افغانستان و درهم تنیده گی و مد و جزر حوادث از جنوب آسیا تا شرق میانه
نویسنده: مهرالدین مشید
افغانستان سرزمینی کوهستانی و محاط به خشکه است که در قلب قاره آسیا موقعیت دارد. این سرزمین در نیمکره ی شمالی، نیمکره ی شرقی و در محدوده ی آسیای میانه حیثیت چهارسوقی را دارد که نه تنها آسیای میانه را به آسیای جنوبی؛ بلکه با احداث دهلیز واخان آسیای شرقی را نیز به آسیای میانه و آسیای جنوبی و اروپا وصل می سازد. این سرزمین نه تنها امروز؛ بلکه از صدها سال پیش از امروز به دلیل عبور راه ی استراتیژیک ابریشم از آن دارای اهمیت بوده است. از همین رو بوده که این سرزمین در طول تاریخ نه تنها در معرض تهاجم قدرت های شمالی، شرقی و غربی منطقه و آخرین موارد آن هجوم شوروی قرار گرفته؛ بلکه آماج حمله های قدرت های اروپایی دیروز اسکندر مقدونی و در قرن نوزدهم بریتانیا و بعد هم آمریکا نیز قرار گرفت.
با تاسف که افغانستان به دلیل اهمیت جیوپولیتیک، جیواستراتیژیک و جیو ایکونومیک خود پس از تهاجم سه گانه ی بریتانیا در قرن نوزده و بیست؛ در دهه ی هفتاد قرن بيست مورد هجوم ارتش شوروی قرار گرفت و از آن به بعد اوضاع افغانستان پیچیده و پیچیده تر شد. اوضاع عمومی این کشور طوری فرو پاشید که پس از خروج نیروهای های شوروی و تشکیل حکومت مجاهدین نه تنها ثبات در آن راه پیدا نکرد و برعکس با ظهور و حاکمیت گروه ی تروریستی طالبان در دور نخست و وقوع سناریوی یازدهم سپتمبر پای نیرو های آمریکایی به این کشور کشانده شد و بالاخره پس از امضای معاهده ی دوحه و پیش از عملی شدن آن، نیروهای های امریکایی افغانستان را ترک و جمهوریت در نتیجه ی فرار غنی فرو پاشید و طالبان بحیث جنایتکاران و فرماندهان انتحاریون در یک توطیه ی منطقه ای و فرامنطقه ای حاکمان افغانستان شدند.
افغانستان پس از تهاجم شوروی وارد فصل جدیدی از آشوب و بحران گردید و از آن به بعد بجای فراز بیشتر فرود ها را پیمود و حالا مرحله ی سقوط و فروپاشی دردناک را به تجربه گرفته است. افغانستان پس از کودتای هفت ثور و بویژه بعد از تهاجم شوروی در محراق توجه ی قدرت های غربی بویژه امریکا و بریتانیا قرار گرفت؛ اما با تاسف که اکنون با پیشامد های جدید مانند؛ جنگ اوکراین و درگیری ها در شرق میانه و مد و جزر ها در کشور های جنوب آسیا و آسیای میانه؛ آن اهمیت خود را از دست داده و اهمیت درجه دوم را پیدا کرده است. حال پرسش این است که اوضاع افغانستان با توجه به مد و جزر ها و درهم تنیده گی رخداد های منطقه ای و جهانی موازی با زد و بند های پیچیده ی سیاسی و استخباراتی چه سمت و سویی پیدا میکند و اوضاع پر تنش کشور های منطقه و جهان بر آن چه اثراتی را بر جا می گذارد. اینکه در آینده های نزدیک صلح و ثبات در افغانستان برقرار می شود و یا اینکه منطقه آبستن رخداد های جدید است و به چه میزانی کشور ها از آسیای جنوبی تا آسیای میانه و آسیای غربی و شرق میانه در چهارچوب طرح خاور میانه ی بزرگ در معرض بالکنایزیشن قرار دارد و این موج چقدر بر افغانستان فروپاشیده در تحت سیطره ی طالبان اثر گذار خواهد بود. این پرسش هایی اند که با توجه به اوضاع کنونی افغانستان پاسخ گفتن به آن ساده نیست.
گفتنی است که بالکانایزیشن یعنی تقسیم سرزمین که سبب تجزیه ی کشور های اسکاندیناوی گردید و منجر به فروپاشی یوگسلاوی در سال ۲۰۰۶ گردید؛ در نتیجه ی آن کشور های مستقل بوسنی و هرزگوین، کرواسی، مونتهنگرو، مقدونیه مالی، صربستان و اسلوونی تشکیل گردید. فروپاشی یوگسلاوی با درگیری ها و چندین جنگ همراه بود، جنگ استقلال کرواسی میان سالهای ۱۹۹۱تا ۱۹۹۵، جنگ بوسنی ۱۹۹۲–۱۹۹۵ و جنگ کوزوو در ۱۹۹۸.
