جهان در یک قدمی فاجعه و ناخویشتن داری رهبران سیاسی…

نویسنده: مهرالدین مشید افغانستان در حاشیه ی حوادث؛ اما در اصل…

چند شعر از کریم دافعی (ک.د.آزاد) 

[برای پدر خوبم کە دیگر نیست]  ترک این مهلكه با خون…

مکر دشمن

  نوشته نذیر ظفر با مکـــــر خصم ، یار ز پیشم…

نویسنده ی متعهد نمادی از شهریاری و شکوهی از اقتدار…

نویسنده: مهرالدین مشید تعهد در قلمرو  ادبیات و رسالت ملی و…

اهداف حزب!

امین الله مفکر امینی      2024-12-04! اهـــــدافِ حــزبم بـــودست صلح وصفا ی مــردم…

پسا ۷ و ۸ ثور٬ در غایت عمل وحدت دارند!

در نخست٬ دین ماتریالیستی یا اسلام سیاسی را٬ بدانیم٬ که…

نگرانی ملاهبت الله از به صدا درآمدن آجیر فروریزی کاخ…

نویسنده: مهرالدین مشید پیام امیر الغایبین و فرار او از مرگ؛…

مدارای خرد

رسول پویان عصا برجان انسان مار زهرآگین شده امروز کهن افسانۀ کین،…

افراطیت و تروریسم زنجیره ای از توطیه های بی پایان

نویسنده: مهرالدین مشید تهاجم شوروی به افغانستان و به صدا درآمدن…

عید غریبان

عید است رسم غصه ز دلها نچکاندیم درد و غم و…

محبت، شماره یکم، سال ۲۷م

شماره جدید محبت نشر شد. پیشکش تان باد!

روشنفکر از نظر رفقا و تعریف ما زحمتکشان سابق

Intellektualismus. آرام بختیاری روشنفکر،- یک روشنگر منتقد و عدالتخواه دمکرات مردمی آرامانگرا -…

پیام تبریکی  

بسم‌الله الرحمن الرحیم اجماع بزرگ ملی افغانستان به مناسبت حلول عید سعید…

عید خونین

رسول پویان جهان با نـقـشۀ اهـریمنی گـردیـده پـر دعوا چه داد و…

بازی های ژیوپولیتیکی یا دشنه های آخته بر گلوی مردم…

نویسنده: مهرالدین مشید بازی های سیاسی در جغرافیای افتاده زیر پاشنه…

ادریس علی

آقای "ادریس علی"، (به کُردی: ئیدریس عەلی) شاعر و نویسنده‌ی…

گزیده‌ای از مقالهٔ «هدف دوگانهٔ اکوسوسیالیسم دموکراتیک»

نویسنده: جیسون هی‎کل ــ با گذشت بیش از دو دهه از…

مثلث خبیثه ی استخباراتی ایکه افغانستان را به کام آتش…

نویسنده: مهرالدین مشید اقنوم سه گانه ی شرارت در نمادی از…

اعلام دشمنی با زنان؛ زیر پرسش بردن اسلام و یا…

نویسنده: مهرالدین مشید رهبر طالبان از غیبت تا حضور و اعلان…

ګوند، ائتلاف او خوځښت

نور محمد غفوری  په ټولنیزو فعالیتونو کې د ګډون وسیلې   د سیاسي…

«
»

اخلاق نویسندگی و حرمت قلم؛ آره، اما در کجا؟ دانستن آن مهم است!

