آتشِ جنگ
آتشِ جنگ
نیامد فصلِ آرامی به کابل
به خاکسترمبدل گشته زابل
اسیر آتشِ جنگ است دیارم
ز چاربولک گرفته تا سرپل
جوهر
چه خوش بيتى سروده جوهر ما
ز بهر ملك زار و ابتر ما
بآتش گفته ميسوزد تر و خشك
ز كابل تا كجا ها كشور ما
زبير واعظى
کسی سودا نموده کشور ما
کسی آتش زده بال وپر ما
چه خوب زیبازخشک وترنوشته
(زبیر)خوش کلام تاج ِسرما
جوهر
بيا جوهر كه روز و شب نويسيم
ز رنج و درد، تاب و تب نويسيم
وطن وحشت سرا گرديده يك سر
غزل ها چى كه حتى رپ نويسيم
زبير واعظى
دورد به شاعر دلها ۰۰
بمثلِ(واعظی)هرشب نویسیم
ز آتش سوزی مکتب نویسیم
ز سنگسار کردنِ. کافرپرستان
حدیثِ دوختنِ هر لب نویسیم
جوهر
الهى آتش افروزان بميرد
نماند درجهان از نسلِ قاتل
خدايا دوزخت بادا فروزان
بسوزان اندران افراد جاهل
حسن فروغ
در اين دنيا كسى حيران نباشه
اگر باشه به جز افغان نباشه
به تقويم سپهر و فصل هايش
غمين و خسته و نالان نباشه
زبير واعظى
دورد به واعظی عزیز شیرین کلامم۰۰۰
اگر. او پیروی قرآن نباشه
چرا در گوشهٌ زندان نباشه
خطابش میکنم حیوانِ وحشی
اگر از جملهٌ انسان نباشه
جوهر
بخوان ای(جوهرم) مانند بلبل
کلامت پخته و، دارد تسلسل
خدایا رحم کن! در حال ملت
حکومت میکند، اینجا تغافل
قارى عبدالله احسان
چمن شد خالی از آواز بلبل
شکسته قامت ریحان و سنبل
درین وحشت سرا زیستن نه زیبد
که گشته مشت خاک و توده ی گِل
پردل
نمیاید ز باغ آواز بلبل
ز آتش در گرفته شهر کابل
فضایش دود باروت و تفنگ است
خدایا بر تو ما داریم توکل
ععهوفیانی بلخی بدیهه