«زندگانی شعله می خواهد!»، صدا سر داد عمو نوروز
«شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
کودکانم، داستان ما ز آرش بود
او ـ به جان ـ خدمتگزار باغ آتش بود.»
· معنی تحت اللفظی:
· عمو نوروز با صدائی رسا اعلام می کند:
· «زندگانی به شعله نیاز مبرم دارد و شعله ها به هیمه.
· داستان ما، کودکان من، از آرش بود و آرش از جان و دل خدمتگزار باغ آتش بود.»
1
«زندگانی شعله می خواهد!»، صدا سر داد عمو نوروز
· عمو نوروز و در حقیقت سیاوش، پس از تعریف جامعه با مقولات فلسفی زندگی و انسان، به مثابه موجودی جنگل آسا، دست به ریشه می برد و ساز و برگ تعیین کننده زندگی انسانی را بطرزی جمع بندی شده ـ تقطیریافته با صراحتی سوزان خاطرنشان می شود:
· زندگانی به نور و روشنائی و روشنائی به شعله نیاز مبرم دارد.
· اینجا سیاوش در سنت مانی و نیما دوئالیسم نور و ظلمت و دیالک تیک روز و شب را از پرده پهناور خاطر خروشان خویش خطور می دهد:
· بدین طریق، سنتی دیرینه و دیرنده تداوم می یابد:
· نبرد بی امان و بی پایان نور بر ضد ظلمت از مانی تا نیما!
2
«زندگانی شعله می خواهد!»، صدا سر داد عمو نوروز
«شعله ها را هیمه باید روشنی افروز»
· سیاوش اما شاعری دیالک تیکی اندیش است و نه سطحی و ساده لوح و عوامفریب.
· او در سنت مارکس و انگلس و لنین در تئوری و پراتیک، در نظر و عمل پیگیر و قاطع و رادیکال است:
· به همین دلیل راه و رسم تأمین شعله و نور و طریق و ترفند غلبه بر ظلمت را به خواننده می آموزد:
· شعله ها به هیمه نیاز دارند.
· روندهای اجتماعی به سوبژکت انقلابی نیاز دارند.
3
· اینجا سیاوش از سوئی دیالک تیک آتش را به شکل دیالک تیک وسیله و آماج و بلافاصله به شکل دیالک تیک هیمه و شعله بسط و تعمیم می دهد و بر نقش تعیین کننده وسیله (هیمه) تأکید می ورزد.
· روند و روال زندگی در جهان و جامعه واقعا هم از این قرار است:
· در جامعه و جهان در دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت، نقش تعیین کننده از آن سوبژکت است.
· این یکی از کشفیات بزرگ مارکس و انگلس است.
· تاریخ بی سوبژکت (فاعل انسانی) نبوده و نیست و نخواهد بود.
· اوتوماتیسمی در جامعه و یا تاریخ وجود ندارد.
4
· سیاوش اما از سوی دیگر دیالک تیک ساختار و فونکسیون را به شکل دیالک تیک هیمه و شعله بسط و تعمیم می دهد تا ساز و برگ تهیه و تولید آتش را به خواننده خاطرنشان شود و از نقش صرفنظرناپذیر آرش پرده بردارد:
5
کودکانم، داستان ما ز آرش بود
· اکنون محتوای داستان عمو نوروز به اطلاع خواننده و شنونده رسانده می شود:
· اینجا سخن از آرش است.
· آرش اما کیست؟
6
خسرو روزبه (۱۲۹۴ – ۱۳۳۷) (۲۱ اردیبهشت)
سرگرد کمونیست، ریاضیدان، نویسنده، متخصص نظامی و استاد دانشکده افسری
از اعضای شاخص و حیاتی سازمان نظامی و مخفی حزب توده و مسئول شعبه اطلاعات کل آن
جنجال برانگیزترین و شناخته شده ترین جانسپار جنبش کمونیستی در ایران
روزبه نویسنده چندین کتابچه آموزش شطرنج و جنگ افزارهای توپخانه ای بود
و تالیفات او درباره خمپاره و توپ سالها به عنوان کتاب درسی مدارس نظامی تدریس میشد.
