاها، 7٪ در شهرها، و باقی به‌ صورت کوچ و نیمه کوچ زندگی می‌کردند. میزان باسوادی در بین اهالی، تنها 4٪ بود. فقط 250 پزشک و 69 دست ‌یار پزشک در آن کشور زندگی می ‌کردند. یعنی نسبت پزشک به جمعیت، یک به 50،000 بود. تعداد کارگران صنعتی و خدماتی، روی‌هم 60،000 نفر بود، در حالیکه تعداد روحانیون به 100،000 نفر بالغ می ‌شد.

بنابراین، بستر مناسبی برای رشد افکار اخوان‌المسلمین وجود داشت. حلقۀ اول گرایش اخوانی، گروه حکمت ‌یار-نصرت ‌یار- حبیب‌الرحمن بود. حلقۀ دوم، گروه ربانی و یارانش بودند. این دو، در سال 1348 متحد شده و اولین سازمان بنیادگرای افغانستان به‌ نام «جوانان مسلمان» را پی ریختند. علیرغم این اتحاد، اختلاف آنان بر سر رهبری این جمعیت بالا گرفت. بعد ها در سال 1355- آنان گروه‌ های مستقل وابسته به خود را در پاکستان شکل دادند.

محمد داودخان و دولت او، نه تنها اراده، بلکه توان گام زدن در مسیر وحدت ملی را نداشتند. پشتون‌ ها که {ادعا می شود – فرستنده} حدود 40٪ جمعیت افغانستان را تشکیل می ‌دهند (این رقم تا همین امروز سرشماری نشده است)، از قرون قبل، وجه غالب را در حکومت‌ های قبیله‌ای به خود اختصاص می ‌داده‌اند و تا هم‌ اکنون، برتری طلبی آنان مانع وحدت ملی مردمان این سرزمین شده است. در تمام یک قرن اخیر که مرز های ملی این کشور تثبیت شده است، مسئلۀ ملی حل نشده است و تمام حوادث سیاسی و نظامی و اجتماعی، مهر و نشان شکاف قومیتی را بر خود دارد.

تیرگی روابط پاکستان با افغانستان، ناشی از سیاست تهاجمی و توسعه ‌طلبانۀ اولی، و ناشی‌گری دومی بود. بلوک غرب که وظیفۀ مهار افغانستان را به پاکستان سپرده بود، از این اختلاف سود برده و از هرگونه کمک به افغانستان خود داری می ‌کرد. کمک‌ های سنتی شوروی به افغانستان برای دولت مردد داودخان کافی نبود. او، نه ارادۀ پیشینیان خود همچون امان‌اللـه ‌خان را داشت که برای کسب استقلال افغانستان در دهۀ دوم قرن بیستم با انگلستان جنگیده بود، و نه درایت کافی برای تجمیع نیروهای ترقیخواه در مسیر توسعه، از راه محو فئودالیسم و انباشت سرمایه. بنابراین، در میانۀ دوران حاکمیت پنج ‌ساله‌اش، در یک چرخش سریع به ‌سمت بلوک غرب، دست یاری به آن ‌سو دراز کرد. طبعاً شروط سیاسی، پیش درآمد هرگونه کمک آنان بود. در جهت تلاش برای کشاندن افغانستان به پیمان سنتو، می ‌بایست عرصۀ حاکمیت، از هرگونه نفوذ نیروهای مترقی –و در رأس آنان ح.د.خ.ا.- پاک شود. این ‌گونه بود که پاک ‌سازی ارتش از اعضا و هواداران آن حزب در دستور کار قرار گرفت. پس از آن، تمام مدیران دولتی که وابستگی حزبی داشتند و یا «متهم» به طرفداری از آن حزب بودند، برکنار شدند. نهایتاً چرخش به سمت غرب، باعث وعدۀ کمک دو میلیارد دلاری ایران به دولت او شد. این خط اعتباری اما چندان فرصتی برای عملیاتی شدن نیافت.

