رخوت
درد را از آشنايي بر سر ما ريختند
شام را از سر كشيده بر سر ما ريختند
كاشتند هر ناله را بر ما ترنم در بهار
ابر ما را بيختند و غم بر ما ريختند
اندك اندك داروي تلخ تغافل بر نگاه
سرمه ي حسرت به چشمان تر ما ريختند
سالها بستند بر خود فاژه ي بي حاصلي
واژه ي نا قابلي را بر در ما ريختند
بند بند ما بريدند و صداي درد را
پنبه پيچيدند، در گوش كر ما ريختند
آريبل