ازهم گسیختگی های ملی وقومی را میتوان زیر چتر ناسیونالیسم به هم پیوند زد ووطن را حفظ نمود ؟
از مباحث پیچیده در جامعه شناسی وسیاست یکی هم اصطلاح ” ملت ” است که دانشمندان حقوق وعلوم سیاسی وجامعه شناسان با برخی نقاط مشترک نظریات متفاوت نسبت به این واژه داده اند .با گذشت ازذکر جزئیات ، همه محققان ملت را پدیده تاریخی میگویند که گروه های وابسته به نژاد ها ، زبان ها وملیت های مختلف را در بر میگیرد که وابسته به یک سرزمین معین ، دارای مشترکات فرهنگی ، زبانی ، گذشته تاریخی ، عنعنات ومنافع مادی ومعنوی مشترک بوده تحت یک ارگان متشکل سیاسی بنام دولت بسر میبرند وتابع قوانین ان میباشند .
تعلقات ذکر شده در بالا واز میان همه تعلق به سرزمین واحد احساس ملی گرایانه را ایجاد میکند .
بعد از تجزیه امپراطوری ها دراروپا وتشکیل دولت های مستقل ناسیونالیسم از مفکوره به عمل درامد . این تفکر در کشورهای تحت سلطه استعمار در اسیا ، افریقا وامریکای لاتین نقش بلندی در اتحاد مردمان انها برای نیل به استقلال از استعمار ایجاد کرده بحیث یک تفکر ضد امپریالیستی ازارزشمندی خاص نزد استقلال طلبان برخوردار شد ، ازین جهت امپریالیستها در راس امریکا با ناسیونالیسم وناسیونالستان میانه نیک نداشته انرا ” زخم ناسور ” دربدن این جوامع تبلیغ میکرد ند. زیاد ترین عملیات براندازی حکومتها دران وقت از جانب امریکا علیه دولت های ملی بود که باعث قتل عده ای از ناسیونالیستهاوشخصیتهای ملی نیز گردید .
در ممالک رسته از بند استعمار که متشکل از ملیتهای گوناگونبودند نظریه استعماری ” تفرقه بیانداز وحکومت کن ” اسانترین راه کامیابی تداوم سیاست استعماری انها بود ، طرح انها این بود که کشورهای ازاد شده از قید استعمار متشکل از جمعیتهای دارای ملیتهای مختلف است ، تشدید اختلاف زیر نام زبان ، ملیت وقوم ، تبلیغ عدم رشد متوازن اقتصادی وفرهنگی محلات وسطح سهمدهی در امور نظام میتواند بقای استعمار رادراداره سیستم انها به شیوه های مرموز وغیر مستقیم حفظ نماید با گسترش این شیوه های نفوذ تا تداخل مجدد اقتصادی دران کشورها اصطلاح استعمار نو بکار برده شد .
ناسیونالیسم درجریان قرن نزده بحیث یک اندیشه با سرعت بالنده میان کشورها از اروپا تا مشرق زمین به ظهور پیوست که حاصل ان تشکیل دولتهای ملی بحیث نهادهای حقوقی وسیاسی قبول شده از جانب مردمان این سرزمینهادبود.
منشاء تاریخ سیاسی این اندیشه پیوند به سال ۱۸۱۵ یعنی تدویر کنگره ویانا میخورد که چهار قدرت بزرگ وقت ( انگلستان ، روسیه ، اطریش وپروس ) رابطه قدرت را بر بنیاد تقسم ملتهای کوچک بدون در نظر داشت تمایل انها بین هم عملی کردند . دلیل این کاررا شکست امپراطوری ناپلیون وحل مشکل سرزمینهای اشغال شده توسط فرانسه ارائه نمودند .تقسیم سرزمینها میان قدرتهای فاتح احساسات ملی مردمان مناطق تقسیم شده را بر انگیخت که تا جنگ جهانی اول ادامه یافت . پژوهشگران ضمن ذکر عوامل مختلف جنگ جهانی اول ناسیونالیسم رانیز از عوامل برپایی این جنگ میدانند که بعدها با دموکراسی درامیخت ورژیم های ملی برپا شد .