سیدهاشم سدید

از چندی بدین سو از قلم برخی از نویسندگانی که حال فهمیده می شود، بعد از این که مخالفین شان علیۀ آن ها دست به افشأ گری می زنند، در سال های سلطنت نادر خان و ظاهرخان، یا قبل بر آن، خود یا پدران شان سر در آخور پادشاهان و وابستگان شان  داشته اند و با شقاوت و بیداد و خشونت پوست از سر مردم برکنده و خون مردمان بینوا را نوشیده اند، و یا در برکندن پوست مردم توسط شاهان و شهزادگان و وابستگان ستمگر و تن پرور و مسؤولیت گریز شان به آن ها به گونه های اخلاصمندانه بدون توجه به رنج ها و زندگی حسرتبار و حقوق مردم یاری رسانیده و قطره قطره خون مردم شریف، ولی فقیر و نادار و محتاج را به کام تشنۀ این جلادان بی وجدان چون آب حیات چکانده اند تا هیچگاه مرگ به سراغ شان نیاید و عمر ننگین شان به آخر نرسد، آهنگ های شرین، بدیع و نغز در خصوص اخلاق نویسندگی و حرمت و شرافت کلام و قلم، و احترام به انسان و انسانیت به گوش می رسد، که نه تنها خوش آیند نیستند، بلکه به نهایت درجه کریه و مشمئز کننده و ضجور نیز می باشند؛ نه از آن جهت که احترام به قلم و حشمت و منزلت کلام نیکو و خوش و زیبا و مستحسن چیزی بدی است، یا در نوشتن، هنجار های نیک و شائسته و مورد پسند یک جامعۀ اخلاقی را در نظر داشتن عمل زشت و قبیح می باشد، بل بدان دلیل که شنیدن این سخنان از زبان انسانانی که خود و پدران شان تا دیروز در میان هم سلکان شان مستهجن ترین کلمات را، وقتی سر شان کمی گرم می شد، حتی در موقع بحث های ادبی با برخی از شعرأ، یا در مواقعی که دلقکان دربار مثل غیاث مسقره (مسخره) و گاهی هم در ساعات رسمی در درون دفاتر های شان به پیروی از نویسنده های ایرانی چون صادق هدایت و… ترجیح می دادند بخشی بخصوصی ادبیات و زبان مردم کوچه و بازار یا ادبیات و زبان  زاکانی و ایرج مرزا را به کار ببردند ( که من مخالف آن نیستم؛ زیرا می دانم که این کار، یعنی آزاد کردن زبان از قید و بند اندیشه های کهنه به نام اخلاق یکی از راه های رشد زبان است، حتی اگر برخی کلمات ناپسند پنداشته شده در آن استفاده شود، چرا که کلمات ناپسند هم جرء زبان هستند و بعضاً برای بیان دقیق و گویای مطلب و مفهوم و تشریح اعمال و شخصیت های خوب و بد بدان ها نیاز پیدا می کنیم)، امروز روی لباس های اروپائی که به سختی نصف تن نازنین شان را پنهان می کنند، ردای شرافت و اخلاق و جامۀ بلند عیسی را به تن نموده و می خواهند به مردم درس اخلاق و انسانیت بدهند؛ غافل از این که وقتی سر و کار ما با ادبیات و زبان با تاریخ و با سیاست و با کشور داری و با مسؤولیت و با مردم و با قضاوت و عدالت و خوب و بد و قانون و بی قانونی و حیله و نیرنگ و دروغ و شائسته و ناشائسته و دوست و دشمن و شاه و گدا، و از آبلۀ دست خود نخوردن و حق دیگران را ضایع ساختن یا غصب کردن مال و منال مردم و مفتخوری و خیانت در امانت و غبن و دسیسه و فتنه و جاسوسی و سؤاستفاده از قدرت و جنایت و خیانت و ماجراجویی و جنگ و خونریزی و کشت و کشتار و فقر و بینوائی و مردن از بی دوائی و تن دادن به خود فروشی برای زنده ماندن و تزویر و ریأ و خون یتیم را نوشیدن و در کنار ظالم ایستاده شدن و بر مظلوم ظلم کردن و از راه رشوه و اختلاس و وسیله شدن برای انتحاری ها ثروت بهم زدن و… می افتد، نه تنها کلمات پسندیده و ناپسندیده را برای توصیف آدم هایی که داری چنان خوی و خصلت های انسانی یا ناانسانی هستند، باید به کار ببریم که به حکم دردی که ما نسبت به افرادی که با بی عدالتی مال و ملک شان غصب شده، از سر زمین شان به جبر رانده شده اند، به زن و فرزند شان تجاور شده است و تجاوز می شود، دختران و پسران، حتی زنان باردار جوان شان به حراج کذاشته شده اند، حق درس و تعلیم و دست یافتن به مقامات عالی مستقیم و غیرمستقیم از آن ها گرفته شده است، به کلینیک و بیمارستان و داکتر و دوا دسترسی نداشته اند و ندارند، در مغاره ها زندگی می کردند و می کنند، نه نان داشتند و دارند و نه آب آشامیدنی و نه لباس، مردمی که در یک زمان دارای ده ها پادشاه، از پولیس عادی گرفته تا آمر پولیس و قوماندان و ولسوال و حکمران و والی و وزیر و شهزاده ها و شاه، تا خیل و ختک هر یک بودند، نمی توانیم چنین کلماتی را، هیچ گاهی، وقتی حکایت از رنج ملت و بی تفاوتی پادشاهان و وابستگان اداری یا قومی آن ها به میان می آید، از یاد ببریم!

