از حقیقت مرگ اسامه بن لادن چه می دانیم؟
(بخش دوم)
فرستنده: حسین تلاش
منبع: اطلاعات روز-۲۷ میزان ۱۳۹۴
“این داستان از همان روز اول بودار بود”؛ هرش این حرف را زمانی به من گفت که در یک روز داغ تابستانی در واشنگتن، در دفتر او نشسته بودیم. این دفتر، سویت (سراچه) دو اتاقهای بود که در یک مجتمع اداری بی نام در نزدیکی “Dupont Circle” قرار داشت؛ جایی که هرش به تنهایی در آن کار می کرد. هیچ پلاکی روی در دیده نمیشد و در و دیوارها پر از جوایز خبرنگاری بودند. او در میان آن همه جعبه های کاغذی و کتاب هایی که روی هم انباشته بود، گفت: “اینجا به من خیلی خوش می گذرد. میتوانم هرکاری که دوست دارم انجام بدهم”.
هرش، چند روز بعد از حملهی بن لادن به من گفته بود: “من می دانم که داستان بزرگی اینجا وجود دارد”. او چهار سال پس از آن را، کمابیش در تلاش برای پیداکردن آن داستان سپری کرد. آنچه او درنهایت در ماه می در نشریهی “The London Review of Books” منتشر کرد، تلاشی برای پیدا کردن چند حفره در داستان ارایه شده توسط دولت نبود. بلکه یک تکذیب مستدل 10000 کلمهای از کل روایت رسمی بود. منبع اصلی او یک مقام ارشد اطلاعاتی بازنشسته، همراه با “دو مشاور سابق فرماندهی عملیات ویژه” بودند. هرش، خوانندگان را در طول نسخهای جایگزین از تمام نکات دسیسه آمیز روایت رسمی همراهی میکند. او با آهنگی بیغرضانه و مبتنی بر حقیقت، داستانی از پشتکار و تلاش صبورانه، برنامه ریزی دقیق و اقدام جسورانه را، به داستانی از شانس (خوب و بد)، کنترل خسارت، و فرصت طلبی تبدیل می کند.
هرش 78 ساله، زمانی که به او گفتم من تصمیم به نگارش مطلبی درمورد مقالهاش دارم، تمایلی به همکاری نداشت. (اولین ایمیل او به من اینگونه آغاز شد: “من با درخواست شما کمی مشکل دارم”). او از من خواست که درعوض، گزارش او را دنبال کنم و پیشنهاد داد که بهتر است با نگاهی به دستگاه رادار پاکستان شروع کنم که به گفتهی او، بسیار دقیق تر از آن است که اجازه بدهد دو هلیکوپتر نظامی ایالات متحده، بدون شناسایی شدن وارد حریم هوایی این کشور بشوند. (او به طعنه نوشت: “انگار آن بچه های کودن جهان سومی هیچوقت نمی توانند کاری را درست انجام بدهند”. در واقع منظور او این بود که پاکستانی ها باید از پرواز دو هلیکوپتر نظامی به قلب کشورشان آگاه بوده باشند.) هرش که هفت سال در دههی 1970 برای “نیویورک تایمز” کار کرده بود، فکر نمیکرد که من ادعای او را در این مقاله جدی گرفته باشم. اما بعد از کمی اصرار و ترغیب، دلش نرم شد و گفت وگوی خوبی با هم داشتیم. او گزارشش را تقریبا به شکل کامل، اما به حدی که او احساس می کرد باعث به خطرافتادن منابعش نمی شود، برایم توضیح داد.