آخرین این کشورها کوزوو بود که در ۲۰۰۸ مستقلشد؛ ولی هنوز هم بر سر استقلال آن درگیریهایی وجود دارد. صربستان، کوزوو را بخشی از خاک خود می داند و روسیه و چین دو عضو دایم شورای امنیت استقلال کوزوو را به رسمیت نشناختهاند و این کشور عضو سازمان ملل نیست. بالکانایزیشن در اروپا پس از شکست شوروی بوسیله ی نیرو های مجاهدین افغانستان و فروپاشی شوروی و به استقلال رسیدن جمهوریت های یوگوسلاویا و فرو ریزی دیوار برلین بوقوع پیوست. بالکنایزیشن در حالی در قاره ی اروپا رخ داد که زمزمه های طرح ” خاور ميانه ی بزرگ” از سوی قدرت های غربی به صدا درآمده بود. حال پرسش این است که شکست امریکا در افغانستان و اوکراین با توجه به تنش ها در خاورمیانه چه اثراتی بر طرح خاورمیانه ی بزرگ و سایر حوادث جهان برجا خواهد گذاشت. در همین حال سرنوشت مناطق داغ تشنج چون کردستان میان عراق، سوریه و ترکیه؛ بلوچستان میان ایران، افغانستان و پاکستان؛ تبت میان هند و چین؛ خط دیورند میان افغانستان و پاکستان چگونه می توان پیش بین شد. نقاط یاد شده بازمانده از استعمار بریتانیا در قرن نوزدهم ( بازی بزرگ) به مثابه ی باروتی در حال انفجار از قبل ساخته شده اند. با تاسف که این جابجایی ها از قبل افغانستان را آماده ی انفجار گردانیده و حاکمیت طالبان به آن شتاب بی پیشینه داده است.
رخداد های تاریخی افغانستان و طرح خاورمیانه ی بزرگ
بنا بر گفته های بالا حوادث کنونی افغانستان ومناطق همجوار آن را نمی توان بیرون از «طرح خاور میانه بزرگ» بررسی وارزیابی کرد. هرچند پیش آمد های بهار عربی به سمت و سوی دیگری کشانده شد؛ اما این ذهنیت را در جهان ایجاد کرد که تاریخ جهانی درمناطق کلیدی دنیا در حال مهندسی شدن تازه است و افغانستان نیز از شمار یکی از همین مهندسی ها است. رخداد های تاریخی در این سرزمین پس از حاکمیت احمدشاه ابدالی تا کنون چنان سر هم ریخته اند که در هر گام تنش های قومی در این کشور را به نقطه ی غیر قابل بازگشت برساند و در نهایت تجزیه ی افغانستان را در پی داشته باشد. با حاکمیت طالبان حل مساله ملی یعنی وحدت همه مردمان، اقوام وتبارها برمبنای نظام دولتی موجود، تحت بیرق افغانستان واحد بیش از هر زمانی به چالش رفته است. به عقیده برخی از پژوهشگران توازن سیاسی وملی جامعه افغانستان ،که در آستانه سده های نزدهم وبیستم آغاز یافت،با استفاده ازهژمونی وهمزمان با ادغام تبار ها واقوام درمرحله تاریخی کنونی به شکل همگرایی طبعی تامین گردید ه و درجریان نوسازی دولت ملی افغانستان به تدریج شرایط رفع تناقضات ملی ونظام دولت قبیله یی را مساعد ساخت.