او به همراه آرداشس اُوانِسیان همچنین نخستین فرهنگ واژگان سیاسی در ایران را به رشته تحریر درآورد.
خسرو روزبه که یکی از شخصیتهای شگفتی زای تاریخ معاصر ایران به شمار رفته
و عملیات او در گریز از دام ماموران، سالها نقل محافل و شهره خاص و عام بود،
به سال ۱۳۳۶ دستگیر و یکسال پس از آن به اعدام محکوم شده و تیرباران شد.
مجسمه ای به افتخار او در ایتالیا برپا ست.
بسیاری از فعّالان چپ گرا – از جمله غیر تودهای ها – نام او را بر فرزندان تازه متولد شده خود نهاده اند
روزنامهٔ «ایزوستیا»، تعبیر «مردی بود که افسانه شد» را برای او به کار برد.
و نماد مخالفت مصالحه ناپذیر، مقاومت قهرمانانه و جان فشانی شد.
نقل از ویکی پدیا
او ـ به جان ـ خدمتگزار باغ آتش بود.
· اکنون معرفی مارکسیستی ـ لنینیستی آرش با صراحت و روشنی تام و تمام صورت می گیرد:
· آرش خادم باغ آتش بوده است!
· به زبان ستارخان، «آرش سگ توده بوده است!»
7
او ـ به جان ـ خدمتگزار باغ آتش بود.
· سیاوش با معرفی آرش به مثابه خادم باغ آتش، حساب خود را و عملا حسابجهان بینی مارکسیستی ـ لنینیستی را از حساب قلمفرسایان طبقات اجتماعی دیگر بطرزی رادیکال جدا می کند.
· این اما به چه معنی است؟
8
او ـ به جان ـ خدمتگزار باغ آتش بود.
· این بلحاظ فلسفی ـ بلحاظ جهان بینی ـ به معنی بسط و تعمیم دیالک تیک شخصیت و جامعه به شکل دیالک تیک آرش و باغ آتش است.
· این اما هنوز هنر بزرگی نیست.
· هر ننه مرده ای از هر طبقه اجتماعی ئی کم و بیش به همین بسط و تعمیم جامه عمل پوشانده است.
· مرزبندی میان شاعر توده با شاعر اقلیت های ممتاز در تعیین قطب تعیین کنندهدر این دیالک تیک است.
· به همین دلیل، وابستگان به اردوی ارتجاع از مفهوم «نقش تعیین کننده» در دیالک تیک عینی، همانقدر دل خوشی دارند که از حصبه و وبا و طاعون و ایدز و مالاریا و سرطان.
· سیاوش اما شاعر طراز نوین است و بی کمترین تردید و دو دلی نقش تعیین کننده را از آن جامعه (توده) می داند.
· به همان سان که در واقعیت عینی هست و در آئینه ضمیر کلاسیک های بزرگ مارکسیسم ـ لنینیسم منعکس و از سوی آنها با صراحتی بی چون و چرا فرمولبندی شده است:
· آرش ها بزرگ و مهم اند، اما تاریخ را نه آرش ها، بلکه توده ها می سازند.
· سیاوش در روند توسعه و تکامل حماسه آرش ضمنا نشان خواهد داد که خود آرش ها را هم در تحلیل نهائی خود توده می سازد.
· البته آرش های حقیقی را و نه آرش واره های قلابی، تصنعی و تحمیلی و پر هارت و پورت را.
9
او ـ به جان ـ خدمتگزار باغ آتش بود.
· در روند سرایش شعر از سوی سیاوش، مفاهیم او نیز بلحاظ کمی و کیفی رشد و نمو می کنند، توسعه و تکامل می یابند.
· زیباتر و پویاتر و شاداب تر و ژرفتر و پرمعناتر می گردند:
· اکنون مفهوم مرده و بی جان و منجمد «آتشگه زیبای زندگی» با مفهوم زنده و پویا و بالنده باغ آتش جایگزین می گردد:
· باغ به مثابه سمبل رویش و شادابی و شادی و بالندگی.
· باغ به مثابه سمبل بی چون و چرای زندگی!
