سلیمان لایق از محوری ترین کادر های حزب دموکراتیک خلق تا یک شاعر بی بدیل
نویسنده: مهرالدین مشید
ظالم بمرد و قاعده ای زشت از او بماند – عادل برفت و نام نیکو اختیار کرد
هرچند مرگ به تعبیری پایان زنده گی در دنیا خوانده شده و اما در اصل سفری است به سوی حیات دیگر و آغازی برای یک تحول و یک دگرگونی دیگر است که در یک سناریوی شگفت انگیز یاتراژیدی ابدی تاریخ که رجعت و بازگشت به سوی خدا خوانده شده، تحقق پیدا می کند. به تعبیر پسین مرگ بزرگ ترین ودیعهء الهی است که در آخرین لحظات درست زمانی به آغوش می کشد که انسان تمامی توانایی ها به زنده گی را از دست می دهد و محتاج مطلق می گردد. در این زمان است که انسان که بازگشت انسان به اصل که همانا برهنه بودن است، آغاز می شود. برهنگی ای که با خلقت و خوردن میوهء ممنوعه و فلسفهء به آگاهی رسیدن انسان و برگ گذاشتن بر شرمگاه آغاز و در زمان تولد بافریاد اشک آلود کودک در زمان تولد به مثابهء ابراز انزجار ادامه می یابد و این برهنگی را در نماد حج اظهار و بالاخره با آخرین برهنه شدن در نماد مرگ پایان می یابد. حال پرسش این است که آیا این حادثه پایان پایان یک انسان است و یا این که آغازی برای یک پایان دیگر است که در نماد مرگ به گونهء معنوی ندادم پیدا می کند و قرآن از آن حیات دیگر تعبیر کرده است. حیاتی که در واقع شخصیت و هویت و انسانیت و چگونگی واقعی انسان را به تمثیل می گیرد که در خاطره ها و کارنامه ها و آثار نوشتاری او بعد از مرگ تبلور یافته اند. معیار سنجش این انسان دیگر قدرت و ثروت نه؛ بلکه شخصیت واقعی او که همانا انسانیت راستین، خدمتگذاری او به مردم و کشور، وفاداری او به عدالت و تقوا و پاکی او است؛ حکایت از چون و چند او می نماید. این انسانی است که پس از مرگ مورد داوری انسان و تاریخ قرار می گیرد و تو بودن او دوباره کشف می شود. این تو بودن او را ارزش های ماندگاری محک می زند و سره و ناسره می کند که از آن به عنوان داوری بیرحمانهء تاریخ یاد شده است. شاید دوستانی خورده بگیرند که چگونه بجای داوری خدا و مردم به داوری تاریخ حق تقدم داده شده است. تاریخ و خدا و زمان در روایاتی یک سان امده است و حدیثی است که پیامبر می گوید، زمان را دشنام ندهید که زمان خدا است. این حدیث را مرحوم بازرگان در مقدمۀ کتاب آیین دوست یابی هم نقل کرده است. از سویی هم خدا و مردم در قرآن به یک معنا آمده است که مرد مردم سازنده و آفرینندۀ تاریخ اند و مرحوم شریعتی میگوید، در هر جایی از آیات که خدا و ناس در جای یکدیگر عوض شوند، در مفهوم آیات سکتگی و قصور وارد نمی شود.
در بتۀ آزمون داوری تاریخ است که سیاه روی می شود، هر آنکسی که در او غش باشد. زیرا تنها عدالت است که میزان زشتی ها و زیبایی ها را توزین و صداقت و پاک دامنی است که میزان خوبی ها و بدی ها و شاهین ترازوی دادبخش را سبک و سنگین می سازد. در این زمان معلوم است که پلهء ترازوی آنانی به سوی زمین تمکین و سنگینی می کنند که بحیث انسان بدون در نظر داشت زبان و قوم و گروه و نژاد مصدر خدمت به انسان و انسانیت شده اند و اشک های مردم خود را پاک و لقمهء ملتی در استخوان های شان اضافه و خوشی های شان را افزون کرده اند. در این سبک و سنگینی پله ای ترازو ای که رو به آسمان دارد؛ حکایت از انسانی دارد که زشتی هایش بر خوبی هایش بیشتر سنگینی دارد و چنین انسانی انسان نه؛ بل شبه انسان یا انسان نمایی است که در اصل در لباس قوم و زبان و گروه خود را پنهان کرده و و در نماد نژادپرست اعظم انسان ها و اقوام و گروه های دیگر را مورد توهین قرار می دهد. کار این انسان در نماد رهبری یک کشور فقط ظلم در برابر دیگران و بخشش های میلیونی به افراد مربوط و وابسته به خود و اقوامش است. این رهبر برتری قومی و تبعیض قومی را فرصتی برای برتری شخصی و قومی خود تلقی می کند. این انسان از جمله کذابان تاریخ است که حتا حافظه ای خود را گم کرده و فیر هایش هم هوایی و بی هدف است و از این رو حرف هایش به متلک های مردم و خودش هم به مسخرهء روزگار بدل شده باشد.