در نیمه دوم سال ۲۰۱۰ وپس ازآن تشدید تناقضات ملی یکی از گرایش های پر خطیر اختلافات در جامعه افغانستان میباشد، که به تدریج به مفکوره ی اغراض آمیز قشر سیاسی حاکمان آن زمان و حاکمان امروزی تبدیل شده است. این مفکوره در جامعه افغانستان پدیده نو نیست و از دوران احمدشاه ی ابدالی در (سالهای ۱۸۴۷ تا ۱۸۱۸ ) در افغانستان جنوبی آغاز و مرحله به مرحله با غضب زمین های تاجیک ها ادامه یافت. در عهد احمدشاه درانی انتقال واسکان قبایل پشتون در مناطق جلال آباد، غزنی، قندهار، فراه و هرات آغاز یافت ،در همین هنگام زمین های آبی وحاصل خیز ی که در منطقه قندهار به تاجیک ها تعلق داشت، توسط سران وخان های قبایل درانی غصب گردیده و تاجیک ها بصورت جبری از حق شان محروم شدند. درسالهای ۱۷۷۰ نخستین ناقلین قبایل پشتون در نواحی کابل ،هنگامی که این شهر بحیث پایتخت دولت درانی تعیین گردید ، عرض وجود کردند.خان نشین های فیودالی تاجیک (وسایر اهالی غیر پشتون ) دردامنه های جنوبی فروعات هندوکش وتمام افغانستان شمالی استقلال خودرا حفظ نموده ،گاه گاهی دردوره های مختلف مقدار کمی باج وخراج به امیران بخارا وافغانستان تحویل میدادند. پس از جنگ اول افغان وانگلیس سیاست استعمار واشغال زمین های اهالی غیر پشتون هنوز هم بیشتر تشدید یافت. در سال ۱۸۴۵ منطقه تاجیک نشین چاریکار وپس از جنگ دوم افغان وانگلیس مناطق پروان، قره باغ وقلعه بند به مستملکات امارت کابل ملحق گردید. امیر عبدالرحمان خان مناطق کوچک تاجیک نشین کوهستان و کلکان را تابع خود ساخت وصرف تاجیک های دره پنجشیر در نیمه دوم سده نزدهم استقلال خود را حفظ کردند. استعمار واشغال خان نشین های ساحل چپ رود آمو در سالهای ۱۸۸۰ تشدید یافته وبرخی از ولایات بخش های مرکزی وجنوبی کشور صرف در اواخر سده نزدهم به افغانستان الحاق گردید. هزاره جات درسال ۱۸۹۳ و نورستان درسال ۱۸۹۶ توسط پشتون ها فتح شد.
الحاق سرزمین های اهالی غیرپشتون به دولت افغانستان موجب آن شد تا اختلاف های تباری در این کشور برازنده تر شود. پس از تعیین خط مرزی دیورند در جریان سده های نزدهم وبیستم مناطق مرکزی وشمالی هزاره نشین در نتیجه اسکان ناقلین قبایل پشتون از پشتون های هند بریتانیایی، از یکصدو پنجاه کیلومتر مربع به صد کیلومتر مربع تقلیل یافت. درربع اخیر سده نزدهم وآغاز سده بیستم انتقال واسکان ناقلین قبایل پشتون در مناطق شمال ومناطق مرکزی کشور بصورت متراکم بشتر ازپیش تشدید یافت. درسال ۱۸۸۴ از نواحی کابل سه هزار خانواده به ولایت میمنه و یک هزارو سه صدخانواده قبایل کوچی اسحاق زی به نواحی مرزی بادغیس منتقل شدند. درسال ۱۸۸۵ دربلخ ۸۰۰ خانواده ، درآغاز سال ۱۸۹۰ درسرزمین های چهار ایماق درشمال غرب قریب چهار هزار خانواده، در اواخر سده نزدهم واوایل سده بیستم در مناطق اندخوی، آقچه ،شبرغان وسرپل شصت ودو هزار خانوار قبایل پشتون در زمین های آبی وحاصل خیز اسکان یافتند. درسال های ۱۹۳۰ بسیاری از قشلاق های نواحی قندز وخان آباد ،که درآنها تاجیک ها وازبک ها زیست داشند، بصورت کل توسط قبایل پشتون اشغال وبه دهکده های پشتون نشین تبدیل شدند. عین نقشه در قطغن ، در مناطق تاشقرغان ،ایبک وخواجه نهرو نیز تطبیق گردید. تعداد زیادی خانواده های قبایل پشتون دربدخشان ، درمناطق رستاق و چاه آب نیز جابجا شدند. همچنان در شمال هندوکش ،در قندز، فاریاب، بادغیس، جوزجان ،هرات، درمناطق مزار شریف وبدخشان چند گروه بزرگی از قبایل پشتون بصورت متراکم اسکان یافتند.
در هزاره جات بصورت عموم قبایل احمد زی، مندوزی وبرخی از قبایل دیگری پشتون جابجا شدند. در نورستان شمار پشتون ها بمراتب کمتر بود. اسکان ناقلین کوچی های پشتون قبایل جنوبی دربرابر آنها ( وهمچنان در برابر باشنده گان بومی صفحات شمال) اقدامات جبری بود. در سال های ۱۹۳۹ تا ۱۹۵۹ در ولایات قطغن، مزار شریف ومیمنه بشتر از شش هزار خانواده ی قبایل پشتون شینواری، صافی، منگل، سالارزی، جاجی، چتراری، توری وافریدی مسکن گزین شدند. در میانه سالهای ۱۹۶۰ پشتون ها در هرات شصت وپنج درصد نفوس آن ولایت را تشکیل میدادند.در بدخشان پشتون ها حتا در مناطق صعب العبور و دور دست درواز و زیباک جاگزین شدند.
