حملات تروریستی یازده سپتامبر در نیویورک به عنوان راهی برای «پاک کردن» ردپاهای کثیف


اسرار کارتل طلا به همراه «برجهای دوقلو» دفن شد
والنتین کاتاسانوف (Valentin Katasonov)، پروفسور، دکتر علوم اقتصاد، مدیر مرکز پژوهشهای اقتصادی «شاراپوف»- فدراسیون روسیه، پژوهشگر مسائل پشت صحنه
ابراهیم شیری– ۲۴ سال پیش، هنگامی که حادثۀ ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد، در حالیکه افراد بسیاری فاقد هر گونه مقام و مسئولیت دولتی مثل من، داد زدیم، فریاد کشیدیم، گلو پاره کردیم و به اتکای عقل و منطق و استدلال ثابت کردیم که این یک حادثه برنامهریزی شده است؛ یک توطئه با اهداف مشخص است… اما، دولتهای حاکم در کشورهای مختلف یکی پس از دیگری ضمن اعلام همبستگی با دولت توطئهگر آمریکا، «حملۀ تروریستهای اسلامی به نیویورک و واشنگتن را محکوم کردند»، بدون اینکه به فکر آیندۀ جهان باشند. همانوقت، حتی دههها پیش از آن و در ارتباط با برخی حوادث دیگر ، از جمله، حذف اتحاد شوروی از نقشۀ سیاسی جهان نیز، چنین سؤال برایم مطرح شد که آیا فقط افراد خِنگ و ابله در اغلب دولتها جمع شدهاند یا روابط و مناسبات پشت پرده و نامرئی آنها را به اتخاذ چنین مواضع احمقانه وامیدارد؟ جالب است که واقعیتها همیشه شق دوم قضیه را ثابت کردهاند.
***
دقیقاً ۲۴ سال پیش، بزرگترین عملیات تروریستی در تاریخ (حداقل تاریخ جدید) بشر رخ داد. منظور ما از عملیات، انفجار مرکز تجارت جهانی در نیویورک و تخریب جزئی ساختمان پنتاگون در حومۀ واشنگتن است. در حال حاضر، علاوه بر نسخۀ رسمی در بارۀ آنچه که در واشنگتن اتفاق افتاد، هنوز نسخ بسیار زیادی جایگزین در مورد علل، اهداف، سازماندهندگان و عاملان حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ (که به آن ۱۱ سپتامبر نیز میگویند) وجود دارد.
روایت رسمی از حملۀ تروریستی ۱۱ سپتامبر بیان میکند که این سلسله حملات توسط سازمان تروریستی القاعده (ممنوعه در روسیه) برنامهریزی و اجرا شده است. طبق این روایت، صبح روز ۱۱ سپتامبر، ۱۹ بمبگذار انتحاری چهار هواپیمای مسافربری آمریکایی را ربودند. دو فروند از آنها به برجهای مرکز تجارت جهانی در منهتن نیویورک برخورد کردند، هواپیمای سوم به ساختمان پنتاگون در حومۀ واشنگتن حمله کرد و هواپیمای چهارم در مزرعهای در پنسیلوانیا سقوط کرد. اسامه بن لادن و خالد شیخ محمد مسئول برنامهریزی و سازماندهی این حملات اعلام شدند.
اما، روایت رسمی آنقدر دور از واقعیت است که تقریباً هیچکس آن را باور نمیکند. من این موضوع را به همراه همکاران آمریکاییام جان پرکینز، سوزان لینداور، ولنتین کاتاسانوف، در کتاب: «سرمایهداری جهانی. افشاگری» نوشتم. آنها تصمیم گرفتند حقیقت را بگویند. همفکران آمریکایی من اطلاعات بسیار زیادی در مورد ۱۱ سپتامبر با من به اشتراک گذاشتند که تقریباً هرگز در دسترس عموم قرار نگرفت. و اگر هم قرار گرفت، فقط در حد یک «تعبیر» یا «فرضیه» بود.
سوزان لینداور، روزنامهنگار آمریکایی و کارمند سابق کنگرۀ ایالات متحده، شاهد آمادهسازی فوری حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر در تابستان ۲۰۰۱ بود. کتاب «تعصب افراطی» نوشته سوزان لینداور که در سال ۲۰۱۰ منتشر شد، از اهمیت ویژهای برخوردار است. عنوان کتاب بمثابه انعکاس ایدۀ کتاب، میتواند بصورت آزاد، «قتل بدبینانه» ترجمه شود؛ نسخه دیگر آن «اقدام افراطی» است. عنوان فرعی کتاب «داستان وحشتناک قانون میهنپرستی و لاپوشانیهای ۱۱ سپتامبر و عراق» است. این کتاب محتوی جزئیات زیادی در مورد تدارک حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر است.