نارضایتی‌ های عمومی از روش نارسیستی {خود شیفتگی بیحد- فرستنده} محمد داودخان، بی ‌برنامگی در ادارۀ کشور، که حاکمیت فامیلی را تداعی می ‌کرد، و وخامت اوضاع اقتصادی کشور، بحران را دامن زد.

ح.د.خ.ا. در یک اقدام دو وجهیِ تدافعی (برای حفظ موجودیت خود که به خطر افتاده بود) و تهاجمی (برای رهایی کشور از چنگال دیکتاتوری) دست به کودتای نظامی زد. آنان با تکیه بر نیروی هوایی که عملاً فرماندهی‌اش را داشتند، محمد داود خان را برکنار کردند. در این کودتا بین 1000 تا 1500 تن کشته شدند که محمد داود خان نیز جزو آنان بود.

دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان

در زمانی دورتر، اولین قرارداد رسمی که دولت مستقل افغانستان امضا کرد، قرارداد دوستی با شوروی – مشابه قراردادی که شوروی با ایران بسته بود – در سال 1921 بود. در این قرارداد {با ایران – فرستنده}، پس از الغای امتیازات استعماری دولت‌ های تزاری، بنای هم‌زیستی مسالمت آمیز همسایگان پی ‌ریزی شد. این قرارداد همان تأثیری را بر جامعۀ آن ‌روز افغانستان نهاد، که قرارداد مشابه، بر جامعۀ رنج ‌دیده از استعمار ایران داشت. امان‌اللـه خان، در یکی از مکاتباتش با لنین، از شدت شوق، لنین را «والاگهر» خطاب کرد. این رابطۀ دوستانه باعث شد که گرایشی در جامعۀ افغانستان به همسایۀ شمالی رشد کند. ارتباط با شوروی به یک سنت تبدیل شد. بنابراین متناسب با تمایل حکومت ‌های وقت، توسعۀ زیربناهای افغانستان، همراه با شدت و ضعف ‌هایی، با کمک شوروی پیش می ‌رفت. احداث دانشکده پولیتخنیک کابل، توسعۀ خطوط محدود راه ‌آهن، احداث جاده‌ های استراتژیک مواصلاتی ولایات، صدور ماشین‌ های صنعتی مناسب با کارگاه ‌های کوچک، آموزش‌‌های نظامی و تقویت ارتش با کمک‌ های تسلیحاتی…، محصول همان روابط دوستانه بود. 

افسرانی که در شوروی آموزش ‌های فنی و تخصصی می‌ دیدند، طبعاً حامل افکار نوین مبتنی بر ضرورت تحول اجتماعی و برقراری مناسبات عادلانه بودند. هم ‌اینان در متشکل ‌ترین نهاد اجتماعی مدرن –ی عنی ارتش- نقش مؤثری در تحولات بعدی بازی کردند. میزان کمک‌ های اتحاد شوروی به افغانستان بین سال‌ های 1333 تا 1341، بیش از 500 میلیون دلار، و چندین برابر کمک آمریکا به افغانستان بود. این کمک‌ ها، بین 50٪ تا 33٪ حجم اعتبارات لازم برای اجرای برنامه‌ های توسعۀ اول و دوم افغانستان را تأمین می‌کرد.

حزب د.خ.ا. در سال 1343 تأسیس شد و به ‌سرعت طرفدارانی در میان روشنفکران و گروه‌ های پیشرو یافت. در اولین انتخابات پارلمانیِ پس از تأسیس، 4 نماینده از این حزب به پارلمان راه یافتند که نورمحمد تره‌کی و ببرک کارمل نیز جزو آنان بودند. اولی، رهبر جناح تندروتر حزب موسوم به «خلق» بود و دومی، رهبر جناحی از حزب موسوم به «پرچم»، که دیدگاه‌ های واقع بینانه ‌تری داشت و شعارهای انتخابی ‌شان متناسب با سطح نازل رشد نیروهای مولده و مناسبات اجتماعی آن روزگار بود. این دو جناح از همان سال 1345، تبدیل به دو فراکسیون مستقل حزب شده بودند. {تصحیح ضروری: در این انتخابات مورد نظر نویسنده (دوره دوازدهم شورا)٬ چهار نفراز رهبران ح. د. خ. – قبل از انشعاب. -٬ شامل: ببرک کارمل٬ داکتر اناهیتا راتب زاد٬ نور احمد نور و فیضان الحق فیضان توانستند به شورا راه یابند. نورمحمد تره کی که در زادگاهش٬ شهرستان ناوه مربوط استان و یا ولایت غزنی کاندید این دور شورا شده بود٬ نتوانست پیروز گردد – فرستنده.}

