پانزدهم اگست لکۀ ننگی بر دامان غنی و سیاه ترین روز در تاریخ افغانستان
نویسنده: مهرالدین مشید
روزی که ماموریت فروپاشی یک باره به انجام رسید
افغانستان روز های تاریخی بی شماری دارد که رخداد های بزرگ تاریخی این کشور را بر می تابد؛ اما پانزدهم اگست سال 2021 سیاه ترین روز در تاریخ پرفراز و نشیب این کشور، بویژه در چهل سال اخیر است. این روز، نه تنها روز سقوط حکومت افغانستان؛ بلکه روز فروپاشی تمامی ساختار های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و آموزشی این کشور است که در نتیجۀ فرار زنگی مست یکسره همه چیز فرو ریخت و افغانستان دچار شق قومی خطرناک و بی پیشینه گردید. در این روز افغانستان در نتیجه ی یک توطیه ی خیلی پیچیده، مرموز و سازمان یافته یک باره فروپاشید. فروپاشی ایکه نه تنها ماموریت ناتمام کرزی را تمام کرد و منجر به سقوط نظام انحصاری و فاسد و نابکار غنی و یارانش نیز گردید؛ بلکه کلیت افغانستان را با همه ی سیاستگرانش از هم فروپاشاند؛ شیرازه و ساختار های نظامی، سیستم اقتصادی هرچند بیمار، تاریخ، فرهنگ، معارف، آموزش و تربیه را از بنیاد ویران کرد و بالاخره آنچه را که رو به بالا داشت، همه را سر بر زمین فرود آورد؛ فروپاشی ایکه همه چیز آرام آرام در پیش چشمان دولتمردان، ارتشیان، کارمندان دولت و مردم افغانستان صورت گرفت و برای پیش گیری از آن کوچک ترین گامی هم برداشته نشد.
فروپاشی افغانستان چنان سازمان یافته صورت گرفت و دم و دستگاۀ دولت یک باره فلج گردید که حتا آنانیکه اندکی مجال جنبیدن در برابر این فروپاشی را داشتند، حتا آن مجال هم از آنان گرفته شد؛ از هم پاشی ایکه گویا از درون آغاز شده بود و دستی نامرئی تمامی رخداد ها را به سود گروۀ تروریستی طالبان در تبانی با پاکستان رقم زد. شگفت آور اینکه در همین روز شمار کثیری از رهبران جهادی و غیر جهادی از طریق طیاره ی پاکستان از کابل به اسلام آباد منتقل شدند و تنها احمد مسعود پس از رد مشوره ی احمد ولی کاکایش، با ترغیب قوماندان حسین از این دام خود را بیرون کرد و بجای پرواز به اسلام آباد وارد پنجشیر گردید.
این در حالی صورت گرفت که هنوز طالبان در پشت دروازه های کابل قرار داشتند و در شهر همه چیز عادی بود، نیرو های کافی نظامی برای دفاع از شهر موجود بودند؛ اما برعکس غنی دستور ترک کارمندان ملکی را از دفتر ها و حکم تسلیمی و تخلیه ی قرارگاه های نظامی را مخفیانه صادر کرد و خود اش فرار نمود. غنی پیش از فرار دستور خروج کارمندان ارگ را در روز پانزدهم اگست صادر و آنان بعد از ساعت های یازده بجه با دل ناخواسته وادار به ترک ارگ شدند. پس از انکار آمریکایی ها از بدست گرفتن کنترول کابل، خلیل حقانی عضو ارشد شبکه ی حقانی پس از تماس با محب وارد ارگ گردید.
هرچند فروپاشی نظام های سیاسی در جهان پیشینه ی زیادی دارد و بسیاری از کشور ها دستخوش تحولات ناگهانی شده و دچار فروپاشی شده اند؛ مانند؛ انقلاب شینهای در چین (۱۹۱۱)، انقلاب روسیه (۱۹۱۷)، انقلاب کمونیستی چین (۱۹۴۹)، انقلاب کیوبا (۱۹۵۸)، کودتا در مصر (۱۹۵۲)؛ کودتا در عراق (۱۹۵۸)، کودتا در لیبی (۱۹۶۹)، انقلاب ایران (۱۹۷۹) و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۹۱)؛ اما نحوه ی فروپاشی افغانستان و چون و چند آن آنقدر پیچیده و راز آلود و سازمان یافته بود که در تاریخ جهان نظیر ندارد. شگفت آور اینکه اکنون دو سال از این فروپاشی سپری شده؛ اما هیچ یک از افراد کلیدی که در این فروپاشی نقش داشتند، همه لب به سکوت نهاده و شاید هم تطمیع شده باشند. هیچ یک از آنان تا کنون حاضر نشده اند تا در مورد چگونگی سقوط و فروپاشی یک باره ی نظام سخن بگویند. این سکوت پرسش های زیادی را برانگیخته است که تا کنون به آنها پاسخ گفته نشده است.
