جهان در یک قدمی فاجعه و ناخویشتن داری رهبران سیاسی…

نویسنده: مهرالدین مشید افغانستان در حاشیه ی حوادث؛ اما در اصل…

چند شعر از کریم دافعی (ک.د.آزاد) 

[برای پدر خوبم کە دیگر نیست]  ترک این مهلكه با خون…

مکر دشمن

  نوشته نذیر ظفر با مکـــــر خصم ، یار ز پیشم…

نویسنده ی متعهد نمادی از شهریاری و شکوهی از اقتدار…

نویسنده: مهرالدین مشید تعهد در قلمرو  ادبیات و رسالت ملی و…

اهداف حزب!

امین الله مفکر امینی      2024-12-04! اهـــــدافِ حــزبم بـــودست صلح وصفا ی مــردم…

پسا ۷ و ۸ ثور٬ در غایت عمل وحدت دارند!

در نخست٬ دین ماتریالیستی یا اسلام سیاسی را٬ بدانیم٬ که…

نگرانی ملاهبت الله از به صدا درآمدن آجیر فروریزی کاخ…

نویسنده: مهرالدین مشید پیام امیر الغایبین و فرار او از مرگ؛…

مدارای خرد

رسول پویان عصا برجان انسان مار زهرآگین شده امروز کهن افسانۀ کین،…

افراطیت و تروریسم زنجیره ای از توطیه های بی پایان

نویسنده: مهرالدین مشید تهاجم شوروی به افغانستان و به صدا درآمدن…

عید غریبان

عید است رسم غصه ز دلها نچکاندیم درد و غم و…

محبت، شماره یکم، سال ۲۷م

شماره جدید محبت نشر شد. پیشکش تان باد!

روشنفکر از نظر رفقا و تعریف ما زحمتکشان سابق

Intellektualismus. آرام بختیاری روشنفکر،- یک روشنگر منتقد و عدالتخواه دمکرات مردمی آرامانگرا -…

پیام تبریکی  

بسم‌الله الرحمن الرحیم اجماع بزرگ ملی افغانستان به مناسبت حلول عید سعید…

عید خونین

رسول پویان جهان با نـقـشۀ اهـریمنی گـردیـده پـر دعوا چه داد و…

بازی های ژیوپولیتیکی یا دشنه های آخته بر گلوی مردم…

نویسنده: مهرالدین مشید بازی های سیاسی در جغرافیای افتاده زیر پاشنه…

ادریس علی

آقای "ادریس علی"، (به کُردی: ئیدریس عەلی) شاعر و نویسنده‌ی…

گزیده‌ای از مقالهٔ «هدف دوگانهٔ اکوسوسیالیسم دموکراتیک»

نویسنده: جیسون هی‎کل ــ با گذشت بیش از دو دهه از…

مثلث خبیثه ی استخباراتی ایکه افغانستان را به کام آتش…

نویسنده: مهرالدین مشید اقنوم سه گانه ی شرارت در نمادی از…

اعلام دشمنی با زنان؛ زیر پرسش بردن اسلام و یا…

نویسنده: مهرالدین مشید رهبر طالبان از غیبت تا حضور و اعلان…

ګوند، ائتلاف او خوځښت

نور محمد غفوری  په ټولنیزو فعالیتونو کې د ګډون وسیلې   د سیاسي…

«
»

سوسیال دموکراسی در خدمت طبقات حاکم ـ بخش اول

از زمان پیدایش جنبش کارگری تا امروز، در درون جنبش مبارزه شدیدی بین دو گرایش وجود داشته است: یکی انقلابی و دیگری  فرصت‌طلب (اپورتونیست). در طول تاریخ، فرصت‌طلبی عبارات و اصطلاحات مختلف و متعددی را اقتباس کرده، و در اشکال «جناح چپ» و جناح راست، تغییر چهره داده است. این مقاله به اپورتونیسم راست‌گرا یا رویزیونیسم، منبع اولیه آن جریان‌های سیاسی می‌پردازد که امروزه به‌عنوان سوسیال دموکراسی شناخته می‌شوند، که در طول قرن بیستم از یک جریان جنبش کارگری به یک جنبش سیاسی، تغییر‌ماهیت یافته است، چیزی که مدافع ناسازگار و ستون اساسی سرمایه‌داری انحصاری است. 

منبع: مجله کمونیست بین‌الملل، شماره ۳ *

نوشته: رائول مارتینز (Raúl Martínez)، دبیر کمیته ایدئولوژیک کمیته مرکزی حزب کمونیست خلق‌های اسپانیا (PCPE)، و رامون لوپز (Ramón López)، عضو کمیته ایدئولوژیک کمیته مرکزی حزب کمونیست خلق‌های اسپانیا

یادداشت تحریریه مجله: سوسیال دموکراسی، رقیب همیشگی مارکسیسم انقلابی، دچار مشکل است. «مدل سوئدی»، راه سوم مفروضی بین سرمایه‌داری و سوسیالیسم، زرق‌وبرق خود را از دست داده است. تقریباً از سال ۱۹۸۰، «دولت رفاه» پس از جنگ جهانی دوم در کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری به‌شدت مورد انتقاد نئولیبرالیسم بوده است. پس از سال‌های ضدانقلابی ۹۱ـ۱۹۸۹، تهاجم سیاسی راست پیروزمند به‌طور عمده جنبش کمونیستی اما تا حدی، سوسیال دموکراسی را نیز آماج حملات خود قرار داده است. پس از رکود سال ۲۰۰۸، سوسیال دموکرات‌های در دولت (در یونان، پرتغال، ایرلند و بسیاری از کشورهای دیگر) درگیر تحمیل ریاضت اقتصادی بوده‌اند، در نتیجه  بسیاری از آنچه که از پایگاه طبقه کارگر و مردمی‌شان باقی می‌ماند از آن‌ها روی برمی‌گردانند.