در صورتیکه در پشت جابجایی ها حتا جمعی و کتلوی اهداف شوم و ضد انسانی نباشد. در این صورت انتخاب محل زیست دائمی در مرز های جغرافیایی یک کشور بویژه در کشور های پیشرفته که مردم زیر سایه ی دموکراسی زنده گی می کنند، یک امر عادی است. زیرا در این کشور ها تا حدودی موضوع قومیت و زبان حل شده و ارزش های ملی در محتوای ارزش های مدرن در ارجحیت قرار گرفته اند. چنانکه توسعه ی برنامه های شهر نشینی در ولایت های گوناگون تا حدودی از تضاد های تباری کاسته و احتمال دارد که فضای زیستی متخاصم را به فضای زیستی مسالمت آمیز تبدیل کند. چنانکه زنده گی در شهر ها حتا در کشور های عقب مانده هم نمونه ی همزیستی مسالمت آمیز را نشان میدهد. در شهر ها اقوام گوناگون بدون در نظر داشت قوم و زبان در کنار هم رنده گی می کنند. به گونه ی مثال پروژه های شهری در شهر کابل مثال واضح آن است و عملی شدن چنین پروژه ها در شهر های دیگر افغانستان نیز ممکن است. این در صورتی محتمل به نظر می رسد که تحمل پذیری و مدارا میان اقوام به حد اعلی اش رسیده باشد و کلان روایت ها حرف نخست را در جامعه برند.
اهداف شوم قومی و جابجایی های اجباری
باتاسف که در پشت جابجایی های ناقلین پشتون در منطقه های مختلف اهداف شوم زمامداران نهفته بوده است تا با دامن زدن به اختلاف های قومی، از قوم و تبار برای بقای حاکمیت خود سود ببرند. در پشت این جابجایی ها اهداف متفاوتی موجود بود. از جمله هدف نخست جابجایی کوچی ها و آوردن گذار در زنده گی آنان و از سویی هم زمینه ی رشد عواید حکومت از طریق اخذ مالیات بود؛ اما هدف اصلی امیران از این جابجایی ها تحکیم حاکمیت آنان یا به عبارت دیگر پشتون سازی افغانستان بصورت خیلی خشن بود. همزمان با آن انتقال اهالی غیر پشتون به مناطق پشتون نشین نیز صورت کرفته است. به گونه ی مثال، بخشی از اهالی تاجیک واحه ننگرهارودره کنرها در نتیجه روند پشتون سازی بتدریج زبان خودرا ازدست داده و روند حتاگاهی نام قبایل پشتون اکناف واطراف خود را بخود کسب کرده اند.
گفتنی است که در افغانستان در کنار تاجک ها، پشتون ها، هزاره ها، ازبک های قبایل قطغن مینگ، سرای، قونگرد، کینگیس و ترکمن های قبایل ایل سالور، ایلی ایلی، ساریق، تیگین زنده گی دارند. به همین گونه دوقوم کوچک دیگر بنام اورموری ها وپاراچی ها، در وادی هرات در نوار مرزی افغانستان وایران، کردها در جنوب غرب افغانستان قبایل بلوچ وبراغویی، درکابل وبصورت قسمی درقندهار قزلباش ها وافشارها، پامیری ها ازقبیل روشانی ها ،سنگلیچی ها،زیباکی ها،منجی ها، شغنانی ها، دروازی ها، اشکاشمی ها، وخی ها وسایر تبارها دربدخشان زنده گی دارند. در شرق وجنوب شرق افغانستان چندگروه تباری کوچک، که بزبان های هندوآریایی وبزبان های نزدیک به نورستانی تکلم میکنند و پرشمارترین آنها قوم پشه یی است که دردره های کوهستانی کابل وکنر ها زیست دارند. در مناطق جلال آباد تیرانی ها، در نورستان تبارهای کوچکی مانند قتی ها، وایگل ها، وپراسون ها مسکن گزین اند،که بزبان گروه نورستانی صحبت میکنند. درکابل وقندهار تا سال های ۱۹۸۰ چهل هزار هندو، سندی وپنجابی سکونت داشتند.
