مرد رویاها؛ زندگینامه جان رید
معرفی کتاب
نوشته: رابرت روزنستون
برگردان به فارسی: مرتضی کلانتریان، نشر چشمه چاپ اول بهار ۱۳۸۴ ـ ۷۱۵ صفحه
جان رید را همه میشناسیم ـ او با نوشتن کتاب جاودانهاش بهنام «ده روزی که دنیا را به لرزه درآورد» نه تنها انقلاب اکتبر روسیه را آنگونه که خود دیده و در آن شرکت کرده بود به جهانیان معرفی کرد بلکه نام خود را نیز بههمراه این انقلاب بزرگ فسانه ساخت. نوشتن درباره زندگی یک قهرمان کار سادهای نیست. جان رید روزنامهنگار، شاعر، نویسنده اوایل سده بیستم میلادی زندگی سی و سه ساله خود را تقریباً کاملاً در اختیار ایدهآل خود قرار داد. زندگینامه وی شرح حال مردی است که در ابتدا تصور کاملاً محدودی درباره انسان و زندگی داشت. توفانهایی که او در آن شرکت کرد در تغییر و تحول اندیشه وی درباره انسان و سرنوشت وی نقشی اساسی ایفا کرد و این اندیشه را ارتقا داد.
سرگذشت جان رید با اعتراضهای وی به ستم روا شده به بخش عمده جامعهای که در آن میزیست آغاز میشود. وی این اعتراض را در آغاز بهصورت کارهایی روشنفکرانه از قبیل نوشتن در نشریههای مختلف دانشگاهی، گفتن شعر و بازی در نمایشهای گوناگون آغاز میکند و مانند برخی از هنرمندان سدههای میانی که چون جامعه را با اندیشههای خود مغایر میدیدند در کنار آن میزیستند، به گروه قلندران پیوست. این اسلوب زندگیای بود که او با میل و اراده برگزیده بود و در واقع طغیان آگاهانهای بود دربرابر جنبههای رسمی و جدی اخلاقیات حاکم برجامعه، دربرابر ارزشهای نفعطلبانه بورژوازی حاکم. اگر در پاریس محله مونمارتر و کارتیه لاتن اینگونه افراد را گردهم آورده بود و در لندن گراب استریت، در نیویورک گرینویچ ویلیج محل گردهمآیی هنرمندان معترض بود.
آنان همه مشتاق آزادی بودند و فکر میکردند تمام دنیا دست به یکی کرده است تا آنها را خرد کند و ایدهآلهایشان را زیر پا بگذارد چون براین باور بودند که بهنظر طبقه حاکم، دنیا را به زندان تبدیل کردن بهتر از پاسداری کردن از آزادی و ارزشهای انسانی است. (ص ۱۹۹)
جان که در ابتدا اینگونه میاندیشید: «مرد باید می بنوشد فحش و ناسزا بگوید، هر وقت لازم باشد درافتد و دعوا کند و از سختترین آزمایشها سرافراز بیرون آید ولی باید به پاره ای از اصول نیز پایبند باشد حتی اگر از این پایبند بودن مشکلاتی برایش فراهم شود» (ص ۲۸۸)، خیلی زود راه مبارزه خود را مییابد «دشمن ما بورژوازی نفرتانگیز و سنتپرستی سطحی اوست» (ص ۱۸۷) و: «روزنامهها و مجلات مدافع ارزشهای سرمایهداریاند» (ص ۱۸۸). او با کمک یارانش نشریه «تودهها» را بنیاد میگذارد و تا آخرین لحظات زندگی با آن همکاری میکند. جان و یارانش در چارچوب قلندران، با «اتحادیه کارگران صنعتی دنیا» همکاری تنگاتنگ داشتند و هنگامی که در پایان سال ۱۹۱۲ به سازماندهی اعتصاب بزرگ ریسندگان مشغول بودند، جان نمایشنامهای درباره این اعتصاب تهیه کرد. این نمایشنامه با موفقیت بینظیری روبهرو شد.
