« ازماست که برماست»
دانی از بهر چه ما بی خانه وماوا شدیم ؟
در تکدی دست پیشِ مردم دنیا شدیم
دانی از روی چه کشور لانهء دشمن شده ست
خانهء جاسوس و جانی ها و اهریمن شده ست ؟
دانی از چه آتش اندر جان ما و خانه شد ؟
هست و بودِ ما فنا ، آبادی ها ویرانه شد
از چه بی ارزش شدیم نزد همه اندر جهان
از چه جان ما ندارد ارزشی چون جان شان
از چه طفل ما ز جنگ و بی غذایی جان دهد
از چه ما را اجنبی بر مرگ ما فرمان دهد ؟
برده و مزدور خویش آرند و شاهِ ما کنند
قاتل بی آبرو ، با آبرو و جاه کنند
ضعف ما حس کرده اند و جانیان را آورند
بار دیگر آن غلامان را چو شاهان آورند
چون که ما را نیست حس همدلی با یکدگر
نیست ما را سوز و ساز همنوایی در جگر
دیگران بر ما و فکر ما حکمرانی کنند
زر دهند و امر ما را ، خانه ویرانی کنند
با جهان افتخار و دانش و تحصیل خویش
سر نهیم بر روی پای پست و نادانانِ بیش
هر یکی از ما برای خود زر اندوزی کند
خلقی را نابود و شادی ها ز پیروزی کند
ما تو گویی آن گیاهِ در بیابان رسته ایم
با همه دانش به جمعی بی خرد پیوسته ایم
چونکه اندر ریشهء ما حرص زر را تار هاست
فکر جاه و قدرت اندر ما بسی انبار هاست
زین سبب ما آلهء دست بسی دشمن شدیم
سوختیم آن خانه را همکار اهریمن شدیم
گر که ما قلب پر از مِهر و صفا میداشتیم
کی جفا بر مردم و میهن روا میداشتیم
مهرو جنوری ۲۰۱۹