سوسیال دموکراسی و متحدان طبقه حاکم‌اش چندین بار برای استراتژی‌های بهبود تلاش کرده‌اند. تشکل‌های اجتماعی دموکراتیک جدیدی (مانند سیریتزا در یونان) ظهور کرده‌اند که از «چپ» دم می‌زنند و این که به‌نظر می‌رسد برخی از جنبه‌های ریاضت اقتصادی را رد می‌کنند. از این‌ها مؤثرتر، بنیاد رزا لوکزامبورگ است که به افتخار، قهرمان بزرگ چپ مارکسیست به‌نام او نامگذاری شده است، که با حمایت حزب سیاسی آلمانی، چپ (دی لینکه)، که به‌طور عمده توسط وجوه دولت آلمان تأمین مالی می‌شود، در شهر نیویورک مستقر شده است. چپ سوسیال دموکرات شهر نیویورک به این بنیاد کمک مالی می‌کند. مجله ژاکوبن (Jacobin Magazine)، یک مجله جدید نظری سوسیال دموکرات است، ازهر جهت تبلیغ می‌شود. ستایش تقریباً جهانی کتاب جدید توماس پیکتی (Thomas Piketty)، سرمایه در قرن بیست‌ویکم، بخشی از این استراتژی بهبود است. پیکتی، اقتصاددانی بورژوا است که رشد عظیم نابرابری را در جاهایی با استفاده از زبان مارکسیستی، مستند کرده است اما وی سوسیالیسم را رد می‌کند، یعنی، تغییر سیستم، امید بستن به مالیات بر ثروتمندان است. وی می‌خواهد از شر نئولیبرالیسم خلاص شود، اما نه سرمایه‌داری. به‌طور کلی، اقتصاددانان سوسیال دموکرات، مقصر بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ را نئولیبرالیسم می‌دانند، نه ماهیت ذاتی سرمایه‌داری. پس از آن، کارزار مبارزاتی برای ترویج دستورالعمل‌های خرده‌بورژوایی، همانند تعاونی‌ها، به‌عنوان جایگزینی برای سرمایه‌داری مطرح می‌شوند. و این، بی‌وقفه ادامه می‌یابد.

*****

از زمان پیدایش جنبش کارگری تا امروز، در درون جنبش مبارزه شدیدی بین دو گرایش وجود داشته است: یکی انقلابی و دیگری  فرصت‌طلب (اپورتونیست). در طول تاریخ، فرصت‌طلبی عبارات و اصطلاحات مختلف و متعددی را اقتباس کرده، و در اشکال «جناح چپ» و جناح راست، تغییر چهره داده است. این مقاله به اپورتونیسم راست‌گرا یا رویزیونیسم، منبع اولیه آن جریان‌های سیاسی می‌پردازد که امروزه به‌عنوان سوسیال دموکراسی شناخته می‌شوند، که در طول قرن بیستم از یک جریان جنبش کارگری به یک جنبش سیاسی، تغییر‌ماهیت یافته است، چیزی که مدافع ناسازگار و ستون اساسی سرمایه‌داری انحصاری است. رویزیونیسم در اواخر قرن نوزدهم پدید آمد، زمانی که پس از درگذشت فردریک انگلس، جنگ آشکاری در درون جنبش سوسیالیستی به رهبری ادوارد برنشتاین آلمانی رایج شد که تکیه کلام  معروف برنشتین، «جنبش، همه چیز است، هدف نهایی، هیچ چیز [۱]» به پرچم پیروان تئوری تجدیدنظر‌طلب (رویزیونیست) و اقدام سیاسی آن، اصلاح‌طلبی (رفورمیسم) تبدیل شد. لنین در مورد آن چنین بحث می‌کند:

«این تکیه کلام برنشتاین، بهتر از بسیاری از مقالات طولانی، ماهیت رویزیونیسم را بیان می‌کند. تعیین رفتار برحسب مورد، وفق دادن خود با وقایع روزانه و خرد کردن و تغییر دادن سیاست‌های جزیی، فراموش کردن منافع اولیه پرولتاریا و ویژگی‌های اساسی کل نظام سرمایه‌داری، کل تکامل سرمایه‌داری، برای قربانی کردن این منافع اولیه در ازای مزایای واقعی و یا مفروض لحظه‌ای، چنین است سیاست رویزیونیسم. و آن آشکارا از ماهیت واقعی این سیاست پیروی می‌کند که ممکن است انواع بی‌نهایتی از اشکال، و هر مساله کمابیش «جدید»، هر رویداد کمابیش غیرمنتظره و پیش‌بینی نشده‌ای را به‌خود بگیرد، حتی اگر خط اصلی سیر تکاملی را صرفاً تا درجه‌ای ناچیز و صرفاً برای کوتاه‌ترین دوره زمانی تغییردهد، باز همیشه به ناگزیر، یکی از انواع و یا رویزیونیسم دیگری ظهور خواهد کرد.» [۲]

رویزیونیسم، با این ادعا که شرایط اجتماعی ـ اقتصادی اساساً تغییر کرده بودند، خود را به‌عنوان جریانی آشکارا  ضدمارکسیسم اعلام کرده، مسلمات اساسی علم مارکسیستی را رد می‌کرد: در حوزه فلسفه، با بند کردن خود به «علم بورژوایی» و دنباله‌روی افتان‌و‌خیزان از متفکران «نوکانتی»، جانبداری و ویژگی طبقاتی آن را منکر شد [۳].