در حاشیه ی این حوادث آنچه تا کنون گفته شده است؛ به تعبیر مولانای بزرگ بلخ همه ” خزعبلاد” است و از اصل حوادث تا هنوز کسی پرده نبرداشته است. اظهارات شرم آلود غنی مبنی بر اینکه ارگ را ترک کرد تا با سرنوشت هم تبار خود نجیب دچار نشود و جوی خون در کابل جاری نشود؛ سخنان فریبنده و بازی ای بیش با افکار عامه نیست؛ زیرا پرسش های زیادی در این زمینه مطرح است که بار مسئولیت غنی را سنگین تر می کند. چگونه ممکن است تا سقوط مرگباری را با پاسخ های سربالا توجیه کرد که انسانیت را به ذلت کشید و یک ملت را اسیر و دریچۀ زنده گی را بر روی زنان و مردان آن به کلی بست و آخرین آرزو های آنان را به یاس بدل کرد، نه تنها یک سقوط بل؛ فروپاشی حیرت انگیز و وحشتناکی که همه چیز در زمان اندکی دگرگون شد؛ برج و باروی زنده گی مردم افغانستان را یک باره فرو ریخت برگ و بار شادی را در سراسر این کشور خشکانید؛ از زنانش کار و از دخترانش آموزش و از کودکانش آگاهی را گرفت و مردانش را در بتۀ آزمون شرافت و غرور میخکوب نمود. این فروریزی چون صاعقه برهمه چیز سایه افگند، مانند توفان تمامی آرامش و ثبات را یک باره از مردم افغانستان به تاراج برد. شعله های این صاعقه بیش ازهرکسی قلب های مادران و دختران مطلوم افغانستان را نشانه رفت و رویا های آنان را برای یک زنده گی آبرومند به یاس بدل کرد. این فروپاشی تنها به صدا در آمدن آژیر یک خطر نبود؛ بلکه نابودی حیات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی یک کشور را در پی داشت. این فروپاشی به گونۀ بیرحمانه ای بنیاد های آموزشی و اداری و فرهنگی مردم افغانستان را هدف قرار داد.
ممکن شماری بگویند که رجز خوانی در پیوند به سقوط یک حکومت فاسد و نابکار با زعامت انحصاری و تبار پرستانۀ غنی، سخنان زاید است. در این تردیدی نیست که غنی با سیاست های خودخواهانه و مردم فریبانه پیش از فروپاشی حکومت در پانزدهم اگست، زمینه های سقوط نظام را فراهم کرده بود و غنی و حکومت و شرکای قدرت او مورد خشم و نفرت مردم افغانستان قرار گرفته بودند؛ اما باز هم برای انتقال قدرت به زعیم وطن دوست و وفا دار به مردم افغانستان امیدوار بودند؛ اما این سقوط بر تمامی آرزو های مردم افغانستان خاک پاشید و این کشور را در کام گروه های تروریستی فرو برد. حیرت انگیز تر این که گردانندۀ این سناریوی اندوهبار کسی است که بنگاه های نشراتی و استخباراتی غرب با بوق و کرنا او را متفکر دوم جهان خوانده بودند. در حالیکه از کله ی او جز تعفن انحصار قدرت و تفکر منحط قبیله ای چیز دیگری بیرون نمی شد. او به مردم افغانستان وعده های زیادی داده بود و گفته بود که تا آخرین قطرۀ خون از آنان دفاع خواهد کرد.
اما غنی نه تنها از مردم دفاع نکرد و با خون های هزاران افسر و سرباز افغانستان خیانت آشکار نمود و با فلج کردن تمامی دستگاههای نظامی و سیاسی فرار را بر دفاع ترجیح داد. گیریم غنی دریافته بود که امریکایی ها در برابر او دست به کودتاه زده اند؛ اما چگونه او خاموشی اختیار کرد. وی نه تنها برای ایجاد وحدت ملی ودفاع ملی کاری انجام نداد و پیشنهاد دفاع مشترک از سوی شماری رهبران را ناشنیده گرفت؛ برعکس به سؤ اعتماد مردم و گروه ها و شخصیت ها نسبت به خود بیشتر افزود. نه تنها این؛ بلکه پرسش هایی از این دست که چگونه شورای امنیت غنی یک باره به بن بست رسید و حتا روابطش با ناتو هم بهم خورد که نتوانست از آنان کمک بخواهد؟ چگونه شد که غنی و دستگاههای دفاعی و امنیتی او در برابر سقوط شهر های بزرگ افغانستان تن به سکوت مرگبار دادند و حتا از مردم و گروههای سیاسی و شخصیت ها هم خواهان کمک نشدند؟ چه عواملی دست بدست هم داد که تمامی رابطه ها یک باره قطع شد. در حالیکه هزاران نیرو در اطراف کابل حضور داشته و آماده گی برای دفاع داشتند؟ واقعیت این بود که غنی از پیش آماده گی به تحویلی ارگ به شبکه ی حقانی گرفته بود و خلیل حقانی پس از تماس با محب وارد ارگ گردید. شگفت آور این که در آن روز های سقوط نه تنها نیرو های دفاعی و امنیتی تماشاچی ماندند و درست عمل نکردند؛ بلکه تمامی دستگاه های سخن پراگنی ارگ یک باره به حاشیه رانده شدند و قدرت تبلیغاتی شان را از دست دادند. یا اینکه چگونه شد که غنی طرح دفاع مشترک و مشارکت ملی از سوی رهبران را رد کرد و پس از آخرین تصمیم او یک روز پیش از سقوط سیاسیون افغانستان حتا فلج شدند و از صلاحیت هایی که غنی برای آنان داد، از آن استفاده کرده نتوانستند و حتا هیآت مذاکره کننده هم بجای بحث روی مسایل اساسی برعکس به نحوی اغفال گردید که برای پیش گیری از ورود طالبان کم ترین کاری انجام نداد.