فعالیتهای هنری وی به سود طبقه کارگر صاحبان زر و زور را متوجه ساخت که باید این نیرو را از بین ببرند. انتقادهای بیرحمانه از هر آنچه او مینوشت به کمک قلمهای سرسپرده در نشریات وابسته به بورژوازی آغاز شد. مجالس رقص تودهای را که قلندران بهراه انداخته بودند بسیار زود از سوی بورژوازی وقت به مجالس انحطاط اخلاقی متهم گشت. جان از پای ننشست و طی مقالهای در نشریه «توده ها» انحطاط را در چشم سانسورچیها میدید که همه چیز را از زاویه کثیف آن نگاه میکنند. «فکر زشتی و آلودگی ابداع یک طبقه اجتماعی است که بر جامعه مسلط شده است» (ص ۲۱۷). وی اعتقاد داشت که طرز برخورد آزادیخواهانه نشان خواهد داد که «بشر ذاتاً پاک است» (همان جا) ولی بهزودی دریافت که «قوانین و سخنرانیهای اخلاقی نمیتوانند آدم را تغییر دهند. آزادی و نه سرکوب، این تنها دارویی است که کارساز است.» (ص ۲۱۸)
در پی انقلاب مکزیک بهعنوان خبرنگار جنگی به این کشور میرود و درکنار پانچوویلا و یاران وی در این انقلاب کشاورزی شرکت میکند. صحنههای بسیار زیبایی که او از انقلاب در «مکزیک به پا خاسته» توصیف میکند اگر چه بیشتر بیانگر احساسات خودش است تا واقعیات رویدادهای انقلاب، ولی او در آن کتاب درجستوجوی هویتی برای خود است. این جستوجو دربازگشت وی از مکزیک، دیگر شکل خود را گرفته است به گونهای که میگوید: «مبارزات طبقاتی به مکزیک منحصر نمیشود» (ص ۳۳۱) وی دیگر در جستوجوی تعریفی از مرد بودن، بسان آنچه که قبلاً میاندیشید نیست بلکه به اندیشهای والاتر رسیده است: «هیچ چیز جز تودهها، جز گروهها، هیچ چیز جز حرکت باشکوه مردم، همان سیل بنیانکنی که همه چیز را در سر راه خود میروبد … هیچ چیز نمیمیرد: چون از مرگ است که زندگی زاده میشود … ایمان به شما بال و پر میدهد مشت نیروهای اهریمنی را باز کنید. مطلقاً آنها را نادیده انگارید. فقط به ندای قلبهایتان گوش فرادهید. ایمان بیاورید.» (ص ۳۲۸)
ولی این ایمان ربطی به کلیسا یا گرایش مذهبی ندارد. وی در شعر بلندی میگوید: در عدمی که من دست و پا میزنم خدایی وجود ندارد. حتم دارم که در آن سوی این توده بخار چیزی وجود ندارد.» (ص ۴۴۸) وی میخواهد به جنبش شکوهمند تودهها بپیوندد و در مکزیک حس میکند که به واقعیت نزدیک شده است.
