استالینیسم چیست؟!
سایت پلیتستورم
برگردان: آمادور نویدی
مسئله استالینیسم
آگهیها
REPORT THIS AD
فهرست:
۱. پیدایش استالینیسم
۲. استالینیسم بعنوان تئوری
۳. استالینیسم بعنوان پراکسیس
مرسوم است که نظرات و اندیشهها را بنام فرد خاصی نامگذاری میکنند. موارد مشخص این امر را میتوان در: مسیحیت، بودیسم، کنفوسیوسیسم، داروینیسم، مارکسیسم، بناپارتیسم، کینزیسم و غیره مثال زد. و شخص ژ. استالین نیز «ایسم» خود را دارد. استالینیسم در بسیاری از بحث ها به نمونه ای از درک ذهنی تبدیل شده که معمولا مفهومی منفی، و نوعی مارک منفی دربر دارد. اما با اینوجود، وقتیکه از مردم درباره تعریف استالینیسم سئوال پرسیده میشود، بلافاصله هرکسی تعریف خاص خود را دارد، که اندکی متفاوت از دیگران است. بنابراین، ما واژه یا اصطلاحی داریم، اما تعریف واضحی از استالینیسم نداریم. پس بنابراین استالینیسم چیست، و آیا واقعا وجود دارد؟
پژوهشگران و منتقدان سابق استالینیسم، همچنین کسانیکه با چنین اندیشه ای کار میکنند، به سبکی غیرعلمی عمل کرده اند. تجزیه و تحلیل استالین بدون درک شکلگیری جریان موثق و رسمی چرند است. این قابل درک است، زیرا این افراد نه به حقیقت، بلکه به توهم علاقمندند. راهنمایی شده با همان علم، نخست ضروریست بدنبال جستجوی اصلی باشیم که زمینه ساز شکلگیری همه «ایسم های» شخصی است. با استفاده از متدهای علمی، نخست، ما باید اصل اساسی چگونگی بوجود آمدن جنبشهای «نامگذاری شده» را درک کنیم.
غور و بررسی برجسته ترین و بزرگترین جریانهای موثق و رسمی به نتایج جالبی منتهی گشته است. مشخص میشود هر شخصی، که نامش به آن سیستم و/ یا شیوه و عمل مرتبط میشود، چیز منحصربفردی را در فعالیتهای خود اختراع کرده و/یا مشخص میشود که نخستین فردی بوده که چنین عقیده ای، چنین تصمیمی یا مفهومی را مطرح کرده است. این اصل مانند اینستکه چرا ما میگوئیم « تئوری نسبیت انیشتن»، «قانون اهم»، «جدول مندلیف»، «قضیه فیثاغورت» و غیره، وجود دارند، اما این اشخاص پیشگام بوده، و تئوریها و تدابیر آنها اثبات نموده است که در نوع خود خیلی منحصربفردند.
چارلز داروین نخستین شخصی بود که موضع منحصربفردی درباره انتخاب طبیعی بعنوان مکانیسم کلیدی تکامل را مطرح نمود. بنابراین، ما اینک درباره داروینیسم حرف میزنیم. هگل نخست قوانین دیالکتیک را کشف نمود(و از آنها جهت جنبش عقاید، و روح استفاده نمود) و در ترکیب با عقاید خود درباره روح مطلق، دیدگاههایش را درباره دولت، قانون و غیره، سیستم فلسفی منحصربفرد خود را اختراع کرد. بنابراین، ما درباره هگلیسم حرف میزنیم. همچنین امکان دارد که درباره هر جریان شناخته شده ای گفتگو نمود. بعلاوه، هر پیشگام، هر خالق یک سیستم یا تئوری فلسفی، مذهبی و اخلاقی، سریعا تعدادی از تحسینکنندگان و پیروان ایدئولوژیک را توسعه میدهد. و این پیروان نه فقط ایده های ایده آل، معلم معنوی خودشان را می پذیرند، بلکه آنها را انتشار داده و تبلیغ کرده، و در عمل بکار گرفته، و توسعه داده اند(برخی اوقات رشد میکنند). بنابراین، جهت تشخیص «ایسم» مربوطه ما نیازمندیم:
– یک همزیستی انتقادی از عقاید منحصربفرد، شیوه های جدید، همچنین پیشرفتهای عملی در سیستم؛ یا همان شخص کسی باشد که پراکیسیس واقعا منحصربفردی را انجام میدهد (میخواهد در سیاست باشد، و یا در بازاریابی و غیره باشد)؛
– دامنه وسیعی از رفقای ایدئولوژیک و حامیان آن کارکردها و عقایدی که توسط این شخص توسعه داده شده است.