بالاخره روز 7 ثور (اردیبهشت) سال 1357 (27 آوریل 1978) انقلاب ضد فئودالی-ملی- دموکراتیک افغانستان با استفاده از نیروهای ارتش صورت گرفت. با وجود آنکه در ماه‌ های قبل از انقلاب، دو جناح حزب بسیار به هم نزدیک شده بودند، اما حفیظ ‌الله امین که رهبر شاخۀ نظامی جناح «خلق» بود، تمام تلاش خود را به‌ک ار بست تا نیروهای نظامی «پرچم» را از تأثیر بر حوادث دور نگه دارد.

سه روز بعد از کودتا، شورای نظامی جای خود را به «شورای انقلابی» داد. نورمحمد تره‌ کی به‌ عنوان رئیس جمهور، رئیس شورای انقلابی و صدر اعظم انتخاب شد. ببرک کارمل نقش معاون اول شورای انقلابی و{معاون} صدارت را ایفا کرد. حفیظ ‌اللـه امین به‌ عنوان معاون صدراعظم و وزیر امور خارجه انتخاب گردید. دیگر رهبران دو جناح، مسئولیت ادارۀ وزارت‌خانه‌ های مختلف را به عهده گرفتند.

در ماه ‌های اول، تلاش برای اجرای اصول برنامۀ حزب آغاز شد. اولین گام، اجرای اصلاحات ارضی رادیکال بود. مالکیت زمین‌های مازاد بر 6 هکتار سلب، و بین 296 هزار خانوار تقسیم شد. تعاونی‌ های دهقانی و صندوق‌ های اعتباری روستایی ایجاد شد. سازمان‌ های اجتماعی توده‌ای، یکی پس از دیگری سر برآورد و فرایند به عرصه کشاندن مردم برای ادارۀ امور روزمرة خود آغاز گردید. امر توسعۀ فرهنگی و تعلیم و تربیت و گسترش آن در دستور کار قرار گرفت و دوره‌ های ضربتی مبارزه با بی ‌سوادی آغاز شد.

اما در کنار این تلاش‌ ها، مرده ریگ عقب ماندگی ‌های قرون سر برآورد. حفیظ ‌االله امین، با استفاده از ضعف نورمحمد تره‌ کی و تمایل او به ایفای نقش «رهبر»، هرآنچه از دستش برمی ‌آمد، برای تعمیق شکاف بین دو جناح حزب انجام داد. روش‌ های مدارا جویانۀ جناح پرچم – و در رأس آن، ببرک کارمل- تنها به حذف فرماند هان نظامی وابسته به آن جناح، از مقام‌ های حساس، و برکناری مدیران از ارگان‌ های تازه تأسیس وزارت ‌خانه‌ ها انجامید. امین، با کوفتن بر طبل «انقلاب پرولتری»، به تبلیغ و ترویج این آموزه پرداخت که انقلاب را ح.د.خ.ا. به تنهایی به انجام رسانده و در امر ادارۀ کشور، به هیچ نیروی سیاسی دیگری نیاز نیست. دهقانان، پیشه ‌وران، تاجران، روشنفکران، و بورژوازی ملی، نیروهای بالندۀ جامعه بودند و بدون حضور نمایندگان سیاسی آنان در قدرت، و انجام اقداماتی که شامل منافع آنان نیز می ‌شد. پیشرفتی امکان پذیر نبود.