تازه از انقلاب مکزیک و فراز و نشیب آن بیرون میآید که صدای شوم طبل جنگافروزان در سراسر اروپا به گوش میخورد. او از این روحیه جنگطلبی که بر تمام خطههای اروپا مسلط است نفرت دارد و بر این باور است که این آدم کُشی با غرایز اولیه انسان وحشی هیچگونه ارتباطی ندارد و به صورت چنان علمی درآمده است که همه کانونهای خانوادگی اروپا را آلوده کرده است. قبول ضمنی این مسابقه تسلیحاتی که فقط در سایه مالیاتهای سنگینی که بورژوازی تحمیل کرده است میسر است، جنگطلبی را به مهمترین پدیده آن زمان تبدیل کرده است. به نظرش میآید که این جنگ عالیترین نمایش تمدن اروپایی است (ص ۳۴۶)
او بهخوبی به ارزش زندگی آگاه است و درمییابد که زندگی یک نمایش نیست بلکه چیزی است که باید با آگاهی از خطر غرق شدن به ژرفای آن فرو رفت. نمک زندگی دقیقاً آموختن شنا میباشد. او میداند که جنگ زیبایی را نابود میکند و امکان نمیدهد که انسان بهدنبال مفاهیم زندگی برود. جنگ دوران انتظار است. «باید انتظار کشید تا همه این چیزها پایان پذیرد و زندگی به کیفیتی سامان بگیرد که من درک کنم چه کاری از من ساخته است.» (ص ۴۹۱) ولی جنگ دیگری هم وجود دارد. و آن جنگی است که در راه استقرار حقوق اجتماعی باشد. تنها وقتی که انسانها خودشان را در راه یک هدف انسانی و اجتماعی مترقی فدا میکنند میتوان به آن فداکاری احترام گذاشت. او در جنگ جهانی اول پوچی و بیثمریای را میدید که طی آن تمام میراثهای هنری و فرهنگی و اجتماعی که مبشر فردایی سرشار از سعادت و بهروزی است نابود میشود. او بهخوبی درمییافت که از این جنگ سود سرشاری نصیب سرمایهداران و صاحبان سرمایه میشود و به همین علت از آن دفاع میکردند و آن را جنگ مقدس آزادی در برابر ظلم و استبداد جلوه گر میساختند. او بر این باور بود که ریشه جنگ در اروپا را باید در سودهای کلانی جستوجو کرد که نصیب سرمایهداران بزرگ میشد. آنچه او را سرخورده میکرد این بود که میدید مردم عادی کوچه و بازار جان خودشان را در راه استواری یک امپراطوری فدا میکنند که ملل مستعمرات را به بند کشیده است و ندای حقطلبانه آنها را نیز سرکوب میکند. اینگونه برخورد مردم معمولی با جنگ باز هم قابل تحمل بود ولی وقتی میدید برخی از افرادی که ادعای داشتن اندیشههای چپ دارند آنها نیز از جنگ دفاع میکنند دیگر نمیدانست به چه چیزی باید معتقد باشد.
جان رید پس از اینکه اروپای در حال جنگ را ترک گفت به امریکا بازگشت و فعالیتهای سیاسی ـ هنری خود را بههمراه یارانش از سرگرفت. ولی طبل انقلاب در روسیه به صدا درآمده بود. در سپتامبر ۱۹۱۷ به روسیه وارد شد و تا فوریه ۱۹۱۸ هر آنچه شاهدش بود در دفترچه یادداشتش نوشت. در حالیکه جهان سرمایهداری وحشتزده شاهد تصمیمات انقلابی تودهها بود ـ مانند مصادره اموال مالکان بزرگ، الغاء دیوان بینالمللی و امتناع از ادامه جنگ ـ کسی نمیتوانست به ضوابط اخلاقیای استناد کند که برپایه ارزشهای از پیش تعیین شده برقرار بود و خریداری نداشت. «… میهندوستی وجود دارد ولی در جهت برادری جهانی طبقه کارگر؛ مفهوم وظیفه نیز وجود دارد ولی وظیفه در برابر انقلاب، شرافت، شرافتی است که بر مبنای شأن انسانی و سعادت انسانها استوار است و نه بر مبنای آنچه که یک نجیبزاده بوالهوس ـ که نجابت را از راه تولد یا از راه پول کسب کرده است ـ از آن درک میکند. انضباط وجود دارد، و آن انظباط انقلابی است … اما ملت روس نه تنها قادر است که برخود حکومت کند بلکه قادر است نوع کاملاً جدیدی از تمدن بیافریند.» (ص ۵۲۸)