من با لینداور موافقم که هدف اصلی حملات تروریستی، قانونی کردن دخالت واشنگتن در امور کشورهای دیگر به بهانۀ مبارزه با به اصطلاح تروریسم بود. بلافاصله پس از حملات تروریستی، کنگرۀ ایالات متحده قانون موسوم به «میهنپرستی» را تصویب کرد (نام کامل قانون: اتحاد و تقویت آمریکا با ارائه ابزارهای مناسب مورد نیاز برای رهگیری و جلوگیری از تروریسم، قانون ۲۰۰۱). متأسفانه، کتاب لینداور هنوز به روسی ترجمه نشده است. هشت سال پیش، من یک مقالۀ ویژه با عنوان «قهرمانان زمان ما: سوزان لینداور»، به این زن شجاع اختصاص دادم.
در مدت ۲۴ سالی که از ۱۱ سپتامبر میگذرد، دهها کتاب در ایالات متحده و سایر کشورهای جهان در مورد وقایع غمانگیز آن زمان منتشر شده است. بسیاری از کارشناسان به کاوشهای خود ادامه میدهند. و این کتابها بسیار مهم هستند. زیرا، آنها به فهم مثلاً نقش دولت پنهان در زندگی آمریکای معاصر؛ چیستی ساختار این دولت پنهان؛ روشهای مقامات آمریکایی برای تحریف و حتی جعل تصویر واقعی جهان و غیره منتهی میشوند.
یکی از جنبههای داستان یازده سپتامبر به دلایل صرفاً فیزیکی فروریزی برجهای مرکز تجارت جهانی مربوط است. تقریباً همۀ کارشناسان جدی، روایت رسمی را که بر اساس آن، برجها در نتیجۀ برخورد هواپیماهای حامل تروریستهای انتحاری به آنها فرو ریختند، رد میکنند. واضح است که برجها در نتیجۀ انفجارهایی که در داخل ساختمانها روی داد، فرو ریختند. قرار بود این انفجارها نابودی قطعی همۀ آنچه را که در این برجها- برجهای جنوبی و شمالی نگهداری میشد، تضمین کند. چیزهای زیادی در آنجا انبار شده بود. و در یک لحظه، آن برجها نابود شدند.
شرکتهای کارگزاری مستقر در برجها، اسناد ارزشمند بسیار زیادی، از جمله صدها میلیارد دلار اوراق قرضه دولتی در اختیار داشتند. در حملات هوایی، مؤسسات مالی، بانکها، شرکتهای کارگزاری و خزانههای اوراق بهادار هدف قرار گرفت. در اثر تخریب مرکز تجارت جهانی، بایگانیها و آثار هنری قرن بیستم، از جمله، یک پردۀ منقش، اثر سورئالیست اسپانیایی، خوان میرو، آثاری از مجسمهسازان آگوست رودن و الکساندر کالدر، و بیش از ۴۰۰۰۰ نگاتیو از عکسهای جان اف کندی را که توسط عکاس شخصی وی گرفته شده بود، برای همیشه نابود شدند.
حالا میخواهم توجه شما را به برج شمالی جلب کنم که نیم ساعت پس از برج جنوبی فرو ریخت. از منابع آزاد مشخص است که دفتر ادارۀ تحقیقات فدرال ایالات متحده در طبقۀ بیست و سوم برج شمالی واقع بود. ضمناً، من به گزارشهایی برخوردهام که طبق آنها، انفجار در این دفتر، چند ثانیه قبل از برخورد هواپیما به برج رخ داده است. همچنین از منابع غیررسمی مشخص است که دفتر مذکور حاوی اسنادی در مورد یک پروندۀ بسیار مهم بوده است که من حتی قبل از وقایع ١١ سپتامبر به آن علاقهمند بودم.
خلاصه اینکه، صحبت ما بر سر اسناد حاوی اطلاعات دربارۀ طلایی است که برای انجام عملیات توسط سازمانهای اطلاعاتی آمریکا استفاده میشد، اما «نمایندگان مردم» در کنگره، مانند ساکنان کاخ سفید، چیزی در مورد آن نمیدانستند (و حتی اگر میدانستند، از سؤال کردن میترسیدند).
