حکایت میکنم
قیوم بشیر
ملبورن – آسترالیا
سی ام جنوری 2014
بشنوید یاران حکایت می کنم
از ستمگاران شکایت می کنم
شکوه دارم از گروهی ناکسان
از جنایت پیشگان و هم خسان
از کسانی که وطن بفروختند
آتش بیداد و ظلم افروختند
هست و بود مملکت دادند به باد
غافل ازروز جزاء و پرس وداد
ملک ما ویرانه کردند از جفا
کینه توزی ها نمودند در خفا
شکوه دارم با دل صد پاره ام
از فراق مردمِ بیچاره ام
دردِ مردم جمله سودای منست
غصه ی پر دردِ سالهای منست
هر طرف طفل وطن آواره شد
بی نوا و بیکس و بیچاره شد
سینه ام صد پاره از دردِ فراق
در وجودم آرزوی اتفاق
من پریشانم پریشانِ وطن
خسته ام از درد و ازرنج ومحن
ای وطندارم بیا جانانِ من
ای رفیق ِ هم دل و هم جانِ من
اتحاد است داروی دردِ وطن
تا بسازیم گل ستان دشت و دمن
قصه ها دارم (بشیر) از کشورم
از دیارِ مردمِ نام آورم