«اگر از من سئوال شود که به عقیده من خصیصه اصلی انقلاب روسیه کدام است، درجواب خواهم گفت طبیعی بودن آن. مثل روح ملت روس، به همان کیفیتی که در نوشته های چخوف و تولستوی توصیف شده است. مثل جریان حوادث تاریخی روس، این انقلاب بهنظر میرسد که همان خصوصیات صبور و اجتنابناپذیر پدیدههای بزرگ طبیعت را، مانند بهوجود آمدن کوهها یا جزر و مدها، دارا باشد. انقلاب فرانسه از جهت مبنا و بافت آن همیشه بهنظرم ساخته و پرداخته دست بشر آمده است: مخلوق تفکری طولانی و دارای جنبههای نمایشی؛ حال آنکه انقلاب روسیه، بهنظر میآید، چون قوه قهریه طبیعی رخ داده است .» (در «مقدمه»، قطعات پراکندهای که ۱۸ مارس ۱۹۱۸ در کریستیانیا نوشته است (ص ۵۲۵)
ده روزی که دنیا را به لرزه درآورد*
اگر زندگی جان رید را که چونان رمانی پرجنب و جوش، سرشار از ماجرا و رویا بود بتوان به شاهکاری توصیف کرد، کتاب «ده روزی که دنیا را به لرزه درآورد» در اوج آن شاهکار قرار دارد. و اگر این کتاب را با آثار گذشته او مقایسه کنیم، یک جهش فوقالعاده به جلو محسوب میشود این کتاب بیشتر به یک نمایشنامه در دوازده فصل یا سه پرده شباهت دارد. سه فصل نخست آن که جنبه مقدمه دارد به نقل حوادث پیش از انقلاب میپردازد. دو فصل بعدی نقش پرده اول را ایفا میکند که در جریان آن ملت قیام میکند. سه فصل دیگر از حملات ضد انقلاب بحث میکند. دو فصل آخر که واپسین پرده است، در طی آن ملت پیروز میشود. دو فصل اضافی که نقش مؤخره را ایفا میکند، به خلاصه ماجرا و حوادثی که رخ داده است میپردازد.
سراسر کتاب آکنده از فضایی پرشور و قهرمانیهاست. انتقام از بیعدالتی گذشته، قیام محرومان و مظلومان که برای بهدست آوردن حقوق و آزادی بهپا خاستهاند، محتوای اصلی کتاب را تشکیل میدهد. قهرمان اصلی توده مردم است تا فرد ویژهای. به حوادث از پایین و از نزدیک نگاه شده است. این ابتکار جان رید که توده مردم را بهعنوان قهرمان برگزیده کاملاً بیسابقه بوده است.
«ده روزی که دنیا را به لرزه درآورد» چکیده احساسات و حاصل جمع برداشتهایی است که رید نسبت به انقلاب دارد بنابراین اثری است یکسونگرانه. برخورد او نسبت به بورژوازی، سوسیالیستهای میانهرو و روشنفکران گواه صادق این مدعاست. در این اثر، او بورژوازی را بهعلت حرص به مالاندوزی میکوبد چون آزادیخواهی کهن خود را بهدور انداخته بود تا به صف ارتجاع بپیوندد. او به خیالبافها، به آنها که بهنظر میآمد نه قلب دارند و نه شجاعت، به آنهایی که تئوری را بالاتر از همه چیز میدانستند به چشم تحقیر مینگرد. «ده روزی که دنیا را به لرزه درآورد» بهرغم جنبههای یکسونگرانهاش، حقیقتی را به وسیله نویسندهای بیان میکند که تمام تارهای قلبش از برخورد با آن به لرزش درآمده بود، حقیقتی که از محدوده حوادث واقع شده تجاوز میکند. زیرا آن حوادث را بار دیگر خلق میکند، بیشتر شعر است تا تاریخ؛ شعر انقلاب …
لنین بزرگ درباره این کتاب چنین مینویسد: «با علاقه و توجهی فراوان کتاب جان رید را «ده روزی که دنیا را به لرزه درآورد»، خواندم. من خواندن این کتاب را به تمام کارگران جهان توصیه میکنم. این کتابی است که من آرزو دارم دو میلیون نسخه به چاپ برسد و به همه زبانها ترجمه شود. این کتاب حقیقیترین و روشنترین تصویر از حوادثی است که وقوف بر آنها برای درک چگونگی انقلاب پرولتاریا و دیکتاتوری پرولتاریا دارای اهمیتی بسزا است. این مسایل با گسترش بسیار مورد بحث و بررسی قرار دارد. اما هرکس پیش از اینکه این اندیشهها را بپذیرد یا رد کند باید به اهمیت تصمیم خودش واقف باشد. کتاب جان رید بدون تردید در روشن کردن مسألهای که مساله اساسی نهضت کارگری بینالمللی است کمک خواهد کرد.»
