با لنین در پاریس
بخش ششم از کتاب «اینسا اَرمان ـ Inessa Armand»
بدون هیچ شکی، نبردهای جدیدی در پیش بود. به این دلیل همزیستی مسالمتآمیز در درون یک حزب بین بلشویک و منشویک غیرممکن میشد، خطر این وجود داشت که مانعی جدی در مبارزه بهوجود آورد و کارگران را سردرگم کند. لنین تصمیم گرفت از آشتیدهندهها ببرد و یک حزب مارکسیستی تراز نوین، که قادر باشد پیروزمندانه از عهده وظائف انقلاب اجتماعی برآید ایجاد کند.
در خارج، اینسا مانند پرندهای بود که پس از توفان برای زدودن گلولای از روی پرهایش روی سنگی مینشیند تا آنها را برق بیاندازد.
خیابانهای پایتختهای اروپا، ترامواها، خودروها، هول دادنها، خانههای بلندمرتبه سنگی، ویترین مغازهها، روشناییهای شب، صدا و جنبوجوشها، همه چیز از مناطق غمگینی که اینسا از آنجاها میآمد، متمایز بود. از سامویدهای (۳۲) چادرنشین تا پرولترهای غرب سرمایهدار، اینسا چهارهزار کیلومتر و چهل سده تاریخ را یکباره درنوردیده بود. ولی او میخواست باز هم جلوتر برود: بهسوی سوسیالیسم.
در بروکسل، که در آنجا اینسا در سال ۱۹۰۹سکنی میگزیند، سه تا از کوچکترین فرزندانش: دو دختر کوچک یعنی اینا و وارورا و آندره کوچک را به آنجا میآورد. اینسا با هیجان به این موضوع میاندیشد که شصت سال پیش از آن در همین شهر، مارکس «مانیفست حزب کمونیست» را نگاشته است. میلیونها زحمتکش از آن لحظه به بعد زیر پرچم آن مبارزه میکنند.
عضو گروه بولشویکهای مهاجر، او در دانشگاه دوره اقتصاد سیاسی را که علم کلیدی تکامل اجتماعی است، دنبال میکند.
رویدادها، تئوری، تجزیه و تحلیلها و پیشبینیهای مارکس و انگلس را تأیید کردند. اما پدیدههایی که آنها بررسی کرده بودند، در اثر گسترششان، مسایل نوینی را مطرح کردند. رقابت آزاد، مونوپولهارا بهوجود میآورد، تمرکز موجب زایش کارتلها و تراستها میشود، اثرگذاری سرمایه مالی بیشتر و بیشتر میگردد، بانکها صنعت را کنترل میکنند و روی سیاست دولت تأثیر میگذارند، دموکراسی، نمایی است که تسلط اولیگارشیهارا پنهان میکند، دولتهای سرمایهداری برای بهدست آوردن بازارهای کشورهای مستعمره و گسترده کردن تأثیرشان با یکدیگر جدل مینمایند.
بسیاری از افراد از تغییرات بهوجود آمده برای بازنگری مارکسیسم استفاده میکنند. ولی مهم این است که به آن وفادار ماند، آن را ادامه داد و غنی ساخت. فقط با الهام گرفتن از روح انقلابی و شیوه آن است که پژوهشگران موفق خواهند شد خصلت ویژه عصری را که دنیا در آن وارد شده است دریابند: عصر امپریالیسم.