[رویزیونیسم] از لحاظ اقتصادی، نظریه ارزش، قانون انباشت سرمایه و قانون بینواسازی مطلق و نسبی پرولتاریا در شرایط جدید سرمایه‌داری را رد می‌کرد. گفته می‌شد که تمرکز و از صحنه خارج کردن تولیدِ مقیاس کوچک ـ توسط تولید بزرگ ـ صرفاً در کشاورزی رخ می‌دهد نه در همه عرصه‌ها. آن‌ها از این ایده دفاع می‌کردند که فرایند تمرکز مالکیت در تجارت و صنعت، خیلی به کندی رخ می‌دهد. آن‌ها این دیدگاه را بیان می‌کردند که شرکت‌های بزرگ سرمایه‌داری به هرج‌و‌مرج در تولید پایان خواهند داد و در نتیجه تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی به‌طور خودکار کاهش می‌یابد [۴].

در حوزه سیاست، رویزیونیسم به‌دنبال تجدیدنظر در چیزی بود که در واقع، اساس مارکسیسم را تشکیل می‌دهد: رویزویونیست‌ها به ما درباره تئوری مبارزه طبقاتی می‌گفتند آزادی سیاسی، دموکراسی و حق رأی همگانی، زمینه را برای مبارزه طبقاتی از بین می‌برند. می‌گفتند، از آنجا که در یک دموکراسی، این «خواست اکثریت» است که غالب است، نباید دولت را به‌عنوان یک ابزار طبقه حاکم تلقی کرد، و نه اتحاد با بورژوازی سوسیال ـ رفورمیست مترقی علیه مرتجعان را رد کرد [۵]. از نظر لنین، رویزیونیسم ـ تجدیدنظر در مارکسیسم ـ یکی از مظاهر عمده، اگر نگوییم عمده‌ترین مظهر، نفوذ بورژوازی بر پرولتاریا و فاسد کردن بورژوایی کارگران بود [۶].

وی در اثر خود، فروپاشی انترناسیونال دوم، تعریف زیر را از اپورتونیسم ارائه داد: «فرصت‌طلبی (اپورتونیسم) یعنی قربانی کردن منافع اساسی توده‌ها در پای منافع موقت یک اقلیت ناچیز کارگران یا، به‌عبارت دیگر، اتحادی بین بخشی از کارگران و بورژوازی، با جهت‌گیری علیه توده‌های پرولتاریا.» [۷]

واقعیت این است که ایدئولوژی بازتابی است در آگاهی انسان، از شرایط اجتماعی عینی موجود، و به‌طور عمده بازتابی از روابط تولیدی غالب. بنابراین، از دیدگاه  لنینیستی، ریشه‌های تاریخی پدیده رویزیونیسم  و ماهیت طبقاتی آن هستند که برجسته می‌شوند:
«در هر کشور سرمایه‌داری، در کنار پرولتاریا، همیشه اقشار گسترده‌ای از خرده‌بورژوازی، مالکان کوچک وجود دارند. سرمایه‌داری از تولید کوچک به‌وجود آمد و به‌طور مداوم به‌وجود می‌آید. شماری از «اقشار میانی​​» جدید به ناچار، به‌طور مکرر، توسط سرمایه‌داری به‌وجود آورده می‌شوند (…) این تولیدکنندگان جدید کوچک کاملاً از روی ناچاری دوباره به صفوف پرولتاریا رانده می‌شوند. کاملاً طبیعی است که جهان‌بینی خرده‌بورژوایی به‌طور مکرر از صفوف احزاب گسترده کارگران سر درآورد. کاملاً طبیعی است که باید چنین باشد و همیشه چنین خواهد بود، درست تا زمان تغییرات مقدری که در انقلاب پرولتری حادث خواهند شد.» [۸]

در کوتاه مدت، مارکسیسم ـ لنینیسم بر سه خصوصیات ضروری اپورتونیسم جناح راست یا رویزیونیسم تأکید می‌کند: رویزیونیسم یک پدیده بین‌المللی است، محصول اجتماعی یک دوره تاریخی خاص است. رویزیونیسم به‌طور منظم در احزاب کارگری پدید می‌آید، با توجه به ماهیت چرخشی توسعه سرمایه‌داری، و ممکن است به شکل‌های متفاوتی بروز کند. فرصت‌طلبی جناح راست، در تجدیدنظر در اصول اساسی مارکسیسم، تحریف شخصیت انقلابی حزب کارگران، انحراف آن از هدف اصلی خود: تخریب قدرت اقتصادی و سیاسی بورژوازی [۹].