و. ای. لنین
آخر سال ۱۹۱۹
زندگی جان رید در سپیده دم ۱۷ اکتبر ۱۹۲۰ در سن سی و سه سالگی بهپایان رسید. او را طی مراسمی شکوهمند با سخنرانیهای شخصیتهایی همچون بوخارین، کولونتای و دیگران در کنار قبر شهدای انقلاب به خاک سپردند. او راهی را برگزیده بود که راه آزادی و خوشبختی انسانها بود. وی از معدود افرادی بود که آرزوها، انرژی و استعدادهایشان همواره شدیدتر از آن است که بتوانند رویاهای دوران نوجوانی خودشان را تحقق بخشند. او به مرحله بالایی از شیفتگی و شیدایی رسیده بود (به قول احسان طبری «آن جاودان» را یافته بود) و معتقد بود که حقیقت از رویای شاعرانه پیشی گرفته است. اما حقیقت او با حقیقت غالب افراد تفاوت داشت. وی برای آن اعمالی ارزش قایل بود که ثمره آن شکوفایی انسان باشد. رید از همان نخستین روزهای نوجوانی، شاهد موفقیت را در آغوش کشیده بود و بهطرف مبارزات اتحادیههای کارگری، جنگ و انقلاب کشیده شده بود. زندگی او درکشاکش این مسایل رقم زده شد و شکل گرفت.
جان رید اگرچه بهعنوان خبرنگار جنگی به مکزیک و به اروپا رفته بود و جنگ جهانی اول را تصویر کرده بود، ولی هرگز میهن خود امریکا را فراموش نکرد و همواره درانتظار انقلاب در این کشور بود. ولی این مانع نمیشد که واقع بین نباشد داوری وی درباره طبقه کارگر امریکا میتواند متعلق به امروز باشد. «طبقه کارگر امریکا ازحیث آموزش فرهنگی و اقتصادی عقبافتادهترین طبقه کارگر جهان است: هنوز هرچه را که روزنامههای سرمایهداری مینویسند باور میکند، تصور میکند که نظام پرداخت حقوق در امریکا، یک سیستم الهی و غیرقابل تغییر است. باور دارد که چارلی شواب مرد فوقالعادهای است زیرا خیلی پول در میآورد؛ تصور میکند که ساموئل گمپرز و «فدراسیون امریکایی کار» هر کاری که از دستشان بربیاید برای حفظ حقوق آنها به خرج میدهند؛ پذیرفته است که با نظام حکومتی که ما داریم هزار سال دیگر نیز باید به همین منوال زندگی کند. وقتیکه دمکراتها سرکار باشند طبقه کارگر ما وعدههای جمهوریخواهان را میپذیرد و برعکس؛ باور دارد که قانون کار مو به مو رعایت میشود؛ و پر از پیشداوری بر ضد سوسیالیسم است …» (جان رید، «بلشویسم در امریکا» در «عصر انقلاب» ۱۸ دسامبر ۱۹۱۸). یا در