جنده/ ژنده، یا درفش کاویانی؟!
نصرالله نیکفر
خود اگر ندانیم دیگران می دانندکه ما هرچیز را به گند میکشیم و با هرچیز شوخی میکنیم. یاهم اورا نادیده میگیریم. در کشور ما خرافات در هر بخشی بیداد میکند و همواره مارا به ستوه آورده و گردن آزادی و خرد ورزی را با این بار سنگین خرافات خم کردهاند. چه در بخشهای دینی، چه در بخشهای سیاسی و حتا دانشِ روز، مارا خرافات دامنگیر است و همواره برخاک جهل میکوبد سر مارا. افغانستان که ناف افراط است و جنگ و بدبختی و فرهنگستیزی و دیگر ستیزی؛ درخت نفرت در آن خوبتر رشد میکند و بهجای آبادی، مردمش در ویرانی زیادتر میکوشند. برای همین است که در بیشترین پرسمانها کاسهی داغتر از آش بوده و این سالها هم شمار روحانیونش به دهل نوروز ستیزان و فرهنگ ستیزان می رقصند. این دهل از آن سوی مرزها نواخته می شود و افراطیون به کف زدن و تشویق های تبارپرستان قبیله میرقصند. بهگونهی برخورد میکنند که گویی سقف اسلام بر شانه های اینهاست و اگر اینها خودرا کنار بکشند گویی آن سقف فرو میریزد. اینها بهجای همهی جهان اسلام این پرسمان هارا تکرار میکنند بی آنکه جوانب تاریخی، فرهنگی، سیاسی و… آن را بسنجند. همیشه بهخاطر کیکی پوستین هارا به آتش کشیده اند و سرانجام خویش نیز در آن آتش سوخته اند.
از اینکه تمام بخشهای مورد استدلال و چنگ اندازی ایشان بررسیده شده و به درستی از سوی اهل دانش و پژوهش شکافته و روشن شده است؛ از سرِ ناگزیری برای ساختن یک بینی خمیری به ژنده که آنرا ژندهی سخی نیز میگویند چسپیده اند و میگویند که خرافه، حرام، ناروا و ضد دین است. این نبشته تلاش برای این ندارد که خرافات زایی کند و یاهم توجیه خرافات کند بلکه میکوشد روی هرکدام در حد توان و نیاز انگشت بگذارد. ازین میان یکی هم همین ژنده با این ظاهر خنده دارش است. همین شیوه را و همین وضعیت ژولیده و پراکنده را نه اسلام میپذیرد و نه هم غیر اسلام. با این هیئت نه به اسلام سودی دارد و نه هم بهشرک و کفر. از دید زیبایی شناسانه هم این ژنده با این ساختار خنده دار ظاهریاش زننده و نا خوشایند است. ازینرو کسانیکه به این ژنده میتازند و آنرا ناخوش و نا روا میگویند، درست میگویند و زیادهم از جادهی انصاف دور نرفتهاند. این ژندهکه در آغاز همان درفش کاویانی بود، پس از اسلام دچار دگرگونی شد و ظاهر خرافاتی بهخودش گرفت.
فلسفهی ژنده و ژنده بالا
زمانیکه مردم در آریانای آن زمان از دست ستم ضحاک به ستوه آمدند، مرد آهنگری بهنام کاوه (کاوهی آهنگر) پیشگیر چرمی خویش را بر سر نیزهاش زد (درفش کاویانی) و در کوچه و بازار علیه ضحاک مردم را شوراند و خودش پیش و دیگران از دور و برش پیش فریدون رفتند. فریدون آن چرم پاره را با پرنیان و زر و گوهر آراست و همه با هم، ضحاک ستمگر را بر انداز کردند. این درفش، درفش کاویانی نام گرفت و هرساله آریایی ها در بلخ بدون کدام باور دینی و تعبدی آنرا به نشانهی پیروزی شان در برابر ستمگران بلند میکردند و آن پیروزی را پاس میداشتند و شادی میکردند. چیزی که امروز آنرا ژندهی سخی نام گذاشتهاند در حالیکه سخی نه کدام ژنده داشت و نه هم در بلخ گاهی آمده است و نه مزارش اینجاست. پیشنهاد من این است که باید مقامات بلخ این ژنده را از زیر بار خرافات بیرون برکشند و آن درفش کاویانی را با همان ویژگیهای خودش در آنجا قرار دهند و تنها برای تاریخی بودنش آنرا در آغاز سال نو بر افرازند. چون از یک سو نوروز ستیزان راست میگویند که وقتی ژنده بلند میشود مردم سخنان خرافاتی بهزبان میآورند و از آن ژنده چیزهایی طلب میکنند که خود شرک و و ناروا است. باید این مسئله جدی گرفته شود. خرافهای را اگر از میان برمیداریم در این چه مشکلی است؟ بگذار در هربخش خرافه زدایی کنیم تا برسیم به ریشه و بن تاریخ و هویت خویش.
سرهای سخت استدلال ناپذیر
در باهمستان (جامعه) ما در هر بخش گروههای افراطی و استدلال ناپذیر داریم. در برابر هرچیز پایداری میکنیم و از سختسری کار میگیریم. هیچگاه آماده نیستیم اشتباه خویش را بپذیریم و یاهم گاهی آماده نیستیم به نادانی خویش اعتراف کنیم. وقتی فتوایی را میدهیم یاهم ناخواسته به راهی میرویم و پسان برایمان آن راه روشن اگر شود و سخن ما اشتباه از آب در بیاید باز هم آماده نیستیم بپذیریم که ما اشتباه کردهایم. بهگونهی مطلق همیشه داوری کردیم و سخن راندهایم. پوزشخواهی و اشتباه پذیری کار ما نیست. برای همین به این میگویند غیرت افغانی. شاید در گذشته ها ما چنین نهبودیم. چون از نبشتهها و روایت های رسیده بر ما دانسته میشودکه مارا چنین ویژگیای نبودهاست. همیشه مردمان دیگر پذیر و نرمخوی بودهایم. گذشت روزگار، رفت و آمد فرهنگها و ادبیاتِ بیگانه و ترویج آن از ما چیزی ساخته است که در گذشته نهبودهایم.