مهم ترین و اثرگذارترین ادعای هرش درمورد این بود که چگونه سکونت گاه بن لادن کشف شد. او نوشته است که سال ها تلاش برای جمع آوری اطلاعات نبود که ایالات متحده را به یافتن آن قاصد و درنهایت بن لادن راهنمایی کرد. بلکه این محل با خبرچینی غیرمنتظرهی یک افسر اطلاعاتی بازنشسته کشف شد. این افسر پاکستانی، برای به دست آوردن جایزهی 25 میلیون دالری ایالات متحده برای کمک در یافتن موقعیت اسامه بن لادن، با آن ها همکاری کرده بود. درواقع، حتا نمی توان گفت که بن لادن “پنهان” شده بود. ساختمان سکونت او در ایبت آباد، درحقیقت یک خانهی امن بود که توسط سرویس اطلاعاتی پاکستان محافظت می شد. زمانی که ایالات متحده، براساس این اطلاعات با مقامات استخباراتی پاکستان رودررو شد، آن ها درنهایت درستی این اطلاعات را تایید کردند و حتا پذیرفتند که برای اثبات آن، نمونهی DNA فراهم کنند.
بنابراین، براساس روایت هرش، این هرگز یک حملهی شجاعانه نبود. پاکستانی ها به هلیکوپتر های ایالات متحده اجازه داده بودند تا وارد حریم فضایی آن ها شوند و گارد های ساختمان را پیش از رسیدن نیروهای ایالات متحده تخلیه کرده بودند. منابع هرش به او گفته بودند که مقامات استخباراتی پاکستان و ایالات متحده به توافق رسیده بودند تا اوباما یک هفته برای اعلام کشته شدن بن لادن در “حملهی هواپیما های بدون سرنشین، جایی درمیان کوه ها در مرز افغانستان و پاکستان”، صبر کند. اما رییس جمهور مجبور شد تا بلافاصله این خبر را علنی کند، چراکه تصادف و نابود شدن هواپیمای بلک هاوک (این از تعداد اندک حقایق طرح شده در داستان رسمی بود که هرش با آن مخالفت نداشت)، مخفی نگه داشتن این عملیات را ناممکن می کرد.
هرش همچنین از این هم پیشتر رفته و ادعاهایی بزرگتر مطرح کرده بود؛ انگار که اظهارات قبلیاش به اندازهی کافی قابل توجه نبودند. برای مثال، او نوشت که بن لادن در طی مراسمی اسلامی در دریا دفن نشده بود، بلکه نیروهای آمریکایی، باقیمانده های او را از هلیکوپتر بیرون انداخته بودند. همچنین، او ادعا کرد که نه تنها پاکستانی ها بن لادن را در سال 2006 دستگیر کرده بودند، بلکه عربستان سعودی برای آزادی او در سال های بعد، پول پرداخت کرده بود. ادعای دیگر هرش این بود که ایالات متحده به پاکستان دستور داده بود تا مرد بیگناهی را که زمانی از عوامل سازمان سیا بود، به عنوان سپر دفاعی افسرارتش پاکستان که نمونهی DNA را فراهم کرده بود، دستگیر کند.
آنچه بیش از همه باعث تاثیرگذاری این داستان می شود، این است که این روایت با طراحی استادانهی جزئیات، توسط یکی از بزرگ ترین خبرنگاران تحقیقی در ایالات متحده نوشته شده است: مردی که قتل عام صدها نفر از شهروندان ویتنامی در روستای مای لای افشا کرد (1969)، کسی که برنامهی مخفی سازمان سیا برای جاسوسی مخالفین ضد جنگ را آشکار کرده بود (1974)، و کسی که جزئیات داستان های تکاندهندهی بد رفتاری در ابوغریب را بیان کرد (2004). آیا ممکن است مقالهی بن لادن، یکی دیگر از پرده برداریهای بزرگ هرش باشد؟
باودِن به من گفت: “این همیشه ممکن است. اما با توجه به تعداد زیادی از افرادی که از بخش های مختلفی دولتی با من صحبت کردهاند، دروغی که تا این اندازه با دقت هم آهنگ و تنظیم شده باشد، مثل خبر جعلی فرود در ماه است”. اما دیگر خبرنگاران سخاوتمندی کمتری نشان دادند.