دران زمان ناسیونالیسم یک مفکوره انقلابی بود که پیروان ان میگفتند اگر در عصر امپراطوری ها ملتهای مختلف بدون در نظر داشت مشترکات لسانی ،مذهبی ، اقتصادی ، گذشته وحال زیر اداره یک امپراطور بزندگی مجبور بودند پس از شکست امپراطوری ها حق دارند با در نظر داشت واقعیتهای ترکیبی شان دریک سرزمین واحد اعمال حاکمیت نمایند ودولت مستقل تشکیل دهند .
فاصله ۲۰ سال بین جنگ جهانی اول ودوم حیثیت یک اتش بس را داشت که اندیشه ناسیونالیستی دران برهه زمانی کوتاه تا سطح فاشیسم رشد کرده هتلر در صدد تفوق نژادی بر سائر کشورها شد واین نوع خطر ناک ناسیونالیسم مجددآ بر استقلال وحاکمیت کشور ها ی مستقل سایه افگند .
از پیامد هدی جنگ جهانی دوم سرعت افزایش ازادی خواهی وتاسیس دولتهای مستقل بود که با فروریزی استعمار در اسیا ، افریقا وامریکای لاتین اوج گرفت و ناسیونالیسم مجددآ بحیث یک اندیشه ازادی خواهی جایگاه بلندی در عرصه سیاسی جهان بخود بازکرد .اصطلاح ملی در سیاست بسیار عام شد وبا هر نام وجریان ضد امپریالیستی یکجا ذکر میشد مثل جنبشهای ازادی بخش ملی ، دولت ملی ودموکراتیک ، جبهه ملی ، احزاب ملی ودموکرات ، شخصیتهای ملی و ملی سازی موسسات بزرگ وغیره .
جهان پس از جنگ دوم به قطب بندی سرمایداری وسوسیالیستی منقسم گردید ، همه جنبشهای ازادی بخش که از بند استعمار خلاصی می یافتند از حمایت قطب سوسیالیستی بهره مند بودند وجهان سرمایه با انها در مخالفتهای مختلف در افتیده بود .
باختم جنگ سرد واز میان رفتن قطب سوسیالیستی سردمدار سرمایه وجنگ وارد میدان فراخ یکه تازی گردیده حاکمیت ملی ، تمامیت ارضی وغرور ملی کشورها را پامال نمود .
بیشترین ضربه را درین عرصه کشوری برداشت که برای اولین بار حلقه استعمار انگلیس را در اسیا فروریخته بود . افغانستان با اهمیت موقعیت جغرافیای سیاسی واستراتژیکش از چهار دهه قبل اماج تیر این غول سرمایه وسلاح قرارداشت تا اینکه بران مسلط شد . پیامد این سلطه ارزشهای زیاد ملی وعنعنوی کشوررا دچار دگرگونی ساخت .
حالا جامعه افغانی دارای کدام نظام یا شکل بندی مشخص اقتصادی نیست که بر طبق ان مردم را با نوع تعلق با زمین یا وسایل تولید طبقه بندی کرد .
عواید دولت متکی بر جمع اوری مالیات ومحصولات گمرکی بوده استخراج معادن وتولیدات صنعتی ، فراورده های زراعتی بر اقتصاد دولت نه تنها تاثیر چشمگیر ندارد که از اختیارش خارج هم است .
اقتصاد مافیایی جرمی معین کننده نوع اقتصاد کشور است ، کشت ، پروسس وصدور تریاک ، استخراج غیر فنی احجار قیمتی ونیمه قیمتی توسط باندهای وابسته به تنظیمهای جهادی ومافیایی ، قاچاق چار تراش ، ورود کالاهای مصرفی وکم کیفیت خارجی ، گردش ملیاردها دالر در موسسات دولتی به شکل رشوه ، غصب زمین وتوزیع مجدد ان توسط رهبران جهاد وتفنگداران مشهور ، اعضای پارلمان وحکومت ، غارت ملیاردها دالر امده از خارج وچندین شکل دیگر امور مالی واقتصادی جرمی ونا مشروع مشخصه اقتصاد افغانستان است . درین نظام اقتصادی قاچاق زیر ناممبارزه با قاچاق ، اقتصاد جرمی ودوران پول فساد زده زیر نام مبارزه با فساد حاکمیت دارد.