در مقابله با عمل سیاسی اصلاح‌طلبانه‌ای که از دیدگاه تئوریک رویزیونیستی ناشی می‌شود، لنین استدلال می‌کرد که بورژوازی با یک دست اصلاحات را می‌دهد، و با دست دیگر آن‌ها را همیشه پس می‌گیرد، آن‌ها را تا حد هیچ کاهش می‌دهد، از آن‌ها برای بردگی کارگران استفاده می‌کند تا آن‌ها را به گروه‌های جدا از هم و تداوم مزد ـ بردگی تقسیم کند. به‌همین دلیل اصلاح‌طلبی، حتی کاملاً صادقانه، در عمل سلاحی می‌شود که  بورژوازی با استفاده از آن، کارگران را فاسد و تضعیف می‌کند. تجربه همه کشورها نشان می‌دهد که کارگرانی  که به اصلاح‌طلبان اعتماد می‌کنند همیشه فریب داده می‌شوند. [۱۰]

ورشکستگی انترناسیونال دوم؛ سوسیال دموکراسی و جنگ امپریالیستی

بسیاری از احزاب انترناسیونال دوم ورشکستگی خود را با خیانت به قطعنامه‌های کنگره بازل (۱۹۱۲)، که در آن احزاب سوسیال دموکراتیک موضع کنگره را مخالف جنگ امپریالیستی آینده تعیین کرده بودند و از پرولتاریای جهانی خواسته بودند فعالانه علیه  تحریک جنگ  مبارزه کنند، به کمال رساندند. در تاریخ چهارم اوت ۱۹۱۴  سوسیال ـ دموکرات‌های آلمانی و فرانسوی در پارلمان مربوطه خود بر له اعتبارات جنگی رأی دادند، به نفع جنگ امپریالیستی و به بخشی از دولت‌های کشورهای خود تبدیل شدند، چنانکه بعدتر، سوسیال ـ دمکرات‌های انگلیسی و بلژیکی چنین کردند، یعنی با کسب اعتماد بورژوازی برای مدیریت سرمایه‌داری و با تغییر خود از احزاب کارگری اپورتونیست به احزاب بورژوایی.

اکثر احزابی که قبلاً در انترناسیونال دوم جمع شده بودند، دچار نخستین دگرگونی بزرگ تاریخی خود شدند، احزاب سوسیالیست کارگران، که در آن با یکدیگر در مبارزه سخت انقلابی و روندهای اپورتونیستی به‌سر می‌بردند، به احزاب ملی ـ لیبرال کارگران تبدیل شدند، این چنین بود که بین‌الملل، که در داخل آن در طول توسعه نسبتاً صلح‌آمیز سرمایه‌داری در دوره بین سال‌های ۱۸۷۱ و ۱۹۱۴ اپورتونیسم قدرت گرفته بود، هزار پاره شد.

در بحبوحه جنگ جهانی، لنین، توصیف ویژگی‌های اپورتونیسم را عمیق‌تر کرد. وی هم‌چنان پایگاه اقتصادی اتحاد شووینیسم و اپورتونیسم را در بین چند لایه معدود بالایی پرولتاریا و خرده‌بورژوازی ـ که از خرده امتیازات سرمایه‌های ملی «خود» بهره‌مند می‌شدند ـ علیه توده‌های پرولتری، علیه توده‌های زحتمکشان ـ معین  کرد. وی نشان داد که بخش قدیمی ‌سوسیالیست‌ها به گرایش‌های اپوتورنیستی و انقلابی ـ نمونه‌های تیپیک  دوران انترناسیونال دوم (۱۹۱۴- ۱۸۸۹) ـ با تقسیم‌بندی جدید شووینیست‌ها و انترناسیونالیست‌ها مطابقت دارد. طرفداری از همکاری طبقاتی؛ رهایی از ایده انقلاب سوسیالیستی و شیوه‌های انقلابی مبارزه؛ انطباق با ناسیونالیسم بورژوایی؛ رهاکردن این بینش واقع‌گرایانه که مرزهای ملیتی و کشوری از نظر تاریخی گذرا هستند؛ بت ساختن از  مشروعیت بورژوایی؛ چشم‌پوشی از دیدگاه طبقاتی و مبارزه طبقاتی، به‌خاطر ترس از نپذیرفته شدن توسط «توده‌های وسیع مردم» (به‌معنی خرده‌بورژوازی)، بی‌تردید، مبانی ایدئولوژیک اپورتونیسم‌اند. [۱۱].