جای دیگر مینویسد: «در امریکا، قانون حافظ منافع انحصاری حکومت سرمایهداران است و بهعنوان وسیلهای برای خفه کردن ندای حقطلبی و آزادیخواهی بهکار میرود؛ تمام راههای اعتراض قانونی، وقتی پای دفاع از منافع صاحبان سرمایه در میان باشد، ارزشی نمیتواند داشته باشد.» («یک ماه تمام در آزادی» در «تودهها» سپتامبر ۱۹۱۷)
جان رید مدتها بود که از «تنگ خودخواهی» بیرون آمده بود و برایش مرگ واپسین خراج و بهایی منطقی برای یک زندگی قهرمانانه بود و به همین جهت بهسادگی آنرا پذیرفته بود. به باور وی کوشش برای تغییر جهان مسألهای بسیار مهمتر از آن بود که انسان خود را به دیگران یا بهخود مشغول سازد. دوستان و ستایشگران وی نمیتوانستند او را درک کنند ولی همه به شجاعت و آشتیناپذیری وی با نظام سرمایهداری ایمان داشتند. او بهگونهای زندگی کرد که دیگران شاید میتوانستند فقط در ذهنشان آن را تصور کنند و طوری رفتار کرد که تجسم نیازها و آرزوهای جوانان زمان خود باشد. از این رهگذر است که سیمای او سیمای قهرمانان است و او را به مخلوقی افسانهای بدل کرده است.
جان رید و دوستانش براین باور بودند که شاهد تولد انقلاب جهانیاند. با خوشبینی بسیار، از راه رسیدن این انقلاب هنری، اجتماعی و سیاسی را که قرار بود جامعه را از شر گذشته محنت بارش رهایی دهد و عصر جدید خوشبختی انسانها را پایهریزی کند بشارت میدادند. آنها براین باور بودند که قضاوتهای هنریشان، سمت گیریهای سیاسیشان میتواند جامعه را تغییر دهد. ولی جنگ و جامعه امریکا خوشبینی آنها را به باد داد. بعضیها دچار تردید شدند، بعضیها عقبنشینی کردند و برخی دیگر نیز باورهای گذشته را انکار کردند. اما رید، بهرغم تردیدها، شکها، میل به شانه خالی کردنها از راهش برنگشت به عبارت دیگر او از قبول سازش سرباز زد. همراه سیمای جوان، کله شق، ماجراجو، اغواگر و شاعر، چهره مرد متعهدی که مرگ از او یک انقلابی ساخته نیز درتاریخ جای خود را باز کرده است. رید نمادی از نسل هنرمندان، روشنفکران و آزادیخواهان پیش از جنگ جهانی اول بود. این افراد کسانی بودند که با تئوریهایشان، با نوشتههایشان و بانحوه زندگیشان، سعی میکردند ارزشهای حاکم را در سده نوزدهم از سریر فرمانروایی به زیر بکشند.