وقتی از جبار قاتل، شخصی که در سال های 1348 ـ 1350 جوالی (حمال) های بی گناه را به بهانۀ انتقال بار به گوشه های خلوت و آرامی می برد و بعد از کشتن یا پیش از کشتن با آن ها عمل لواط انجام می داد، لواط و آدمکش و جنایت کار و بی رحم و فریب کار و رذل و بی شرف و… نگویم، چه باید بگویم؟! کدام کلمات را برای معرفی بهتر و دقیق تر چنین شخصی باید استعمال کرد؟ و به چه شکل آن درد و ناراحتی و خشمی را که از شنیدن این خبر حیوانی و غیراخلاقی به انسان دست می دهد باید از خود دور نمود؟

هر کلام، معنی و مفهومی را برای بیان یک احساسی بخصوص ابداع کرده اند که باید در موقع ضرورت به کار گرفته شود؛ نه برای آن که آن را مانند یک شئی تزئینی بالای “رفک” بگزاریم، بلکه برای آن که احساس یا ادراکی را به دقت و با جزئیات هر چه تمام تر و رسا تر، به گونه ای که هست و بود و شنونده انتظار دارد، به تصویر درآوریم.

اگر عبدالرحمن خان را شاهد باز و پرخور و ستمگر و خشن و خون ریز و متعصب و نوکر انگلیس و… ننامیم، چه بنامیم؟! ما این خصلت ها را برای این دو شخص، بطور مثال، از خود نساخته ایم! این ها انسان ها به حکم تاریخ و چشم دید و تجربۀ مردم انسان هائی دارای همین خصائل بودند!

هزار ها انسان، آنانی که در دوران امیر عبدالرحمن خان زندگی می کردند و خود شاهد بودند، این حرف ها را می زدند! داستان های ستمگری های وی بر هزاره ها را کسی نمی تواند انکار کند! هزاره های کویته شاهد زندۀ بیداد این پادشاه ظالم و ستمگر هستند! حال اگر این انسان را متعصب و ظالم و خونخوار می نامیم، کار ناروائی انجام می دهیم؟ چرا؟

و اگر بخواهیم همان برهه ای از تاریخ را که این شخص پادشاه بوده است به تصویر بکشیم ، به تمام معنی و با تمام خطوط و رنگ ها و جزئیات آن، همانگونه که بوده است، نه از روی خوش بینی یا تعهد به دفاع از وی آنگونه که مبوده است، با مسؤولیت یک انسان دارای مسؤول و باشرف و باوجدان، در مورد به تصویر کشیدن شخصیت و اخلاق وی چه کلماتی را به کار خواهیم برد؟

و اگر قضاوت مطابق به حقیقت، آنچه در مورد وی گفته شد، مطابق عین و اصل باشد، این حقایق را با کدام زبان و با کلمات بیان خواهیم کرد؟

آن کار شرم آوری را که او با بچه ها می کرد، هر چه بنامیم: همجنسگرائی، بچه بازی، لواط، شاهد بازی، غلامبارگی و… همه دارای یک معنی هستند و هیچ تغییری در چه بودی و چیستی عملی که انجام می داد،  به میان نمی آورد، اگر قصد واقعاً توضیح یا بیان کار یا این خصلت وی باشد!