هژمونی قومی و حادثه افرینی
به عقیده برخی از پژوهشگران توازن سیاسی وملی جامعه افغانستان ،که در آستانه سده های نزدهم وبیستم آغاز یافت، با استفاده ازهژمونی وهمزمان با ادغام تبار ها واقوام درمرحله تاریخی کنونی به شکل همگرایی طبیعی تامین گردیده و درجریان نوسازی دولت ملی افغانستان به تدریج شرایط رفع تناقضات ملی ونظام دولت قبیله یی را مساعد ساخت. باتاسف زمامداران افغانستان در طول تاریخ بجای پرداختن به معضل ملی، توسعه ی ارزش های مدرن و مردم سالاری و حل عادلانه ی حق سرزمینی برای اقوام گوناگون افغانستان، برعکس با تاثیر پذیری از هژمونی های قومی حادثه آفرینی کرده اند. داوود با مطرح کردن “پشتونستان بزرگ” البته با ترغیب مقام های شوروی پیشین، در واقع افغانستان را در پرتگاه ی ” طرح خاورمیانه بزرگ” سقوط داد و پس از آن افغانستان وارد تحولات سیاسی و اجتماعی ناگواری شد که پس هفت دهه هنوز هم قرار و ثبات پیدا نکرده و برعکس ثبات آن دچار فروپاشی شده است.
طرح خاورمیانه بزرگ که برای نخستین بار در ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۲ از سوی کولین پاول، وزیر خارجه آمریکا، در بنیاد هریتج مطرح شد. در واقع پروژه کلان آمریکا برای تغییرات بنیادین در یکی از مهمترین مناطق جهان و اجرای تغییراتی بود که بتواند منافع طولانیمدت این کشور در منطقه را حفظ کند. در دیدگاه آمریکا، ثبات اقتدارگرایانه، نظامهای سیاسی مادامالعمر بینیاز از انتخابات یا انتخابات فرمایشی و حکومتهای موروثی سنتی دیگر نمیتوانستند، ضامن و حافظ منافع آمریکا باشند. برخی از اندیشمندان علم سیاست بر این اعتقاد اند که ناآرامیهای اوایل دهه گذشته در تونس، مصر، لیبی، سوریه و یمن، موسوم به «بهار عربی»، دستاورد اولیه ایده «خاورمیانه بزرگ» بود که تغییرات بنیادین در این کشورها را رقم زد.
تاسیس «پشتونستان بزرگ» یکی از اجزای « طرح خاور میانه بزرگ » برای افغانستان وکشور های همجوار بوده که از سوی داوود با حمایت بخشی از قشر پشتون ،که در مقام های دولتی حساس قرار داشتند، به بهانه عدم استقرار توازن سیاسی و ملی در کشور مورد سو استفاده قرار گرفت. در عین حال پشتون سازی ارگان ها و موسسه های دولتی در دوره های گوناگون با وجود واکنش های منفی اقوام غیر پشتون از سال های زیادی بدین سو چون موریانه جامعه ی افغانستان را از درون فرسوده گردانیده است.
شگفت آور این است که بررغم تاکید شماری ها در این سوی خط برای امتناع از شناسایی خط دیورند، رهبران آن سوی خط هیچگاهی برای پیوستن به افغانستان تمایل نشان نداده اند. چنانکه غفار خان در زمان جدایی پاکستان از هند بررغم تاکید کاندی از ادعای پیوستن به هند منصرف نگردید. ماهیت این مساله درآن نهفته است که امتناع از ادعای ارضی بر مناطق قبایلی وسایر نواحی مرزی پاکستان، پشتون های آنطرف را از حق تابعیت افغانستان محروم ساخته و پشتون های ساکن قلمروی کنونی افغانستان نسبت به سایر ملیت ها و گروه های تبار ی در اقلیت قرار داده است.
این در حالی است که ادعای پشتونستان بزرگ نه تنها تمامیت ارضی افغانستان و پاکستان را به خطر مواجه کرده و تضاد های قومی در هر دو کشور را تشدید بخشیده است؛ بلکه تحقق سناریوی فرار از مرکز بصورت تصاعد هندسی را در هر دو کشور رشد داده است. پشتونستان بزرگ بخشی از پاکستان و افغانستان را می بلعد و بجای تحقق ” لوی افغانستان”، برعکس افغانستان و پاکستان و حتا ایران، عراق، سوریه و حتا ترکیه و ایران وارد روند بالکانایزیشن خواهد شد. این در حالی است که خط دیورند از معاهده ی لاهور تا جمرود پشاور و گندمک و دیورند تا کنون بیش از دوازده بار از سوی زمامداران افغانستان به رسمیت شناخته شده است.