توطیه ی فروپاشی چنان سازمان یافته بود که صالح معاون غنی هم مجال نوش جان کردن اطلاعات استخباراتی را از دست داد. بجای اینکه صالح دست به کار می شد و با چینل های ارتباطی و دستگاه های سیاسی جهان تماس می گرفت، برعکس او در موجی از سکوت یک روز پیش از گریز غنی به پنجشیر فرار کرد. اینکه وزارت خارجه یکباره فلج شد و نتوانست کمترین هماهنگی بین المللی و منطقه ای بوجود آورد. این همه از ژرفنا و پهنای توطیه ی فروپاشی پرده بر می دارد. با این حال چقدر ساده انگارانه خواهد بود که پذیرفت، غنی با آن همه کله شقی های خود یک باره در دام فضلی و محب می افتد و در موجی از وحشت دست به فرار می زند.
واقعیت این است که این فروپاشی یک تصادف نبود؛ بلکه یک برنامۀ طراحی شده بود، سال ها پیش آغاز شده بود و برای عملی شدن آن کارگزاران خناسی چون؛ کرزی و بعد اشرف غنی زیر چتر متفکر دوم جهان برگزیده شده بودند. این فروپاشی تنها تسلیمی سرنوشت یک ملت به یک گروۀ تروریستی و انسان دشمن را در پی نداشت؛ بلکه زشت تر و قبیح تر از آن حمله بربنیاد های آموزشی و فکری و فرهنگی و ملی افغانستان بود. این فروپاشی نه تنها فروریزی به معنای عام آن نبود؛ بلکه یک فاجعه بود که خطرناک تر و وحشت ناکتر از صاعقه یک باره در فضا و زمین افغانستان پیچید و خوشی های اندک و آرامش نسبی مردم افغانستان را یک سره به تاراج برد؛ فروپاشی دردناکی که هنوز هم زلزلۀ آن ادامه دارد و هر روز گسترده تر و وحشتناک تر و خطرناک تر می شود. این فروپاشی فراتر از یک معاملۀ سیاسی و بزرگتر از یک توطیۀ خطرناک بود که در تبانی با شبکه های استخباراتی از واشنگتن تا اسلام آباد و دوحه به انجام رسید و سرنوشت مردم افغانستان را قربانی بازی های سیاسی و استخباراتی و استراتیژیکی کشور های منظقه و جهان نمودند.
هزاران دریغ و درد که عاملان اصلی این فروپاشی لشکر مزدور و تفتگداران اجیر و چماق بدستان بیرحم و انسان دشمن و اسلام زدا به نام طالبان نبودند؛ بلکه عاملان اصلی آن دم و دستگاهی بود که با وعده های فریب آلود مردم افغانستان را به گروگان گرفته و با دروغ و فریب و ریا و تذویر حیات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی آنان را بیرحمانه به بازی گرفته بود. این خاینان و جاسوسان در واقع جاده سازان و ماموران این فروپاشی بودند. غنی در راس و محب و فضلی فاسد به شمول معاونان غنی صالح و دانش در این توطیه به مثابۀ دو دست راست و چپ غنی عمل کردند. مردم افغانستان هیچ گاهی این جنایت و خیانت آنان را فراموش نخواهند کرد و انتظار روزی را دارند که این خاینان و جنایت کاران در یک محکمۀ عادلانه محاکمه شوند. این شرکای جنایت غنی نزد مردم افغانستان مسؤول اند و هیچگاه خیانت آنان را نخواهند بخشید.