پیتر برگن خبرنگار سی.ان.ان، که داستان پرفروش خودش از تعقیب و کشته شدن بن لادن (شکار انسان) را نوشته است، گفت: “آنچه در این داستان حقیقت دارد، جدید نیست، و آنچه در این داستان جدید است، حقیقت ندارد”. مقامات دولتی که به هیچ عنوان روایت هرش را نمی پذیرفتند. جاش ارنست که بعدها سخنگوی کاخ سفید شد، گفت: “داستان هرش، با اشتباهات و دروغه ای محض سرهم شده است”. جنرال استیو وارن سخنگوی پنتاگون، گفت که این “یک جعل بزرگ” است. (در روایت هرش آنقدر اشتباه وجود دارد که نیازی نیست به خودت زحمت بدهی و خط به خط پیش بروی). پاسخ دولت تا حد زیادی همین بود. اگرچه برخی از منتقدان هرش، به اسناد محرمانهای در رابطه با سابقهی طولانی سیا در نظارت بر ساختمان ایبت آباد اشاره کردند که ادوارد اسنودن افشا کرده بود. آنها این اسناد را سندی دانستند که نشان می داد موقعیت او به آسانی و اتفاقی توسط اطلاعاتی که یک نفر از بیرون ارایه کرده باشد، آشکار نشده بود.
چنین واکنش هایی، به هیچ عنوان برای هرش جدید نیستند. لارنس دی ریتا از سخنگویان پنتاگون، یکی از چندین مقالهی او در نیویورکر در رابطه با ابوغریب را (که درحال حاضر شکی در آن وجود ندارد) “مضحک ترین نوع اشتباهات حرفهای روزنامه نگاری که تاکنون دیدهام” توصیف کرد. بااین حال، پس از انتشار مقالهی بن لادن، مصاحبه های فراوانی با هرش صورت گرفت. او در طول یک گفت وگوی رادیویی، به میزبان برنامه گفت: “من اهمیتی نمی دهم اگر شما داستان مرا دوست ندارید!”. او گفت “اهمیتی نمی دهم!” اما با گذشت زمان، آن کج خلقی به شوخ طبعی تبدیل شد.
درمیان گفت وگوهایم با هرش، به او یاد آوری کردم که قرار نیست من یک قضاوت نهایی درمورد آنچه اتفاق افتاده است، ارایه بدهم. من نمی خواستم دوباره با آن مقامات دولتی که پیش از آن، روایت های خود از حوادث را به خبرنگاران دیگر گفته بودند، مصاحبه کنم. من بیشتر این را یک داستان رسانهای می بینم؛ یک مطالعهی موردی در این باره که چگونه داستان هایی ساختگی، تبدیل به حقیقتی پذیرفته شده می گردند. این حرف من، آن چنان که او در یک ایمیل طولانی در روز بعد برایم توضیح داد، به او این احساس را داده بود که من عهد شکنی کردهام. او گفت که من از مسئلهی اصلی می گریزم و به جای اینکه به یک نتیجه گیری شخصی در رابطه با درست بودن یکی از روایت ها برسم، این داستان را تبدیل کرده ام به معمای “او گفت، او گفت”. اینجا بود که او تصوری آزاردهندهتر را طرح کرد: اگر نسخهی هیچکسی از این روایت قابلاعتماد نباشد چه میشود؟
هرش نوشت: “البته هیچ دلیلی برای شما یا هر خبرنگار دیگری وجود ندارد که آنچه توسط منابعی ناشناس به من گفته شده است را بدون زیرسوال قراردادن، به عنوان حقیقت بپذیرید. اما به نظر من، هیچ دلیلی هم وجود ندارد که خبرنگاران، آنچه کاخ سفید یا سخنگوی دولت، بطور رسمی یا غیر رسمی در طی یک بحران یا پس از آن گفته اند را بدون تردید، یک حقیقت بدانند”.
برای کسانی که در حرفه های خبری فعالیت می کنند، این مسئله که گزارش هرش در “The London Review of Books” به نشر رسیده است و نه در “نیویورکر”، جایی که او معمولا مطالبش را منتشر می کرد، خودش داستانی است که قبلا کامل گفته نشده است. (ممکن است سردبیران و خبرنگاران به اندازهی مقامات استخباراتی پنهان کاری نکنند، اما تمایل دارند پوششی بر جزئیات کارهای شان قرار بدهند).