هسته اصلی مهاجران سوسیال دموکرات روس، بهدلیل وابستگیهای تاریخی و تسهیلات مادی، به پاریس نقل مکان نمود. چگونه میتوان مجذوب شهر انقلابها، گهواره کمون، کانون سنتی آزادیها، مرکز مقایسهناپذیر فرهنگ که تسهیلات چندگانه برای چاپ و توزیع ادبیات سوسیالیستی در اختیار میگذارد، نشد؟
لو کارتیه لاتن (۳۳) و محله چهاردهم پاریس به میدانی بسته برای رودررویی جریانهای گوناگون ایدئولوژیکی تبدیل شده بود. کنفرانسهای بسیاری یکی پس از دیگری درباره موضوعات مختلف در آنجا برگزار میشد. طی مناظرههای متناقص، اعضای «گروه پاریسی پشتیبانی از بلشویکها»، شامل چهل نفر به سرکردگی لنین، عقاید سخنرانان گرایشهای دیگر را رد میکردند. در حالی که مارتف و دوستانش مرکز فرماندهی خود را در کافه «آرکور» (۳۴) انتخاب کرده بودند، بلشویکها که اغلب آنها حولوحوش پارک مون سوری سکنی گزیده بودند، در کافههای خیابان اورلئان جمع میشدند. در شماره ۱۱۰ این خیابان دستگاه چاپی قرار داشت که در دسامبر ۱۹۰۸ توسط لنین از سوئیس آورده شده بود و به وسیله آن نشریه «سوسیال دموکرات» و بروشورهایی چاپ میگردید که مخفیانه روانه روسیه میشد. جلوی در ورودی، یک خبرچین اوخرانا (۳۵) قرار میگرفت. دو کارگر چاپخانه و مبارزان بلشویک او را بهخوبی میشناسند: روزی که بههمراه خود یک دوربین عکاسی آورده بود، او را مجبور به فرار میکنند. (۳۶)
این جوشوخروش روشنفکرانه، این زندگی شدید سیاسی، اینسا را به خود جلب میکند و او را اغلب از بروکسل به پاریس میکشاند. و سر انجام در سال ۱۹۱۰ بههمراه دو دختر خود در کوچه سن ژاک، شماره ۲۴۱ سکنی میگزیند.
طی یکی از اقامتهایش در پاریس بود که اینسا برای نخستین بار در سال ۱۹۰۹ با لنین ملاقات میکند. مردی که دیکتاتوری پرولتاریا را توصیه میکند، در رفتار و سلوکش هیچ چیز از یک دیکتاتور خشک خشن و یکدنده، رئیس مستبد، پاپ مصون از خطا، ندارد. اتوریته او فقط بر روی عقل و منطق استوار است. کوتاه قد و خپل، موهای جلویش ریخته، او فروتن و دارای برخوردی ساده بهنظر میآید. بهراحتی، روشنی و فیالبداهه در زبانی که خالی از واژههای مشکل است، سخن میگوید. مخاطبهای او، افراد زیادی هستند؛ او میخواهد ظریفترین اندیشهها را در دسترس همگان قرار دهد و از این که موضوعی را تکرار کند تا برای همه قابل درک شود، واهمهای ندارد. برای این که اعتقاداتش را در ذهن افراد جای دهد، از استدلالهای انکارناپذیر بهره میجوید. هیچ چیز برایش بیگانهتر از خشکمغزی، لفاظی، عبارتپردازی و حرکات بیهوده سر و دست نیست. اگر دستش را بلند میکند، برای تأکید بر روی نکتهای اساسی، گره آنچه که میخواهد نشان دهد، است. هر از چند گاهی، در حالی که کف دستانش باز است در یک حرکت آشنا بهسمت شنوندگان خم میشود، گویی میخواهد بگوید «خودتان ببینید تا چه اندازه مسأله روشن است، قطعی است … بپذیرید … راه حل دیگری وجود ندارد …» این فقط با عقل سلیم جور درمیآید، با واقعیت قابل کنترل، واضح است. گاهی با قهقههای مسری میخندد. همه چیز در او درستی و صداقت، حرکت بهسوی یک هدف، نگرانی دائمی برای طبقه زحمتکش را بیان میکند؛ یک اراده خللناپذیر که هیچ نیرویی موفق به درهم شکستن یا لطمه زدن به آن نمیشود.