این فروپاشی را نمی توان با نوشتن یک کتاب به تصویر کشید و در فلمی به نمایش نهاد و یا در تیاتر آن را صحنه سازی کرد؛ زیرا بعید به نظر می رسد تا غم آن مادری را با قلم نوشت و درفلمی به نمایش نهاد و یا به زبان ادبیات و هنر بیان کرد که وظیفه و کارش به مثابۀ سرمایه زنده گی اش از او بگونۀ بیرحمانه گرفته شده و صدایش با کیبل و چماق خاموش ساخته شده است؛ تنها اندوۀ بیکاری و بدروزگاری کشنده و سنگین و گرسنگی دیرپا کمر آن مادر را نشکسته و کاسۀ صبراش را لبریز نساخته است؛ بلکه غم گرانسنگ کودک اش که از آموزش بازمانده است، بیش از هرچیزی قامت بلند و پرغرور او را خم کرده است. غم این فروپاشی و رنج این فروریزی بزرگ و بزرگتر از آن است که بتوان، گوشه های پنهان و آشکار آن را بیان کرد؛ زیرا این فروپاشی تنها آرامش همگانی را بهم نزد، حق کار و حق آموزش را از زنان و دختران نگرفت، بساط فقر و گرسنگی جانکاه را بیش از هر زمانی در کشور نگسترد و ترس و وحشت را در سراسر کشور همگانی نساخت؛ بلکه حق زیستن و حق انسانی را نیز از آنان گرفت. زشت تراینکه این فروپاشی بنیاد های آزادی و حقوق بشری مردم افغانستان را مورد تهاجم قرارداد؛ بر زبان آزادی رسانه ها افسار بست و حق مشروع آزادی بیان را از مردم این کشور گرفت. حقا که این فروپاشی تنها سنان تیز برحلقوم مادران و زنان افغانستان و قمچین آهنین برپشت و پهلو های زخمی مردان افغانستان نبود؛ بلکه آتش سوزنده ای بود که هستی مادی و معنوی مردم افغانستان را هدف قرار داد و به گونۀ بیرحمانه و خشن حتا به اشک های اندوهبار مادران مظلوم و کودکان بیچارۀ این کشور هم اعتنایی نکرد.این فروپاشی آنقدر بزرگ و گسترده و پرحجم بود که در 15 اگست آغاز شده و تا کنون به شدت ادامه دارد. حالا که دو سال از زمان این فروپاشی میگذرد، زمین لرزه های آن هر روز بیشتر از روز دیگربساط زنده گی را در افغانستان می چیند و آرزو های مردم را یک یک در آتش تعصب و تمامیت خواهی های طالبان می سوزاند. این فروپاشی آنقدر آفتابی است که حتا دست تیوری توطیه به آن نمی رسد و زبان تیوری توطیه در برج و باروی آن به خاموشی می گراید.
هر روزی که از سیطره ی طالبان در افغانستان می گذرد؛ شدت زهر پاشی آنان فراتر از افعی، روز افزونتر می شود. گفته می توان که این فروپاشی بزرگتر از فاجعه وفراتر از یک گفتمان به گفته ی فوکو به مثابه ی نقطه تلاقی و محل گرد همایی قدرت و دانش در قاموس های سیاسی و نظامی و اجتماعی معنای تازه ای پیدا کرده است؛ دراین میان گفتمان فروپاشی افغانستان و سقوط آن به کام تروریسم، در یک سناریوی پیچیده نه تنها رخداد های خونین و عواقب ناگوار یک تجاوز آشکار و حملۀ افتضاح بار را برتابید؛ بلکه زنده گی مردم افغانستان را در مرزی نه تنها فاجعه و فلاح؛ بلکه درمرزی از فاجعۀ پیهم به گروگان گرفت که فروپاشی، اضمحلال، انقراض یا سقوط کامل حکومت را در پی داشت. آنهم چنان حادثه ی ناگوار که منجر به تشکیل یک حکومت درمانده تر از سومالی و دهه ی آخر یوگوسلاوی، در افغانستان گردید.
در جهان مواردی پیش آمده که به محض فروپاشی فرایند انتقال به دولت یا حکومت جدید به سرعت شکل گرفته است و خدمات اولیه نظیر جمعآوری مالیات، امور دفاعی، پولیس، خدمات مدنی و قضایی همچنان به کار خود ادامه داده مانند؛ آنچه پس از شکست آپارتاید در آفریقای جنوبی رخ داد؛ اما برعکس فروپاشی افغانستان، فروپاشی شدید اقتصادی و فروپاشی های سنگین اجتماعی را در پی دارد. مانند آنچه در هنگام سقوط امپراتوری روم غربی پیش آمد. ای کاش تحرکات طالبان به عقب زده می شد؛ درست مانند. توطیهٔ بابینگتون برای ترور ملکه الیزابت یکم انگلستان، قیام دکابریستهای روسیه و عملیات خلیج خوکها در کوبا که همگی به شکست انجامیدند.
در مورد فروپاشی جکومت ها نظریه های زیادی وجود دارد که با توجه به تعریف های یادشده، نظریۀ ابن خلدون، مارک بلیت و هارولد برکین در مورد سقوط نظام و فروپاشی جامعۀ افغانستان تا حدودی صدق می کند. ابن خلدون (۱۳۳۲–۱۴۰۶ میلادی) بحیث «عقلگرای دینمدار» که مطالعهٔ تاریخ را به «علمی جدید» بدل کرد. به باور او حکومت ها بصورت مکرر چرخهای از «پیدایش، سالخوردگی، خودکامگی، تجملگرایی، بنده گی شهوات … تمایل به گسست» را تجربه میکنند.