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود:
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
· سیاوش پس از وصف آرش به وصف محیط پرورش و پیدایش آرش می پردازد:
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
· اولین حقیقت امری که سیاوش ـ در کسوت عمو نوروز ـ به اطلاع کودکان می رساند، جو حاکم بر کشور بوده است:
· جوی تلخ و تار.
· منظور سیاوش بی تردید جو پس از کودتای امپریالیستی 28 مرداد است.
2
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
· سیاوش اکنون از عالم عام، از خطه مفهوم عام روزگار، پله به پله پایین می آید تا منظور خود را در میادین منفرد به خواننده و شنونده شعر تفهیم کند:
· اولین مشخصه روزگار تلخ و تار سیاه بختی توده بوده است.
· چرا و به چه دلیل؟
3
دشمنان بر جان ما چیره
· پاسخ به این پرسش را سیاوش بلافاصله عرضه می کند:
· دلیل تیره بختی و سیاه روزی توده، غلبه دشمنان بر جان توده بوده است.
· اما منظور سیاوش از غلبه بر جان توده چیست؟
· ضمنا جان به چه معنی است؟
4
دشمنان بر جان ما چیره
· جان در ادبیات فارسی از فردوسی تا سعدی، قرینه دوئالیستی و یا دیالک تیکی تن است:
· دوئالیسم تن و جان
· دیالک تیک تن و جان
· دیالک تیک تن و جان بسط و تعمیم عالی ترین دیالک تیک هستی است، بسط و تعمیم دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) است.
· بنابرین می توان گفت که بزعم سیاوش دشمنان بر روح و شعور توده چیره بوده اند.
· این اما به چه معنی است و چگونه می توان بر روح و شعور توده چیره گشت؟
5
دشمنان بر جان ما چیره
· شاید منظور سیاوش این باشد که دشمنان علاوه بر قلع و قمع سپاه توده و تسخیر و تخریب دژهای آن، به تسخیر روان و روح توده نایل آمده است:
· تئوریسین های امپریالیستی این اندیشه را در مفهوم «تسخیر قلب و روح توده» تبیین می دارند:
· منظور از قلب، عالم احساس و عاطفه و عشق است.
· دشمنان می خواهند که به ترفندی در دل توده برای خود جا باز کنند.
· آن سان که عاطفه و احساس و عشق توده شامل حال آنان گردد.
· منظور سیاوش نیز احتمالا همین است:
· دشمنان پس از قلع و قمع سپاه توده و تسخیر دژهای اجتماعی ـ اقتصادی ـ سیاسی ـ نظامی آن به تسخیر جان توده نایل آمده اند.
· این به معنی غلبه کامل دشمنان است.
· غلبه مادی و غلبه روحی.
· غلبه به تمام معنی.
· ولی چرا دشمنان و نه دشمن؟
6
دشمنان بر جان ما چیره
· منظور سیاوش به احتمال قوی طبقه حاکمه داخلی تحت فرمان دربار و طبقه حاکمه بین المللی تحت سرکردگی امپریالیسم امریکا بوده است.
· می توان گفت که مفهوم دشمنان تجسم دیالک تیک داخلی و خارجی است.
· دیالک تیک داخلی و خارجی یک از مهمترین دیالک تیک های فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی است و در این دیالک تیک نقش تعیین کننده از آن داخلی است، بی آنکه خارجی هیچ واره و هیچکاره باشد.
7
شهر سیلی خورده هذیان داشت
بر زبان، بس داستان های پریشان داشت
· شهر سیلی خورده و یا ملت مغلوب دچار ضعف بود و بیمار بود.
· تب داشت و هذیان می گفت.
· تب داشت و پریشان گوئی می کرد.
· اکنون دیالک تیک دیگری در کارگاه فکری شاعر توده سوهان نی خورد:
· دیالک تیک دشمنان و شهر سیلی خورده که بسط و تعمیم دیالک تیک طبقه حاکمه و توده است.
· یکی از نشانه های اصلی «غلبه دشمنان بر جان توده» هم همین است:
· هذیانگوئی!
· پریشانگوئی!
· داستان سرائی!
