چرا صدای گاندی ها در کوهستانهای افغانستان پژواک نیافت ؟
نویسنده: مهرالدین مشید
جغرافیای خشونت، سیاست قبیلهای و غیبت ماندلاها در افغانستان
این پرسش در ذهن هر شهروند افغانستان خطور میکند که چگونه شد تا طی نیم سده رخداد های خونین و حماسه آفرینی ها و جانبازی های صادقانه مردم افغانستان، گاندی و ماندلا ای در این کشور ظهور نکرد. این به معنای آن نیست که این کشور ظرفیت آبستن چنین مردی را نداشته؛ بلکه طی این پنجاه سال از زیر سنگواره های رخداد های خونین آن مردان بزرگی ظهور کردند که ظرفیت رشیدن به مقام های بالاتر از گاندی ها وماندلاها را داشتند. باتاسف که این نه بخاطر نبودِ انسانهای بزرگ؛ بلکه بهخاطر شرایطی بود که اجازه تبدیلشدن شخصیتهای اخلاقی به رهبران ملی را نداد. اگر شرایط هند و آفریقای جنوبی را با افغانستان مقایسه کنیم، پاسخ روشنتر میشود. برای روشن شدن موضوع، نخست از همه باید اوضاع سیاسی و اجتماعی آفریقای جنوبی و هند را مورد مطالعه قرار داد.
عوامل زیادی دست بدست هم داده که تفاوت های آشکاری را میان جامعه ومبارزه مردم افغانستان با جوامع آفریقای جنوبی و هند، بوجود آورده است. از جمله به چند عوامل مهم چون، استعمار متفاوت و مقاومت پراگنده؛ ساختار قومی و جغرافیای پاره پاره؛ چرخه خشونت و فرهنگ حذف؛ مداخله های خارجی و نابودی رهبران میانه رو؛ نبود طبقه متوسط ونهاد های مدنی؛ مجبوری رهبران افغانستان برای بقا و نه برای اخلاق و بالاخره لحظه های تاریخی می توان اشاره نمود. در این مدت فرصت هایی محدودی را تجاوز قدرت های خارجی، برای ایجاد وحدت ملی بوجود آورده، شکننده بوده و گروه ها و رهبران پس از دفع تهاجم به لاک های قومی و گروهی شان خزیده اند. چنانکه ما پس از تهاجم شوروی، شاهد نوعی وحدت حلی و صعود رهبران جهادی در سطح رهبران ملی بودیم؛ اما پس سرنگونی حکومت نجیب، رهبران اخلاق محور جهادی در پای قومیت و زبان سقوط کردند. امروز هم با به قدرت رسیدن طالبان شاهد بدترین حکومت انحصاری و قومی در افغانستان هستیم که با شاخ و شانه بر کرده های مردم افغانستان حکومت می کنند.
تفاوت های استعماری و نحوۀ مقاومت
هند و افریقای جنوبی هر دو یک دشمن واحد و آشکار داشتند که استعمار بریتانیا و رژیم آپارتاید بود؛ اما افغانستان هیچگاه در شکل استعمار کلاسیک تحت اداره مستقیم یک قدرت خارجی قرار نگرفت تا در فضای آن اختلاف های گروهی، قومی و مذهبی حل می گردید و مبارزه ملی سمت و سوی درست پیدا میکرد. بنابراین «مبارزه ملی واحد» در این کشور شکل نگرفت. اوضاع در افغانستان از زمانانکلیس و شوروی تا جنگ های داخلی و طالبان طوری رقم خورد که هر ولایت و هر قوم گویی دشمن خود را داشتند. این گونه دشمن نگری، مانع از آن شد که نگاه همگانی را در رابطه به دشمن اصلی بسیج نماید. این پراکندگی اجازه ساخت رهبر واحدِ ملی را از مردم افغانستان گرفت.
از هم گسیختگی های قومی و جغرافیایی
هند و آفریقای جنوبی با وجود تنوع گسترده مذهبی و قومی، دارای ساختار های گروهی، شهرنشینی و نهادهای مشترک بودند؛ اما مردم افغانستان در طول تاریخ بر محور قبیله، قوم، منطقه، زبان و شبکههای محلی قدرت اداره شده است. در چنین ساختاری هر رهبر ملی چه بخواهد وجه نخواهد، تبدیل به «رهبر یک قوم»، می شود. در کنار این هیچ پروژه ملی، هیچ جنبش سراسری و هیچ حزب فراگیر نتوانست مرزبندیهای قومی را بشکند.
در کنار این ناهنجاری ها جامعه ما دچار «فروپاشی روایت مشترک ملی» گردید. کاندی و ماندلا از دل ملتهایی برآمدند که در نهایت یک روایت مشترک از آزادی ساختند؛ اما در افغانستان، قومگرایی، روایتهای رقیب تاریخی، هویتهای پراکنده و نبود یک تصور مشترک از «ما»، سلب شد و در نتیجه روی یک رهبر وحدت بخش توافق حاصل نگردید.