. مارک بلیث دانشمند علوم سیاسی می گوید، در دموکراسیها «رأیدهندگان آنچه را که میخواهند به دست نیاورند و به اوضاع جاری رضایت دهند» امکان فروپاشی وجود دارد. درست آنچه در افغانستان واقع شد. هارولد پرکین(۱۹۲۶–۲۰۰۴)مورخ اجتماعی انگلیسی، بر این عقیده بود که در قرن بیستم امپراتوری چین، آلمان، اتریش-مجارستان، عثمانی، ژاپن، بریتانیا، روسیه (دوبار).» همچنین در سده ۲۰ میلادی دو امپراتوری فرانسه و پرتگال نیز ساقط شدند. وی ضعف در تحقق عدالت،پاسخگویی،آزادی و هویت ملی و عواملی چون استبداد،خودشیفتگی و تبعیض را از عوامل فروپاشی دانسته است. فروپاشی های بزرگ و غیرقابل پیش بینی نیز در جهان رخ داده است، مانند فروپاشی شوروی و بهار عربی هر چند مطالعات بسیاری بر نمونههای مختلف فروپاشی بهطور جداگانه انجام شدهاست. با تاسف که به نظر میرسد، هیچ اثری در عصر کنونی به مقایسهٔ مبانی جهانی تاریخی فروپاشی نپرداخته و شاخصههای مشترک آنها استخراج نشدهاست.
این در حالی است که جهان فروپاشیهای بزرگی را در پی جنگ های داخلی چون؛ جنگ رزها در انگلستان قرن ۱۵ میلادی؛ جنگ های سیساله (۱۶۱۸–۱۶۴۸)؛ جنگ داخلی ایرلند (۱۹۱۶–۱۹۲۲)؛ انقلاب کمونیستی چین (۱۹۴۹)؛ انقلاب کیوبا (۱۹۵۸) یا در نتیجه ی انقلاب ها مانند؛ انقلاب شینهای در چین (۱۹۱۱)، انقلاب روسیه (۱۹۱۷)، انقلاب ایران (۱۹۷۹) یا در نتیجه ی کودتا ها مانند کشور هایی چون مصر (۱۹۵۲)؛ عراق (۱۹۵۸)، لیبی (۱۹۶۹) را به اضافه ی دو نمونه ای از تسلیمی قدرت پس از مذاکره مانند؛ مشترکالمنافع انگلستان (۱۶۶۰)؛ و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۹۱)که منجر به تقسیم این کشور به پانزده حکومت مستقل گردید، تجربه کرده است.
با توجه به گفته های بالا فروپاشی افغانستان به گونه ای بود که باید در قاموس های سیاسی جهان تعریف دیگری شود. این زمانی ممکن است که فروپاشی افغانستان در روشنایی یک گفتمان گسترده و عمیق و همه جانبۀ سیاسی، تاریخی و استراتیژیک البته با توجه به روابط ملی و بین المللی مطرح بحث قرار گیرد تا سرنخ سقوط سیاسی و فروپاشی افغانستان پیدا شود
هرچند در ظاهر فروپاشی افغانستان از معاهدۀ امریکایی ها با طالبان در دوحه در غیاب حکومت افغانستان اغاز شد؛ اما سنگ بنای این فروپاشی با گزینش کرزی بحیث رئیس اداره ی موقت و تعیین شماری افراد فاسد بحیث اعضای کابینه آغاز شد. کرزی گام به گام با صدور فرمان ها مبنی بر منع تلاشی خانه های تروریستان، قطع بمباران های هوایی، منع انداخت های سلاح ثقیل بر تروریستان، انتقال تروریستان به شمال کشور و بالاخره با گزینش غنی بحیث رئیس جمهور ماموریت خود را به انجام رسانید و غنی هم با تسلیمی ارگ به تروریستان وظیفه ی خود را به بهای از هم پاشیده شدن افغانستان به انجام رسانید.
معاهده ی دوحه در واقع مرحله ی گذار بود. امریکایی ها دراین معاهده به غنی فهماندند که زمان ماموریت او بسر رسیده و لجاجت های او برای ماندن در قدرت دیگر کارا نیست؛ اما غنی بازهم نخواست، در برابر این توطیه یک اجماعی سیاسی و مشارکت سیاسی را ایجاد کند تا در داخل از حمایت مردم برخوردار می گردید؛ اما برعکس زمانیکه غنی درک کرد که به مهره ی سوخته بدل شده است. وی باز هم دست به اغوا گری زد و در تبانی با آی اس آی حکومت را به گفته ی خود اش به هم تباران خود تسلیم کرد.
با تاسف آنچه در یالا در رابطه به فروپاشی افغانستان ذکر شد. این ها همه ظاهر بازی اند و پشت پرده ی این بازی هنوز ناگفته باقی مانده است. آن مهره های داخلی که در روی اين بازي قرار داشتند تا کنون حاضر به افشای پشت حادثه نشده اند. آنان هر از گاهی که در رسانه ها ظاهر می شوند، با کلی گویی های سیاسی و نظامی از گفتن حقیقت طفره می روند؛ احتمال دارد که این مهره ها از اصل بازی بی خبر اند و از شرم مردم به روایتگری های کاذبانه می پردازند.
اما داوری مردم افغانستان؟!