یک هفته یا بیشتر از حمله گذشته بود که هرش با ادیتور “نیویورکر”، دیوید رمینک، تماس گرفت. در سال 2009، هرش درمورد نگرانی های روبه رشد مقامات ایالات از خطر سقوط زرادخانهی هستهای بزرگ پاکستان به دست افراط گرایانی که در ارتش این کشور بودند، مطلبی برای این نشریه نوشته بود. اکنون او با رمینک تماس گرفته بود تا بگوید که دو نفر از منابعش – یکی از پاکستان و دیگری از واشنگتن – به او خبر دیگری می دادند: “دولت در مورد عملیات بن لادن دروغ می گوید.”
دکستر فیلکینز، یکی از نویسندگان عضو هیئت تحریریهی “نیویورکر”، آن زمان سفری به پاکستان برنامه ریزی کرده بود که ماموریت متفاوتی داشت. “نیویورکر” در گذشته نیز مقالاتی با دو نویسنده منتشر کرده بود و رمینک تصمیم گرفت در این مورد نیز، همین کار را انجام بدهد. از فیلکینز و هرش خواسته شده بود مقالهای را به اشتراک بنویسند: «از فیلکینز خواسته شده بود تا از طرف پاکستان گزارش بدهد –به ویژه از اینکه پاکستانی ها مخفیانه با ایالات متحده همکاری کرده بودند-»، در حالیکه هرش سرنخ هایش در واشنگتن را دنبال می کند. اما فیلکینز که پیش از آمدن به “نیویورکر”، پوشش خبری افغانستان و پاکستان را برای “تایمز” برعهده داشت، حدود یک هفته را به دنبال سرنخ هایی از منابعی در دولت و ارتش پاکستان، در این کشور سپری کرد اما موفقیت چندانی به دست نیاورد.
فیلکینز به من گفت: “مسئله حتا این نبود که من انکارهایی همراه باعصبانیت دریافت می کردم. بلکه من فقط با نگاه هایی خیره مواجه می شدم”. او گفت وضعیتی که در آن جا دیده بود، کاملا با ادعای هرش در تناقض بود؛ به نظر میآمد ارتش پاکستان، از اینکه توسط آمریکایی ها در تاریکی و بی خبری نگه داشته شده بود، احساس تحقیرشدن می کرد. رمینک به او گفته بود این داستان را رها کند. او در نهایت گزارشی درمورد یک خبرنگار پاکستانی نوشت که احتمالا پس از شرح روابط بین شبه نظامیان اسلامگرا و ارتش پاکستان، توسط سرویس اطلاعاتی این کشور، آی.اس.آی، به قتل رسیده بود.
دراین میان، “نیویورکر” روایت اسکمیدل از حملهی بن لادن را منتشر کرد و مدت کوتاهی پس از آن، او را به عنوان عضو هیئت تحریریه استخدام کرد. (اسکمیدل در یک ایمیل به من گفت که گزارش های بعدی او فقط روایت اولیهاش را تایید کردند. او نوشت: “اینکه تعدادی در درون ارتش یا سرویس اطلاعاتی پاکستان، از سکونت بن لادن در آن خانه آگاه بودند، به نظر من کاملا محتمل است، اگرچه من هیچ سندی ندیدهام”(.
هرش به تنهایی و دشواری به مسیرش برای کشف حقیقت ادامه میداد، با منابع کار می کرد و تلاش داشت تا روایت متفاوت خود را بیرون بکشد. سه سال بعد، او پیشنویس مقالهاش را به “نیویورکر” ارسال کرد. رمینیک، پس از چند بار مطالعه، به هرش گفت که گمان نمی کند او داستان را درست فهمیده باشد. او پیشنهاد کرد که هرش کارش را ادامه بدهد و ببیند در نهایت به کجا می رسد. اما هرش، داستانش را به نشریهی The London Review of Books فرستاد.
