ائتلاف های شکننده و شجره نامۀ سیاه سیاستگران افغانستان
نویسنده: مهرالدین مشید
تغییر ناپذیری طالبان و ناتاثیر گذاری مخالفان اعتماد باخته
افغانستان طی نیم قرن اخیر گرفتار چرخهای از خشونت، وابستگی منطقهای و بحران مشروعیت سیاسی بوده است. یکی از پرسشهای بنیادین امروز این است که با وجود کارنامههای مخدوش سیاستگران گذشته و حال و وابستگی های سیاسی پ استخباراتی آنان، آیا امکان شکلگیری ائتلافهایی تازه، مستقل و کارآمد برای نجات کشور وجود دارد؟ با دید خوش بینانه گفته می توان که امکان ائتلاف نو وجود دارد، اما تنها در صورتی که از مدلهای چهره محور، وابسته و قبیلهای گذشته عبور شده و ائتلاف بر محور ارزشها، ساختارهای مدنی و نسل جدید شکل گیرد.با تاسف که سیاست افغانستان در چهار دهه اخیر بیشتر تحت سلطه چهرههایی بوده است که وابستگیهای منطقهای، سابقه خشونت، فساد ساختاری یا ناکارآمدی مدیریتی داشتهاند. این میراث سنگین تاریخی سبب ایجاد بیاعتمادی اجتماعی نسبت به سیاستمداران، ائتلافها و پروژههای سیاسی در افغانستان شده است. با این حال، فروپاشی جمهوریت، حاکمیت طالبان، بن بست سیاسی و مهاجرت گسترده نخبگان، امکان شکل گیری ائتلافهای جدید را دوباره در مرکز بحثها قرار داده است.
در همین حال گزارش های به نشر رسیده که سه جریان سیاسی همصدا شده اند. در این همصدایی سه جریان سیاسی شامل است؛ حرکت ملی برای صلح و عدالت با رهبری حنیف اتمر، در رهبری شورای عالی مقاومت ملی برای نجات افغانستان چهرههای چون احمد مسعود و عطا محمد نور و یونس قانونی و در رهبری مجمع ملی برای نجات محمد محقق و عبدالرشید دوستم و دیگر رهبران حضور دارند. برای نخستین بار طیف وسیعی از رهبران جهادی و مقامهای تکنوکرات دولت سابق کنار هم آمدهاند و این توافق را «فرصت طلایی برای برقراری صلح پایدار» در افغانستان خوانده اند.
گفته می شود که این ائتلاف در محور جمهوریت پیشنهادی داوودزی شکل گرفته است. به باور داوودزی جمهوریت دوم در ساختار و فرهنگ سیاسی اشتباهات سنگینی داشت. جمهوریت سوم باید، غیرمتمرکزتر، مشارکتپذیرتر باشد و از چهرههای آلوده گذشته فاصله بگیرد. داوودزی بر این باور است که هیچ جریان یا قوم بهتنهایی نمیتواند آینده افغانستان را تعیین کند. بنابراین جمهوریت سوم باید بر پایهٔ؛ تفاهم اقوام، تضمین حقوق گروهها و مشارکت سیاسی فراگیر ساخته شود.
شماری تاکید بر «گفتگوی بینالافغانی» از سوی اعضای ایتلاف را، تلاشی برای جلوگیری از شکلگیری «روایت تازهٔ دولت داری» در افغانستان میداند؛ روایتی که بهجای «افغانیت» بر «عقلانیت و عدالت» استوار باشد. از این نظر، افرادی همچون اتمر و داوودزی که در دورهٔ جمهوریت از «انتخابات شفاف» بیم داشتند و قدرت را به طالبان سپردند، اکنون با میانجیگری ایران در پی بازپسگیری آن هستند تا «حاکمیت بر مبنای قومیت» تداوم یابد. این توافق در حالی اعلام میشود که سه روز پیش افغانستان اینترنشنال گزارش داد که جمهوری اسلامی ایران در دیدارهایی با مقام های پیشین افغانستان، مخالفان طالبان را به سازش با این گروه تشویق میکند. در این اواخر برخی از چهرههای سیاسی مخالف طالبان به ایران رفته اند. ندا محمد ندیم، وزیر تحصیلات عالی طالبان که از چهرههای نزدیک به هبتالله آخندزاده است نیز به ایران سفر کرده است. بعید نیست که ایران مانند گدشته طرح های هزارستان و به گونه ای خود مختاری شمال را مطرح و در این زمینه به قناعت طالبان بپردازد.