· اما چرا و به چه دلیل و به چه ترفند؟
8
شهر سیلی خورده هذیان داشت
بر زبان، بس داستان های پریشان داشت.
· دلیل این وضع و حال همیشه از این قرار است که دشمن پس از قلع و قمع سپاه خلق و تسخیر دژهای آن، آتش بس می دهد و توپ ها و تفنگ ها از غرش باز می ایستند تا توپ ها و تفنگ های ایدئولوژیکی یکه تاز بلامنازع میدان شوند.
· برای چی؟
· برای تسخیر قلب و روح توده!
· برای چپاول ایمان توده به امر رهائی!
· نتیجه نفوذ تئوری دشمن در جان توده، همین هذیانگوئی است، همین داستان های پریشان سرائی است.
9
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
· اینکه زندگی مغلوبین، سرد و سیاه چون سنگ باشد، امری طبیعی و قابل فهم است.
· سؤال اما این است که منظور سیاوش از بدنامی و ننگ چیست؟
· وقتی از غرش توپ ها و تفنگ های ایدئولوژیکی دشمن سخن می رود، منظور همین است:
· تلاش شبانه روزی دشمن غالب در جهت مانی پولاسیون و تحریف افکار عمومی:
· نشان دادن سفید به عنوان سیاه، خیر به عنوان شر.
· بی آبرو کردن سرچشمه های آبرو و آبرومند جا زدن بی آبرویان.
· وارونه سازی و وارونه نمائی تمام اجتماعی!
· بدنام سازی شریف ترین فرزندان خلق!
10
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان
عشق در بیماری دلمردگی بی جان
· این تبیین استه تیکی ـ هنری حدس ما ست:
· به بند بندگی کشیدن غیرت و به بیماری دلمردگی افکندن و تضعیف عشق.
· روزگار تلخ و تار از این قرار بوده است.
· کارگر مبارزی از خطه شمال کشور که بلحاظ روانی مخدوش بود، نقل می کرد که چشم تن توان دیدن دیگر نداشت.
· آن سان که سردرگم و گیج و منگ چه بسا سر بر در و دیوار می کوفتیم.
· یادش به یاد باد، آموزگار صبور ما!
فصل ها فصل زمستان شد
صحنه گلگشت ها گم شد، نشستن در شبستان شد
در شبستان های خاموشی
می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی
ترس بود و بال های مرگ
کس نمی جنبید، چون بر شاخه، برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خیمه گاه دشمنان پر جوش
مرزهای ملک
همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان
برج های شهر
همچو باروهای دل، بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
· زمستان فرا رسید.
· فصل گشت و گذار در گلستان ها سپری شد و مردم به نشستن در شبستان ها روی آوردند.
· از گل اندیشه ها عطر فراموشی می تراوید.
· عفریت ترس و وحشت بر فضای کشور بال گسترده بود.
· کسی از جای خود نمی جنبید، بسان برگ که در شاخه از جا نمی جنبد.
· سنگر آزاده ها خاموش بود و خیمه گاه دشمنان پر جوش.
· مرزهای کشور ـ بسان سرحدات اندیشه ـ بی سامان شده بود.
· برج های کشور ـ بسا ن باروهای دل ـ تخریب شده بود و دشمنان از سرحد و بارو گذشته بودند.
· در این بند شعر، تشریح استه تیکی ـ رئالیستی جو حاکم پس از پیروزی کودتای امپریالیستی ادامه می یابد.
1
فصل ها فصل زمستان شد.
· سیاوش با بهره گیری از مفهوم «زمستان» با تیری واحد، چندین نشان می زند:
الف
· اولا بسان اخوان ثالث از سختی مشقت بار زیست پرده بر می دارد:
· از سرما، یحبندان، لغزندگی راه ها، خطر زمین خوردن و زخم برداشتن، سیطره فراگیر ظلمت و غیاب آفتاب.
· از «ناجوانمردانه سرد بودن هوا»، به قول اخوان ثالث.
ب
· ثانیا از سردی روابط میان انسانی در نتیجه سلطه استبداد و سرکوب و خفقان و آزار و کشتار پرده برمی دارد.