اکنون سلیمان لایق پس از ۹۰ سال به قافلهء مرده گان پیوست. وی در یک خانوادۀ روحانی در قریۀ ایمنی شرند پکتیکا زاده شد و پدرش عبدالغنی یک عالم دینی و از جمله خلفای نقیب صاحب بود که در بغلان زنده گی داشت. وفاداری پدرش به خانوادهء الف ثانی یا المجدد سبب شد تا نام او را غلام مجدد بگذارد. اما زمانی که غلام مجدد جوان شد و به آگاهی رسید. وی بر رسم اعتراض در برابر تصمیم پدر خود را سلیمان لایق خواند. این نام در واقع سرنوشت و پیوند او را با حزب دموکراتیک خلق گره زد تا او به مقام رهبری و عضو بوروی سیاسی این حزب صعود نمود و از سوی این حزب به مقام وزارت نیز رسید. وی در فراکسیون های حزبی وابسته به شاخهء پرچم تحت رهبری کارمل بود و اما وی پس از عزل و برکناری کارمل از حکومت و تبعید او به شوروی وفادار به نجیب ماند و از طراحان مصالحهء ملی نجیب به حساب می رود. گفته می شود که وی دارای نظریه های مستقل بود و نظریات شباهت هایی با میراکبر خیبر یکی از رهبران پیشین حزب دموکراتیک خلق بود که مخالف کمونیسم تیپ شوروی پیشین در افغانستان بود و بعید نیست که او نظامی مخلوط از پشتونیزم و مارکسیسم در افغانستان می خواست. مرگ خیبر هرچند هنوز در پردهء ابهام است و از سوی هرشخص و گروهی که صورت گرفت، منجر به کودتای هفت ثور شد.
در این شکی نیست که حزب دموکراتیک خلق افغانستان مسؤل تمامی رخداد های پس از کودتای هفت ثور در افغانستان است؛ اما این به معنای آن نیست که این دلیل برائت سایر بازیگران سیاسی مخالف آنان در افغانستان باشد؛ بلکه تمامی رهبران و گروه های سیاسی چپ و راست و میانه و ملی گرا ها که در حوادث افغانستان دخیل اند و همه در برابر مردم افغانستان پاسخگو هستند. پس ازهم پاشی جنبش مشروطۀ اول در زمان حبیب الله و مشروطۀ دوم در زمان شاه امان الله بالاخره در سال ۱۳۲۶ خورشیدی روشنفکران و مشروطه خواهان افغانستان پس از سالها مبارزه نخستین حزب علنی را بنام ویش زلمیان (جوانان بیدار)تأسیس نمودند که مرکز فعالیت های آن کابل قندهار و جلالآباد بود. این حزب بعد ها از هم پاشید و گروه هایی جون؛ حزب دموکراتیک خلق به رهبری نورمحمد تره کی، حزب شعلۀ جاوید یا حزب دموکراتیک نوین به رهبری (محمودی، یاری و باختری )، حزب افغان ملت به رهبری نوراهدا و شمس الهدا، حزب سوسیال دموکرات به رهبری مرحوم میوندوال، جنبش جوانان مسلمان به رهبری عبدالرحیم نیازی و حلقه ها و گروه های کوچک دیگر در افغانستان تشکیل شدند. پس از کودتای داوود در سرطان سال ۱۳۵۲ و بویژه بعد از کودتای هفت ثور در سال ۱۳۵۷ حزب دموکراتیک خلق و نهضت اسلامی افغانستان بویژه شاخۀ جنبش جوانان مسلمان در حوادث افغانستان نقش مرکزی را بازی کردن و سایر گروه ها بیشتر نقش حاشیه ای را به خود گرفتند. صدها دریغ و درد که جریان های سیاسی افغانستان مشمول و چپ و راست و میانه و ملی نقش سازنده در رخداد های پس از هفت ثور را نداشته و بیشتر نقش منفی داشتند و در نتیجه افغانستان را وارد بحران کنونی کرده اند. هرچند این جریان ها افغانستان را به سوی فاجعۀ کنونی یدک کردند و اما هر کدام نسبت به افغانستان فردا دیدگاه های فکری متفاوت داشتند. حزب دموکراتیک خلق در فکر الگوبرداری از نظام کمونیستی تیپ شوروی، حزب شعلۀ جاوید در فکر الگو برداری از نظام کمونیستی چین، حزب سوسیال دموکرات خواهان نظام دموکراسی به تیپ غرب، گروه های ملی خواهان حکومت ملی در چارچوبۀ اهداف قومی و زبانی بودند و نهضت اسلامی هم خواهان تشکیل حکومت اسلامی در افغانستان بودند؛ البته بدون آن که بدانند که حکومت اسلامی چه نوع حکومتی و از ساختار آن آگاهی نداشتند. نزد آنان طرح حکومت مبنی بر این که درون دینی است و بیرون دینی هنوز هم حل نشده است. در کل گفته می توان که گروههای یادشده نسبت به افغانستان فردا رویا های پرزرق و برقی داشتند و هرکدام الگو های خود را برای یک افغانستان شگوفا بسنده و مطلوب می پنداشتند. با تاسف که این رویا پس از کودتای هفت ثور بی تعبیر ماند و محکوم به شکست شدند و امروز افغانستان به میدان مبارزه با تروریزم و جنگ نیابتی کشور های منطقه و جهان بدل شده است. این در حالی است که هنوز هیچ یک از رهبران گروه های راست و چپ و میانه و ملی حاضر نشده اند تا شرافتمندانه برتقصیر ها و اشتباهات شان در طی چهار دهۀ گذشته اعتراف کنند و برعکس هر کدام خود را برحق و طرف مقابل را باطل می شمارند.