۱. پیدایش استالینیسم
اینک ما میتوانیم به خود استالینیسم بپردازیم اما نخست – اندکی درباره تاریخ پیدایش استالینیسم. برای نخستین بار اصطلاح «استالینیسم» بوسیله دبلیو جورانتی، روزنامه نگار بورژوازی بکار برده شد که در حال کار در دفترخانه نیویورک تایمز در مسکو بود. جورانتی هنگامیکه در دوران صنعتی شدن در مسکو در حال کار بود، وضعیت امور کشور را بعنوان مثال «کنترل کامل دولت، دیکتاتوری حزبی، همچنین استبداد شخصی جی. استالین» تعریف نمود. چنانچه بخواهیم آنرا در یک کلمه توصیف کنیم، جورانتی اصطلاح «استالینیسم» (قابل قیاس با هیتلر» را مطرح ساخت. چندسال بعد، این اصطلاح توسط لئون تروتسکی بکار گرفته شد. «او بطورکلی بسیار خوشحال بود که این اصطلاح را برای بورژوازی انتخاب کرده وآنرا با عوامفریبی خود بکار میبرد، اما در زمان دیگری بیشتر بکارش گرفت». تروتسکی و حامیانش از سالهای ۱۹۳۰، فعالانه اتحاد جماهیر شوروی را در پوشش «استالینیسم» توصیف نمودند، و بعدها هر فرصتطلب و آدم چاپلوس بورژوازی نیز این اصطلاح را بکار گرفت.
«استالینیسم» غالبا در دوایر سیاسی مورد استفاده قرار میگرفت – این اصطلاح بوسیله آنارشیستها، تروتسکیستها «مارکسیستهای» غربی(ملقب به رویزیونیستها» و بیشتراز همه توسط لیبرالها طوطی وار تکرار میشد. سپس این اصطلاح از محدوده گفتمان صرفا سیاسی عبور نمود، و به تاریخ، جامعه شناسی و حتی روانشناسی رسوخ کرد. بنابراین، بدست روزنامه نگاران بورژوازی و عوامفریبهایی مانند تروتسکی، اصطلاح «استالینسم» به بخشی از زبان برای تروتسکیستها، لیبرالها، مورخان جعلی تبدیل شد. این واقعیت که بورژوازی پشت محبوبیت این اصطلاح است، چیزهای زیادی درباره این باصطلاح استالینیسم میگوید.
۲. استالینیسم بعنوان تئوری
هر پژوهشگری که استالینیسم را بعنوان یک تئوری توصیف میکند، ویژگیهای زیر را به استالینیسم نسبت میدهد:
– ایجاد سوسیالیسم در یک کشور؛
– تولید کالایی و قانون ارزش تحت سوسیالیسم؛
– تشدید مبارزه طبقاتی و استحکام دولت درطول گذار به سوسیالیسم؛
– ضرورت دولت در سوسیالیسم.
آری، استالین حامی «سوسیالیسم در یک کشور» بود، و روی تحقق عملی آن کار کرد.
استالین در سال ۱۹۳۶ اظهار نمود که ساخت سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی کامل شده است. اما بااینحال، استالین مؤلف این نظریه نبود. نخستین فردیکه این نظریه را مطرح نمود، ج. وُلمار(G. Vollmar) بود. وُلمار در سال ۱۸۷۹ درباره احتمال و حتی اجتناب ناپذیری ایجاد سوسیالیسم در یک کشور نوشت. بااینکه دیدگاههای وألمار دقیقا مارکسیستی نیست، اما آنها بسیار گویا هستند.