حوادث رو به انفجار
حوادثی که اکنون درافغانستان جریان دارد، باحوادث سالهای ۱۹۹۰ در یوگوسلاویا شباهت دارد. بعید نیست که آمریکا در شرایط وحالات معینی سناریوی همگون با «موافقه دیتون» را در مورد افغانستان تطبیق کند. این موافقت نامه در سال ۱۹۹۵ با اتحاد دو ولایت در چوکات یک دولت فقط مفارقت تباری بوسنی وهرزاگوین را نه به دو بخش ،بلکه به سه قسمت تسریع بخشیده، بدین ترتیب اختلافات را به مرحله ناعلاجی کشاند، که نیروهای پیمان ناتو برای مداوای آن به میعاد غیر معین درآن کشور باقی بماند.
احتمال قوی وجود دارد که چنین تقسیمات در افغانستان نیز به مرحله اجرا گذاشته شود.افزون برآن درمراکز تحلیلی استراتژیکی ایالات متحده امریکا خیلی پیشتر یک طرح مشابه دیگر بنام«بلوچستان مستقل» بررسی میشود،که هدف آن تشکیل یک دولت واحد از بلوچ های افغانستان، ایران و پاکستان است. پشتونستان وترکستان افغانی اجزای عمده طرح جیوپولیتیک ایالات متحده امریکارا درجهت تجزیه افغانستان تشکیل میدهد. نشر برخی ازمقالات مبنی بر ارزیابی این سناریو در وسایل ارتباط جمعی درسالهای ۲۰۱۰- ۲۰۱۱ دال براین مدعا است. در این صورت نه تنها بلوچستان بزرگ؛ بلکه کردستان بزرک، کشمیر بزرگ، تبت بزرگ و … تشکیل خواهد شد.
تاسیس بلوچستان مستقل از مناطق بلوچ نشین ایران ،افغانستان وپاکستان بخشی از اجزای خیلی عمده طرح ستراتژیکی ایالات متحده امریکا را تشکیل میدهد، زیرا کشور ایران قبل از همه در محراق تحقق این طرح قرار دارد. تجزیه پشتونستان بصورت رسمی یا حقیقی بدرجه زیاد مربوط به آن است که ایالات متحده امریکا و پیمان ناتو قادر نیستند، نیروی کافی برای حضور در جنوب افغانستان تهیه کنند. از این رو آنان علاقمند اند تا از پایگا های اصلی نظامی در شیندند، بگرام استفاده کنند و از نیرو های ملیشه ای سران قبایل بر بنیاد قرارداد های همکاری استفاده نمایند. غرب برای عملی شدن این طرح و رهایی از تناقض در صدد آن است تا همچنان به پایگاه های کلیدی در مزار شریف و بصورت نسبی به پایگاه هایی در آسیای میانه دست یابد؛ اما پس از خروج نیروهای های امریکایی از افغانستان و حاکمیت طالبان در این کشور طرح مزبور وارد دگرگونی شده و غرب در صدد جایگزینی بدیل های تازه است.
گفتنی است که اندیشه ناسیونالیسم وتمایل تجزیه طلبی در بلوچستان خاوری پاکستان، که درآنجا چهار ملیون اهالی بلوچ زیست دارند، به پیمانه بیشتر رشدکرده است.سازمان های سیاسی واجتماعی بلوچ ها بصورت عمده توسط بلوچ های پاکستان تشکیل یافته ودراصل آنها گرایش های تباری را در در بلوچستان ایران دامن میزنند. در افغانستان شمار بلوچ ها کم بوده ،اما موضوع از نگاه حفظ تمامیت ارضی افغانستان به مثابه دولت واز نظر ثبات منطقه یی درمجموع خیلی مهم است. موضوع تجزیه افغانستان ریشه تاریخی دارد.
پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، تاسیس دولت فدرالی دراین کشور از سوی شوروی بخاطر جلب توجه ی جمعیت اسلامی مطرح شد که تاسیس «جمهوری خود مختار تاجیکان از مناطق تاجیک نشین ولایات بدخشان، تخار ، قندز، بغلان وبخشی از پروان وکاپیسا» در چوکات قلمرو افغانستان واحد، را در پی داشت. واکنش منفی حکومت واطرافیان نجیب الله افغانستان را در آن زمان از تجزیه نجات داد؛ اما رستم حیدروف نماینده یکی از نهادهای آلمان فدرال بنام فریدریش ایبیرت، بدین باور است، صلح درافغانستان هنگامی برقرار خواهد شدکه این کشور به دو کشور مستقل پشتونستان وکانفدراسیون افغانستان شمالی متشکل از سایر ملیت ها وتبار های باشنده آن ایجاد گردد.