خیلی زود اینسا به یکی از فعالترین اعضای «گروه پشتیبان» تبدیل میشود تا آنجا که او را بهعنوان رئیس گروه برمیگزینند و او را متصدی مراسلات با دیگر گروههای بلشویک که در خارج از روسیه مینشینند، مینمایند.
در آن زمان، حزب سوسیال دموکرات روسیه دوران بهویژه سختی را میگذراند. ارتجاع با گستاخی پیروز میشد، به زندان میانداخت، تبعید میکرد، به دار میکشید … برای چند وقت دیگر؟ رفقا با خشم از خود میپرسیدند. ولادیمیر، شوهر خواهر اینسا که در سال ۱۹۰۷ دستگیر شده بود، جزو کسانی بود که بهعلت بیماری برای خروج از زندان حق تقدم داشت، برای معالجه به سوئیس رفته بود و در همان جا نیز درگذشته بود. اینسا از این مرگ احساس غم ژرفی را کرده بود.
شکست انقلاب خصومت بین بلشویک و منشویک را تندتر کرده بود. ادغام ـ صوری ـ بین دو گرایش در آوریل ۱۹۰۶ در استکهلم تمام اختلافات را بر جای گذاشته بود. منشویکها که در شکست غوطه میخوردند، مصالحهای را با بورژوازی توصیه میکردند و میخواستند که حزب را غیرقانونی اعلام کنند. نه خواستهای و نه دیگر سامانی انقلابی!
ایجاد یک کمیته مرکزی متحد، نه تنها به اختلافات درونی پایان نداد بلکه آنها را تشدید نمود. منشویکها میخواستند نوشتههای بلشویکها را کنترل کنند و از ارسال بروشورهای آنها جلوگیری نمایند. آنها تلاش میکردند کتابخانه کمیته مرکزی را که از ژنو به پاریس منتقل شده بود، در اختیار خود بگیرند.
بلشویکها در مجموع به اصولی که توسط لنین برقرار شده بود، وفادار مانده بودند. اما «اوتزوویستها» (۱۹) یک گروه مخالف، مطالبه میکردند که نمایندگان سوسیال دموکرات در دوما (مجلس) را احضار کنند؛ به بهانه این که دوما ابزاری در دست تزاریسم بود و همچنین بازگشت به شعارهای ۱۹۰۵ را طلب میکردند. گروه نامبرده، که توسط بوگدانوف رهبری میشد، برای نشان دادن سازشناپزیری خود، نام روزنامه خود را وپریود (۲۰) گذاشته بود، یعنی همان نامی که لنین در سال ۱۹۰۴، هنگامی که علیه کمیته مرکزی منشویکی برخاسته بود برای روزنامه خود برگزیده بود.
در همان گروه وپریود، در کنار اوتزوویستها، اولتیماتیستها میخواستند که به نمایندگان سوسیال دموکرات توسط اولتیماتوم حکم شود که یک سیاست انقلابی بهکار برند.
تندروها تاکتیک لنین را که میکوشید از کوچکترین امکان قانونی، ازجمله تریبون مجلس، استفاده کند، محکوم مینمودند، خیانت میکردند، ماتریالیسم دیالکتیک را به کنار میگذاشتند و آن را با آمپیریوکریتیسیسم ماخ و آوناریوس (۳۷) که سیستم فلسفی کانت بود که واقعیت دنیای ملموس را نفی میکرد و آن را به احساس کاهش میداد، آغشته میکردند. ماخ علیه «باور به واقعیت اتمها» برمیخاست که بهنظر او «عارفانه» میآمد؛ آوناریوس اظهار میداشت که احساس بدون جسم وجود دارد و اندیشه بدون مغز … تحت تأثیر ماخ، بوگدانف مارکس را با جایگزینی ماتریالیسم توسط ایدهآلیسم «تصحیح» میکرد. لوناچارسکی و «سازندگان خدا» (۳۸) میخواست بین سوسیالیسم و مذهب یک ائتلاف برقرار سازد.
