فصل خزان رسید و به گل رنگ و بو نماند
جام طرب تهی شد و می در سبو نماند
در پای گل که ساز خوشی بود و وقت شاد
جز باد تندو هلهله و های و هو نماند
بلبل چنان به حال چمن گریه سر نمود
آن شور و وآن ترانه دگر در گلو نماند
ای دلستان من چکنم گل ز باغ رفت
جز از خیال روی گل ات روبرو نماند
آنانکه میروند بماند از و نشان
اما زمن نشانه ای جز آرزو نماند
در زندگی ز حال ثنا پرس و یاد کن
آیی در آن زمان و بپرسی که او نماند
محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا
۱۳/۰۹/۲۰۱۵