حبیب الله خان را با کم و بیش یک صد زن ـ به برخی روایت چهار صد زن ــ با این همه زن، چه باید بنامیم؛ غیر از این که زنباره و عیاش و خوشگذران و مسرف پول ملت و پادشاهی بی غم باش و… بنامیم! یا اگر بگوئیم که با وارد کردن بدعت در اسلام، از راه وادار ساختن علمای دینی دولت که عمل زن گرفتن بیش از آن چه را در قران مجاز دانسته اند، به گونه ای اسلامی بخوانند، اگر یک بدعت گذار نخوانیم، چه بخوانیم؛ خواهند گفت شما “ده خمیر موی می پالید.” اگر جیره خور و دست نشاندۀ انگلیس ننامیم، چه بنامیم؟ کدام کلمه یا کلمات را باید برای به تصویر کشیدن خصوصیت های این پادشاه به کار ببریم که به قلم و کاغذ اهانت نشده باشد ـ اگر ما از جمله کسانی باشیم که به ما درد رسیده باشد، یا کسانی باشیم که خویش را در درد دیگران شریک ببینیم؟

آیا این مرد با آن همه زن، می توانست به کار کشور و مردم برسد؟ ملک زیر سیطره انگلیس قرار داشت. به دست آوردن  آزادی و استقلال آن یکی از وجیبه های اولیۀ وی بود. آیا او با آن همه خوش گذرانی و زن و با آن زندگی آرامی که عادت نموده بود، حاضر می شد خود و زندگی و پادشاهی و آن حرم بزرگ را به خطر بیندازد و با انگلیس برای گرفتن استقلال به جنگ برخیزد؟ آیا ساختن آن همه تفرجگاه ها در جلال آباد و… درحالی که مردم نان خوردن خود را نداشتند ضروری بود، یا ساختن یکی دو فابریکه و…؟

صفاتی را که برای این پادشاه مناسب می دانید، اگر ما اجازه نداریم او را ترسو، فرصت طلب، خودمحور، عیاش، زنباره بی تفاوت در برابر مردم و کشور و خوش گذران و… بخوانیم، و انسانی که سائر مسؤولیت های خویش را هرگز جدی نمی گرفت و ترجیح می داد تا ابد  حلقۀ غلامی انگلیس در گردن ملت باقی بماند و خودش با پول مستمریی که از آن ها دریافت می کرد بی ننگانه زندگی کند، بی ننگ بنامیم، شما لطف کنید اخلاق و خصلت و شخصیت او را بما معرفی کنید تا ما به اشتباه خود پی برده از شما معذرت بخواهیم!

جدل ما شخصی نیست! مناظره ای است بر سر یک انسانی که ادارۀ ملک و ملت به دستش بود و باید به ما و به کشورما خدمت می کرد! باید وظایف و مکلفیت های خویش را به نام یک پادشاه ایماناً و وجداناً و از روی تعهدی که در برابر خدا و خلق، مرده و زنده، و تاریخ داشت، بجا می آورد!

صفاتی را که طی دو یا سه مقالۀ اخیر از شاه امان الله خان بیان داشته ایم، آیا برای او به نا حق نسبت داده ایم؟ این مرد بدون شک اشتباهاتی داشته است، اما اشتباهاتش را با آرمان هایش و با آنچه کرده و می خواست بکند، که نماندنش، مقایسه کنید، بعد ببینید که آیا این انسان را هم می توانیم در همان ترازو بیندازیم که حبیب الله خان و عبدالرحمن خان را انداخته ایم؟ قلم ما در اصل و اساس به اهانت عادت نه کرده است. خوب را در همان حدی که خوب بوده است، به ماسب ترین وجه خوب می گوئیم، و بد را در همان حدی که بد بوده است، به مناسب ترین وجه بد می گوئیم؛ نه کم و نه زیاد!!

و نادر خان را با آن همه دسیسه و  توطئه و ارتباطات پنهان و آشکارش با مرتجعین مثل مجددی ها، نقیب ها، عبدالقدوس ها و… و با انگیس، درحالی که یک تعداد انسان های شریف، چه عالم دینی و چه مردم عام و چه مردم تحصیل کرده و مترقی و روشنفکر، می خواستند کشور و مردم را به سوی ترقی و تجدد و آبادی پیش ببرند، با کدام الفاظ، غیر از این که بگوئیم توطئه گر و حیله گر و دروغ گوی و فریب کار و پیمان شکن و قرآن خور و… بود، می توان برای نسل های آینده بهتر معرفی کرد؟!

