ورود ابر هاى سياه بى باران
نوشته نذير ظفر
ابر هاي سياه بي باران
اسمان را گرفت در دامان
شد كلاغان برقص هر سويي
عند ليبان فراري از بستان
چهره باغ بي نمك گرديد
تا تبر كرد اقامه اي اذان
قامت سرو در زمين افتاد
هيزم است در مفاد گلخنيان
همگي خفته در قبيله مرگ
چون گذر ميكني ز گورستان
صبر كن اندكي درين مسكن
ميرسد سر دوباره يك طوفان
ابر ها پاره پاره ميگردد
ميشود افتاب حق تابان
ذلت از باغ رخت ميچيند
ميشود باغ. روضه رضوان