هرش هرگز عضو هیئت تحریهی “نیویورکر” نبود و ترجیح می داد یک خبرنگار و نویسندهی آزاد باقی بماند. بااین حال، او روابط نزدیکی با این نشریه داشت. او نخستین مقالهاش را در 1971 در آنجا منتشر کرده بود و پس از آن، صدها مقالهی دیگر نیز برای آنها نوشته بود، ازجمله مقالهی اخیر درمورد بازدید از “مای لای” با خانوادهاش، که تنها چند هفته پیش از نشر مقالهی او در رابطه با بن لادن درThe London Review of Books منتشر شده بود. (پسرش جاشوا که درحال حاضر گزارشگر “بازفید” است، سال های زیادی به عنوان حقیقت یاب برای “نیویورکر” کار کرده بود). رمنیک، برخی از جنجال برانگیزترین مقالات هرش را منتشر کرده است که شامل تعداد زیادی از داستان های مهم امنیت ملی است که دولت ترجیح می داد دفن و فراموش شوند.
بااین وجود، گزارش هرش از مرگ بن لادن، نخستین مطلب هرش نبود که رمنیک، به این دلیل که باور داشت منابعش بیش از حد ضعیف هستند، رد کرده بود. در سالهای 2013 و 2014، او دو مقالهی هرش درمورد استفاده از گاز مرگ آور سارین در حملات سوریه را نیز باز گرداند. در این مقالات ادعا شده بود که این حملات نه توسط رژیم اسد، مقصر فرضی، بلکه توسط شورشیان سوریه در همکاری با دولت ترکیه صورت گرفته بود. این مقالات نیز مانند گزارش بن لادن، بعد از نشر سوالات زیادی را برانگیختند. منتقدان استدلال می کردند هرش که زمانی یک خبرنگار افسانهای بود، هر روز بیشتر به جنجال برانگیختن تمایل پیدا می کند تا دقت در کارش. (هرش، هنوز بر درستی داستان هایش تاکید دارد(.
اگر این گزارش در “نیویورکر” منتشر میشد، به دلیل اعتبارش در فرایند دقیق و کامل بررسی، رسانه ها قطعا واکنش متفاوتی داشتند. بااین حال، هرش تاکید می کند که نشریهی “ The London Review of Books” اگر نه بیشتر، به همان اندازه دقیق است. کریسشن لورنتزن، ادیتور این نشریه، به من گفت که سه حقیقت یاب روی گزارش مرگ بن لادن کار کرده اند و خود او مستقیما با منابع کلیدی هرش، ازجمله مقام اطلاعاتی بازنشستهی آمریکایی که در این مقاله به عنوان “منبع آمریکایی اصلی این روایت” معرفی شده، گفت وگو کرده است.
حتا اگر روند حقیقتیابی در نشریهی “ The London Review of Books”، آن چنان که هرش و خود آن نشریه ادعا می کنند دقیق و کامل باشد، ما هنوز برای اعتماد به این منابع ناشناس مشکل داریم. آیا باید به آنها اعتماد کنیم اولین مقالهی هرش درمورد ابوغریب، بر بنیاد یک گزارش داخلی ارتش نوشته شده بود. اما منبع بسیاری از مهم ترین افشاگری های او، بوروکرات های سطح متوسط، سفیران، رییسهای سازمان سیا و جنراله ای چهارستارهای هستند که هویت آن ها تنها برای ادیتور و حقیقت یابها شناخته شده است. وعدهی ناشناس ماندن، ابزاری ضروری برای خبرنگاران است. این کار، مسیر تاریخ را تغییر داده (برجسته ترین نمونهی آن در واترگیت)، و به ساختن زندگی حرفهای ممتاز هرش نیز کمک کرده است. اما درعین حال، همواره تردید هایی را در رابطه با انگیزه های این منابع و درنتیجه اعتبار گفته های آن ها برجای گذاشته است.