داوری مردم افغانستان این است که غنی در یک معامله ی انتقام جویانه و استخباراتی با آی اس آی و تحویلی ارگ به شبکۀ حقانی در واقع تسلیمی افغانستان به پاکستان و فروپاشی نظام و جامعۀ افغانستان را پذیرفت. هرچند غنی در آخرین مصاحبۀ خود بیشترین بار مسؤولیت را به دوش بسم الله و رییس امنیت گذاشت که نخستن پیشتر از او فرار کرده بود و دومی هم دو روز پیش از جنگ نکردن نیرو های امنیتی به او خبر داده بود؛ اما هرچه باشد، این فروپاشی تازه آغاز نشده بود؛ بلکه سنگ بنای این فروپاشی از بن آغاز شده بود؛ زیرا گرداننده گان اصلی بن و زمامداران پس از آن کسانی بودند که از لابی ها و حامیان مشهور طالبان و مشاوران و همکاران کمپنی یونیکال بودند. در این تردیدی نیست که زمامداران افغانستان و شرکای شان پس از فیصلۀ بن به حق مردم افغانستان جفا کردند و به اندازۀ کافی فساد کردند و در حق مردم افغانستان خیانت و جنایت کردند و بیشترین کمک های 146 میلیارد دالری جامعۀ جهانی را حیف و میل کردند و ثروت ها اندوختند و در داخل و خارج از افغانستان کاخ ها و ویلا های فیشنی خریدند. امروز بهای آن همه فساد و جنایات شان را مردم افغانستان می پردازند؛ اما این را نمی توان انکار کرد که در این مدت در عرصه های آزادی بیان و رسانه ها و پیشرفت های اندکی بوجود آمده بود که نمی توان از آنها چشم پوشید. اینکه انتخابات های ریاست جمهوزی و پارلمانی قربانی تقلب های سازمان یافته شد؛ اما این نمی تواند، سقوط جمهوریت و محرومیت مردم افغانستان را از نظام انتخابی توجیه نماید.
با تاسف که حامیان جمهوریت بویژه امریکا طی بیست سال گذشته بر فاسد ترین و خاین ترین افراد اعتماد کردند و خلاف خواست مردم افغانستان روی آنان سرمایه گذاری کردند که بخش بزرگی از عوامل سقوط و فروپاشی به آنان بویژه امریکا بر می گردد که با معاهدۀ دوحه نه تنها غنی؛ بلکه جمهوریت را در میز گفت و گو ها به قربانی نهاد و زمینۀ تسلیمی افغانستان را برای تروریستان فراهم کرد. به گفتۀ خلیل زاد جنرال مکنزی در دوحه به خواست ملابرادر مبنی بر پذیرفتن مسؤولیت ادارۀ کابل پس از فرار غنی، نه گفت و این به معنای پذیرش حاکمیت طالبان بود و است.
گفته میتوان که در سقوط جمهوریت تمامی اشخاص و گروه هایی سهم دارند که پس از بن در قدرت شریک بودند و از هیچ نوع فساد و جنایت و خیانت در حصۀ مادر و طن و مردم افغانستان دریغ نکردند. بنابراین گروهها و شخصیت های جهادی نمی توانند، خود را از آن برائت بدهند؛ زیرا فساد گسترده و خیانت های آنان سبب شد که غنی با استفاده از آنها با به صدا درآوردن آخرین زنگ افغانستان را با دلالی محب خاین به پاکستان تسلیم کند و ماموریت خود را به پایان رساند. چناکه ناجی مشاور محب در مصاحبه با تلویزیون افغانستان انترناسیونال گفت، خلیل الرحمان حقانی کاکای سراج الدین حقانی به محب زنگ زد و برایش گفت که آنان در کابل هستند و از او خواست که چه وقت ارگ را ترک خواهند کرد. پس از آن محب از امریکایی ها خواهان معلومات می شود. این زمانی بود که به گفتۀ غنی سفارت امریکا تمامی اسناد خود را حریق کرده بود. دراین میان آنچه مسلم است، اینکه غنی طی هفت سال ماموریت بحران آفرینی را به پایان رساند و چند ماه پیشتر از آن در دیدار با باجوه به توافق رسیده بود و پیش از 15 اگست تمام آماده گی ها را برای فرار گرفته بود. غنی چند روز پیش از آن امر انتقال میلیون ها دالررا از بانک مرکزی به داخل ارگ صادر کرده بود. بی بی گل میلیون ها دالر را پیشتر از طریق میدان هوایی کابل به بیرون از کشور منتقل کرده و میلیون ها دالر را در ارگ در صندق ها جابجا کرده بود. آشکار است که جابجایی 169میلیون دالر زمانگیز است و چند روزپیش آغاز شده بود. این فروپاشی از ارگ آغاز شد و غنی ساعت ده بجۀ 15 اگست فرمان بیرون شدن کارمندان ارگ را داده بود و بعد معلوم شد که به گونۀ شفاهی پیشتر امر خروج کارمندان از ادارههای دولتی صادر شده بود. گفته هایی وجود دارد که به گونۀ مخفیانه فرمان انحلال و از هم پاشی نیرو های دفاعی و امنیتی افغانستان و حتا فرمان گشوده شدن دروازه های زندان هم صادر شده بود. غنی با این خیانت بزرگ به مردم افغانستان تمامی فرصت ها را برای صلح و تشکیل یک حکومت انتقالی از میان برد. غنی خود فروخته و مزدور تا آخرین لحظۀ فرار برضد صلح وثبات در کشور توطیه کرد و چنان توطیۀ مرموز که حتا مقام های ارشد دولتی را غافل گیرنمود.
