روزا لوکزامبورگ در ۱۵۰ سالگی

نوشته ی مایکل رابرتزبرگردان: احمد سیف |

پنجم مارچ 2021 سالگرد 150 سالگی تولد رزا لوکزامبورگ این سوسیالیست انقلابی بزرگِ جنبش کارگری لهستان – آلمان است.
سهم لوکزامبورگ در پیشبرد ایدههای سوسیالیستی و درمبارزه برای جایگزینی سرمایه داری آنقدر گسترده است که در یک نوشتهی کوتاه نمیتوان حقّ مطلب را ادا کرد. در نتیجه، من در اینجا نمیتوانم تصویر کلی و جامعی به دست بدهم. بهعوض دربارهی سهم او در پیشبرد اقتصاد سیاسی مارکسی نکاتی را مطرح میکنم و همین طور چند پیشنهاد هم در نقد بعضی از نوشتههایش ارایه خواهم داد.
از دههی 1970 مجموعهی آثار لوکزامبورگ به زبان آلمانی در دسترس بود و اخیراً مجموعه آثارش به انگلیسی به ویراستاری پیتر یودیس (هیودیس) در 14 جلد منتشر شده است. همانطور که یودیس در مقالهای که در نشریهی همبستگی 356 ذکر کرد…: «با توجه به زمان، توجه و دقتی که او در پیشبرد نوشتههای اقتصادی خود نشان داد به نظرم منطقی است که مجموعه آثار او را با سهم او در پیشبرد اقتصاد مارکسی آغاز کنیم و این نوشتهها هم حداقل 1200 صفحه است که در دو مجلد تنظیم شدهاند».
چهار کتابی که از لوکزامبورگ منتشر شده است – سه کتاب منتشرشده و کتاب عظیم تری که هیچگاه تکمیل نشد- همه دربارهی تئوری اقتصادی هستند: «توسعهی صنعتی در لهستان»، «انباشت سرمایه»، «آنتی کریتیک» و «مقدمهای بر اقتصاد سیاسی».
هر معیاری که بهکار بگیرید لوکزامبورگ اقتصاددان قَدَری بود که در این عرصه لیاقت بسیار داشت. معروف ترین کتاب او «انباشت سرمایه» است و در این کتاب به رد نظریات رفرمیستی برنشتاین و کائوتسکی – رهبران سوسیالدموکراسی درآلمان – پرداخت که سرمایه داری «سقوط» نخواهد کرد و همین طور تئوری رودولف هیلفردینگ – مارکسیست اتریشی – که مدعی بود انحصار و سرمایه داری مالی میتوانند به فرایند انباشت سرمایه اندکی ثبات بدهند.
همانطور که در میان مارکسیست ها شناخته شده است لوکزامبورگ کوشید در کتاب خود نشان بدهد که در انباشت سرمایه داری گرایشی ذاتی وجود دارد که از توانایی بازارها برای خرید کالاها و خدمات تولیدشده فزونی بگیرد. به نظر او، این نشان میدهد که سرمایه داری میتواند گرفتار بحران شود و اینطور هم خواهد شد. بعلاوه، این امر در عین حال گسترشطلبی امپریالیستی را هم توضیح میدهد. برای اجتناب از تولید مازاد در داخل، سرمایهداری ناچار است برای یافتن بازارهای خارجی و یافتن خریداران تازه برای آنچه که تولید میکند به جستجو در بخش های غیرسرمایه داری در جهان بپردازد. او اعتقاد داشت که تحلیل مارکس دربارهی بحرانها کافی نیست و او در بررسیاش در جلد دوم «سرمایه» وقتی از طرح های بازتولید سخن گفت از این نکته غفلت کرد. یعنی تولید مازاد کالاهای سرمایه داری بهنسبت تقاضایی که هست (هم از سوی سرمایهداران و هم از سوی کارگران در کشورهای امپریالیستی) سرمایهداری را مجبور میکند تا این تقاضا را درمیان روستاییان در مستعمرههای غیر سرمایهداری پیدا کند. لوکزامبورگ از این که مارکس یا دیگر نظریه پردازان بزرگ را به چالش بکشد ابایی نداشت. همان گونه که در آنتی کریتیک نتیجه میگیرد «مارکسیسم شامل تعدادی از اشخاص نیست که خودشان به خودشان جواز “تخصص” بدهند که توده ها باید در برابر آنها تعظیم کرده همه چیز را بپذیرند همانند آن چه که در مذاهب ناموفق انجام میگیرد. مارکسیسم دورنمایی انقلابی دربارهی جهان است و باید همیشه به دنبال دانش و نوآوری های تازه باشد… نیروی زندهی آن تنها در برخورد روشنفکران در فرایند انتقاد از خود و در میان رعدوبرقی که از تاریخ میآید میتواند حفظ شود».