غرایز هرش – برای او، هر داستانی از همان روز اول بودار است-، به خوبی به او خدمت کرده اند. اما بنا کردن حرفهی خبرنگاری بر کشف عمیق ترین اسرار دولتی، همراه با خطراتی ذاتی است. خبرنگارانی که درمورد مسایل امنیت ملی می نویسند، تقریبا هیچ وقت در حوادثی که از آن سخن می گویند حضور ندارند. آن ها معمولا بدون عکس یا سند کار می کنند. مهم ترین حقایقی که آن ها بیان می کنند، تقریبا به طور کامل بر گفته های افراد (بدون ذکر نام) استوار است. یکی از اصول اساسی روزنامه نگاری این است که خبرنگاران هرگز نباید هیچ حقیقتی را غلط بدانند، بلکه بازتولید صادقانهی آن چه مردم می گویند، تنها آغاز کار است. به عنوان یک خبرنگار، شما همچنین باید تصمیم بگیرید کدام حقایق را انتخاب نمایید. و چگونه این موارد را به بهترین شکل ممکن در روایتی دقیق و منسجم یکجا بیاورید: یک داستان. در چنین قضاوت هایی، حتا بهترین ها نیز ممکن است نکات دقیق و ظریفی را از دست داده یا بر حقیقت یا حقایق اشتباهی تاکید کنند. چنانکه استیو کول، یکی از نویسندگان هیئت تحریریهی “نیویورکر” و رییس دانشکدهی تحصیلات تکمیلی خبرنگاری دانشگاه کلمبیا، به من گفت: “شما این انتظار را ندارید که شهرت یک خبرنگار تحقیقی، همیشه 100 درصد درست باشد، اما می خواهید تقریبا درست باشد یا در مسیر درستی باشد”.
ممکن است هرش نخستین خبرنگاری نباشد که می نویسد یک خبر چین مخفی، ایالات متحده را به سکونتگاه بن لادن راهنمایی کرده است، اما به هیچ وجه تنها کسی نیست که این شایعه را شنیده بود. کول، یکی دیگر از این افراد است. کول، نویسندهی کتابی درمورد سازمان سیا وافغانستان که برندهی جایزهی پولیتزر شده است، در یک بعد از ظهر که در ادارهاش در کلمبیا گفت وگو می کردیم، به من گفت: “این مسئله برای من چنین شرح داده شده بود که این شخص یک افسر خاص پاکستان در سرویس استخباراتی آن کشور بوده است. من حتا یک نام داشتم که چهار سال است روی آن کار می کنم”.
می توان گفت ایدهی وجود یک خبرچین مخفی، قابل قبول است. خبر چین ها، عملا در تمام هدف های باارزش تروریستی ردیابی شده به پاکستان، ایالات متحده را هدایت کردهاند: از جمله رمزی یوسف، نخستین بمب گذار مرکز تجارت جهانی و میر ایمل کنسی، که در حمله ای در لانگلی در سال 1993، دو کارمند سازمان سیا را کشته بود.
کول اظهار داشت: “این ایده که سازمان سیا تمام این ها را به هم بافته است، شکنجه نتیجه بخش بوده، و آنها آن ماشین را پیدا کردهاند، بعد به قاصد رسیده اند، پس از آن پلاک ماشین را پیدا کرده و قاصد را تا آن خانه دنبال کردهاند… برای ما به نظر می آید که خیلی استادانه طراحی شده است”.
اما کول هیچ وقت نتوانست داستان پرداخت جایزه را ثابت کند. نزدیک ترین جایی که کول به آن رسید، مکالمهای با یک افسر اطلاعاتی آمریکایی بود که در گذشته، با آن مرد که گفته می شد یک خبرچین بوده، کار کرده است. کول گفت وگویش را چنین بیان داشت: “من گفتم: تو این شخص را میشناختی؟ او پاسخ داد: بله، من او را می شناختم. من قبلا از نزدیک با او کار کرده بودم. من گفتم: این بیوگرافی که به من داده شده دقیق است؟ او گفت: بله دقیق است. من گفتم: به من گفته شده است که او 25 میلیون دالر گرفته و اکنون تحت “حفاظت از شاهد” قرار دارد. او مکثی کرد و گفت: خب، ما از این کار ها می کنیم”.
پایان قسمت دوم