در همین حال امریکا و طالبان یکدیگر را متهم به تخطی از معاهدۀ دوحه می کنند. این در حالی است که هر دو ازاین معاهده تخطی کرده اند. این تخطی ها افغانستان را به لانۀ تروریستان بدل کرد. شگفت آور این که امریکا پس از یک سال سقوط نظام در افغانستان حالا دریافته که بجای تجدید نظر استراتیژیک، برعکس مرتکب اشتباۀ استراتیژیک در افغانستان شده است. به گفتۀ پتریوس امریکا می توانست، از سقوط افغانستان پیشگیری کند و اما نکرد. اشارۀ پتریوس به سخنانی باشد که خلیل زاد به تلویزیون پرستو گفت، زمانی که غنی از ارگ فرار کرد و ملابرادر از مکنزی رئیس سنتکام خواست تا امنیت کابل را تامین کنند و اما مکنزی این مسؤولیت را نپذیرفت و طالبان اجازۀ ورود به شهر کابل را یافتند. در آن روز ها طالبان گویا با دلالی خلیل زاد چشمان مقام های امریکایی را کور کرده بودند و خود را فرشته های نجات معرفی کرده بودند. شگفت آور این که بایدن پس از دو سال خروج افتضاح بار و شکست استراتیژیک و انفجار جامعۀ افغانستان از طالبان بحیث کمک کننده برای نابودی القاعده یاد آور شد. این در حالی است که به گفتۀ سازمان ملل افغانستان به پناه گاۀ تروریستان بدل شده است. این خروج افتضاح بار نشان داد که مبارزه با تروریزم یک سناریو بوده وامریکا برای رسیدن به اهداف استراتیژیک خود افغانستان را سکوی پرش نظامی خود قرار داد و حالا آرزوی تبدیل شدن امارت طالبان را برای فشار بر کشور های رقیب اش در منطقه در سر می پرورد. با تاسف که حالا بهای این بازی را حالا مردم افغانستان می پردازند.
بازی های امریکا و طالبان با مردم افغانستان؟!
باور ها بر این است که امریکا و طالبان بحیث دو طرف قرارداد با منزوی ساختن حکومت و مردم افغانستان بیشترین ضربه را به مردم این کشور وارد کردند. معاهدۀ دوحه در واقع مقدمۀ سقوط حکومت را فراهم کرد و تخطی های بعدی از این معاهده افغانستان را به چنین روز سیاه رساند. هرگاه چنین تخطی صورت نمی گرفت و غنی فرار و امریکایی ها در خروج خود شتاب نمی کردند. در این صورت افغانستان، امروز یک حکومت انتقالی می داشت که طالبان بخشی از آن می بود. این حکومت زمینۀ گذار به یک حکومت قانونی و انتخابی را فراهم می نمود. هرگاه چنین می شد، امروز ما شاهد فروپاشی و انفجار و از هم پاشیده گی نظام و جامعۀ افغانستان نمی بودیم و طی دو سال گذشته این همه جنایت ها صورت نمی گرفت. هزاران زن از اداره های دولتی برکنار و میلیون ها دختر از آموزش محروم نمی شدند. سرنوشت زنان و دختران افغانستان تخته مشق سیاسی طالبان قرار نمی گرفت و طالبان کار زنان و آموزش دختران را خطری به افکار سلفی و منحط و بدوی خود تلقی نمی کردند. واقعیت تلخ و دردناک است که غنی، طالبان و امریکا دست به دست هم دادند، افغانستان را فروپاشاندند و دار و ندارش را تباه و برباد کردند. نه تنها افغانستان را فروپاشاندند که از بیخ و بن آن را انفجار دادند. هویت تاریخی و فرهنگی و جغرافیای سیاسی افغانستان را به خطر مواجه کردند و تمامی فرصت های رسیدن به اقتدار و وحدت ملی را در این کشور تقرب به صفر دادند. در این صورت تمامیت ارضی و حریم هوایی و منافع ملی مردم افغانستان این چنین دست خوش بازی های سیاسی پاکستان و سایر کشور ها قرار نمی گرفت. دراین تردیدی نیست که طالبان عامل بخشی از این فروپاشی و نابسامانی های فکری و فرهنگی و سیاسی و آموزشی اند و اما نمی توان که باافگندن تمام بار بر شانه های طالبان بازیگران دیگر مثل غنی و حواریونش و دولت امریکا را برائت داد. در این میان بیشترین مسؤولیت به غنی بحیث رئیس جمهور وقت بر می گردد که اسکان قدرت را در دست داشت. او اگر می خواست و صادقانه برای آفغانستان و مردم اش می اندیشد، بدون تردید کاری بهتر از این انجام می داد و افغانستان را طعمۀ نظامیان پاکستان و سکوی پرش تروریستان جهانی نمی ساخت.