بلشویکهای طرفدار آمپیریوکریتیسیسم با یاری ماکسیم گورکی، در جزیره کاپری واقع در ایتالیا، مدرسهای برای کارگران مبلغ بلشویسم که در روسیه به بلشویکها پیوسته، باز کرده بودند.
علیه این دکترینهای بیسروته که در حال از بین بردن مارکسیسم انقلابی بود، لنین از همان سال ۱۹۰۸ مبارزهای پُرتوان را آغاز کرده بود. برای «گذاشتن کمی نظم در مغز»، او «ماتریالیسم و آمپیریوکریتیسیسم» را نوشته بود. در آن کتاب، او معنای واقعی فلسفه ماخ و آوناریوس، ذات ارتجاعی و ایدهآلیسم آن را که انقلابیون را از وظایف کنکرت خودشان دور میکرد و بهسوی یک دنیای غیرواقعی میکشاند، افشاء مینمود.
سردرگمی در اندیشهها، بحران فلسفی و سیاسی که در حزب وجود داشت، بحثها و مشاجرهها، به یکپارچگی و روحیه بلشویکها لطمه میزد. حق عضویتها بهموقع نمیرسید، کمکهای مالی بهندرت داده میشد، توزیع و فروش روزنامهها و بروشورها کند شده بود….
جروبحث بدیع، نبود محل درآمد، اشکالات مادی به اشکال مختلف، تاروپود هستی مهاجران پاریسی را تشکیل میدهد. این مهاجران متنوعترین مشاغل را انجام میدهند: ظرفشویی، باربری، نامهبری، رانندگی، کارگری ساختمان، … و بسیاری از آنان بیهوده در جستوجوی کار هستند. فرسوده شده در اثر گرسنگی، در حالی که بیماری سل در کمین آنها بود، فرهیختگانی که هیچ کارفرمایی حاضر به استخدام آنها نیست، به آگهیهای استخدام رجوع میکنند، از یک نشانی به نشانی دیگر میدوند، شکم خود را با یک کرواسان (۳۹) و یک قهوه بدون شیر پُر میکنند، در طول نماهای مخاصم و ساحلهای غمگین رود سن پرسه میزنند؛ در جاهایی که گلایههای گییوم آپولینر (۴۰) به ابدیت میپیوندد:
در ساحل رود سن میگذشتم
با یک کتاب قدیمی در زیر بغلم
رودخانه همانند رنج من است
جریان دارد و خشک نمیشود
پس کی هفته به پایان میرسد
با وجود درماندگی، چند نفرشان بهعلت عزت نفس، به خود اجازه نمیدهند از صندوق یاوری حزب یا از احزاب مهاجر، تقاضای کمک بکنند. مبارزی که در ساختن سنگرها در مسکو شرکت کرده بود و در تهیدستی کامل بهسر میبرد، سرانجام خود را کشت.
در هر شرایطی اینسا تلاش میکرد بار رفقای خود را سبک کند. چابک و سرزنده، او امید میدهد، به تازه واردین برای یافتن مسکن و تغذیه با هزینه کم توصیههای باارزشی مینماید. کروپسکایا، همسر لنین، از مصاحبت با این بلشویک که در پاریس خود را در خانهاش حس میکند، لذت میبرد. در حالی که موقعیت عمومی بدبینها را به تلخی و بدگویی وامیدارد، اینسا لطف و محبت طبیعی خود حفظ میکند. دلسردی به او دسترسی ندارد و از گپ زدنهای بیهوده، جروبحثهای پوچ و دروننگریهای سترون میپرهیزد و نسبت به مکالمات بیفایده بیگانه باقی میماند؛ زندگی او با زندگی حزبی درهم میآمیزد.