او و دیگر رهبران جناح خلق، به توهمات قومی، قبیله‌ای، محلی و مذهبی دامن می ‌زدند. شتاب ‌زدگی و میل شدید به «جهش» از مراحل ضروری تکامل اجتماعی در اثنای انجام اصلاحات، باعث روی ‌گردانی هرچه بیشتر مردمان از انقلابی می ‌شد که مالک اصلی آن بودند. به ‌عنوان مثال، اگر در روستایی، ملای ده، واگذاری سند مالکیت زمین به روستاییان را مردود، و زمین‌ ها را غصبی اعلام می ‌کرد، اعدام می ‌شد. و یا خانواده‌ای که مایل به تحصیل دختر خانواده در مدرسه نبوده و اجازه نمی ‌داد که کلاس مختلط تشکیل شود، باید خشونت زیادی را تحمل می ‌کرد. امثال این اقدامات، اطراف هستۀ انقلاب را کاملاً خالی می ‌کرد.

چند ماه پس از انقلاب، انشعاب در حزب جدی شد وعملاً تمامی اعضای مؤثر جناح پرچم از حزب اخراج شدند. برخی از رهبران آن جناح – از جمله ببرک کارمل- به‌ عنوان سفیران افغانستان در کشورهای دور دست تبعید شدند. شش تن از دیگر رهبران – از جمله سلطان‌علی کشتمند وزیر برنامه ریزی- بازداشت، شکنجه و به اعدام محکوم شدند، که با پا درمیانی اندک شمار کشورهای دوست انقلاب، مجازات آنان با یک یا دو درجه تخفیف، به حبس ابد یا زندان‌ های طویل‌المدت تبدیل شد.

در آخر تابستان 58، در فضای «ضد پرچم»ی حاکم، نورمحمد تره‌کی پس از بازگشت از سفر کوبا و شوروی، توسط نیروهای تحت امر امین، به قتل رسید. امین حاکم مطلق دولت شد.

می ‌توان تصور کرد که در حکومت 100 روزۀ او، چه بر سر مردم افغانستان رفت. شیرازۀ حزب و ارتش و ادارۀ کشور از هم پاشید. نقش حزب، به مثابه سازمان سیاسی زحمتکشان به پایان رسید. امواج تمایلات ماجراجویانه، دگماتیستی، چپ‌ روانه و عوام فریبانه، پایه ‌های اجتماعی حزب و دولت را سست کرد. خطای استراتژیک در تنظیم روابط با نیروهای سنتی مدافع مرزها با پاکستان، آنان را به همدستان ارتجاع و اشرار تبدیل کرد. دو بار تصفیۀ سنگین در ارتش، وغفلت از تربیت کادرهای نظامی، وحدت درون ارتش را از میان برد. در پایان دورۀ امین، در 18 ولایت از 26 ولایت افغانستان، نیروهای ضد انقلاب فعال بودند. و این در حالی بود که تبعید آن واحد های ارتشی که به ‌نظر می‌ رسید به امین وفادار نباشند، به دوردست ‌ها، امر مقابلۀ مؤثر با ضد انقلاب را غیر ممکن کرده بود.

مساحت زمین‌ های زیر کشت، به‌شدت افت کرد. تولید صنعتی تقریباً متوقف شده بود. حمل و نقل عمومی که 95٪ آن با وسایل متعلق به بخش خصوصی صورت می ‌گرفت، فلج شد. امنیت راه‌ ها به خطر افتاد. 90٪ از حمل کالاها از طرف مرزهای شوروی، تعطیل شد. این موضوع در کنار کاهش شدید تولید ناخالص داخلی، قیمت کالا های اساسی را به ‌شدت بالا برد. فساد اداری در همه جا رسوخ کرده بود.

