کابل
ميرعنايت الله سادات
February 2006کاليفورنيا-
mesadat@yahoo.com ايمل: /Email
کابل تو ای ديار غرور و حماسه ها
از رزم دليران تو صد ها سروده ها
از روزگار باستان تو سازد خبر همی
شيوا مدايح و خجسته قصيده ها
فرهنگ آريا ، ترا پرشکوه ساخت
از فيض آنزمان تو هرجا ترانه ها
مردان نامدار تو برجا گذاشته اند
صد ها حکايتی و هزاران فسانه ها
از سعی مادران تو پروريده شد
دوشيزگان کار فهم ، برای عرصه ها
رودابه ای کابلی ، بيآورد رستمی
باشد به ياد رستم هرجا نشانه ها
مدفون خاک تو آثار بس بزرگ
ُرخشد قدامت تو ، ز نقش کتيبه ها
زآنرو ضرورتيست ، که يابند ز مهد تو
کاوشکران ، عظمت و فر زمانه ها
“بابر”بباخت دل به تو و آرميد کنار تو
در بييشهای مشجر ، دربين سبزه ها
توصيف باغ و راغ تو کردند شاعران
چون صائب اصفهانی ، کزو مانده ناله ها
گاهی ترا جنت فردوس در قياس
بی جا نبود که بگفتند چنين تشابه ها
“طرزی” زجسم و جان سخن در ميان کشيد
“جان وطن” تويی ، ای شهر زنده ها
اشعار دلپذيرسرودند به پاس تو
صفا و اعظمی و دگر چاک سينه ها
هريک ستايشی مرصع نمود به نظم
يادی ز “عيارکابلی”و مردانه “کاکه”ها
سيمای نو بهار تو رشک بهشت بود
از فيض مرغکان و گلبانگ چهچه ها
رومی اشارتی به عجوبه ای تو کرده گفت
کابل بود مرادف سحر آفرين حديقه ها
خنيا گران نوای دل انگيز ميکشيد
افسونگران همه با چنگ و چغانه ها
ليکن فسوس طرب ات پايه دار نبود
زردی گرفت بهار تو ز گردش زمانه ها
در سایه ای مذاهب و آئين زنگی
غارت نمود ترا ، مختلف سلاله ها
گاهی زدور و گهی از جوار تو
در غم نشاند ترا يورش جنگ باره ها
در قلب آسيا تو بودی دژ بلند
زآنرو شتافتند مهاجمين ز هر کرانه ها
تحليل گران ز موقف تو باخبر شدند
دادند صراحتی که برملأ بشد بهانه ها
دشمن کمر ببست که ويران کند ترا
آتش زدت به نام مذاهب و اقوام فتنه ها
بر پایه ای منافع و تمويل ديگران
ظاهر شدند اجيران به شکل فرقه ها
هريک مقابل هم ، سنگری بساخت
از جنگ نابکاران ، به هرسو کشته ها
واحسرتا که نامراد ، برفت از کنار تو
مردان کاردان و استاد حرفه ها
پدر مرا که به حب تو پروريده بود
ناليد در ماتم تو و سرائيد چکامه ها
گفتا که کابل بدتر از کربلا شدست
با اين دريغ بسر ببرد واپسين لحظه ها
کابل تو زير پای اجيران چرا شدی ؟
پرسيدم اين سوال و نيافتم کنايه ها
راويان ز نام تو ساختند مرکبی
ترکيبی ز آبيل و ز قابيل قرينه ها
آن دو گذاشتند ، برادرکشی به ارث
گوئی عنادها ، رسيده بما از گذشته ها
تو رنجها ز گردش دوران برده ئی
ار خون رفته گان تو سرزد لاله ها
اما عداوتی که در لباس “تقدس”بشد
هرگز نخوانده کس ، در طول سده ها
زآنرو بجاست که گويند به آن دهه
اين بوده است ، سياه ترين دوره ها
توپ و تفنگ و راکت همه زبانه کرد
آتش بزد به هستی مردم درون کلبه ها
دزدی و غارت ، نشد لحظه ای دريغ
بردند ثروت ترا و نماندند خزانه ها
ديو سار وحشی ، در پی آزار کشتگان
راضی بشد ز خويش ، از رقص مرده ه
نی شرمی از خدا و نه از بنده های او
کردند انتخاب شرارت ز پيشه ها
از دور آريا و خراسان هر آنچه بود
سوختند ، شکستند و دزديدند ز موزه ها
نی مصئونيت منازل و نی حکم محکمه
تاختند به امر خود درون کلبه ها
صد ها زن جوان نمودند انتحار
تاوارهند خويش را ز ارواح خبيثه ها
” کابل بسوخت و دودش بلند بشد”
با اين مطلع سرائيد جوان تو نغمه ها
ويرانی ات نداشت نطيری به عصر ما
الحق که در جهان نه يابی چنين خرابه ها
کابل تو مهد فرهنگ و تاريخ آريا
در عصر خراسان بودی شهيرشهره ها
” تيمور” ترا مرکز افغان زمين بساخت
حالا چه شد، که فتاده هرسو زباله ها
ويرانگران تو خوار و زبون شوند
وقتا که آه آتشين ات برآرد زبانه ها
بيچاره ساکنان تو طالب “عنايت” اند
جويای صلح و امن به دعای شبانه ها