اما موارد بیشتری هم وجود دارد: در اوت ۱۸۹۰، ف. انگلس (F. Engels) نامه زیر را به اُتو وُن بوینیک (Otto Von Boenigk) نوشت: «بنظرم، این باصطلاح «جامعه سوسیالیستی» چیز ثابتی نیست. مانند همه شکلبندی های جوامع دیگر، باید در حالت تغییر پی در پی و پایدار درک شود. اختلاف محوری با سیستم کنونی طبیعتا عبارتست از تولید سازماندهی شده برمبنای مالکیت اشتراکی ملت بر همه ابزارهای تولید است». آری، دقیقا «توسط ملت». باوجود همه اینها، برخی از تئوریسین ها نه فقط این امر را به استالین نسبت میدهند، که استالین مؤلف «سوسیالیسم در یک کشور» بود، بلکه همچنین میگویند که استالین در مارکسیسم تجدیدنظر کرده است، و تئوری مارکسیستی را تحریف نموده است. و ظاهرا، انگلس هم یک رویزیونیست بود… مانند گیلاسی بر بالای کیک – ولادیمیر لنین، برمبنای دانش درخشان خود و استفاده از ماتریالیسم دیالکتیک و قانون توسعه ناهموار تحت سرمایه داری، این تز امکان و اجتنابناپذبر بودن پیروزی سوسیالیسم، نخست در یک کشور، و درباره وامکان ساخت بموقع سوسیالیسم در یک کشور را مطرح کرد و توسعه داد. شما میتوانید اینرا در آثارش ببینید: مانند درباره شعار ایالات متحده اروپا، برنامه نظامی انقلاب پرولتری، فاجعه قریب الوقوع و چگونگی مبارزه با آن، موقعیت کنونی و وظایف فوری قدرت شوروی.
این چیزیستکه لنین در سال ۱۹۱۵ نوشت: «ناهموار بودن توسعه اقتصادی و سیاسی قانون بی قیدوشرط سرمایه داریست. از اینرو استنباط میشود که پیروزی سوسیالیسم ابتدا در چند و یا حتی در یک کشور سرمایه داری، بتنهایی، امکانپذیرست. پرولتاریای فاتح این کشور، با سلب مالکیت از سرمایه داران و سازماندهی تولید سوسیالیستی، دربرابر بقیه جهان سرمایه داری قد علم میکند…»
به این عبارت توجه ویژه ای بکنید: «… این نکته بسیار مهمی است که یک سازماندهی تولید سوسیالیستی داشته باشید… »، برخی از عوامفریبان حقه باز این گفته های لنین را به شیوه خود، و بنفع خودشان تفسیر میکنند. آنها تصدیق میکنند که ما در اینجا درباره سوسیالیسم بعنوان یک جنبش اجتماعی حرف میزنیم، و پیروزی سوسیالیسم فقط ایجاد دیکتاتوری پرولتاریاست. اما لنین در اینجا بوضوح و بروشنی از پیروزی سوسیالیسم بعنوان یک نظم اجتماعی حرف میزند. بعلاوه، لنین اینرا دوباره میگوید: «بمنظور شکست سرمایه داری بطور کلی، ضرورت دارد که نخست، استثمارگران را شکست داد و قدرت استثمارشدگان را حفظ کرد- وظیفه سرنگون کردن استثمارکنندگان در دست نیروهای انقلابی است؛ دوم، وظیفه اینستکه روابط اقتصادی جدیدی ایجاد نمود، تا نمونه ای از چگونگی انجام آن ثابت شود. این دو منظر از وظیفه پیاده سازی انقلاب سوسالیستی بصورت جدایی ناپذیری بهم متصل اند و انقلاب ما را مشخص میکنند… نخستین وظیفه بطور اساسی تاکنون حل شده است، اما اگر ما وظیفه دوم را حل نکنیم، بعد موفقیتهای ما، پیروزیهای ما در سرنگونی استثمارگران، در مقاومت نظامی در مقابل امپریالیستهای بین المللی صفر خواهد شد، و بازگشت به گذشته اجتناب ناپذیر باقی میماند… پرولتاریا باید اکنون وظیفه دوم را برطرف کند».
این معلوم میکند که نه تنها انگلس و لنین، بلکه استالینیستها نیز رویزیونیست نبودند. این مضحکست، اینطور نیست؟ ما اینک پیشتر میرویم. مطمئنا استالین ضرورت دولت را تحت سوسیالیسم بطور کلی و در شرایط خاصی که در آن اتحاد شوروی تأسیس شد(برای مثال، احاطه و محاصره سرمایه داری) تشخیص داده بود. بهرحال، انگلس درباره وجود دولت تحت سوسیالیسم در یکی از نامه های خود به ف. سورج(F. Sorge) نوشت. بنابراین دولت تحت سوسیالیسم بخاطر توسعه ناکافی کمونیسم، توسعه هنوز ناکافی آگاهی و درک افراد شاغل در سیستم اجتماعی جدید ضروریست.