اتمام لحظات آزادیش را با سه فرزندش ـ ورا، وروارا و آندره ـ میگذراند و آلکساندر، برادر بزرگ آنها نیز طی تعطیلاتش به آنها میپیوندد. اینسا مواظب تعلیم و تربیت آنان است و میکوشد در آنها احساس همبستگی پرولتاریا را بیدار کند. هیچ چیزی را در این راه فراموش نمیکند تا آنها بعداً انقلابیون واقعی تبدیل گردند. در اکتبر ۱۹۱۰، طی اعتصاب عمومی کارکنان راهآهن، یک خائن به سوسیالیسم، به نام آریستید بریان، که رئیس شورا بود، با خشونتآمیزترین تصمیمات در برابر آنها میایستد، اینسا از فرزندان خود میخواهد که پساندازهای خود را برای کمک به اعتصابیون بریزند. آنها بلافاصله قلکهای خود را میشکنند و میدوند تا سهم ناچیز خود را به اعتصابیون بدهند.
کتابهایی که اینسا برایشان میخرد، به آنها عشق به عدالت، خوبی، ازخودگذشتگی را میآموزد و آنها را برمیانگیزاند که از هدف افتادگان و ستمدیدگان دفاع کنند. او یک فهرست از کتابهایی که آنها باید بخوانند، تهیه میکند که در میان عنوانها «چه باید کرد؟» چرنیشفسکی، «خرمگس» وینیچ (۲۱)، رمانهای چارلز دیکنز، جک لندن، گورکی، … به چشم میخورد. ولی بیشتر از کتابها، نمونه خودش، مطالبی که بیان میکند، رفتارش است که اینسا در روح و اخلاق فرزندانش تأثیر میگذارد. او هیچوقت صدای خود را بلند نمیکند، هرگز آنها را تنبیه نمیکند. با وجود این، هر یک از سخنانش بهصورت حکم برداشت میشود. نیروی فروزانی که از شخص او برمیخیزد، کافی است که گرما ببخشد و قانع نماید.
اینسا با پشتکار، جلسههای بلشویک را پی میگیرد، یادداشت برمیدارد و صورت جلسهها را تهیه میکند. لنین هر روز بیشتر از روز پیش هوش، دانش و خصلت او را تحسین میکند. برای نامههایش که در زبانهای مختلف خطاب به سوسیالیستهای بیگانه مینویسد، از دانش اینسا کمک میگیرد.
ارتجاع پیروز میگردد ولی یک جهش انقلابی نوین در سایه سنگرها و زندانها تهیه دیده میشود. لنین آن را پیشبینی و اعلام میکند. با گامهایی شاد، او بهسمت ایستگاه راهآهن شمال میدود تا مقالههایش را برای «ازوزدا»، هفتهنامه بلشویک که از دسامبر ۱۹۱۰ در سن پترزبورگ به چاپ میرسد، پست کند. آنچه رفقایش که از روسیه میرسند برایش تعریف میکنند، آنچه کارگران برایش مینویسند، او را از شادی لبریز میکند. «شکیبا باشید! به زودی ۱۹۰۵ دیگری خواهیم داشت!»
آیا برپا ساختن یک مدرسه تبلیغاتچیها برای آماده کردن کادرها به جنبش انقلابی مناسب نیست؟ پنج نفر از دوازده شاگرد مدرسه کاپری که در سال ۱۹۰۹ بهعلت گرایششان به لنین از مدرسه کاپری اخراج شده بودند به پاریس میرسند و چند هفته بعد شاگردان دیگر به آنها پیوستند. لنین برایشان سخنرانی میگذارد. ولی رهبر گروه وپریود در نوامبر ۱۹۱۰ در بولونی (نزدک پاریس) مدرسه دیگری باز میکند. لازم بود بدون تأخیر واکنش نشان داد!
طی یک گردش با دوچرخه، لنین در لون ژومو توقف کرد. آنجا شهری تماشایی بود که خانههای کوتاه آن در دو طرف خیابان گران رو (۲۲) بهدنبال هم قرار گرفته بودند. اینجا ایستگاه تعویض سریع اسب که در آنجا چاپار رکاب را جایگزین میکرد برحسب اتفاق طی یک گردش به محل انقلابی تبدیل شد که از آنجا رهبران تودهها در بزرگراه تاریخ برمیخیزند.