با شروع از این نکته که اپورتونیسم نه نتیجه تصادف است، و نه خطا، لغزش و یا خیانت گروهی از افراد جدا از هم، لنین گفت که اپورتونیسم محصول اجتماعی یک دوره کامل تاریخی بوده است، هم‌چنین ماهیت طبقاتی آن را بیان کرد:

«امپریالیسم، دورانی است که در آن جهان بین “کشورهای ممتازی که بر تمام کشورهای دیگر ظلم و ستم می‌کنند” تقسیم می‌شود. “لقمه‌هایی از غارت حاصله به‌عنوان نتیجه این امتیازات و این ظلم و ستم، بدون شک نصیب بخش‌های معینی از خرده‌بورژوازی و اشرافیت طبقه کارگر و بوروکراسی می‌شود. این اقشار، که اقلیتی ناچیز از پرولتاریا و توده‌های زحمتکش را تشکیل می‌دهند، به‌سمت “استروویسم” (Struvism) متمایل می‌شوند، زیرا توجیه اتحاد آن‌ها با بورژوازی ملی”شان” علیه توده‌های تحت ستم همه کشور‌ها را برای‌شان فراهم می‌کند.» [۱۲] «اپورتونیسم در طول دهه‌ها با ویژگی‌های خاصی در این دوره از توسعه سرمایه‌داری ایجاد می‌شد، دورانی که زندگی نسبتاً آرام و با فرهنگ قشری ممتاز از مزدبگیران، آن‌هارا “بوروژا‌زده” می‌کرد، خرده‌ریزهایی از میز سرمایه‌داران ملی‌شان را نصیب‌شان می‌کرد، و آن‌ها را از گرفتاری، بدبختی و خلق‌و‌خوی انقلابی توده‌های فقیر و فنا شده جدا می‌کرد.» [۱۳]

بنابراین، نقش خاص اشرافیت کارگری و بوروکراسی کارگری در چارچوب عمومی ‌مبارزه طبقاتی دوران امپریالیستی روشن شد. این تجزیه و تحلیل ارتباط کامل خود را با امروز به سهولت حفظ می‌کند. در نظر لنین، جنگ جهانی اول با تغییر جهت بنیادی تاریخ مشخص می‌شود چنان که ادامه دادن به همان نگرش نسبت به اپورتونیسم در دوره‌های قبلی غیرممکن شد. غیرممکن بود این واقعیت انکار شود که در زمان بحران، اپورتونیست‌ها  احزاب کارگری را رها کرده و به اردوگاه بورژوازی پیوسته  بودند. «یک قشر اجتماعی کامل، متشکل از نمایندگان مجلس، روزنامه‌نگاران، مقامات کارگری، پرسنل ممتاز دفتری، و قشر خاصی از پرولتاریا، سر برآورده و با بورژوازی ملی خود درآمیخته، که ثابت کرده است به‌طور کامل قادر به درک و “انطباق” با آن است.» [۱۴]

بنابراین، زمان اقدام فرارسیده بود: «این دوره از تاریخ را نمی‌توان به عقب برگرداند یا از آن جلوگیری کرد ـ ما می‌توانیم و باید بدون ترس به پیش برویم، از سازمان‌های ابتدایی قانونی طبقه کارگر، که در چنگ اپورتونیست‌ها هستند، تبدیل به سازمان‌های انقلابی شوند که بلد باشند چگونه خود را به رعایت قانون محدود نکنند و از خود در برابر خیانت اپورتونیست‌ها حفاظت کنند، سازمان‌های پرولتری که شروع کنند به “مبارزه برای تصاحب قدرت”، مبارزه ای برای سرنگونی بورژوازی.» [۱۵]

نشان داده شده بود که در عصر امپریالیسم، تئوری قدیمی ‌که می‌گفت اپورتونیسم یک «اختلاف جزیی بر سر قانونی بودن» در یک حزب کارگران است، باید به دور انداخته شود، زیرا  که به بزرگترین مانع توسعه انقلابی جنبش کارگری تبدیل شده بود. بین‌الملل دوم، مرده  بود، توسط اپورتونیسم شکست خورد، انترناسیونال سوم در برابر خود، وظیفه سازماندهی نیروهای پرولتاریا برای تهاجم انقلابی بر ضد دولت‌های سرمایه‌داری، برای جنگ داخلی علیه بورژوازی همه کشورها، برای قدرت سیاسی و پیروزی سوسیالیسم را بر عهده داشت.

دگرگونی نهایی سوسیال دموکراسی پس از جنگ جهانی دوم

پس از پیروزی انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر در سال ۱۹۱۷ این اختلاف در سه جناح  تثبیت شد: جناح راست، که به حزب بورژوایی تبدیل شده بود با نمایندگی رویزیونیست‌ها، جناح چپ، با نمایندگی کمونیست‌ها و بلشویک‌ها در خط مقدم آن، و جناح میانه، به‌طور رسمی‌ مارکسیستی و در عمل مطابق با اپورتونیسم، با این ادعا که به‌دنبال وحدت و صلح در حزب است. رهبری  بخش میانه را کائوتسکی (Kaustky) به‌عهده داشت که با متهم کردن بلشویک‌ها به نادیده گرفتن محدودیت نیروهای مولده در روسیه و در نهایت، توصیف این انقلاب به‌عنوان یک انحراف، تلاش‌های تئوریک خود را مصروف حمله به انقلاب اکتبر کرده بود.

در دوره بین جنگ جهانی اول و دوم، بخش‌های میانه بر بین‌الملل دوم تسلط داشت، به‌طور رسمی ‌قطعنامه‌های «انقلابی» و «مارکسیستی» تصویب می‌کرد، و اما بازده آن در عمل مطابق خواسته‌های جناح راست بود، به‌همین خاطر، خود را تا حدی تقویت کرد که در بسیاری از موارد مشارکت سوسیال دموکراسی را به دولت بورژوازی تحمیل می‌کرد.