ت
· ثالثا بطرزی مسکوت، دیالک تیک حیات و ممات را به شکل دیالک تیک بهار و زمستان بسط و تعمیم می دهد و روند سیطره مرگ در طبیعت را بطرزی استه تیکی ـ سمبلیکی سوسیالیزه می کند.
2
صحنه گلگشت ها گم شد، نشستن در شبستان شد.
در شبستان های خاموشی
· سیاوش اینجا نیز از محو ایام گشت و گذار و ترانه و شادی و غلبه سرما و یخبندان و عزلت و خاموشی پرده برمی دارد.
· از «بی پاسخ ماندن سلام» به قول اخوان ثالث.
3
می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی
· این تشبیه سیاوش خیلی بکر و بدیع و زیبا ست:
· اندیشه به گل تشبیه می شود، گلی که عطر فراموشی از آن در فضا پخش می شود.
· اما منظور سیاوش از مفهوم «فراموشی» چیست؟
· چه چیزی بوسیله چه کسانی و به چه دلایلی فراموش می شود؟
4
ترس بود و بال های مرگ
کس نمی جنبید، چون بر شاخه، برگ از برگ
· در این بند شعر از وحشت حاکم بر جامعه پرده برداشته می شود، از وحشتی مرگبار.
· وحشتی که جامعه را فلج کرده است.
· درست به همان سان که سرمای شدید زمستان برگ درختان را خشک و یخزده می کند و از کرد و کار عادی و روزمره بازمی دارد.
· تشبیه انسان مولد به برگ از سوی سیاوش نیز بسیار زیبا و ستایش انگیز است.
· برگ گاز کربنیک هوا را و اشعه ماورای بنفش آفتاب را جذب می کند و در اختیار ارگانیسم درخت قرار می دهد تا با استفاده از آب و املاح توسعه کمی و کیفی بیابد.
· رابطه برگ با درخت در این بند شعر سیاوش به رابطه انسان مولد و جامعه تشبیه می شود:
· توسعه جامعه هم نتیجه کرد و کار بی امان و عرقریز توده های مولد و زحمتکش یدی و فکری است.
· ثروت انباشته گشته در جامعه و جهان ـ اگر ثروت های طبیعی را مورد صرفنظر قرار دهیم ـ چیزی جز انباشت ثمره کار زحمتکشان یدی و فکری نیست.
5
سنگر آزادگان خاموش
خیمه گاه دشمنان پر جوش
· فرمولبندی این بیت شعر خیلی اندیشیده و سنجیده و دقت مند صورت گرفته است:
· سیاوش دیالک تیک انقلاب و ارتجاع را به شکل دیالک تیک آزادگان و دشمنان بسط و تعمیم می دهد و بدین طریق و ترفند به جانبداری از انقلاب و آزادی خواهان می پردازد.
· به چرخش قلمی، امپریالیسم و دربار (طبقه حاکمه فئودالی ـ بورژوائی) به مثابه دشمنان تصور و تصویر می شوند که بر جبهه آزادی (دوستان و همرزمان شاعر) غالب آمده اند.
· سیاوش ضمنا دیالک تیک دوست و دشمن را به شکل دیالک تیک سنگر آزادگان و خیمه گاه دشمنان بسط و تعمیم می دهد، سنگری که خاموش گشته و درست به دلیل خاموشی آن، خیمه گاه دشمنان پرجوش گشته است.
· خاموشی سنگر آزادگان در عین حال به معنی شکست قطعی جبهه انقلاب و آزادی است و درست به همین دلیل است که خیمه گاه دربار و امپریالیسم پر جوش گشته است:
· سیاوش احتمالا با مفهوم «پر جوش گشتن خیمه گاه دشمنان» از ورود سرمایه داران جهانی به کشور و عقد قراردادهای متنوع اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و غیره پرده برمی دارد.
6
مرزهای ملک
همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان
· این بیت شعر، تأییدی بر حدس ما ست:
· در و دروازه کشور به روی چپاولگران بین المللی چارطاق باز شده است:
· بچاپ بچاپ بی حد و مرز، بی بگیر و ببند!