چرخه های خشونت و فرهنگ حذف
نبود ظرفیت رهبری و سعه صدر رهبران بود که حس انتقام گیری در رهبران را مهار نتوانست و از وابستگی های گروهی و قومی آنان چیزی نکاست تا وجه ملی در وجود آنان بارور و شکوفا می گردید. ماندلا با اینکه ۲۷ سال در زندان بود، بعد از خروج از زندان از انتقامگیری پرهیز کرد؛ جامعه آفریقای جنوبی نیز از او حمایت کرد؛ اما وضعیت در افغانستان به گونه کامل متفاوت است؛ زیرا افغانستان تاریخی از انتقام، کودتا، ترور، سرکوب و حذف رقیب را در خود دارد. آشکار است که در چنین شرایط فرهنگی، هر شخصیت اصلاحطلب یا پلساز یا ترور می شود و یا توسط نیرو های خاین و ضد ملی و قدرتهای بیرونی حذف می شود. چنانکه ما طی سال های گذشته شاهد حذف و به حاشیه راندم شخصیت های خوب و کارآمد بودیم. این وضعیت آشفته شماری از رهبران را واداشت تا برای بقای خویش به شبکههای قومی و امنیتی تکیه کنند. از همه مهمترین اینکه سیستم نقش تعیین کننده را در سمت و سو دهی رهبران دارد. بنابراین هیچکس نمیتواند ماندلا شود، وقتی سیستم او را مجبور میکند «جنگجو» باشد، نه «بخشنده». این وضعیت مانع صعود رهبران خورده ملی به به جایگاه رهبران ملی می شود. با تاسف که این وضعیت طی چندین دهه گذشته در افغانستان حاکم بوده و اکنون طالبان به مثابه اسکانداران خشونت و قوم گرایی، در نقش گرداننده گان خشونت اظهار موجودیت کرده اند.
مداخله های خارجی و به حاشیه راندن رهبران میانهرو
طی پنج دهه گذشته و حتا پیش از آن کشور هایی جون، انگلستان، اتحاد شوروی، پاکستان، ایران، امریکا، عربستان، کشور های خلیج و … هرکدام با داشتن هدفهای گوناگون در افغانستان مداخله کردند. این مداخله ضربه سنگینی بر ساختار های گروهی قومی و مذهبی جامعه افغانستان وارد کرد. این سبب شد تا هر رهبر ملی بالقوه یا به بازیگران خارجی وابسته شود یا توسط همانها کنار زده شود. چنانکه ما شاهد بودیم که غنی از ترس کنار زدن ها وادار به تحویلی ارگ به شبکه حقانی شد تا در پنای طالبان قرار بگیرد. اوضاع سیاسی، نظامی و اجتماعی افغانستان طوری آمد که شخصیتهای میانهرو هرگز فرصت رشد پیدا نکردند. دلیل اش آشکار است؛ زیرا در افغانستان بازی قدرت همیشه با تفنگ تعیین شده و نه با گفتمان ملی. فرصت های اندکی هم که طی دو دهه، برای رشد و تقویت گفتمان ملی برای صعود به پله روایت ملی بود، بوسیله کرزی و غنی نابود شدند و به چوبه دار قبیله بسته و در پای قدوم طالبان ریخته شدند. این در حالی است که گاندی ها وماندلا ها در بستر گفتمان های ملی ظهور کردند و ابراز شخصیت نمودند.
نبود طبقه متوسط فعال و نهادهای مدنی
ساختار های سیاسی، اجتماعی، مدنی و فرهنگی یک جامعه نقش والایی در ساختن رهبران ملی دارند. این فضا زمانی رنگین کمان تر می شود که فضای نقد قدرت و آزادی رسانه ها سخن نخست را در آن جامعه بگوید. ماندلا و گاندی بر شانههای احزاب بزرگ، شبکه وکلا، رسانهها، اتحادیهها، دانشگاهها اتکا داشتند. آشکار است که زنده گی شهری، سطح سواد و دانش بلند و آگاهی بهتر نقش محوری را در ساختن رهبران ملی دارد. اسکاندار ساختار های یاد شده و گرداننده گان راستین نهاد های مدنی طبقه متوسط است. با تاسف که در افغانستان از قرنها پیش بدین سو، سواد محدود، شهرنشینی کم، اقتصاد قبیلهای و دولت شکننده موجود بوده است. فرصت های اندکی هم که در این مدت بدست آمده، از آن نه تنها استفاده شده که با آنها بازی صورت گرفته است. این در حالی است که بدون طبقه متوسط نیرومند، هیچ رهبر اخلاقی و اخلاق مدار نمیتواند پروژه ملی بسازد و به سکوی رهبر ملی صعود نماید و در نقش گاندی ها و ماندلا ها ظاهر شود.