از یک چنین مشارکت وزارتی در کشورهای مختلف ـ بریتانیا، فرانسه، آلمان، و غیره ـ برخی مسائلی ظهور می‌کنند که هیچ شک و تردیدی به‌جای نمی‌گذارد در مورد این که سوسیال دموکراسی، از یک موضع رفورمیست، بلکه از [موضع] یک طبقه کارگر به موضعی بورژوایی، چیزی بین لیبرال‌ها و کمونیسم خیز برداشته است. از قتل روزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت گرفته تا اقدامات اقتصادی ضدکارگری اعمال شده به‌عنوان نتیجه بحران سرمایه‌داری در سال ۱۹۲۹، همگی ماهیت واقعی سوسیال دموکراسی را به‌عنوان حزبی بورژوایی برملا می‌کنند که مسئولیت هدایت آشتی طبقاتی را به‌عهده دارد تا از طغیان انقلابی جلوگیری، و با توسعه جنبش کمونیستی مخالفت کند.

نقش شرم‌آور سوسیال دموکراسی در دوران ظهور فاشیسم، امتناع آن از سازش با انترناسیونال سوم و نوسان‌های خرده‌بورژوازیی آن در لحظات کلیدی مبارزه طبقاتی، عناصری کلیدی برای درک این نکته هستند که چگونه فاشیسم توانست دستگاه دولتی را با سهولتی نسبی در کشورهای مختلف در اختیار بگیرد. اعتماد آن‌ها به روش‌های قانونی، لیبرالیسم پوسیده آن‌ها ثابت کرد سوسیال دموکراسی که به یک مدافع سرمایه‌داری تبدیل شده بود، بر سر راه توسعه سیاست جبهه متحد کمونیست بین‌الملل، مشکل ایجاد می‌کرد [۱۶].

رسواترین و تعیین‌کننده‌ترین دگرگونی سوسیال دموکراسی پس از جنگ جهانی دوم رخ داد. پیروزی بر فاشیسم نازی، موفقیت در ساختمان سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، گسترش جهانی بلوک سوسیالیستی در تعدادی از کشورها، توسعه تضادها در کشورهای سرمایه‌داری غرب اروپا به‌عنوان نتیجه‌ای از تخریب نیروهای مولده شرکت‌کننده در جنگ، کاهش مواد اساسی سرمایه‌داری و اعتبار عظیم جنبش بین‌المللی کمونیستی در میان توده‌های کارگر غربی، عواملی بودند که امپریالیسم را به بن‌بست کشاندند. سوسیال دموکراسی، دست در دست اربابان بورژوای خود، دوباره جایگاه خود را در تلاش برای خنثی کردن مبارزه طبقاتی بازیافت. بسیاری از رهبران سوسیال دموکرات در تبعید در تماس نزدیک با امپریالیست‌های انگلیس و آمریکا برآمدند، تا تعیین کنند نظمی‌ که قرار بود پس از شکست فاشیسم نازی در کشور‌های ایتالیا، آلمان، فرانسه، سوئد، نروژ، و غیره بر قرار شود، چه باشد. [۱۷]

کنگره فرانکفورت، که انترناسیونال سوسیالیستی را تأسیس کرد در سال ۱۹۵۱ تشکیل می‌شود، و در سال ۱۹۵۹ نوشتن به‌اصطلاح، برنامه «بد گودسبرگ» (Bad Godesberg program) را درخصوص مواضع سیاسی سوسیال دموکراسی در بزرگ‌ترین و تأثیرگذارترین حزب این روند، حزب سوسیال ـ دمکرات آلمان (German SPD) را در دستور کار خود قرار می‌دهد که برنامه‌های دیگر احزاب و تأسیس مجدد بین‌الملل‌شان را  تعیین می‌کند. آن برنامه به‌طور رسمی، مرجعیت مارکسیسم را رها می‌کند و ​​خود را در جایگاهی بعد از «اخلاق مسیحی» و «انسان‌گرایی (humanism)»، حتی بدون نام بردن از آن‌ها قرار می‌دهد.

دورانی که سوسیال دموکراسی به پوشیدن برچسب مارکسیستی برای مبارزه با جنبش کمونیستی نیاز داشت سپری شده بود. از آن لحظه به بعد مبارزه، مبارزه‌ای علیه خود مارکسیسم است. در زمینه مبارزه طبقاتی، مبارزه کارگران در درون مبارزه برای «دموکراسی بیشتر»، به‌عنوان آرمان نهایی«سوسیالیسم دموکراتیک» رده‌بندی می‌شود  که چشم‌اندازش مبهم بود و به عوامل اقتصادیی ارجاع می‌دهد که از سطح تجاوز نمی‌کند، با پذیرش اصطلاحات اصلی تئوری‌های اقتصاد بورژوایی، نظم و انضباط بودجه‌ای، کینزگرایی به‌عنوان ترمزی در مبارزه طبقاتی، و غیره. با استفاده از کلمات خود برنامه: «برنامه‌ریزی هرقدر که نیاز باشد، رقابت هرقدر که ممکن باشد». [۱۸]