اما یک «رویزیونیست کینه توز» دیگر( طبق گفته برخی) ارزش یادآوری دارد – وی. لنین. در یکی از آثار اساسی خود مینویسد: «در فاز نخست جامعه کمونیستی(که معمولا سوسیالیسم خوانده میشود)، «قانون بورژوایی» کاملا ازبین نرفته است، بلکه تنها بخشی، فقط تاحدودی انقلاب اقتصادی یعنی، فقط در رابطه با ابزار تولید … از پیش بدست آمده است، اما دولت هنوز در بخش دیگر خود باقی میماند، دولت بعنوان یک تنظیم کننده(تصمیم گیرنده) توزیع محصولات و توزیع کار در میان اعضای جامعه باقی میماند. و هنوز به دولتی نیازست که، ضمن حفاظت از مالکیت اشتراکی ابزار تولید، از برابری کار و برابری محصول مشترک پاسداری کند. دولت در حال زوال است، زیراکه که دیگر سرمایهدارها و طبقات وجود ندارند، درنتیجه هیچ طبقه ای را نمیتوان سرکوب نمود. اما دولت کاملا ازبین نرفته است، برای اینکه بقایای حفاظت از «قانون بورژوایی» وجود دارند، که نابربری واقعی را مقدس میشمارد. زوال کامل دولت نیازمند به برقراری کامل کمونیسم است»
ژ. استالین برای نخستین بار در مورد تشدید مبارزه طبقاتی و «تحکیم» دولت شوروی، در سال ۱۹۲۶ در پاسخ به تئوری ن. بوخارین و ل. کامنف درباره «رشدکولاکها به» سوسیالیسم، و درباره محو مبارزه طبقاتی صحبت کرد. بااینحال، نویسنده این نظریه پ. لافارگ(P. Lafargue) است. وی در شماری از مقالات و مکاتبات خود مینویسد که موفقیت پرولتاریا در مسیر ساخت یک جامعه کمونیستی بناچار با مقاومت طبقه شکست خورده و نمایندگان آنها مواجه میشود، و تضادهای طبقاتی را تشدید میکند.
عالیه، اینطور نیست؟ چیزها و تزهاییکه برچسب استالینیسم میخورند، تزهایی است که مدتهای طولانی قبل از استالین توسعه یافته اند و نه یکجا توسط استالین . و از آنجاییکه ما درباره دیدگاهها وابداعات استالین صحبت میکنیم، آیا حداقل چیزی هست که استالین توسعه داده باشد؟
معلوم میشود که حداقل شبهه پژوهشگران ما از برخی جهات واقعا درست میگویند- ژوزف استالین یکی از نخستین تئوریسین های مارکسیستی بود که ارنظر تئوریک قوانین مربوط به نیاز دوره ای معین از تولید کالایی تحت سوسیالیسم را مطرح و اثبات نمود و عملا آنها را بکار گرفت.
بهرحال، آنها دوباره درباره تجدیدنظرطلبی صحبت میکنند، و به «آنتی دورینگ» انگلس و «نقد برنامه گوتا» مارکس اشاره میکنند.
درخطوط بخوبی شناخته شده این آثار، کلاسیکها میگویند که تحت سوسیالیسم مبادلات کالایی، و گردش پول هم امکانپذیر نیست. واینکه تولید با کارت کار توزیع میشود. اما مدعیان فراموش میکنند که مارکس و انگلس در اینجا یک تشریح صوری را پیشبینی میکنند. آنها نمیتوانستند بویژه بدانند که واقعیتهای انقلاب سوسیالیستی چگونه خواهد بود. باضافه، در آنزمان، فقط انگلیس دارای شرایط و منابعی بود که میتوانست کشاورزی را بلافاصله به صورت سوسیالیستی درآورد. برای کشورهای دیگر، دوره ای مطمئن از تولید کالایی محدود، کنترل شده و در حال زوال تحت سوسیالیسم لازمست.