فجایعی که در این مدت رخ داد، منجر به انقلاب دوم شد. نیروهای وفادار به انقلاب، تنها راه نجات را در آن دیدند تا عزم کرده و اهداف انقلاب را احیا کنند. ببرک کارمل به کشور برگشت و سکان این قایق در حال واژگونی را به ‌دست گرفت. دولت افغانستان از ماه ها پیش، یعنی از زمان رهبری نورمحمد تره كی، بار ها درخواست حضور نیرو های نظامی شوروی را كرده بود كه هر بار این درخواست رد شد. اما وضعیت چنان وخیم شد، که دیگر رد آن ممکن نبود. برای جلوگیری از تروریسم قبیله‌ای و مذهبی، راه دیگری قابل تصور نبود.

 برای جبران خیانت‌ ها واشتباهات بزرگ، در نخستین روز های بعد از سرنگونی حکومت ضد انقلابی، تلاش‌ های گوناگونی صورت گرفت تا اعتماد از دست رفتۀ مردم نسبت به ح.د.خ.ا. واهداف آن دوباره جلب گردد. در همین راستا در مادۀ سوم اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان (مصوب شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان در فروردین – حمل- 1359) در مورد ماهیت دولت چنین آمده است: 

«قدرت زحمتکشان در جمهوری دموکراتیک افغانستان متکی به جبهۀ وسیع ملى «پدر وطن» است که کلیۀ کارگران، دهقانان، کسبه کاران، کوچیان، روشنفکران، زنان، جوانان و نمایندگان تمام ملیت‌ ها و اقوام، کلیۀ نیروهای مترقی، دموکراتیک و وطن پرست و سازمان‌ های اجتماعی و سیاسی کشور را تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان به اساس برنامه عمومی اعمار جامعۀ نوین آزاد و دموکراتیک متحد می ‌سازد.

جبهه ملى پدر وطن مؤظف است تا در اتحاد تمام نیرو های خلق جهت فعالیت مشترک در تعمیل وظایف انکشاف ملی و دموکراتیک کشور، در تربیت مردم به روحیه وطن پرستانه و جلب وسیع اتباع در اداره امور دولت و جامعه مساعدت کند».

ترمیم گذشته به ‌سرعت آغاز شد و پیش رفت. به‌عنوان مثال، جامعه پذیرای تحول فرهنگی می ‌گشت. تا اواسط دهۀ 80 میلادی، نیمی از دانشجویان دانشگاه‌ ها، 40٪ پزشکان، 70٪ آموزگاران، و 30٪ کارمندان دولت را زنان تشکیل می‌ دادند.

اشتغال ارتجاع و امپریالیسم

از همان ماه‌ های ابتدایی پس از انقلاب، نیروهای ارتجاع، با تکیه بر تدارک طولانی مدت خود در مقابله با هر تحول مترقی، از پایگاه‌ های خود در پاکستان به ‌حرکت درآمدند. اختر، رئیس سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، مسئولیت سازماندهی، تدارکات، و برنامه ریزی فعالیت‌ های تبلیغی، تهییجی و نظامی را بر عهده گرفته بود. همۀ آنچه قبلاً در بارۀ درگیری‌ های درونی حزب و دولت در افغانستان گفته شد، تنها هیزمی بود که به خرمن تدارک دیده شده از قبل می‌ افزود. به‌ ویژه پس از انقلاب در ایران، آمریکا در تدارک برای حفظ «کمربند سبز» (اصطلاح برژینسکی، مشاور امنیت ملی دولت کارتر، برای محاصرۀ دائمی شوروی) و ایجاد جایگزین برای پایگاه‌ه ای از دست رفتۀ خود در شمال ایران، دستور تجهیز نیروهای «جهادی» را داده بود. شش ماه بعد، زمانی ‌که نیروهای شوروی وارد خاک افغانستان شدند، کمک‌ های پنهانی آمریکا، علنی شدند. 