اهالی آن دهکده در طول تابستان، به صیادانی که مایل بودند در آبهای رود ایوت ماهیگیری کنند، اتاق کرایه میدادند. لنین در شماره ۱۷ خیابان گران رو، انباری یافت که بهنظر بیاستفاده میآمد. فقط یک سکو و چند میز و نیمکت کم داشت.
در آنجا بود که در بهار ۱۹۱۱ در مدرسه لون ژومو، طولی نکشید که بنیادگذارش، استادان و شاگردانش برتری درسهای داده و دریافت شده را نشان دادند.
مدرسه میباید تربیت فعالان کارگری را که از روسیه توسط سازمانهای حزبی فرستاده شده بودند، تکمیل کند. آنها که شمارشان کم بود و با دقتی وسواسگونه انتخاب شده بودند، بعدها تقریباً همه آنهابه رهبران بلشویک تبدیل شدند. برخی از آنهادر انقلاب ۱۹۰۵ شرکت کرده بودند و برای آماده کردن انقلاب بعدی کار میکردند. در میان آنها، کارگران ذوب فلزات سنت پترزبورگ وجود داشت؛ شوارتز، دبیر فدراسیون معدنچیان؛ اورژنی کیدزه، عضو بعدی کمیته مرکزی؛ پریسیاگین، کارگر دباغ که از مسکو آمده بود و در آنجا یک روزنامه مخفی را چاپ میکرد و طی جنگ داخلی تیرباران شد؛ زوین، که یکی از ۲۶ بلشویک باکویی بود که در سال ۱۹۱۹ توسط انگلیسیها تیرباران شد….
لنین و همسرش در خیابان گران رو، شماره ۹۱ نزد یک کارگر دباغ در یک اتاق کوچک مبله که شامل یک میز باریک و دو تخت خواب بود، ساکن شدند. اینسا که بهعنوان معلم نامیده شده بود، در ورودی دهکده یک خانه اجاره کرده بود که در آن دو نفر از شاگردانش سکنی گزیده بودند. در طبقه همکف ناهارخوری قرار داشت.
از ساعت هشت صبح، استاد و شاگرد در انباری گرد میآمدند: لنین اقتصاد سیاسی و تئوری سوسیالسم را میآموزد؛ زینوویف و کامنف تاریخچه حزب؛ ریازانف تاریخچه مبارزات کارگری در غرب؛ لوناچارسکی ادبیات و اینسا یاور لنین برای مسایل اقتصادی است.
اهالی دهکده به حضور این بیگانهها که آنها را بهعنوان آموزگاران روسی معرفی کرده بودند، عادت نمودند. اگر گاهی شگفتزده میشدند که آنها را با پای برهنه در حال راه رفتن میدیدند، ولی برای گوش کردن به آنها که بهصورت گروهی یکی از آن آوازهای با صدای بم و غمگین ویژه خلق روس را میخواندند که بهنظر میآمد از آن رنج و درد یدککشان رود ولگا و زندانیان محکوم به اعمال شاقه در سیبری برمیخیزد، توقف مینمودند.
در میان شاگردان فردی درسخوان به نام واسیلی وجود داشت که لنین به شوخی او را «شاگرد اول کلاس» مینامید. بعدها مشخص شد که پلیس تزار با سوءاستفاده از فقر زیاد او، وی را استخدام کرده بود تا درباره فعالیتهای مدرسه لون ژومو به پلیس گزارش دهد. هنگامی که واسیلی به روسیه بازگشت، اطلاعات درباره هیچیک از رفقای هم مدرسهایش را به پلیس نداد. و یک روز که دیگر نمیتوانست تحقیری را که نسبت به خود احساس میکرد تحمل کند، به زندگی خود پایان داد.
