شب یلدا
شب یلدا چو شب ظلمت و مهجوری ما
روزهاچون شب،شب شاهد رنجوری ما
دانی ایدوست حذر باید ازین فاصله ها
ورنه روزها، شب یلدا شود ازدوری ما
شب ندارد سحری تا من وتو ما نشو یم
وحدت ماست فقط چاره وغمخو ری ما
وای می ترسم از آنروزکه تاریخ وطن
شود آن شاهد بد عهدی وبد جوری ما
دعویی تجربه و دا نش با لا داریم
چه بگویم زدگر بینی وخود کوریی ما
هرکه با اسپ تکبر به هوا میتا زد
کاش بیند بزمین زخمه ناسوری ما
حال چون دانه ارزن همه جا پاشانیم
بس است این عمرنیرزدبسیه روزی ما
ای عزیزان اگر ما همه همد ست شویم
شب سحرگردد ازآن تابش همسویی ما
عبدالوکیل کوچی