با آنکه گفتوگو بر سر جشن نوروز از دید پژوهشگران و نو اندیشان دینی و همچنان عالمان آگاه و دانای دینی زیاد شده و بر روا بودن آن در دین اسلام فتوا داده اند، ولی شماری در گپ خود سختسرانه ایستاد شده اند و پا فشاری میکنند که نه حرام است. میگویند برای مسلمان بزرگداشت از چنین جشنی روا نیست. برای اثبات موضع خویش خویش به هر دری سر میزنند و از هر روا و ناروایی کمک میگیرند. هر سخن و روایت بی پیوند را پیوند و پینه میزنند تا رد پایی برای تحریم جشن نوروز پیدا کنند و از سخن خود ولو غلط و اشتباه هم که باشد پای پس نهکشند. آیتهای را که هیچ به بحث حرام و حلال پیوندی ندارد استفاده میکنند و جشن نوروز را حرام میخوانند.
برای نمونه چندی پیش یکی از عالمان دینی که دوست من نیز است، برای تحریم جشن نوروز چنین استدلال کرد:
نوروز را مجوسیان و قبطیها جشن گرفته اند بنا براین جشن گرفتن آن بر مسلمانان حرام است. زمانیکه من از جشن شتر دوانی در عربستان یاد کردم که آن جشن از زمان جاهلیت باقی مانده و هنوزهم آنرا جشن میگرفتند، ایشان گفتندکه آن جشن را بدون اجازه مراجع دینی میگیرند. در حالیکه اگر مرجعی در این باره خاموشی اختیار میکند و چیزی نمیگوید، دلیل بر اجازهی آن است. این همان مرجعی است که در برابر شتر دوانی در عربستان خاموشی اختیار میکند ولی فتوای تحریم جشن نوروز را فرسنگها راه دور در افغانستان صادر میکند. باز من گفتم که اگر جشن نوروز تنها برای اینکه آنرا مجوسیان جشن گرفتهاند حرام شده است پس شتر سواری هم حرام است. چون مشرکین در عصر جاهلیت آنرا سوار شدهاند. ولی اینجا بازهم طرف را قانع نمیسازد و بر ایناست که به هر گونهی شده باید جشن نوروز را حرام اعلام کند. نمیدانم در این فرهنگ ستیزی و حرام حرام گفتن چه لذتیاست که این همه بر سر آن اصرار دارند.
در روایت ها ما میخوانیم که اسلام دین فرهنگ ستیز نیست به همه فرهنگ ها و باورها احترام دارد ولی متولیان دینی در عمل با تکیه بر همان اسلام یک سره با شمشیر فرهنگستیزی هرچه فرهنگ غیر عربی است آنرا سر میزنند. ما حیران ماندهایم که گپ خدا و پیامبرش را بگیریم یا گپ این روحانیون مدعی وراثت پیامبر را. اینها از اسلام یک دین فرهنگستیز و دیگر ستیز به نمایش میگذارند. چیزی که اینها بهنام سنت بر آن تاکید دارند همان رسم و رواج اعراب و اعرابیهاست که در قالب دین آنرا اجباری بر بالای مردم تحمیل میکنند. بزرگانیکه دلشان برای دین میسوزد تلاش دارند که جلو فرهنگستیزی و دشمنی با داشتههای جوامع دیگر را از نشانی دین بگیرند ولی اینها بی باکانه با همان تبر تکفیر و تحریم گردن این بزرگان و چیز فهمان دینی را نیز زده اند و میزنند. فرهنگ و ادبیات مبارزاتی خوارج تا چه اندازه در میان تودهها و باهمستان های ما ریشه دوانده است و از چیزی که سران صدر اسلام فرار میکردند تا چه اندازه بهنام دین و سنت در بین مردم ما نهادینه شده و جایگاه پیدا کرده است. این هم اندوهناک و هم وحشتناک است.
وحشتناک برای اینکه از دین اسلام یک سری آموزههای قشری و احساساتی و بی مایه را گرفته اند و آن را شلاقی ساختهاند که تا سخنی خلاف باورشان میگویی بر سرت میکوبند. دین را نماد خون و خشم، ترور، دشنام و دهشت و بی حوصلگی ساختهاند. اندوهناک برای اینکه به دانش و آگاهی اندکی که دارند تکیه کرده و فتواهایی را میدهند که امامان بزرگ دینی در زمان خودشان جرات آن فتواها را نداشتند و یاهم به خود اجازهی چنین فتواهارا نمیدادند. پنداشتهاند که دانش دینی همین چیزی است که آنها دارند و بس. گویی کسی دیگری آنرا در نیافته است. اینها عقاید و باورهای فردی خود را بهجای دانش دینی گرفته اند و میپندارندکه علم دین یعنی همین عقاید و باور فردی اینها. سرچشمهی همه گروهها و باورهای تروریستی، ایدیولوژیک سازی دین است و جزم اندیشی و استدلال ناپذیری که اینها آن همه را در خود گرد آوردهاند. اگر عین باوری راکه آنها دارند تو نداشته باشی در نزدشان کافر هستی. نزد ارباب فضل و ادب این اندوهی بزرگیست.