تولید کالایی بدون سرمایه داران و محتکران، بدون استثمار و انباشت، بدون خود سرمایه، جاییکه نیروی کار و ابزار تولید دیگر کالا نیستند. بنابراین، تولید کالایی تحت سوسیالیسم تنها موردی خاص از ساخت سوسیالیستی در سطح معینی از توسعه نیروهای مولده و در چارچوب یک موقعیت تاریخی واقعی است. معمولا در این نقطه، فرمایشات پژوهشگران استالینیسم بپایان میرسد، اما کار استالین در اینجا به این محدود نمیشود. با تحقیق عمیقتر، مشاهده خواهیم کرد که: تئوری ملت، قانون غنای فرهنگ، ضرورت کنترل حزب، قوانین بنای سوسیالیست، قانون اساسی سوسیالیسم، قوانین نیاز به توسعه کاتگوریهای جدید جهت اقتصاد سوسیالیسم، همه توسط ژوزف ویساریونویچ استالین(Joseph Vissarionovich) توسعه یافته است. اگر دقیقتر حرف بزنیم، همه اینها اختراعات واقعی استالین، و بسیار منحصر بفرد بودن استالین هستند:
– تئوری ملت؛
– کنترل حزب؛
– تولید کالا تحت سوسیالیسم؛
— قانون اساسی سرمایه داری؛
– قانون اساسی سوسیالیسم؛
– توسعه کاتگوریهای اقتصادی جدید برای سوسیالیسم؛
– قوانین ساخت سوسیالیسم؛
و این قطعا (نه از لحاظ کمی نه از لحاظ کیفی) جهت تشخیص خلاقیت استالین، اندیشههای استالین در یک جریان جداگانه، که نام و شهرت آن «استالینیسم» است، کافی نیست.
تمام اینها هنوز هم واقعا بدون کم و کاست در چارچوب خط مشی قبلی مارکسیسم- لنینیسم است.
۳. استالینیسم بعنوان پراکسیس
اگر استالینیسم یک تئوری نیست، پس شاید یک کارکرد سیاسی ویژه باشد؟ برای مثال مانند بناپارتیسم یا مک کارتیسم. بسیاری از پژوهشگران براستی درباره استالینیسم بعنوان یک کارکرد سیاسی ویژه استالین حرف میزنند، یک رژیم سیاسی ویژه که با اخلاق و هویت استالین گره خورده است. کُل تئوریسین ها و پژوهشگران استالینیسم (آقایان ل. د. تروتسکی(L.D. Trotsky)، ر. پایپس(R. Pipes)، ی. فروم،( E. Fromm) الف. ن. مدوشیوفسکی(A.N. Medushevsky)، ج. خ، پوپوف(G.Kh. Popov) و بسیاری دیگر) ویژگیهای زیر را در استالینیسم مشخص کرده اند:
– دیکتاتوری شخصی و کیش شخصیت؛
– توتالیتاریسم و دولت پلیسی؛
– سیستم فرماندهی – اداری و بوروکراسی بی بندوبار.
مارکسیسم – لنینیسم بما می آموزد که قدرت شخصی، حزبی، و غیره وجود ندارد. قدرت همیشه در دست طبقه(و گروه مجزای آن) از طبقه می آید و بنفع طبقه بکار گرفته میشود.
دیکتاتوریهای شخصی و حزبی وجود ندارد، تنها دیکتاتوری یک طبقه بر طبقه دیگر وجود دارد و در جامعه طبقاتی غیر از این نمیتواند راه دیگری باشد.
منظوراز«دیکتاتوری» (سیستم حکومتی سفت و محکم قدرت نامحدود یک شخص) فقط سُلطه علنی طبقاتی، و دیکتاتوری طبقاتی عریانی است که در شدیدترین سرکوب و ستم طبقات و اقشار استثمارشده توصیف میشود.
قدرت مفرط در دست یک رهبر هنوز هم بخودی خود وی را به یک قدرت تبدیل نمیکند، بلکه این تنها طبقه حاکم است که به وی اختیار تام و وسیع ترین قدرت را داده است که اراده اش را سریعا و بطور مؤثر بکار گیرد.
درجه انحصارطلبی و مظهر شخصیت سیستم سیاسی بما نشان میدهد که آیا اینک طبقه بصورت تمام و کمال یا گروهی مجزا حکومت میکند. بنابراین، دمکراسی پارلمانی میگوید که ازنظر سیاسی کُل طبقه سرمایه داران بر کُل فرمانروایی میکند. در فاشیسم، فقط یک جناح از سرمایه مالی بر کُل حکومت میکند.