در دوران کمک‌ه ای مخفیانه، اسراییل سلاح‌ های ساخت شوروی، به غنیمت گرفته شده از ارتش مصر و سوریه را برای مجاهدین می ‌فرستاد. کارخانه‌ هایی برای کپی کردن همان‌ گونه سلاح‌ ها در کشورهای «دوست» به‌ راه افتاد. آمریکا حتی موفق شده بود تا از لهستان سلاح تأمین کند. بعدها که دخالت آمریکا علنی شد، و نیروهای ضد دتانت (سیاست‌ های تنش زدایی بین آمریکا و شوروی که از زمان نیکسون به جریان افتاده بود) رشتۀ امور را در دست گرفتند، سیل سلاح‌ های فوق پیشرفتۀ ناتو به ‌سوی مجاهدین سرازیر شد. حتی موشک‌ های ضد جنگندۀ محرمانۀ «استینگر» که به‌ دلیل محرمانه بودن، به سلاح سازمانی ناتو تبدیل نشده بود، در اختیار نیروهای ارتجاع قرار گرفت که به ‌وسیلۀ آن، ده‌ ها هواپیمای میگ و سوخوی شوروی سرنگون شدند.

از سوی دیگر، جاه ‌طلبی‌های ژئوپلیتیک چین در آن سال‌ ها، آنان را به یکی از گردان ‌های فعال کمک به نیرو های برانداز تبدیل کرد. زمانی رسید که حدود 120 کشور، به ‌طور مستقیم یا غیر مستقیم، به مجاهدین کمک می ‌رساندند تا مبادا قلاب کمربند محاصرۀ شوروی در جنوب، در نقطۀ افغانستان باز بماند.

مجاهدین چه کسانی بودند؟ اینان دانش آموختگان مدارس تولید بنیاد گراهای اسلامی بودند که در پاکستان آموزش‌های سیاسی و نظامی می ‌دیدند. هفت حزب و جمعیت اسلامی در پاکستان، و هشت گروه دیگر در ایران با یکدیگر ائتلاف کردند. در میانه‌ های دهه 60 شمسی، تعداد اردو های آموزشی مجاهدین، به 50 واحد در پاکستان، و 15 واحد در ایران رسیده بود.

این، طرح برژینسکی بود که یک جنبش بین‌المللی برپا کند که أصول ‌گرایی اسلامی (از نوع وهابی) را در آسیای میانه بپراکند؛ و همان ‌طور که خود برژینسکی در زندگی نامه‌اش نوشته، «معدودی مسلمان تحریک شده خلق کند.بیش از یک ‌صد هزار جنگجوی اسلامی، بین سال‌ های 1360 تا 1370 در پاکستان تحت آموزش قرار گرفتند. اما آن مأموران عملیاتی که قرار بود نهایتاً به «طالبان» و «القاعده» بپیوندند، از طریق یک کالج اسلامی در بروکلین نیویورک عضوگیری شدند و در یک اردوگاه سازمان سیا در ویرجینیا آموزش دیدند. این عملیات، «توفان» نامیده می ‌شد.

پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، ارتش با چنگ و دندان با مجاهدین می‌ جنگید و عملاً یک تنه با نیمی از دنیا در رزم بود. شکست اجتناب ناپذیر بود.

جنگ تمامی منابع دولت افغانستان را می‌ بلعید. دشمن تا دندان مسلح بود. ژنرال ضیاءالحق {تا زمان مرگش – فرستنده} رهبری جنگ را به‌ عهده گرفته بود و کانال مطمئنی برای سرازیر کردن تسلیحات و قوای بین‌المللی اعزامی از طرف «جهادیون» احداث کرده بود. از اردیبهشت 1364- ثور – تا اسفند – حوت – 1370 (تاریخ سقوط کابل) که دکتر نجیب الله در رأس هرم قدرت قرار گرفت، کاری جز ادارۀ جنگ امکان پذیر نبود. آنچه که مانع پیروزی مجاهدین در همان نیمۀ اول دهۀ 60 شده بود، علاوه بر مقاومت ارتش افغانستان، جنگ‌ های داخلی مجاهدین با یکدیگر بر سر قدرت بود. جنگی که تا کنون ادامه دارد. و این، خود داستان دیگری است.


*. جان پیلجر؛ مهرناز و مهرداد شهابی؛ نشر اختران؛ 1388؛ ص 202