با توجه به سیاست های دوگانه ایران در افغانستان، باور ها بر این است که ایران با مشاهده نشانههای «زوال حاکمیت طالبان» تلاش دارد، گروهی از چهرهها و جریانهای مختلف قومی و حزبی افغانستان را در حلقهٔ تصمیمگیری طالبان وارد کند تا در صورت وقوع تغییرات سیاسی، از سهم خود در آیندهٔ افغانستان بینصیب نماند. ایران در صدد تقویت جناح ملاهبت الله است. میان ایران و پاکستان نوعی رقابت خاموش با پاکستان وجود دارد. پاکستان پس از شکست شبکه حقانی در برابر جناح قندهاری ها، روی براندازی طالبان و ایران روی تقویت جناح هبت الله کار می کند. چنانکه در این روز ها ایران میزبان رهبران جهادی و شماری تکنوکرات ها بود و پاکستان میزبان تشکیل شورای جهاد و مقاومت به رهبری عبدالولی راجی بود. هدف هر دو شورا، آشتی با طالبان به هدف تقلیل دادن خطر طالبانیسم است؛ اما شورای تشکیل شده تخت نظر پاکستان، اعلان کرده، در صورت نپذیرفتن داعیه این شورا، اعلان جنگ با طالبان را داده است.
رویکرد هر دو کشور با منافع ملی آنان همخوانی و هماهنگی دارد؛ اما رویکرد ایران با آنکه با منافع ملی این کشور هماهنگی دارد و در عین حال با خواست چهرههایی چون حنیف اتمر و محمد عمر داوودزی نیز سازگاری دارد؛ کسانی که میکوشند از فروپاشی حاکمیت طالبان جلوگیری کنند؛ زیرا فروپاشی به معنای انتقال قدرت به «غیر افغانان» خواهد بود؛ تجربهای که در سال ۲۰۰۱ رخ داد. اتمر مرموزترین چهره در میان مقام های پیشین است.
بر اتمر اتهامات زیادی وارد است، از کارمند خدا تا رابطه با کا جی بی و ام ای ۶ و دست داشتن در انتقال طالبان به شمال و تقلب های گسترده انتخاباتی غنی و حمایت از عامل انفجار جنبش روشنایی؛ اما این بار دیده شود که چه گلی را به آب می دهد و برای چگونه ماموریتی آماده. شده است. او زمانیکه وزیر داخله بود، در انتقال طالبان به شمال بوسیله چرخبال ها نقش داشت. باری طاهر قدیر او را متهم به رهبری داعش نمود. هرچه باشد با توجه به روابط پیشنه او با کا جی بی و بعد با ام ای ۶، هر گونه حساب باز کردن بر وی، بازی دیگر با سرنوشت مردم افغانستان است.
هرچه باشد، نظر ایران با توجه به روابط قومی اتمر و داوودزی با طالبان و پیشینه روابط داوودزی با ایراین کشور در زمان ریاست جمهوری کرزی ارایه شده است. تمرکز به عناصر قومی سبب شده تا به ابعاد دیگر شخصیت هر دو؛ بویژه فساد های گسترده اداری هر دو اشاره ای نشود. این در حالی است که پیش از استحکام پایه های این ائتلاف، از پس لرزه های آن، مبنی بر انشعاب در حزب حق و عدالت و بیرون شدن صلاح الدین ربانی از شورای مقاومت، گزارش هایی به نشر رسیده است. او دلیل مخالفت خود را تجارب ناکام گذشته عنوان کرده است. هرچند ربانی نه نقش فعال سیاسی و نه نظامی دارد و تنها با راه رفتن در سایه پدر، افتخار رهبری شاخه ای از جمعیت را بر سینه می گوید. بعید نیست که جدایی او از این شورا، ریشه در اختلاف های درونی او با سایر شاخه های جمعیت دارد؛ اما نگرانی های مردم افغانستان در پیوند به این ائتلاف و رهبران آن فراتر از جنگ های زرگری میان شخصیت ها و رهبران این ائتلاف است و آن بی باوری مردم افغانستان نسبت به رهبران پیشین جهادی و تکنوکرات ها است. رهبران جهادی هرچند غنی و تکنوکرات های اطراف او را، کارگزاران طالبان می خوانند؛ اما مردم افغانستان هر دو جناح را عامل جنگ های گروهی و فساد و غارت و بالاخره تحویلی ارگ به طالبان تلقی میکنند. مردم افغانستان با توجه به کارنامه های این ائتلاف، این ائتلاف سازی ها را شکلی و پول گرفتن از شبکه های استخباراتی تلقی میکنند. بنابراین به آینده امید بخش این ائتلاف چندان باور ندارند.