ولی همه اینها در تئوری است، بنابراین برگردیم به استالین. استالین با دبیرکل بودن کمیته مرکزی حزب و بعدا رئیس شورای وزیران اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، «قدرت مطلق» را در دست خود نداشت، و قدرت وسیع و خارق العاده ای نداشت (حتی طی جنگ بزرگ میهنی). وی یک حاکم دیکتاتور نبود، نه به آن مفهومی که بعضی ها میخواستند ببینند. ژوزف ویساریونوویچ بطور کامل از همه تصمیمات حزبی و شوروی فرمانبرداری میکرد، و منوط به آنها بود. این باصطلاح «کیش»(شخصیت) اغلب جنبشی مردمی، از خود توده ها بود، و بیشتر یک سپاسگزاری و احترام گذاشتن به لیاقتهای استالین بود تا «کیش»( شخصیت). قطعا، برخی اوقات از مرزهای قابل قبول، هردو، پائین و بالا میگذشت – و استالین بشدت با عدمتأئید به چنین چاپلوسی زیاده از حد عکس العمل نشان میداد.
از اینرو، استالین در یکی از پاسخهای خود به مقامات چاپلوس مینویسد: «شما از وفاداری خودتان به من حرف میگوئید… من بشما نصیحت میکنم که اصول فاسد وفاداری به اشخاص را دور بریزید. این یک شیوه بلشویکی نیست. وفاداری به طبقه کارگر، حزب آن، و دولت آن داشته باشید… ولی آنرا با وفاداری به اشخاص، با ریاکاری گولزنک اشتباه نکنید…» استالین همچنین غرایز توده ها جهت تمجید از شخصیتهای فردی، بویژه خودخودش را بشدت مورد نکوهش قرار داد. در پاسخ به کتاب قریب الوقوع «داستانهای کودکی استالین»، خود ژوزف ویساریونوویچ نوشت: «من شدیدا مخالف انتشار «داستانهایی درباره کودکی استالین» هستم. این کتاب مملو از اغراق و تحسین فاقد شایستگی است… کتاب درضمیرکودکان(و در ضمیر مردم بطور کلی) ریشه در کیش شخصیتها، رهبرها، و قهرمانان خطاناپذیر دارد. هر کتابی از این نوع … به هدف بلشویکی ما صدمه میزند.
«جوانان» واجد شرایط دولت پرولتاریایی، حضور جمعیت زیاد دهقانی در کشور (اغلب رهبران ایده آل) و بقایای صف آراییهای گذشته در افکار توده ها، دستآوردهای بزرگ حزب کمونیست اتحاد شوروی(بلشویکها-CPSU) تحت رهبری استالین در تشکیل بنای سوسیالیستی را نیز میتوان علل ظهور چنین پدیده هایی درنظر گرفت. توتالیتاریسم افسانه ای بورژوازیست، که ریشه های آن به اولین تئوریسین و ایدئولوگ تمام عیار فاشیسم – بنیتو موسولینی، نخست در زمینه «دولت مطلق» برمیگردد. مطابق با این «تفکر» رژیم توتالیتر رژیمی است که در آن همه چیز مطیع و در کنترل دولت است.
اما با این وصف، دولت نهادی مستقل نیست، بلکه فقط ابزاری در دست طبقه حاکم است. در جامعه مبارزه طبقاتی، در جامعه ای که تحت فرمانروایی یک طبقه خاص است، همه چیز بنوعی از انحاء مطیع این طبقه است، برای این طبقه کار میکند و بوسیله این طبقه(یا بنام این طبقه) کنترل شده است. سرمایه داران، بدون هیچ توتالیتاریسمی، حتی در دمکرات ترین کشورها، کنترل کامل توده های استثمارشده و تحت ستم را، بر رقبا و خدمتکاران خود اعمال میکنند. تبلیغات و شستشوی مغزی کامل را انجام میدهند، و، اگر لازم شد، سیاست ترور توده ای یا فردی را پیگیری میکنند [برای مثال، آمریکا از برنامه ایچلون(Echelon program)، کُد دولتی برای نظارت که امروزه معروف به پنج چشم است، برنامه پریسم (PRISM) که نام رمز جاسوسی است، و غیره، «قانون میهن پرستی» و زندان خود در گوانتانامو را دارد، و ناگفته نماند مک کارتیسم(قانون ضدکمونیستی)، سیاست ی. هوور(مسئولیت تحقیق درباره جاسوسی خارجی و داخلی آمریکا، و غیره)، استفاده میکند ].