انسان ها دارای خصائل متعدد، خوب و بد، هستند. اگر این خصائل را تعریف کنم و وجه حقیقی این انسان ها را همانگونه که هست به تصویر بکشیم، اگر حق داشته باشیم ـ که باید با ارتباطی که ما به عنوان مردمانی که همه  در یک کشور زندگی می کردیم یا می کنیم و این کشور به مثابۀ مادر ماست و هر یک در برابر آن به نوعی مسؤولیت داریم و هیچ چیزی نیست که به همۀ ما تعلق نگیرد ـ که باید این حق را به عنوان کسی که جزئی از این اجتماع هستیم داشته باشیم، آیا باید آن ها را آنگونه که بودند یا هستند، با مناسب ترین کلمات، معرفی کنیم یا نه؟

مسؤولیت ما در برابر مردم و در برابر قلم گفتن حقیقت است! نه پنهان کردن حقیقت به بهانۀ رعایت عفت قلم و… حرمت قلم با گفتن عین حقیقت با همه جزئیات آن حفظ می گردد، نه از راه بستن زبان قلم با آوردن بهانه ها، از قبیل نوشتن یا ننوشتن کلمات غیراخلاقی و غیره و غیره! انسان هایی که کار های غیراخلاقی انجام می دهند، باید با استفاده از کلمات مناسب (غیراخلاقی) اعمال شان معرفی شوند؛ و الا شما قادر به معرفی درست و کامل آن ها نخواهید شد! ترسیم تصویر حقیقی این چنین انسان ها ادا کردن دین در برابر مردم مستضعف و درد کشیده و مظلوم است و دفاع کردن از این اشخاص به هر نام و نشان، حتی به نام حفظ حرمت قلم، شریک شدن در گناه، چه خرد و چه بزرگ، گناه کاران است؛ در ردیف مردمان ناستوده، بد و فرومایه!   

وظیفۀ ما مردمانی که در صف درد کشیدگان بینوا و رنجبران بی سرپناه و ژندپوشان بی جای و جاه، بی کاران بی روزگار، ستم کشیدگان شهان بی شمار، گرسنگانی که همیشه نان آور مفتخواران بالانشین بوده اند، با احساس و قلب رؤوف و وجدان بیداری که داریم، باوجودی که دیکران را خوش آیند هم  نیست، و برخی هم بنام روانشناس ما را دیوانه می خوانند، همین است که به حکم وجدان همان چیزی را بنویسم که حقیقت است، حتی اگر مردم آن را غیراخلاقی بنامند!

صف ما از صف اشراف زادگانی که اشراف زادگی شان را شاهان جابر و رسوا و عیاش و بی کفایت و طفیلی، مانند لوئی چهارده ها، برای شان عطأ می کرد یا عطأ می کند، نه اشراف به معنی مردمان واقعاً شریف، مردمانی دارای شرف و وجدان و بزرگی در کار دین و دنیا، جداست! ادبیات ما ادبیات رنجبران و مستضعفین و درد رسیدگان است؛ آنچه همه چیز را بی کم و کاست، رک و راست، بدون ملاحظه و بدون شرم به میدان می اندازند! کسی که از کردن کار شرم آور شرم نکند، چگونه ما از گفتن آن شرم کنیم؟؟!!

ما می دانیم که برخی از نوکران این جابران خونریز امروز برای خواباندن قهر مردم عذاب کشیده، مردمی که قرن ها رنج کشیده اند، قرن ها زیر ستم قرار داشته اند، قرن ها استثمار شده اند، قرن ها حاصل عرق جبین شان را دیگران ربوده اند، قرن ها اطفال شان شب ها گرسنه و گریه و ناله از گرسنگی تا صبح نخوابیده اند، قرن ها بدون دوا و درمان بوده اند و به اثر یک بیماری عادی افریت مرگ گلو های شان را فشرده است، قرن ها دختران و پسران و زنان شان از سوی زورمندان، درباری و غیر درباری، مورد آزار قرار گرفته اند، قرن ها منت و خواری کشیده و توهین و تحقیر شده اند، قرن ها بی سواد نگهداشته شده اند و…  امروز برای نجات از ملامتی مردمی که حال می دانند چه ناروائی های نسبت به آن ها بنام “علمای دین” و بنام “سایه های خدا” و یاوران رنگارنگ شان روا داشته شده است، دست به ترفندی به نام احترام به قلم و حفظ حرمت کلام و کاغذ و نویسندگی می زنند تا باشد هم خود و هم پدران مجرم و گناه کار خویش را از شر قلم درد دیده ها نجات بدهند. ولی این کار جائی را نمی گیرد؛ زیرا زخم ها آن قدر عمیق اند، که التیام آن ها، همانطور که طی قرن ها به وجود آمده اند، قرن ها، یا شاید هزاره ها به کار داشته باشند!    