اگر هنوز برخی از شک و تردید‌ها باقی مانده باشد، این برنامه دارای ماخذی علیه  «کنترل تمامیت‌گرای اقتصاد» (the totalitarian control of economy)، با تأکید بر نیاز به وجود مالکیت خصوصی است. این ماخذ به‌عنوان دورترین  چشم‌انداز ـ که هرگز به‌طور مداوم به‌کار گرفته نشد ـ به «دموکراسی اقتصادی» ارجاع می‌دهد که در آن طبقه  کارگر باید قادر به دخالت در مدیریت شرکت‌های خصوصی و دولتی باشد. به‌جز در برخی بخش‌های تولیدی آلمان و دیگر کشورهای اروپایی، جدا از این که یک چنین مشارکتی صرفاً به مشکلات مشخص مدیریتی منحصر شد، چنان که امروزه در مورد مشارکت اعضای کمیته‌های شرکت‌ها (نماد این سیاست سوسیال ـ دموکرات) در هیات مدیره شرکت[ها] چنین می‌شود، و توسط بوروکراسی اتحادیه‌های کارگری رفورمیست اعمال می‌شود، هرگز در هیچ کشوری، با وجود داشتن اکثریت پارلمانی کافی برای انجام چنین اقدامی‌، چنین چیزی عملی نشد. در واقع، برنامه گودسبرگ، که مورد پذیرش سوسیال دمکرات‌ها در سطح بین‌المللی قرار گرفت، صرفاً به قلمرو تعلیم و تربیت و بهداشت عمومی ‌محدود شد، و همیشه محدود به برخی ازکشورهای اروپای غربی.

تضادهای ذاتی اقتصادی به‌اصطلاح «دولت رفاه» – که چیزی جز دولت استثمار توده‌های کارگر قربانی شده در محراب توسعه سرمایه‌دارانه و امپریالیستی نبود ـ به‌وقوع بحران سرمایه‌داری دهه هفتاد و تغییر در درک اکثریت بورژوازی، به رهاکردن اصول کینزی و اتخاذ یک رویکرد محض لیبرال، بازنگری در مفاهیم قدیمی ‌آن‌ها از جمله «سیاست عدم مداخله در بازار(laissez faire)»، به جدا کردن دولت از دخالت مستقیم اقتصادی و محدود کردن آن به اعمال نفوذ خود صرفاً از طریق بودجه و سیاست‌های پولی، به تعهد به خصوصی‌سازی بخش دولتی ایجاد شده در دوره‌های قبل، منجر شد.

با وجود این، لازم است اضافه شود که  برنامه گودسبرگ پیشاپیش، این ساز‌و‌کارهای «مستقیم» و انواع سازوکارهای ممتاز غیرمستقیم را نفی می‌کرد، به‌جز در آن بخش‌هایی که مداخله دولت برای جلوگیری از ایجاد انحصارات خصوصی در آن‌ها لازم بود. در واقع، نسخه لیبرال دقیقاً همین را می‌گوید و حتی از «اقتصاد مختلط» صحبت می‌کند که این روش‌های دخالت دولت را هم شامل می‌شود.

در دهه‌های هشتاد و نود قرن بیستم، تئوری «انحصار‌های طبیعی در دست‌های دولت» ـ انرژی، حمل‌و‌نقل، مخابرات و سایر بخش‌های استراتژیک ـ کنار گذاشته شد و از آن ایده‌های بانک مرکزی استقبال شد که هدف سیاست‌های پولی آن صرفاً کنترل تورم بود و نه چیز دیگری، طوری که ممکن است سطح تورم را تا حدی مجاز بداند که سرمایه‌گذاری بورژوایی را تشویق کند.

در آن زمان و تا پیش از آغاز بحران کنونی سرمایه‌داری، بورژوازی اولویت را به خصوصی‌سازی، قابل خرید و فروش کردن [کالایی کردن] بخش‌های مولد در حاشیه‌های ساز‌و‌کار قانون ارزش ـ که دامنه آن با دخالت قدرت‌های دولتی تغییر یافته بود ـ و بین‌المللی‌سازی، دست در دست شرکت‌های بزرگ انحصاری که  مقادیر زیادی از سرمایه را در دوران قبل انباشته بودند داد. در همان زمان، شرایط سیاسی که در آن جنبش کارگری مجبور است از زندگی خود دفاع کند و شرایط کاری بدتر می‌شود، سرکوب جنبش انقلابی و میلیتاریزه کردن اقتصاد افزایش می‌یابد، و بر آرایش جنگ امپریالیستی افزوده می‌شود.

امروزه، سوسیال دموکراسی از طریق اتحادیه‌های کارگری رفورمیست وابستگی معینی به جنبش کارگری دارد، که در آن گفتمان «دفاع از کارگران» را صرفاً به شکل اقتصادی حفظ می‌کند، و این که همیشه تمایل به‌سمت آشتی با بورژوازی دارد. مأموریت آن تضمین صلح اجتماعی و امکان‌ناپذیری توسعه واکنش‌های کارگری است که می‌توانند  به‌عنوان نتیجه‌ای از افزایش جنگجویی و سازماندهی‌شان، در ایجاد آگاهی طبقاتی، گذر از آگاهی طبقاتی به  آگاهی طبقاتی فی‌نفسه، جایگزینی انقلابی برای مرگ سرمایه‌داری تغییر شکل یابند. در بحران‌های سرمایه‌داری که ما در حال حاضر در آن مستغرق هستیم، سوسیال دموکراسی یک مأموریت بسیار روشن دارد: اجرای اقدامات خلاف منافع کارگران به‌منظور نگه داشتن جنگ طبقاتی در محدوده تعیین شده توسط الیگارشی.