باتاسف که غنی با این همه جنایت و خیانت بازهم ادعا دارد که هنوز رئیس جمهور است. وی فراموش کرده است که چند روز پس از تحویلی ارگ به شبکۀ حقانی به بازرگانان چه گفت. وی به صراحت به تاجران گفته بود که او از روی قصد و عمد دولت را به صاحبانش تسلیم کرد. حال که وعده های داده شده که بر روی یخ نوشته شده بودند و حالا ذوب شده اند. وی با چرخشی تازه ادعای کاذب دارد. وی در آخرین مصاحبۀ خود بارملامتی را بر سر خلیل زاد و عبدالله افگنده است که گویا نخستین مردم افغانستان را تقسیم کرده بود و دومی هم برای تحکیم جمهوریت همکاری نکرده است. در این تردیدی نیست که خلیل زاد یک بازیگر تمام عیار و یک لابی است که برای بدست آوردن پول از هیچ خیانت و معامله ای دریغ نمی کند؛ اما غنی آن روزها را فراموش کرده است که چگونه در ارگ خیمۀ انحصار قدرت و جنگ با تمامی گروه ها و اقوام را برافراشته بود. غنی فکر می کند که حوادث اخیر افکار مردم افغانستان را آشفته کرده و مردم گویا حقایق زمان حکومت فاسد و مقام های فاسد و خاین و زنبارۀ او را فراموش کرده اند. این در حالی است که او مشارکت سیاسی در افغانستان را تخریب کرد و با استفادۀ ابزاری از شماری رهبران خود خوانده، بجای ایجاد وحدت میان مردم و گروه ها برعکس افغانستان را به جزیره های قومی بدل کرد. غنی از یاد برده که چگونه با تعلل ورزی مانع اجماع سیاسی شد و روند صلح را به گونۀ آشکار تخریب کرد. مگر او فراموش کرده است که او به نمادی از خیانت بدل شده و بحیث یک رئیس جمهور فراری دزد شهرۀ آفاق شده است. چنانکه بازرس ویژه آمریکا در امور بازسازی افغانستان (سیگار) در گزارش تازهای که نهم اگست سال گذشته منتشر شد، اعلام کرد که اشرف غنی، رئیسجمهوری سابق افغانستان، حاضر نشده است در مورد سرقت ۱۶۹ میلیون دلار در روز فرارش از افغانستان، پاسخ درستی دهد. سیگار گفته که خود غنی حاضر نشد تا در مورد سرقت 169 میلیون دالر پاسخ بگوید و وکیل اشرف غنی هم از میان ۵۶ سوال ارسالی، تنها به شش پرسش پاسخ داد و بقیه را بیجواب گذاشت. شگفت آور اینکه غنی هنوز هم با دیده درایی به حکومت خود افتخار کرده و تمام فغالیت های خود را صادقانه و شرافتمندانه خوانده و با دیده درایی تمام خود را رئیس جمهور می خواند.
حال جهانیان جزایی را که باید به زمامداران و سیاستگران افغانستان بدهند و برعکس انتقام آن را زیر نام تعامل با طالبان، از مردم افغانستان می گیرند. کشور های جهان نباید فغانستان و مردمش را قربانی منافع ملی و استراتیژیک خود زیر نام تعامل با طالبان نمایند. ممکن این تعامل جهانیان به بهای چشم پوشی از ستم طالبان بر زنان و مردان افغانستان، منافع راهبردی آنان را توجیه کند؛ اما هیچ گاهی منافع ملی مردم افغانستان را بر نمی تابد. مردم افغانستان از جهانیان می خواهند که نباید منافع ملی مردم افغانستان را قربانی منافع ملی خود نمایند. زمان آن رسیده است که کشور های منطقه و جهان مردم افغانستان را کمک کنند و طالبان را برای یک حکومت همه شمول تشویق نمایند که بتواند، پاسخگوی خواست های مردم افغانستان باشد. جهانیان نباید حکومت همه شمول در افغانستان را در وجود مهره های سوخته و فاسد و زمامداران و سیاستگران فراری در ترکیه و کشور های دیگر و در داخل افغانستان با شراکت طالبان خلاصه کنند که در این اواخر از سوی خلیل زاد مورد تحقیر قرار گرفتند؛ بلکه جهانیان مردم افغانستان را برای ساختن میکانیزمی کمک کنند که نخبگان واقعی و راستین و میهن دوست وارد حکومت شوند؛ زیرا چهره های جهادی و غیر جهادی در چهل سال گذشته غلط از آزمون بیرون بدر آمده اند. حکومت همه شمول از نظر مردم افغانستان، حکومتی است که زنان و مردان افغانستان زیر چتر آن احساس آرامش جسمی و روانی نمایند و به حقوق و آزادی های انسانی شان نایل آیند. از سویی هم این حکومت زمینه را برای تصویب قانون اساسی و نوعیت نظام و هم فرصت گذار را به یک حکومت انتخابی فراهم نماید تا باشد که مردم افغانستان یک بار دیگر صفحۀ جدید سیاسی را به آزمون بگیرند. یاهو