دربارهی تزهای لوکزامبورگ چند انتقاد مؤثر وجود دارد. میتوانم به چند مقاله اشاره کنم که بهتفصیل از این انتقادها سخن میگویند:
مقالهی ریک کان دربارهی امپریالیسم از نظر گروسمان
مقالهی مارتین توماس دربارهی علم اقتصاد، بحران ها و مسألهی ملی از نظر لوکزامبورگ
مقالهی سیمون موهان دربارهی امپریالیسم مدرن و طبقهی کارگر
به باور من مؤثرترین انتقاد از تئوری لوکزامبورگ دربارهی بحران از آنِ هنری گروسمان است. گروسمان قدر کارهای لوکزامبورگ را می داند. گروسمان با لوکزامبورگ موافق است که گسترش امپریالیستی به خاطر گرایش نظام سرمایهداری به بحران اقتصادی است. ولی او با لوکزامبورگ در اینجا تفاوت داشت که امپریالیسم را عاملی میداند که میتواند گرایش نزولی نرخ سود را جبران کند نه این که نیاز دارد به دنبال بازار برای تولیدات اضافی خود باشد. امپریالیسم درواقع عامل خنثیکننده در پیوند با عمده ترین عامل بحران و «سقوط» تولید سرمایهداری، یعنی گرایش نرخ سودآوری به کاهش در گذر زمان است.
لنین هم به توضیح لوکزامبورگ دربارهی امپریالیسم انتقاد داشت. در کتاب معروفاش دربارهی امپریالیسم، لنین میگوید که امپریالیسم پیآمد نیاز سرمایه داری به صدور سرمایه است که از اینجا ناشی می شود «که در شماری از کشورها سرمایه داری بیش از حد قوام یافته است (به خاطر وضعیت عقبماندهی بخش کشاورزی و فقر تودهها) و «سرمایه نمی تواند زمینه های سودآور برای سرمایه گذاری پیدا بکند». گروسمان از لنین فراتر رفت «چرا درکشورهای مبداء فرصتهای سرمایهگذاری سودآور وجود ندارد. واقعیت این است که صادرات سرمایه به قدر سرمایه داری مدرن قدمت دارد. وظیفهی علمی توضیح این واقعیت است و درنتیجه، توضیح نقشی که سرمایه در سازوکار تولید سرمایه داری ایفا میکند»
لوکزامبورگ که کتاب سرمایه را خوانده بود از قانون سودآوری مارکس بااطلاع بود- البته یادداشت های مارکس دربارهی سرمایه و مجموعهی گروندریسه در دسترس او نبود. ولی او این قانون را برای توضیح بحران سرمایه داری رد میکند. برای لوکزامبورگ، این قانون برای درازمدت خوب است. درواقع آن قدر درازمدت که وقتی در کتاب آنتی کریتیک به انتقاد از کتاب «انباشت سرمایه» خود پاسخ میدهد مینویسد «هنوز زمانی مانده که باید بگذرد تا سرمایهداری به خاطر نرخ نزولی سودآوری سقوط کند به آن زمان هنوز خیلی مانده است»
ولی از نگاه مارکس قانون سودآوری مقولهای مربوط به زمان از نگاه بشر بود نه زمان مربوط به اعصار زمین شناسی «وقتی آدام اسمیت کاهش در نرخ سود را با مازاد سرمایه، انباشت سرمایه، توضیح میدهد دارد از یک اثر دائمی سخن میگوید که غلط است. درمقابل این توضیح، مازاد گذرای سرمایه، اضافهتولید و بحران ها مقوله هایی متفاوتاند. بحران دائمی وجود ندارد» نظریههایهای ارزش اضافی))
پیتر یودیس دربارهی ردّ مهمترین قانون مارکس در اقتصاد سیاسی، از سوی لوکزامبورگ نکته سنجی جالبی دارد. او در ایمیلی به من نوشت «آنچه کمتر شناخته شده این است که لوکزامبورگ در پاسخ به چه کسی ارتباط قانون سودآوری به بحران را رد کرده است» آن شخص، نویسندهی بینامی بود که دربارهی «انباشت سرمایه» در ژانویه 2013 در دریزدینر ،ولکس زیتون مطلبی نوشته بود. چند سال پیش که داشتم نامه های لوکزامبورگ را ویراستاری میکردم فهمیدم که نویسنده، میران عیساکویچ نخیمسون بود که در 1880 به دنیا آمد و درسال 1898 به بوندیست ها پیوست و به صورت یکی از بزرگ ترین اقتصاد سیاسی دانان آن درآمد. اگرچه امروز کسی او را به یاد نمیآورد ولی در زمان خود حضور چشمگیری داشت. یودیس ادامه میدهد «از مکاتبات لوکزامبورگ روشن است که از انتقاد نخیمسون بهشدت دلگیر شده بود و بسیار جالب است چون در میان منتقدان او تنها کسی بود که به لوکزامبورگ از زاویهی غفلت از قانون مارکس دربارهی سود به او ایراد گرفته بود. لوکزامبورگ در نامهای به فرانس مهرینگ در فوریهی 1913، مینویسد «خیلی بد است برای نخیمسون که این سیلی به صورت او نواخته می شود ولی درنهایت، این بزرگ ترین افتخاری است که میتواند نصیب این آدم رذل و متخصص پریشانگویی بشود». به نظر میرسد این داوری نسنجیدهای دربارهی این اقتصاددان بوندیست بود.
شبه نظامیان دست راستی «فرای کورپ» که در اختیار دولت سوسیال دموکرات بودند در قیام سال 1919 رزا لوکزامبورگ را به قتل رساندند.
نخیمسون را هم درسال 1938 {که ادعا می شود} پلیس مخفی استالین «اِن کی وی دی» کشت. هردو اقتصاددان، جنگجویانی انقلابی بودند که برای سوسیالیسم مبارزه میکردند ولی به دست نیروهایی متفاوت به قتل رسیدند.