درسها که در ماه اوت ۱۹۱۱ پایان پذیرفته بود، شاگردان به روسیه بازگشتند یا به ستاد بلشویکها در پاریس پیوستند.
هفتههایی که اینسا با لنین و همسرش در لون ژومو با هم زندگی کرده بودند، آنها را به هم نزدیک نموده بود. مادر کروپسکایا، در کوچه ماری رز، شماره ۴ در یک خانه محقر شامل دو اتاق و یک آشپزخانه میزیست. اینسا، برای راحتی کارش، در شماره ۲ همان کوچه منزل میگزیند. مادر کروپسکایا با بیصبری در انتظار ملاقاتهای روزانه دخترش است: او دخترش را بهخاطر خوشرویی، شور و نشاط، پاسخهای دندانشکن و پراتیک بودناش دوست دارد. «هنگامی که اینسا وارد خانه میشود، گویی خانه پُر نور میگردد. از کنار هیچ چیز بیاعتناء رد نمیشد. به همه چیز دل میبندد.» ( ۲۳)
یک روز کروپسکایا و اینسا تصمیم میگیرند که تربیت مارکسیستی کارگران زن روس در پاریس را که برخی از آنان در زمینه مد و خیاطی کار میکردند، آغاز نمایند. لنین موافقت خود را با این ابتکار عمل اعلام میدارد. دیگران از آن انتقاد مینمایند زیرا که هیچ مسأله ویژهای برای زنان مطرح نیست … در نهایت، آن دو طرح خود را رها میکنند.
دوشنبه ۲۷ نوامبر ۱۹۱۱، روزنامهها خبر خودکشی پل و لورا لافارگ را اعلام میکنند.(۴۱)
لنین پل لافارگ را بسیار تحسین میکرد. برای ملاقات وی به منزلش در درا ویل (۴۲) رفته بود: در حالی که آنها درباره مسائل نظری با یکدیگر سخن میگفتند، کروپسکایا که هیجانزده از این که رودررو با دختر کارل مارکس قرار گرفته بود با او سخنانی بیارتباط با یکدیگر درباره فعالیتهای انقلابی زنان روسی میگفت.
یکشنبه سوم دسامبر، در یک روز تیره زمستانی زیر یک باران ریز و سخت، خلق پاریس، نمایندگان سوسیالیسم بینالمللی، یک نمایندگی روس که شمارشان بهویژه بسیار بود، اجساد پل و لورا لافارگ را تا کوره جسدسوزی گورستان پر لاشز (۴۳) همراهی کردند. اینسا در کنار لنین و کروپسکایا قدم میزد.
در پیش محلی که خاکستر جسدهای سوخته قرار میگرفت و در برابر جمعیتی با تألم، کائوتسکی، براک، ادوار ویان، کهایرهاردی، ژان ژورس سخنرانی ستایش از رفتگان را ایراد کردند. لنین در سخنرانیش که اینسا به فرانسه ترجمه کرده بود، ضمن تحسین لافارگ او را «یکی از بزرگترین و ژرفترین مبلغان ایدههای مارکسیستی» خطاب کرد.
رهبران انقلابی درمیگذرند، مبارزهشان ادامه مییابد، ایدهآلشان از فراسوی آرامگاه آنان پیروز میشود.
در پایان سال ۱۹۱۱، اینسا پس از سه سال کار در بین بلشویکهای مهاجر، آرزو دارد به روسیه بازگردد و دوباره در تودههاغوطه بخورد.
بدون هیچ شکی، نبردهای جدیدی در پیش بود. به این دلیل همزیستی مسالمتآمیز در درون یک حزب بین بلشویک و منشویک غیرممکن میشد، خطر این وجود داشت که مانعی جدی در مبارزه بهوجود آورد و کارگران را سردرگم کند. لنین تصمیم گرفت از آشتیدهندهها ببرد و یک حزب مارکسیستی تراز نوین، که قادر باشد پیروزمندانه از عهده وظائف انقلاب اجتماعی برآید ایجاد کند.