· جالب اما در عین حال مقایسه مرزهای ملک با مرزهای اندیشه است:
· دیالک تیک مادی و فکری در این بیت شعر، به شکل دیالک تیک مرزهای ملک و سرحدات فکر بسط و تعمیم می یابد و از بی سامانی حاکم در هر دو قطب این دیالک تیک پرده برداشته می شود.
· این بدان معنی است که دو قطب دیالک تیکی مادی و روحی (فکری، معنوی، ایدئولوژیکی) دست در دست با هم می روند و همدیگر را مشروط می سازند.
7
برج های شهر
همچو باروهای دل، بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
· دراین بند شعر، اندیشه یاد شده، از صراحت سوزانی گذرانده می شود.
· برج های محافظت و حراست از کشور در هم شکسته اند و همراه با آن، باروهای دل تخریب گشته اند.
· نتیجه این تخریب مادی و فکری و روحی عبور دشمنان از سرحد و از بارو ست.
· این تصور و تصویر سیاوش فوق العاده منطقی، تجربی و زیبا ست.
هیچ سینه کینه ای در بر نمی اندوخت
هیچ دل مهری نمی ورزید
هیچکس دستی به سوی کس نمی آورد
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید
باغ های آرزو، بی برگ
آسمان اشک ها، پر بار
گرمرو آزادگان دربند
روسپی نامردمان در کار
· سیاوش در این بند شعر، نتیجه بی سامانی سرحدات کشور و سرحدات اندیشه را و رخنه بی ممانعت دشمن از هر سو به جامعه و شعور اجتماعی را تشریح می کند:
1
هیچ سینه کینه ای در بر نمی اندوخت
هیچ دل مهری نمی ورزید
· وضع روحی و روانی مردم اکنون از این قرار است:
· سینه ناتوان از اندوختن کینه است و دل ناتوان از ورزیدن مهر.
· منظور سیاوش از این بیت چیست؟
2
· آنچه در این بیت عیان است، این حقیقت امر است که سیاوش دیالک تیک حیاتی ـ اساسی جذب و دفع را به شکل دیالک تیک عشق و نفرت و یا مهر و کین بسط و تعمیم می دهد و آن را برای بیان اندیشه ای به خدمت می گیرد:
· قبل از سیاوش همین اندیشه و همین دیالک تیک را ژان لافیت در اثر آنتی فاشیستی معروف خود تحت عنوان «آنان که زنده اند!» به خدمت گرفته بود.
· نفرت، کینه، دشمنی و آشتی ناپذیری در رابطه با دشمنان داخلی و خارجی توده های مولد و زحمتکش و مهر و محبت و عشق نسبت به خلق:
· دیالک تیک جذب و دفع که بدون آن حیات بشری امکان ناپذیر است.
· اکنون این سؤال پیش می آید که نقش تعیین کننده در این دیالک تیک حیاتی ـ اساسی از آن کدام قطب است؟
3
· تردید نمی توان داشت که نقش تعیین کننده از آن جذب است.
· چون اول باید ارگانیسم چیزی را از آن خود کند تا بعد از بهره برگیری از آن، مازاد مضر و زاید را دفع کند.
· همین تعیین کنندگی در فرم های مختلف بسط و تعمیم آن نیز اعتبار خود را حفظ می کند:
· در دیالک تیک عشق و نفرت نیز نقش تعیین کننده از آن عشق است:
· عاشقترین افراد به خلق، آشتی ناپذیر ترین، رزمنده ترین و پیگیرترین آنها هستند.
· بنا بر این می توان حکم زیر از ژان لافیت را مورد تردید قرار داد:
· «کینه همانقدر مقدس است که عشق.»
· صمد بهرنگی و شرکاء همین حکم ژان لافیت را در حرف تکرار می کنند و در عمل وارونه می سازند:
· نتیجه این می شود که کینه مقدس تر از عشق است.
· و چون به سبب فقر فلسفه و محدودیت طبقاتی دید، قادر به تعریف و تعیین عشق و کین نیستند، هم عشق و هم کین انتزاعی می ماند.