بنابراین، همزمان با اتخاذ اقدامات قانونی که با ابتدایی‌ترین حقوق مکتسبه در طول چندین دهه مبارزه جنبش کارگری (چانه‌زنی جمعی، حق پرداخت سنوات خدمت، پرداخت حداقل دستمزد و حقوق بازنشستگی مناسب، و غیره) مغایرند، آن‌ها کنترل بر بوروکراسی اتحادیه‌های کارگری را حفظ می‌کنند که عمیقاً در پیوند با سوسیال ـ دموکراسی و دستگاه دولت بورژوازی قرار دارند.

*******

زیرنویس‌ها

[۱] “Las premisas del socialismo y las tareas de la socialdemocracia”, recopilación de artículos Revista Neue Zeit, 1897-1898
[۲] و.ای.لنین، «مارکسیسم و ​​رویزیونیسم»، مجموعه آثار، جلد ۱۵، ص ۳۹ـ۲۴۲۹ انتشارات پروگرس، ۱۹۷۳، مسکو
[۳] همانجا
[۴] همانجا
[۵] همانجا
[۶] و.ای.لنین، «عجله یک احمق، سرعت محسوب نمی‌شود»، مجموعه آثار، جلد ۲۰، ص ۳۲۴ـ۳۲۲، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۲، مسکو
[۷] و.ای.لنین، «فروپاشی انترناسیونال دوم»، مجموعه آثار، جلد ۲۱، ص ۲۵۹ـ۲۰۵، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۴، مسکو
[۸] و.ای.لنین، «مارکسیسم و ​​رویزیونیسم”، مجموعه آثار، جلد ۱۵، ص ۳۹ـ۲۴۲۹، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۳، مسکو
[۹] Enrique Líster López. “Leninismo y oportunismo” (Leninism and opportunism). Ediciones PCOE, 1976, p. 21 – ۲۲٫ Madrid
[۱۰] و.ای.لنین، «مارکسیسم و ​​رفرمیسم»، مجموعه آثار، جلد ۱۰، ص ۳۷۵ـ۳۷۲، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۷، مسکو
[۱۱] و.ای.لنین، «موضع و وظایف بین‌المللی سوسیالیستی»، مجموعه آثار، جلد ۲۱، ص ۴۱ـ۳۵، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۴، مسکو
[۱۲] و.ای.لنین،«فروپاشی انترناسیونال دوم»، مجموعه آثار، جلد ۲۱، ص ۲۵۹ـ۲۰۵، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۴، مسکو
[۱۳] همانجا
[۱۴] همانجا
[۱۵] همانجا
[۱۶] امروزه، ضمن داشتن چشم‌انداز لازم و زمانی که دیگر هیچ شکی در مورد ماهیت بورژوازی و امپریالیستی بسیاری از بخش‌های سوسیال دموکراسی در جنگ جهانی دوم وجود ندارد، جنبش کمونیستی باید با دقت سیاست جبهه متحد پرولتاریا با احزاب سوسیال ـ دمکرات، مصوب کنگره هفتم کمینترن را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد، چون  حاوی مجموعه عواقبی است که اهمیت عظیمی‌ برای جنبش کمونیستی بین‌المللی دارند.
[۱۷] پیوندهای کادرهای برجسته سوسیال دموکرات با الیگارشی از آن به بعد عمیق‌تر شده است. به‌عنوان مثال، ما می‌توانیم مشارکت نخست‌وزیر سابق دولت اسپانیا، فیلیپه گونزالس (Felipe González) ـ دبیرکل سابق حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا (PSOE) ـ در به‌اصطلاح «نشست کسب و کار پدر و پسر» را  ذکر کنیم، یک ابتکار عمل خصوصی که بازرگانان را از سراسر امریکای لاتین گردهم می‌آورد تا «دستورالعمل‌های موفقیت در کسب و کار» را به اشتراک بگذارند و در مورد «مسائل اجتماعی که دنیا را نگران می‌کنند» صحبت کنند. برخی از الیگارش‌هایی که آنجا بودند، از جمله کارلوس اسلیم (Carlos Slim)، دومین مرد ثروتمند دنیا در جهان؛ خولیو ماریو سانتو دومینگو  (Julio Mario Santo Domingo) سرمایه‌دار خیلی مهم کلمبیایی؛ گوستاو سیسنروس  (Gustavo Cisneros) تاجر ونزوئلایی؛ پائولو روکا (Paolo Rocca)، فدریکو براون و آلفردو رومان (Federico Braun and Alfredo Román) آرژانتینی؛ آندرونیکو لوکسیا و آلوارو سایه (Andrónico Lucksia and Álvaro Saieh) شیلیایی یا ژوائو روبرتو مارینیو (Joao Roberto Marinho)، دیوید ففر (Feffer David) و آنتونیو موریراس (Antonio Moreiras) برزیلی. (روزنامه پوبلیکو، مادرید، ۰۸/۰۳/۲۰۰۹، اخبار از آژانس EFE).
[۱۸] برنامه عمومی ‌حزب سوسیال دمکرات آلمان (SPD)، بن، ۱۹۵۹، ص، ۱۷ـ۵.

* برگرفته از سایت مارکسیسم ـ لنینیسم امروز