گرچه امریکا عادت نکرده است انقلابیوناش را ـ بهویژه با اعتقادات فردی مانند جان رید ـ ستایش کند ولی بهطور قطع جان رید یک انقلابی واقعی بود. برای او حقیقت به آن صورتی که وجود داشت مقبول نبود. او میبایست همه چیز را ببیند، احساس کند و دریابد. چنین باوری از او یک مهاجم – که برخی از اوقات او را از دیدگاههای خود بسیار مطمئن میساخت ـ و گاهی نیز مبارزی لجوج میساخت. ولی در ضمن همین باور به او روشنبینی ویژهای میداد تا از پذیرش حقایق از پیش ساخته سرباز زند. او آن جامعهای را لمس کرده بود که دوستان او درمکزیک ـ انقلابیون پانچوویلا یا در صفوف «اتحادیه کارگران صنعتی دنیا» آرزویش را داشتند و بهوسیله بلشویکها ایجاد شده بود. انقلاب قصد داشت جامعهای ایجاد کند که درآن انسان، که گویی درصحنه تئاتر وسیعی قرار دارد، نقش ایفا کند. (ص ۷۱۲)
امر مسلم این بود که رید، از همان ابتدای جوانی، براین باور بود که جامعه ـ هر نظامی که داشته باشد ـ نباید افراد خود را در چارچوب یک طرز تفکر خاص محصور کند یا نظام ارزشهایی را که قابل تغییر نمیپندارد برآنها تحمیل نماید. از این دیدگاه، عشق به شعر و عشق به انقلاب میتواند وجوه مشترکی بسیار داشته باشند. شعر دنیا را به چشم تازهای میبیند و افراد را وامیدارد که از دریچه آن به دنیا بنگرند و حقایقی را که بیان میدارد بپذیرند. درحالیکه انقلاب کوششی است برای واقعیت بخشیدن به رویا: دست یازیدن به کارهایی که امکان میدهد تا مناسبات اجتماعی جدیدی استقرار یابد. شعر و انقلاب بدون این تصور نمیتواند وجود داشته باشد که زندگی میتواند زیباتر و پرمفهومتر از این وقتگذرانی روزمره نامفهومی باشد که اغلب انسانها خودشان را به آن مشغول کردهاند.
نیاز مداوم به تجربه کردن، جستوجو کردن و کشف کردن رید را وادار کرد تا از قلمرو ایده خارج شود و در قلب پیکارها قرار گیرد. این تمایل به پیکار از او دشمن آشتیناپذیر سرمایهداری ساخته بود. تجربه روزمرهاش در آمریکا، جنگ در خارج از امریکا در این تغییر و تحول او مؤثر بود؛ آنچه در ابتدا بهنظرش یک تمدن بیمعنایی جلوه کرده بود در پایان نظم اجتماعی ظالمانهای بود. به همان شدتی که به مقابله با ریا و تظاهر در عرصه هنر و آداب و رسوم برخاسته بود، به همان شدت هم به مبارزه با این نظم اجتماعی غیر انسانی پرداخته بود؛ او دربرابر هر نظامی که حیثیت انسانی را جریحهدار میکرد و آزادی بیان و افکار را به خطر میانداخت قد علم میکرد. رید آزاد زیستن را تنها برای خود نمیخواست او مانند سایر انقلابیون واقعی میخواست تمام بشریت از این بزرگترین امتیاز انسانی برخوردار باشد. اگر این خواسته یک رویای غیرعملی میمانست، ولی جان رید را به یک شخصیت تراز اول بینالمللی تبدیل کرد. پس آیا این احتمال وجود ندارد که غیر ممکن بهصورت ممکن درآید و رویا به واقعیت تبدیل شود؟ دور از امریکا سرزمینهای دیگری بودند که در آن انسانها برضد ستم اندیشههای کهن، خشونت نظامهای فرسوده، استبداد وحشیانه نظامهای ظالمانه حاکم بهپا خاسته بودند. این پیکارها را پایانی نبود و نیست و برای آنهایی که درجُستوجو بودند ـ شعرا، جستوجوگران رویا، انقلابیون ـ معنا و مفهومی داشت. جان رید از گروه همین افراد بود، افرادی که میتوانند آن سوی ظواهر را ببینند: انسانهایی که برای تحقق رویای آزادی و برابری بهپا میخیزند و پیکرهای پاک و شکنندهشان را چون سپری برای دفاع ازعقایدشان بهکار میگیرند.
آری با جان رید ـ مرد رویاها و شاید بهتر بتوان گفت مرد توفانها ـ رویا به واقعیت تبدیل شد و او توانست از صحنه زیبای زندگیش با هنرمندی تمام آنچنان نغمهای را بسراید که مردم همواره بهیاد داشته باشند.
* از انتشارات حزب توده ایران، ترجمه رحیم نامور و بهرام دانش ۱۳۵۴