· پیرو صمد بهرنگی و چریکیسم فردی مکانیکی و ماشین واره می گردد:
· هپیلی هپو به تمام معنی!
4
· در دیالک تیک عشق و نفرت، نقش تعیین کننده از آن عشق است.
· درست به همان دلیل که در دیالک تیک جذب و دفع، نقش تعیین کننده از آن جذب است:
· به قول حریفی، به هنگام رویاروئی اجتناب ناپذیر باید بدان آن اندیشید که چگونه می توان بر حریف چیره شد و ضمنا از ریختن خون او پرهیز کرد.
· عشق مقدس تر از نفرت است، مهر تعیین کننده تر از کین است.
· در قاموس سیاوش نیز قضیه از همین قرار است:
عزيزا، نه من مرد رزم آورم
يكي شاعر دوستي پرورم
· سیاوش می داند که ایندو قطب دیالک تیکی همدیگر را مشروط می سازند.
· یکی بدون دیگری معنی ندارد.
· نمی توان در آن واحد مهر خلق در دل داشت و خواهان رهائی توده های مولد و زحمتکش از قید و بند مادی و معنوی بود و نسبت به دشمنان خلق کینه در سینه نیاندوخت.
5
هیچ سینه کینه ای در بر نمی اندوخت
هیچ دل مهری نمی ورزید.
· روانشناسی شکست اما از این قرار است:
· فقط برج و باروی دژهای اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی توده تخریب و تسخیر نشده، بلکه علاوه بر آن و به دلیل آن، دژهای پسیکولوژیکی ـ ایدئولوژیکی توده های مولد و زحمتکش تخریب و تسخیر شده اند.
· نتیجتا نه سینه توده دیگر قادر به اندوختن کینه است و نه دل آن قادر به ورزیدن مهر.
· این شاید به معنی بی تفاوتی، خنثی وارگی، سقوط به درجه جمادات و آدمیت زدائی آدم ها باشد.
· به قول کارگری، به معنی «استحاله آدمی به مدفوع بی بو و بی خاصیت!» باشد.
· شرایط پس از پیروزی کودتا از این قرار بوده است.
6
هیچکس دستی به سوی کس نمی آورد
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید.
· قحط مهر در این بیت بطور مشخص تشریح می شود:
· روابط میان انسانی از هم گسیخته اند و اعتماد به همنوع محو گشته است.
· هر کس در دید دیگری می تواند دشمنی باشد، حتی اگر دیروز دوست بوده باشد:
· بنی بشر در لحظات بحران روحی، روانی و ایدئولوژیکی می تواند خرید و فروش شود و جبهه عوض کند.
· اخوان و محمد زهری نیز همین روانشناسی را تصویر کرده اند.
· همین بی اعتمادی به یکدیگر را.
· همین تخریب روابط دوستی را.
7
باغ های آرزو، بی برگ
· باغ های آرزو، آرمان و ایدئال برگ درختان خود را از دست داده اند و درخت بدون برگ به جانور و انسانی فاقد دماغ و دهن شباهت دارد که قادر به تنفس نیست.
· یعنی بیشتر مرده است تا زنده.
8
آسمان اشک ها، پر بار
· گسیختن روابط میان انسانی نتیجه اش تنهائی، بی کسی، بی پناهی و فشار روحی و روانی است و راه تخلیه روان از فشار، می تواند گریه باشد:
· آسمان آبی چشم ها ابری است.
9
گرمرو آزادگان دربند
روسپی نامردمان در کار
· سیاوش در این بیت شعر، از وارونگی جامعه پرده برمی دارد:
· آزادگان گرمرو در زندان بسر می برند و خودفروشان نامردمی زمام امور را بدست دارند.
· اما منظور از مفهوم «گرمرو» چیست؟
· کسی که روی گرم دارد و از سر و صورتش عاطفه و احساس و عشق می بارد؟
· و یا کسی که رهروی گرم و پیگیر است، وفادار قاطع به امر رهایش خلق است؟
· در هر صورت، سخن سیاوش از جامعه ای وارونه است:
· جامعه ای که در آن انسان های شریف در بند و زندان اند و جماعت لات و لومپن بر سر کارند.
ادامه دارد.