عبور از خوان بقا و صعود بر خوان اخلاق
رهبران ملی و اخلاق محور، بیشتر برای بقای اخلاقی خود فکر میکنند تا برای بقای گروهی و قومی خود. برای چنین رهبران حزب ابزاری برای تجسم ارزش های اخلاقی است و نه ابزاری برای پیشبرد اهداف صرف گروهی و قومی. این رهبران تلاش میکنند تا هیچ گاهی وجهه اخلاقی شان صدمه نبیند؛ زیرا ضربه خوردن حزبی قابل جبران است و ضربه اخلاقی جبران ناپذیر است. این رهبران می کوشند تا فضای حداقلی پیدا کنند که برای سیاست های اخلاق محور مساعد باشد.
گاندی و ماندلا در محیطهایی بودند که با همه خشونت ها، چند نهاد مدنی و فضای حداقلی برای سیاست اخلاقی در آنها وجود داشت؛ اما در افغانستان یا باید قدرت را با زور بگیری، یا حذف میشوی. رهبران افغانستان در چنین فضای نامساعد، مجبور شدند به جای پاسداری از اخلاق پایدار، در پای اجبار زانو زدند و مجبور به زنده ماندن شدند. با تاسف که رهبران افغانستان در پای کابوس اجبار زانو زده اند و چون پهلوانان زنده و بیدردانه خوش اند. باتاسف که سیاست در افغانستان از مسیر «قدرت» میگذرد، نه از مسیر «اخلاق». در جوامعی که سیاست قبیله ای و قدرت محور است. در این گونه جوامع سیاستمدار متفکر تبدیل به سیاستمدار جنگسالار میشود و رهبر اخلاقمدار تبدیل به فرد حذف شده. در چنین جوامع رهبران اصلاحطلب یا کشته و یا منزوی، یا تبعید می شوند.
نقش تعیین کننده لحظه های تاریخی
در بسا موارد لحظه های تاریخی، در سمت و سو دهی رخداد ها و نقش آفرینی های رهبران اثرات چشم گیری دارد که رهبران افغانستان نتوانستند تا آن لحظه ها را تجربه کنند. آنان ناگزیر شدند تا در پای تجربه های ناکام طعم تلخ از دست دادن لحظه ها را تجربه کنند. بخشی از شخصیت های گاندی و ماندلا ها محصول «لحظه تاریخی» بود و آنان توانستند تا در محور آن لحظه ها به خوبی و سرفرازی به مانور های سیاسی بپردازند. آنان توانستند تا با استفاده از آن فرصت های لحظات، از محک آزمون پیروز بدر شده و در سکوی رهبران ملی صعود نمایند. گاندی زمانی آمد که امپراتوری بریتانیا به لحاظ اخلاقی شکست خورده بود. به همین گونه ماندلا زمانی آمد که آپارتاید در آفریقای جنوبی دیگر نمیتوانست دوام بیاورد؛ اما در افغانستان، لحظه تاریخی فروپاشی نظم کهنه و زایش نظم جدید هرگز نرسید؛ هر زایش با یک جنگ تازه خفه شد و فرصت های بدست آمده در مقابل چشمان مردم افغانستان، خیلی بیرحمانه پرپر شد. امروز ما این پرپر شدن ها را با چشمان باز به تماشا نشسته ایم و در سوگ آن لحظه ها ناگزیرانه روایت آفرینی میکنیم.
نتیجه
صدها دریغ و درد که در افغانستان شخصیت هایی چون، «گاندیوار» یا «ماندلاوار» ظهور نکردند. دلیل آن آشکار است؛ زیرا جامعهای که در آتش جنگ، قومگرایی و مداخله بیرونی بسوزد، فرصت پرورش رهبران اخلاق محور و ملی خویش را از دست میدهد و حتا این چنین ظرفیت ها را پرپر می کند. آیا می توان به این نکته بسنده کرد که سیستم اجازهٔ تولد چنین انسانهایی را نداد؛ این سبب شد تا رهبر اخلاقی در فضای قبیله محور پر از انتقام، بدون نهادهای ملی، با مداخله خارجی ها و چرخه بیپایان جنگ، در نماد رهبر ملی در افغانستان جنگ زده به ظهور نرسد. در نتیجه در جغرافیای خشونت بار افغانستان که از برج و بارویش سیاست قلیله ای موج می زند، شاهد غیبت ماندیلایی ها باشیم و به همین گونه صدای گاندی ها هم در کوهستان های افغانستان پژواک نیافت؛ اما این پایان داستان نیست؛ زیرا گاندی و ماندلا «ناگهانی» پدید نیامدند؛ بلکه پیش از آنها دهها روشنفکر، شاعر، شهید، و معترض گمنام زمینه را برای آنان آماده کردند. افغانستان امروز در همان مرحلهای قرار دارد که هندِ ۱۹۰۰ و آفریقای جنوبیِ ۱۹۶۰ قرار داشتند. به امید آنکه روزی در این خاک، زمزمه یک «رهبر اخلاقی» در نماد رهبر ملی شنیده شود. 25 – 16