و در اینجا داستان یازده سپتامبر با داستان بسیار مرموز دیگری که کارشناسان آن را کارتل مخفی طلا مینامند، تلاقی میکند و من هم بارها در مورد آن نوشتهام. به عنوان مثال، در کتاب «طلا در تاریخ جهان و روسیه قرنهای نوزدهم و بیست و یکم». کارتل طلا در دهۀ ۱۹۸۰ بمنظور کاهش قیمت این فلز گرانبها به فعالیت دامنهداری دست زد. از این گذشته، پس از کنفرانس بینالمللی پولی و مالی جامائیکا در سال ۱۹۷۶، استاندارد دلار طلا با استاندارد دلار کاغذی جایگزین شد. طلا به عنوان یک ارز لغو شد. اما این فلز گرانبها نمیخواست دنیای پول را ترک کند. بنابراین، به سرعت از دلار کاغذی پیشی گرفت، که در رشد سریع قیمت طلا بازتاب یافت. در ژانویۀ ۱۹۸۰، قیمت طلا به تقریباً ۸۵۰ دلار در هر اونس تروی (درجۀ خلوص طلا) افزایش یافت (یادآوری میکنم که تحت استاندارد دلار طلا، قیمت طلا ثابت و برابر با ۳۵ دلار بازای هر اونس بود). دلار به عنوان یک ارز جهانی در آستانۀ فروپاشی کامل بود. اما به طور غیرمنتظرهای، قیمت طلا در همان سال ۱۹۸۰ رو به کاهش نهاد و تا پایان دهه، گاهی اوقات به ۳۵۰ دلار در هر اونس کاهش مییافت. دلار احیا شد و جایگاه خود را به عنوان یک ارز جهانی تقویت کرد. با این حال، همۀ آنچه را که در بالا گفته شد، میتوان در بسیاری از کتابها خواند.
سؤال این است که آنها چگونه توانستند قیمت طلا را پایین بیاورند؟ پاسخ من: از طریق مداخلات منظم و گستردۀ طلا در بازار جهانی. برای این منظور، یک کارتل بینالمللی طلا ایجاد شد که بازیگران اصلی آن بانک فدرال رزرو نیویورک، بانک انگلستان، تعدادی از بانکهای وال استریت و لندن سیتی و شرکت معدن طلای کانادایی «باریک گلد» (Barrick Gold) بودند.
برخی از اطلاعات مربوط به این کارتل را میتوان در وبسایت سازمانی مانند «اقدام ضد انحصار طلا» (GATA) یافت که فعالیتهای یک کارتل مخفی طلا را افشا کرد. به ویژه، گفته شده بود که این کارتل از فلزات گرانبهای ذخایر بینالمللی برای مداخلات طلا، از جمله، از طلایی که در فورت ناکس نگهداری میشد، استفاده کرد. کنجکاوترین محققان از این منبع مداخلات طلا اطلاع دارند. احتمالاً دونالد ترامپ، چهل و هفتمین رئیس جمهور ایالات متحده، که چند ماه پیش اعلام کرد که قصد دارد فورت ناکس را حسابرسی کند، چنین حدس میزند. با این حال، ترامپ به این موضوع برنگشت (و بعید است که برگردد).
اما اکنون میخواهم توجه شما را به این واقعیت جلب کنم که منبع دیگری از مداخلات طلا وجود داشته است که افراد بسیار کمی از آن اطلاع دارند یا حدس میزنند. با این حال، سازمانهای ویژۀ آمریکایی احتمالاً از این منبع اطلاع دارند و اسناد مربوط به این منبع میتوانسته در دفتر افبیآی در طبقۀ ۲۳ برج شمالی مرکز تجارت جهانی ذخیره شده باشد. این طلا است که در حلقهای باریک از متخصصان «گنجینههای زنبق طلایی» نامیده میشود.
این اشیاء قیمتی توسط ژاپنیها طی پنجاه سال غارت جنوب شرقی آسیا و چین جمعآوری و در طول جنگ جهانی دوم به دلیل محاصرۀ ژاپن توسط زیردریاییهای آمریکایی، در فیلیپین پنهان شده بودند. تخمینها در مورد اندازه گنجینههای طلا متفاوت است، اما حتی محافظهکارانهترین تخمینها نیز هزاران تُن اندازهگیری شدهاند.
با صرف نظر از جزئیات زیاد، اشاره میکنم که اطلاعات آمریکا از این گنجینهها اطلاع یافت و آنها مصادره شدند و به مکانهای جدید، چه در انبارهای مخفی (مخزنها) و چه در گاوصندوقهای بانکهای متعدد، انتقال یافتند. نکتۀ قابل توجه این است که فقط سرویسهای اطلاعاتی آمریکا از این طلاها خبر داشتند، اما اعضای کنگره و سناتورها، رؤسای جمهور و کارمندان دولت از آنها بیاطلاع بودند. طلای مصادره شده نیز «طلای یاماشیتا»، برگرفته از نام ژنرال ژاپنی یاماشیتا تومویوکی نامیده شد. او به چه چیزی معروف شد؟ هیچ چیز، فقط به این دلیل که رانندهاش مکانهای نگهداری طلا را برای آمریکاییها فاش کرد، مشهور شد.