سلیمان لایق یکی از محوری ترین کادر های حزب دیموکراتیک خلق و یکی از چهارمین معاون داکتر نجیب بود که او هم رویای افغانستان شگوفا را در الگوبرداری از نظام شوروی پیشین تلقی می کرد و بر رغم ادامۀ حوادث فاجعه بار درافغانستان حتا تا لحظات مرگ هم حاضر نشد تا بر اشتباهات خود و حزب خود اعتراف کند. سلیمان لایق از جمله شعرای بزرگ معاصر افغانستان است که گفته می توان دارای سبک منحصر به خود در سرودن اشعار فارسی و پشتو داشت و شعر های حماسی از او برجای مانده است. مرگ او می تواند، ضایعه ای به شعر و ادب و فرهنگ کشور تلقی شود. چند اثر شعر و یک اثر ادبی از وی بجا مانده است که اثر ادبی اش هنوز چاپ نشده است. از آنجا که شعرا و ادیبان و هنرمندان مانند سایر متفکران انعطاف پذیر و واقع نگر اند؛ احتمال زیاد دارد که او با توجه به پیشامد های پس از کودتای هفت ثور پبشینهء سیاسی و فکری خود را مورد تجدید نظر قرار داده باشد و به اشتباهات حزب دموکراتیک خلق و اشتباهات خود در موارد گوناگون پی برده باشد که در نتیجهء آن امروز افغانستان به حمام خون بدل شده است؛ اما او تا پایان حیاتش جرات نکرد تا در این مورد چیزی بگوید. شاید یکی از دلایلش اتهامات سنگینی است که بر وی وارد شده و در قسمت بسیاری از این اتهامات نا زمانی که زنده بود، ابراز نظر نکرد. بر او اتهاماتی چون؛ شکنجه کنندهء اعضای نهضت اسلامی پس از کودتای داوود؛ دستور دهندء فیر به خانواده سردار داوود در روز کودتای ۷ ثور درهمکاری با حفیظ الله امین بر او وارد است و هم در توطیه چینی علیه کادر های پرچم ازجمله سلطان علی کشتمند وصدها پرچمی دیگر و به زندان افگندن آنها درپلچرخی توسط حفیظ الله امین دست داشته و هم در برکناری ببرکارمل با( کی ،گی ،ب) و به قدرت رسانیدن داکتر نجیب دخیل بوده و در تحریک نجیب برای حذف دوستم و همکاری او با طالبان در قتل نجیب و در تاراج طلای ارگ بوسیلهء طالبان دخیل بوده و بالاخره از نقش او در نوشتن کتاب سقاوی دوم که به نام مانیفست طالبان یاد شده، نام برده شده است. در ضمن نوشته های دین ستیزانهء او و سایر رفقایش چون بارق شفیعی و نظام الدین تهذیب و امین و جوزجانی و دیگران را در جریده های پرچم و خلق نمی توان نادیده گرفت؛ اما تا کنون این اتهام ها به گونهء رسمی تایید نشده است. تنها او نیست که متهم است و اکنون کسانی در این کشور به زعم خود شان با وقار زنده گی می کنند که سلیمان لایق بر بیشتر آنان شرف دارد؛ هرچند دست داشتن او در کودتای ثور گناه ء نابخشودنی است و اما زمانی که فساد و غارت و جنایت های پس از سقوط نجیب تا کنون را تحت رهبری جهادیان تحت نام حکومت اسلامی و حکومت های پس از سقوط طالبان زیر چتر پرزرق و برق دموکراسی مورد مطالعه قرار بگیرد و غارتگران و مفسدان بزرگ و دزدان میلیون ها دالری در این دو دوره در کشور شناسایی شوند و پایداری به تعهد مورد ارزیابی قرار بگیرد. آشکار می شود که چگونه تعهد دینی و اسلامی و از سویی هم تعهد به دموکراسی و حقوق بشر مانند یخ ذوب شده و همه چیز قربانی غارت و تاراج گردید و آرمان های میلیون ها انسان مجاهد بیرحمانه به بازی گرفته شد و حتا شعار های حگومت اسلام به غارت برده شد. با توجه به گفته های بالا در این صورت نه تنها سلیمان لایق که حتا یاران او