اجحاف گوناگون و خیانت های متنوع و جنایات مختلف سردمداران این کشور و یاران شان را، نه مردم و نه تاریخ، به هیچ صورتی نمی توانند فراموش کند؛ با هر تلاش و تقلایی که باشد.

تاریخ نویسان درباری و ریزه خواران و ایادی آن ها که هنوز هم زنده هستند و هنوز هم با منتهای رذالت ( کاربرد کلمۀ رذالت، مثلاً، برای کسی به کار می رود که یکی از کار هایش پنهان نمودن حقایق آشکار است. این عمل چیست جز زشتی، فرومایگی، دنائت و پستی یا همان رذالت؟ حال اگر این شخص را رذل می گوئیم، کجای این کار بی حرمتی به قلم است. آیا بیان کردن حقیقت توهین به عفت قلم است؟)  می خواهند تاریخ کشور را، حتی آن چه را مردم در همین زمان و در دوران حیات خود به سر چشم دیده و می بینند، تحریف کنند، کسی از یاد نمی برد.

برخی از این مورخین یا نویسندگانی که یا خود راساً و در دوران حیات این جنایتکاران سیاسی ـ مذهبی خائن به مردم و وطن طی قرون متمادی، همینگونه در حال حاضر، در خدمت این ها بودند یا هستند، یا اینکه اولاده های شان وظیفه پدران خویش را با وفاداری به پیش  می برند، امروز برای این که آن خائنین کثیف را از زبان و از قلم تند و منصفانۀ، ولی به جا و برحق مردم، در امان داشته باشند، می خواهند به مردمی که هزار ها بار نسبت به این ها خوش اخلاق تر و متصف به نیکوئی هستند درس اخلاق بدهند که استفاده از کلمات درشت و… در نوشته ها شناعت و قباحت و بداخلاقی و بی تربیتی و بی  احترامی به قلم است، و نشانی از بزرگواری و عزت و فضیلت و… در آن نیست و از ما می خواهند با خلق و خوی نیکو و اخلاق عیسی مسیح، که به نظر این ها خصلت یک نویسنده خوب پنداشته می شود، با زبان اعیان و اغنیا و بلندپایگان و نجبا و ملایان درباری که نا گزیر بودند در دربار ها و در برابر سایه های خدا به زانو افتاده و به کار ببرند، قلم بر روی کاغد در کشیم. بدون این که به این فکر کنند که آیا ولی نعمتان شان در حق این ملت با همین اخلاقی که امروز این ها به ما می نمایانند، بر می خوردند یا نه؟!

این ها فراموش کرده اند، یا برای شان گفته نشده است، که احترام به کسانی صورت می گیرد که نسبت به دیگران، بخصوص زیردستان و به طور اخص نسبت به رعایا بزرگواری و صلۀ رحم نشان داده، حرمت دیگران را نگهداشته، دیگران را عزت و احترام کرده و دیگران را گرامی داشته باشند، نه به به آنانی که به دیگران  جفأ و تعدی ورزیده باشند!

ما امروز در قرن بیست و یکم قرار داریم، پیشرفت های چشمگیر و غیرقابل باور بشر  قوت از سر ما می پراند! کشور های پیشرفتۀ جهان به میلیون ها تن میوه و سبزیجات و خوراکه را سالانه برای روز مبادای خویش ــ تبدیل به انرژی ــ زیر خاک می کنند. در منازل مصون و زیبا با آب گرم و مرکز گرمی و آب نوشیدنی صحی، در حالی که بسیاری از خانواده ها دارای دو موتر هستند و هیچ گاهی بی برق نبوده اند، کودکان شان به کودکستان و مکتب می روند، جوانان شان به دوره های کار آموزی دست رسی دارند و کار، اگر کسی بخواهد، برای همه وجود دارد، و کسانی که از تنبلی بی کاری را به کار کردن ترجیح می دهند، برای پیشبرد زندگی دولت کمک شان می کند؛ در همین عصر در کشور ما مردم هنوز هم در مغاره ها زندگی می کنند و…