به این ترتیب، طلای یاماشیتا منبعی شد برای تأمین مالی بسیاری از عملیات مخفی اطلاعات ایالات متحده. در اصل، این طلا پایه و اساس بودجۀ مخفی («obshchak») «دولت پنهان» را بنا نهاد. من قبلاً در مورد «obshchak» «دولت پنهان» نوشتهام. و در دهۀ ٨٠، طلای یاماشیتا برای انجام مداخلات طلای فوقالذکر و حمایت از دلار آمریکا مورد استفاده قرار گرفت، که بار دیگر وجود روابط نزدیک بین سازمانهای اطلاعاتی ایالات متحده و ساختار فدرال رزرو آمریکا را تأئید میکند (در اصل، آنها ستون فقرات «دولت پنهان» را تشکیل میدهند).
با این حال، پس از جنگ جهانی دوم، سازمانهای مخفی آمریکا نتوانستند تمام طلایی را که ژاپنیها در فیلیپین پنهان کرده بودند، پیدا کنند. فردیناند مارکوس، رئیس جمهور فیلیپین نیز فعالانه به دنبال طلای ژاپن بود. او موفق شد مقدار زیادی از این فلز گرانبها را پیدا کند. آمریکاییها از این موضوع اطلاع داشتند. در سال ۱۹۸۶، جورج بوش پدر (که در آن زمان معاون رئیس جمهور ایالات متحده بود و قبل از آن ریاست سازمان سیا را بر عهده داشت) طلا را از مارکوس گرفت و آن را به بانکهای سیتی بانک آمریکایی، چیس منهتن و بانک تراست، HSBC انگلیس (شرکت بانکداری هنگکنگ شانگهای) و UBS سوئیس، و همچنین به یک سپردهگذاری در کلوتن سوئیس منتقل کرد. سرنوشت بیشتر طلای مارکوس در هالهای از ابهام باقی ماند. اما قابل توجه این است که در اواخر دهۀ ۸۰- اوایل دهۀ ۹۰، قیمت این فلز گرانبها در بازار جهانی به طور بیسابقهای کاهش یافت. روایت کارشناسان: طلای مارکوس به بازار جهانی وارد شد.
کارشناسانی که طلا و «دولت پنهان» را مطالعه میکنند، مطمئن هستند که طلای یاماشیتا و طلای مارکوس نیز برای کارهای خرابکارانه علیه اتحاد جماهیر شوروی استفاده میشد. پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی، آمریکاییها عملیات ویژهای را در فدراسیون روسیه با نام «خصوصیسازی اموال دولتی» با هزینۀ طلای مذکور انجام دادند. ما میدانیم که هزاران کارخانه و مؤسسۀ دولتی به گروه کوچکی از شهروندان که بعداً به عنوان «الیگارشها» شناخته شدند، به قیمت ناچیزی فروخته شد. با این حال، در آستانۀ فروش، این «الیگارشهای» حتی این «پشیز» را هم نداشتند. پول از طریق کانالهای پنهان از خارج از کشور از بودجۀ «دولت پنهان»، از جمله با هزینۀ طلای مارکوس، به آنها منتقل شد.
بدون وارد شدن به جزئیات، فقط اشاره میکنم که در آن سوی اقیانوس اطلس، در ایالات متحده، تعدادی از اعضای کنگره و سناتورها، دیگر سیاستمداران و چهرههای اجتماعی توجه عموم را به این واقعیت جلب کردند که سازمانهای اطلاعاتی آمریکا در خارج از کشور بسیار فعال هستند. آنقدر فعال که با بودجهای که کنگرۀ آمریکا به این سازمانها اختصاص میدهد، آشکارا مطابقت ندارد. سوزان لینداور (که همانطور که در بالا گفتم، در آستانۀ یازده سپتامبر کارمند ستاد کنگره بود) در کتاب خود «تعصب افراطی» مینویسد که جلسات استماع و حتی تحقیقات جدی در مورد این موضوع که سازمانهای اطلاعاتی آمریکا به وضوح از اختیارات خود فراتر میروند و فعالیتهایشان حتی برای مقامات ارشد ایالات متحده نیز محرمانه است، در حال آمادهسازی بود. تعدادی از صندوقهای مخفی نیز کشف شدند که هم در کاخ سفید و هم در کنگره ناشناخته بودند: به عنوان مثال، صندوق آژانس امنیت ملی، معروف به «عقاب سیاه».
سوزان لینداور معتقد است که یکی از اهداف مهم حمله به مرکز تجارت جهانی و ساختمان پنتاگون، متوقف کردن تحقیقات برنامهریزیشده، نابودی بایگانیهای مخفی و جلوگیری از افشاگریها بوده است.
مطلب مرتبط:
٢١ شهریور- سنبله ١۴٠۴