طرح خاورمیانه پس از حمله ی امریکا
حمله ی آمریکا در سال ۲۰۰۱ به افغانستان و در سال ۲۰۰۳ به عراق بخشی از طرح تغییر قسمت خاوری به اصطلاح «شرق میانه بزرگ » تلقی میشد. با پیشامد بهار عربی فکر می شد که طرح یاد شده میتواند، به قسمت شرقی این منطقه پهناور سرایت کند. این نقشه افزون بر سوریه و ایران، عربستان صعودی، یمن، بحرین، حتا عمان ودر مرتبه بالاتر ترکیه را دربر خواهد گرفت. دیده شود که حوادث سوریه به این طرح چه همسانی ها و تغییرات را به بار می آورد. این در حالی است که پس از رخداد سوریه، ایران و ترکیه بر سر سوریه و قفقاز در تقابل قرار گرفته اند. این تقابل طوری است که همسویی ایران با آمریکا و اسرائیل در حمایت از کرد ها برضد ترکیه است. ایران حزب کارگران ترکیه را تجهیز می کند و گزارش هایی وجود دارد که ایران برای پی کا کا بیش از ۱۵۰۰ پهباد تحویل داده است.
هرچند پیش از به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان اوضاع در افغانستان ،تاجکستان وقیرغزستان متشنج ارزیابی می شد و مرز های آنها بصورت مطمین محافظه نمی شدند. این نگرانی ها پای روسیه را به میدان کشور های یاد شده کشاند و در نزدیک مدت مانع طرح خاورمیانه در این منطقه شد. با آمدن طالبان این معادله تغییر کرده و هراس از گروه های تروریستی در مرز های جنوبی کشور های مشترک المنافع کشور های یاد شده را بیشتر وابسته به روسیه نموده است. هرچند اوضاع در این منطقه به ظاهر خوابیده؛ اما اختلاف ها میان تاجکستان و ازبکستان هنوز ادامه دارد. در عین زمان ازبکستان از ناحیه ی تاجک های این سرزمین آسیب پذیر، تاجکستان بنابر ناپاسخگویی به دشواری های اقتصادی مردم این کشور و از سویی هم هوای بخارا و سمرقند خواهی امام علی رحمان ، نارضایتی نخبگان قبیله ی یموت از حاکمیت ” اهال” ها و نارضایتی قبیله ی ایل سالور و قبایل دیگر در ترکمنستان و خطر تجزیه ی قرقیزستان هر یک آبستن حوادث اند که هرگونه جرقه در کشور های یاد شده ثبات در منطقه را بهم می زند. هرگونه بهم خوردن ثبات در کشور های یاد شده و ناتوانی مهار آن از سوی روسیه طرح خاورمیانه را فربه می کند؛ اما پیروزی روسیه در جنگ اوکراین و تحولات در سوریه به مثابه ی دو پیش آمد متضاد معادله های گذشته به شمول طرح خاورمیانه بزرگ را با چالش روبرو کرده است و حتا صف بندی های متخاصم را به نحوی با محوریت امریکا، روسیه و ترکیه به همسويی تبدیل کرده است. رخداد سوریه معادله های سیاسی گذشته را تغییر داده است. پس از نابودی حکومتهای سنی در اوایل قرن ۲۱ بوسیله ی آمریکا و اسرائیل؛ ایران به گسترش نفوذ خود در شرق میانه آغاز کرد. حالا که دو دهه از آن زمان می گذارد، آمریکا و اسرائیل با چرخش جدیدی به حمایت از گروه های سنی و شیعه ستیزی روی آورده اند. این جریان با سرنگونی اسد آغاز و با پیروزی جولانی در سوریه آغاز شده است. پیروزی جولانی و سرکوب حزب الله و تشدید عملیات برضد حوثی ها نشانه ی وارد کردن فشار بر ایران است. اینکه ایران با امضای پیمان راهبردی با روسیه چقدر قادر به دفع این فشار ها خواهد بود؛ اما هرچه باشد، رخداد سوریه اتحاد سنی ها با آمریکا برضد شیعیان را نشان میدهد و این واقعیت را آشکار می سازد که غربیها از مسلمانان برضد رقبای غیر مسلمان خود استفاده میکنند و بعد اختلاف میان سنی و شیعی را به دور باطل می برند. ریشه ی این ناهنجاری ها در اسلام سیاسی سنی و شیعی است. پس یگانه راه نجات مسلمانان از چنگال آخوند ها و طالبان و القاعده جدایی دین از سیاست است.