مفهوم «توتالیترتاریسم» به طبقات اجازه میدهد درحالیکه سختترین سیاست سرکوب را اعمال میکنند، بطور آشکار و بصراحت حکمفرما گردند.
بعبارتی دیگر، «توتالیتاریسم»، زمانی که بدون پیوند با شرایط تاریخی واقعی، بدون رابطه با طبقات اعمال شود، به عوامفریبی بورژوازی اجازه میدهد تا هردو، رقبای خود و کشورهای سوسیالیستی را تخریب کند. واژه «توتالیتاریسم» از این زاویه سفسطه آمیز، برای اهداف معین نسبت به سیاستهای استالین بکار گرفته شده است، و از چنین واژه ای یک نام بیمعنا میسازد.
سیستم فرماندهی و اداری ابتکار جامعه شناس و عوامفریب بورژوایی ج.خ. پوپوف(G.Kh. Popov) بود که در مقالاتش درباره سیستم تولید اجتماعی شوروی مینویسد. مانند سیستم فرماندهی – اداری، پوپوف اقتصاد متمرکز برنامه ریزی شده را درک میکند، که توسط اوامر بالا رهبری میشود. از آنجاییکه فقط شیوه تولید و شکلگیری های اجتماعی و اقتصادی وجود دارد، و این دقیقا اقتصاد سوسیالیستی در آن شرایط است، سیستم فرماندهی و اداری وجود ندارد. و این برنامه ریزی اکثرا از پائین به بالا انجام گرفت. همانگونه که ما از دیدگاه سیاسی مشاهده میکنیم، ااستالینیسم چیزی نیست بجز مجموعه ای از افسانه ها و کلیشه های بورژوازی.
عملکرد سیاسی واقعی استالین بعنوان یک رهبر نام خود را از پیش دارد- دیکتاتوری پرولتاریا. البته پیچ و خم ها و مشکلات زیادی وجود داشت. این امر در درجه نخست بدلیل سطح آگاهی طبقاتی توده ها، (نسبت) به سطح توسعه نیروهای مولده، بدلیل موقعیت تاریخی که دولت جوان سوسیالیستی در آن بود و بدلیل مشکلاتی بود که در مسیر ساخت سوسیالیسم قرار داشت. اما مطمئن ترین نشانه جهل، گناه رهبران محلی و بالاتر را به گردن استالین انداختن است. گویی که کاملا همه اشتباهات و زیاده رویها منحصرا به اراده یک فرد، و با دستورات و تأئید اواتفاق افتاده است. این موضعی کاملا اشتباه است، که مسئولیت مستقیم را به یک شخص تحمیل نمود، به کسیکه «همه چیز به او بستگی دارد».
درواقع، استالینیسم افسانه است. دایی جو مسیر مارکس و لنین را دنبال نمود، و از نظر تئوریک، تئوری مارکسیسم و لنینیسم را توسعه داد، و عملا بکار گرفت و همواره در مسیر اصلی این تئوری باقی ماند.
جهت جایگزینی مارکسیسم – لنینیسم ارتدوکس و عمل واقعی دیکتاتوری پرولتاریا سندی جعلی، و شباهتی مصنوعی از «استالینیسم» ضروریست. از برتری و نفاق بین لنین واستالین جهت بی اعتبار کردن هردوی آنها، فقط بورژوازی سود میبرد، و فقط برای سرمایههای بزرگ واجب و خوشآیند است که عملکرد خلاقانه استالین را در گرایشی مستقل و مجزا نشان دهد، و تا آنجایی که ممکنست مارکسیسم – لنینیست را مخفی و مبهم سازد که ما بهیچوجه نتوانیم سرمایه داری را شکست دهیم و با بنای سوسیالیسم، یک زندگی عاری از ستم و استثمار برپا کنیم که فاقد فقر و رنج بشری باشد.
برگردانده شده از:
The Question of Stalinism