حاکمان چه وارد شده از خارج چه باغی ها ویاغی های وحشی مخالف نظم وقانون ، و سران ورهبران جهادی مافیایی شده با فریاد نظام غیر متمرکز بخاطر ازادی بیشتر اعمال جرمی وبی بند وباری ها چرخ قدرت نظام را بدست دارند که نمیشود انها را یک طبقه نامید بلکه گروهی از بی بند وبارها ، قانون گریزها وقانون ستیزها ، مافیایی های وابسته به شبکه های خارجی اند که بر کشور حکممیرانند ، تسمه های پیوند دهنده همه شانبیک حلقه بسته بوده وان شبکه های استخباراتی ونظامی امریکا وپاکستان است .
خط فکری نا معینی گاهی زیر نام کفر واسلام ، وباری بنیاد گرایی ومیانه روی در سایه دمو کراسی نیو لیبرالیستی وارداتی رسن پیوند معنوی این بی معنویت ها را میسازد .
وضعیت طبقاتی جامعه نا معین است ، حاکمیت بر بنیاد نوع رابطه با وسایل تولید شکل نگرفته بلکه برمبانی اشکال مختلف اقتصاد مافیایی ونامشروع استوار است نوع تفکر معین وشکل گرفته نزد شان وجود ندارد ، دموکراسی لیبرالی ودر امیختگی ان با اسلام سیاسی طی نزده سال نتوانست موجد خط فکری که مردم دوران جمع شود گردد .
احزاب سیاسی چپ وراست هم در سر گشتگی های وضعیت اقتصادی — اجتماعی جامعه خط معین فکری متکی بر یک تفکر سیاسی عام شمول ارائه نکرده اند واین عیب نه ناشی از عدم توانایی انها بلکه ناشی از نا هنجاری های شکل گیری اساسات نظام اقتصادی — سیاسی وهرم قدرت میباشد .
گرچه مردم افغانستان جدا ازیک اقلیت هندوهای افغانی صد در صد مسلمانهستند اما اسلام سیاسی نتوانست معرف یک اندیشه وطنپرستانه که باعث تجمع همه گردد باشد بلکه این تفکر سبب تفرقه های مذهبی ، ملی ، منطقوی ،زبانی وسمتی گردید . تنظیمها باهم جنگیدند وطالبان همه را تکفیر کردند اما مردم نه تفکر طالبانی را قبول کردند ونه خود شان ظرفیت بسیج واداره مردم را دشتند.
لیبرال دمو کراسی امریکایی با تطبیق کنندگان وارداتی ان که با اسلام سیاسی جهادیون درامیخت کشور را به این سرحد رسانید که اساسات وحدت ملی ویک پارچگی ان روز تا روز ازهم می گسلد وعملآ بدو حاکمیت طالبانی ودولتی منقسم شده است وگروههای شامل در حاکمیت زوزه های شبیه جدایی طلبی را بر می اورند .
زیر چتر اشغال و انواع تفرقه ها پاکستان وایران بسرعت شتابنده نفوذ شانرا در کشور توسعه وتعمیق می بخشند .اکثر تحلیلگران را اندیشه موجودیت یا عدم موجودیت این کشور به شکل تاریخی ان درین جغرافیه منطقه در خود پیچیده است .
دولت دست نشانده وتحت اشغال نه صلاحیت ونه اجازه دارد تا بحیث هرم قدرت با قاعده وسیع عمل کرده عامل ایجاد یک تفکر بسیج کننده طبق منافع ملت گردد .
در چنین حالت شاید خط فکری ناسیونالیستی توام با وطنپرستی بتواند راهگشای زدودن موانع نا هنجار اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی وعقیدتی ملت گردیده بحیث یک چتر وسیع زمینه ساز وحدت وبسیج مردم گردد ، چنانچه تجربه ذکر شده کشورها در قرن گذشته این مزیت را داشته است ، زیراین چتر عقاید مردم ، احساسات وعنعنات ورسوم پسندیده مردم ، همدلی وهمگرایی مردم ، منافع مشترک مادی ومعنوی مردم ، ارزشهای قومی ، محلی ، سمتی وزبانی مردم حفظ ، توسعه وارتقا داده شده خطرات تفرقه ودسترسی بیگانگان به حاکمیت وتمامیت ارضی مرفوع میگردد .
ناسیونالیسمی که دران تفوق طلبی واضافت خواهی جا نداشته عامل وحدت سراسری در برابر طرحهای محلی
وسمتی وقومی گردیده دروجود دولت سکولار در مقابل بنیاد گرایی وافراطیت به مبارزه بپردازد ، رشد متوازن را تامین نماید ،بر همه موانع وعوامل تفرقه ها واختلافات دامن زده شده غلبه نماید .