افغانستان به مثابه ی قلب تپنده ی آسیا
حوادث افغانستان در طول تاریخ به گونه ی تعامل زنجیره ای بالای کشور های همسایه و حتا فراتر از آن اثر گذار بوده و از همین رو این کشور را قلب آسیا نامیده اند. با تاسف که حاکمیت استبدادی و تک حزبی و تک قومی طالبان دورنمای افغانستان را تاریک و نه تنها این کشور را به سوی تجزیه ی سیاسی می برد؛ بلکه هرگونه تغییر در افغانستان سبب ایجاد تغییرات در منطقه می شود. چنانکه تهاجم شوروی به افغانستان و مقاومت مردم این کشور در برابر ارتش شوروی نه تنها به فروپاشی شوروی انجامید؛ بلکه تحولات بزرگی را در آسیای میانه و اروپای شرقی بوجود آورد. در عین زمان گروه های افراطی که در کنار مجاهدین افغانستان با شوروی می جنگیدند، همه سرخورده شده و به کشور های خود رفتند و به هسته گذاری های جدید پرداختند. اسامه به سودان رفت و القاعده را بنیاد نهاد و رزقاوی به اردن رفت و شاخه ی القاعده اردن و بعدتر داعش را ساخت. گروهی از جنگجویان الجزایری حزبی را در این کشور زیر نام مجاهدین افغانستان تشکیل دادند. در نتیجه تروریسم به مثابه ی زخم سرطانی، جهانی شد و منجر به حادثه ی یازدهم سپتمبر گردید؛ اما پس از خروج نیروهای های امریکایی از افغانستان و حاکمیت طالبان اوضاع در افغانستان به گونه ی دیگری انکشاف نمود و بیش از ۲۲ گروه ی تروریستی از پاکستان وارد افغانستان شدند. حالا افغانستان تبدیل به مفرزه و پایگاه ی تمام عیار گروه های تروریستی شده و شرایط آن با توجه به حضور حمزه فرزند لادن با داشتن پایگاه های فعال که حتا اختلاف ها میان جناح های طالبان را مدیریت می کند، به مراتب خطرناک تر از روز های ۱۱ سپتمبر شده است.
این در حالی است که درگیری ها در اوکراین و شرق میانه اوضاع منطقه را وارد دگرگونی های ژرف کرده است. هرچند اوضاع یاد شده رخداد های افغانستان را تحت پوشش قرار داده؛ اما حضور فعال گروه های تروریستی در این کشور خطری بالقوه برای کشور های منطقه و جهان است. از همین رو تحکیم ثبات در افغانستان متضمن ثبات در تمام مناطق شرق نزدیک وشرق میانه، آسیای جنوبی است. افغانستان برای رسيدن به ثبات سیاسی نیاز به اجماع ملی، منطقه ای و جهانی دارد تا به هر یک جدا جدا پرداخته شود. زیرا با توجه به موقعیت مهم جیوپولیتیک افغانستان و درهم تنیده گی و مد و جزر حوادث از جنوب آسیا تا شرق میانه؛ ثبات در افغانستان و منطقه از طریق مذاکره وتفاهم و برگزاری گفتمان میان نیروهای داخلی افغانستان بسنده نیست و باید این گفتمان زیر چتر گفتمان منطقه ای و جهانی به پیش برده شود. چنین تفاهمی نه تنها در زمان حضور نیرو های خارجی در افغانستان بوجود نیامد و طرح خاورمیانه بزرگ عقیم گردید؛ بلکه کرزی و غنی بجای کار در راستای مردم سالاری و نهادینه شدن ارزش های دموکراسی و حقوق بشریدر افغانستان؛ برعکس فرصت ها را قربانی اهداف شخصی و قبیله ای خود کردند. غنی با فرار خود تمامی فرصت ها برای تشکیل یک حکومت همه قبول را به آتش زد و تحویلی ارگ به طالبان در تبانی با شبکه های استخباراتی کشور های منطقه و جهان نه تنها روند دموکراسی سازی در منطقه نازا باقیماند؛ بلکه تحویلی افغانستان به گروه های تروریستی بازی پرچالش تر از آتش نفت را به پیش کشانده و تهدید های تروریستی از پایگاه های فعال القاعده و داعش از افغانستان جهان را در پرتگاه ی خطرناک تر از ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ قرار داده است. بعید نیست که به زودی اتفاقی فراتر از یازدهم سپتمبر در جهان بوقوع بپیوندد و آنگاه قدرت هایی که بر سر گروه های تروریستی حساب باز کرده اند؛ انگشت حیرت بر لب نهاده و در موجی از ندامت وحشت تروریسم را در شعله های جانکاه ی انسان سوز به نظاره بنشینند. آنگاه کشور هایی مانند؛ ایران، پاکستان، روسیه و پس از انها عربستان، امارات و هند و کشور های دیگر مانند آمریکا نزد مردم افغانستان شرمسار خواهند بود که به بهای تیغ نهادن بر گلو های زخمی مردم افغانستان به یاری طالبان شتافتند و حالا خوان تعامل را با آنان گسترده اند. یاهو
با استفاده از منابع انترنیتی