هم برائت می یابند و آنان در داشتن تعهد سیاسی شان مبنی بر دوری از غارت و فساد نیکنام تر از رهبران و سیاستگران دو دورهء اخیر ثابت می شوند؛ زیرا غارت ها و فساد های پس از آنان روی رهبران حزب خلق را هم سفید کرده است و بر حادثه ای وزنهء سنگین افگنده است که مادر رخداد های فاجعه بار کنونی افغانستان است. از جمله پی آمد های ناگوار آن تهاجم شوروی پیشین به افغانستان و رفتن این کشور به حلقوم پاکستان و ظهور و پیروزی طالبان و شکست مجاهدین و سقوط طالبان در نتیجهء حملهء آمریکا به افغانستان است که اکنون این کشور با قرار گرفتن زیر ضربات وحشتناک تروریزم در نتیجهء سیاست های مرموز آمریکا با پاکستان به میدان جنگ نیابتی کشور های منطقه و جهان بدل شده است. حالا اوضاع افغانستان چنان پیچیده شده و کار از دست این مردم بیرون شده است که رهبران جهادی و غیر جهادی هاج و واج مانده و زمامداران و سیاستگران کشور را به چالش کشیده است. افغانستان به تخته شطرنج بازیکنان منطقه ای و جهانی با پیش دستی پاکستان در منطقه و پیش دستی آمریکا در جهان بدل شده است. در نشیب و فراز حوادث افغانستان بسیاری از رهبران و فرماندهان جهادی و غیرجهادی وفات کردند و یا کشته شدند و با تاسف در نتیجهء خطا های سیاسی و نظامی شان از چشم مردم افتاده اند و محبوبیت آنان محدود به حلقه های کوچک خانواده گی و گروهی تنزیل یافته است.
حال که سلیمان لایق به قافلهء مرده گان پیوسته است و زمان آن رسیده است که او را برهنه تر از گذشته به مطالعه بگیرند و او را صادقانه و بی طرفانه به داوری بگیرند و ضعف و قوت او را سره و ناسره کنند تا دریابند و بالاخره به حقیقت این شعر نزدیک شوند:
ظالم برفت و قاعده ای زشت از او بماند
عادل برفت و نام نیکو اختیار کرد
شاید دوستانی برمن خورده گیری کنند و بگویند که در این سبک و سنگینی گویا قضاوت عادلانه نشده و به تعبیری محافظه کارانه داوری شده است؛ زیرا حق بجانب نیست که عمال شوروی و پیش قراولان تهاجم شوروی را با کسانی مقایسه کرد که برضد این تهاجم میلیون ها انسان را بسیج کردند و میلیون ها دالر کمک های خارجی را جلب نمودند تا توانستند، پوزهء ابرقدرت شوروی را به زمین ساییدند. شاید یکی از دلایلش این باشد که آنان به کمترین تعهدات دینی و اسلامی شان وفادار نماندند و این تعهد شکنی ها در موجی از خودخواهی ها و جالبی ها دست به دست هم داد و بالاخره افغانستان به چنین روزی کشانده شد. هرچند رهبران جهادی در برابر تهاجم جنگیدند و اما در عین زمان به نحوی مسوءول تهاجم آمریکا به افغانستان نیز هستند که هیچ گاهی آنان نمی توانند، از این مسوءولیت پذیری طفره بروند. با این تعبیر آنان نه تنها مسوءول حملهء آمریکا که به نحوی مسوءول تمامی رخ داد های پس از سقوط طالبان از جمله فساد های میلیون ها دالری زمانداران و سیاستگران لیبرال و تکنوکرات های صادرشده از غرب نیز هستند. در این میان آنان با توجه به غارت های شان برنده و تنها مردم افغانستان بازندهء بازی اند که همه چیز خود را از دست داده اند. پس در روشنی این سبک و سنگینی کوتاه و مختصر بازهم به داوری تاریخ رجوع کرد و ” تا سیاه روی شود هرکه در او غش باشد” چه در جمع کمونیستها و چه در جمع جهادیان و چه در جمع لیبرال ها و تکنوکرات ها باشند. یاهو