ششمین کنفرانس حزب در سال ۱۹۱۲ در پراگ با حضور بلشویکهای مهاجر و فعالانی که از روسیه آمده بودند تشکیل میشود. تصویهکنندگان را اخراج میکنند و تصمیم گرفته شد که فعالیت مخفی با کار علنی تلفیق شود. دستگاه مرکزی حزب را دوباره برپا کردند.
۴ آوریل ۱۹۱۲، پانصد کارگر معدن طلای لنا که دست از کار کشیده بودند، توسط نظامیان قتلعام میشوند. موجی از تظاهرات و اعتصابات مراکز صنعتی را تا قلب لهستان فرا میگیرد. پرولتاریا بار دگر بهراه افتاده است.
برای بهتر دنبال کردن جنبش انقلابی، لنین پاریس را در ماه ژوئن ۱۹۱۲ ترک میگوید و با چند نفر از رفقایش در کراکووی نزدیک مرز روسیه موقتاً سکنی میگزیند.
زیرنویسهای نویسنده
۱۹ـ از واژه روسی اوتزو وات بهمعنای احضار کردن
۲۰ـ Vperiod
۲۱ـ بهترین کتاب رماننویس انگلیسی، اتل لیلیان وینیچ، که در سال ۱۸۹۷ به چاپ رسید. او با یک نویسنده لهستانی ازدواج کرد و از طریق او با ایدههای آزادسازی آشنا شد. رمان او مبارزه ماتزینی و گروه مخفی «ایتالیای جوان» را بر ضد تسلط اتریش ترسیم میکند. اداره سانسور روس امر به بریدن بخشهایی از این رمان در برگردان روسی آن داد.
۲۲ـ Grand’ rue
۲۳ـ کروپسکایا: به یاد اینسا اَرمان. ص ۱۲
توضیحات مترجم
۳۳ـ محله فرهنگی معروفی در پاریس با دانشگاهی که دروس به زبان لاتینی داده میشد.
۳۴ـ کافهای مشهور در مرکز کارتیه لاتن که مدتهامحل گردهمآیی انقلابیون روسی بود.
۳۵ـ پلیس سیاسی تزار که روشهایش سرمشق پلیسهای سیاسی دیگر کشورها شد.
۳۶ـ آلین: لنین در پاریس. ص ۸۵ـ۸۴
۳۷ـ ریچارد آوناریوس (۱۸۴۳۔۱۸۹۶) بنیادگذار آمپیریوکریتیسیسم و ارنست ماخ (۱۸۳۸۔۱۹۱۶) که به آوناریوس پیوست.
۳۸ـ آناتولی لوناچارسکی، مرد سیاسی روس، بلشویک، در سال ۱۸۷۵ متولد شد و در سال ۱۹۳۳ درگذشت.
۳۹ـ شیرینی هلالی شکل فرانسوی که معمولاً با یک فنجان قهوه بهعنوان ناشتایی صرف میشود.
۴۰ـ شاعر، نویسنده و منتقد هنری لهستانی ـ فرانسوی که در سال ۱۸۸۰ به دنیا آمد و در سال ۱۹۱۸ درگذشت. Guillaume Apollinaire
۴۱ـ لنین پس از شنیدن خبر مرگ لورا، دختر کارل مارکس و همسرش، میگوید: «یک انقلابی واقعی هرگز خودکشی نمیکند.» مترجم، طی گذر از زندانهای مخوف جمهوری اسلامی ایران، ضمن حکایت کردن این داستان، به همبندانش گفت: «اگر لنین از این زندانهاگذشته بود، بیشک جمله خود را به این نحو تصحیح میکرد: «یک انقلابی واقعی، میداند در چه زمانی به زندگی خود پایان بخشد.»
۴۲ـ Draveil
۴۳ـ گورستان معروف پاریس، که بسیاری از شخصیتها، از جمله صادق هدایت، در آنجا به خاک سپرده شدهاند.