و یک تعداد ار انسان ها مانند کرزی و احمد زی و… بدون این که به این انسان ها فکر کنند با زد و بند های ناشریفانه چه با همگنان داخلی خود و چه با همگنان خارجی خود مردم را می چاپند و هر روز به وسیلۀ انتحاری ها و بوسیلۀ طالب و داعش و امثال این ها به خاک و خون می کشند و خود هیچ کاری در راستای نجات مردم از این جهنم انجام نمی دهند. امرخیل با تقلب در آرای مردم، حال به نفع این یا آن، چنان وضعیتی را بوجود آورد که نزدیک بود کشور به دو پارچه تقسیم شود، ولی خدا فضل کرد؛ اما پی آمد های آن کار این خائن کشور رابه  لبه تباهی رسانید. چهرۀ واقعی  این انسان ها را، یا کسانی را که به دفاع از این ها برخاسته اند، با چه خطوطی، با چه رنگ هائی، با کدام قلم ها و با کدام کلماتی باید به مردم وانمود؟

اگر دزد و جنایت پیشه و جاسوس و خائن و وطن فروش و کسی را که شاه و وزیر و رئیس و… است و به جای کار، شب و روزش در عیش و عشرت و تنبلی می گذرد و مال و دارائی مردم را می رباید، یا سائر دزدان جنایت پیشه گان را،  دزد و جنایت پیشه و جاسوس و خائن و وطن فروش و اختلاس کنند، و به تبع این خصلت ها بی شرف و بی وجدان و رذل و کثیف و نامرد و… نگوئیم، پس چه بگوئیم؟؟

تعجب ما در این است که این اخلاقیون و پیامبران ادبیات گل و بلبل و مهر و محبت و عشق و نور و بخشش، وقتی خود در بارۀ امین و ملاعمر و حکمتیار و سیاف و نوازشریف و مشرف و ملافضل الرحمن و حمیدگل و هیتلر و برژنیف و چنگیز و تیمور و خونخوارانی از این دسته و رسته بحث می کنند، توصیه های خود در مورد اخلاق و عفت قلم و کلام را از یاد می برند و چنان با دهن دریده صحبت می کنند، هر چند حق دارند، که “تاجور” هم از شنیدن آن شرم می کند!! نوشته هائی که همان قضیۀ یک بام و دو هوا را به یاد می آورد!! بام ما، اما، یک هوا دارد؛ نه دو هوا؛ هوائی حق طلبی و حق گوئی، خواه خوب و خواه بد!!

برخورد ما با این چنین انسان ها، انسان هایی که از نادرها  و امین ها  و مجددی ها و ربانی ها و عمر ها و کرزی ها و غنی ها و عبدالله ها و همجنس های شان دفاع می کنند، برخورد توده هائی است که از دست این ها رنج کشیده اند؛ ملک و وطن شان به تاراج رفته است؛ به خاطر این ها سال ها بیگانگان قلدر وطن شان را اشغال کرده اند و دار و ندار شان را به یغما می برند و و خود شان را در خون نشانده اند و…

این درد را فقط دردمندان می توانند حس کنند. و همین درد است که چنین آتشی را به جان ما روشن نموده است؛ آتشی که نه حرف مستهجن می بیند، و نه کلام مستحسن!!

نویسندگان مانند من از جمله ای اشراف نبوده اند که شریک جرم دربار ها بوده باشند و اکنون به بهانۀ حرمت قلم و کلام و… از مردم رنج کشیده بخواهند دزدان و غارت گران و جانیان و خائنین و وطن فروشان و… را با کلماتی مانند، آقا و عزتمند و جلالتماب و والاحضرت و اعلیحضرت و… یاد نموده و آنانی را که قلب های شان را به درد آورده اند و سینه های شان را شرحه شرحه کرده اند، ببخشند. و با این کار، خویشتن خویش را  پیش وجدان خود و به پیشگاه خلق های درد دیده شرمنده بسازیم!