ممکن تشکیل این ائتلاف شامل برنامه های کشور های منطقه است، برای آشتی دادن آن با طالبان تا حکومت طالبان از انزوای سیاسی بیرون شود و بدون آنکه تغییری در رویکرد های سیاسی و آموزشی طالبان رونما شود؛ این ائتلاف در نقش ناظر در کابل تشریف فرما خواهد بود؛ زیرا طالبان به هیچ انعطافی باور ندارند و هیچ ائتلافی قادر به تغییر رویکرد های طالبان نخواهد بود. مخالفان اگر فکر میکنند که با طالبان به یک توافق ملی دست می یابند و طالبان انتخابات برگزار می کنند. این خوش بینی مخالفان طالبان را می توان اشتباه راهبردی خواند؛ زیرا طالبان، چیزی کمتر از بیعت به رهبر شان، نمی باشد. مخالفان در موقعیتی قرار ندارند که برای حکومت طالبان چالش جدی تلقی شوند. ملاهبت الله هیچ گاه از داعیه امارت پایین نمی اید و شاید، هدف طالبان از توافق واگذاری چند مقام تشریفاتی برای مخالفان و به نان و نوا رسیدن آنان باشد.
بزرگترین دغدغه، بی اعتمادی مردم افغانستان نسبت به رهبران و سیاستگران پنج دهه اخیر، به شمول طالبان است. بازگرداندن این اعتماد امری ساده نیست و این بزرگترین چالش برای رسیدن به افغانستان، دارای حاکمیت مستقل است. اینکه چگونه رهبران برای بازگشت اعتماد مردم، توانایی تبدیل چالش ها را به فرصت ها دارند. این امری ساده نیست. آنان فرصت های زیادی را از دست دادند و به ندای مردم لبیک نگفتند حالا هم در موقعیتی قرار ندارند که مردم بر روی آنان حساب باز کنند.
شجره نامۀ سیاستگران و ائتلاف های ناپایدار افغانستان
بررسی ائتلافهای سیاسی افغانستان نشان میدهد که ائتلاف ها بیشتر مقطعی و چهره محور بوده است. هرگاه ائتلافهای گروههای جهادی چه پیش از ۲۰۰۱، و چه بعد از آن چون ائتلافهای انتخاباتی مورد مطالعه قرار بگیرند، بیشتر بر محور اشخاص و شبکههای حزبی/قومی شکل گرفتهاند نه بر اساس برنامه و ارزشها. در این ائتلاف ها نه تنها نکات یاد شده نقش داشته؛ بلکه وابستگی های منطقه ای وجهانی هم در آنها نقش تعیین کننده داشته اند. بسیاری از سیاستگران، از تنظیمهای جهادی تا جریانهای پس از ۲۰۰۱ امتداد نیابتی سیاستهای پاکستان، ایران، روسیه، قطر یا کشورهای غربی بودهاند. چنین الگوهایی تا کنون مانع شکلگیری ائتلاف ملی مستقل در افغانستان شده است. نکته مهم اینکه نبود محاکمه یا پاسخگویی برای خشونتها و فساد گذشته سبب شده است که سیاستگران با شجرهنامههای تیره همچنان بازیگران صحنه سیاسی باقی بمانند.
حال پرسش این است که آیا گذشته، آینده را ممکن می ساز یا خیر؟ از منظر نظریههای تحول سیاسی و تغییر رژیم، سه نکته کلیدی چون؛ نظریه نخبگان چرخشی، نظریه ائتلاف های فراگیر و نظریه بحران مشروعیت در این مورد تاثیر گذار اند. از دید نظریه نخست، تغییرات سیاسی زمانی موفق میشود که نسل تازهای از نخبگان جایگزین نخبگان فرسوده شود. افغانستان در مرحلهای قرار دارد که مشروعیت نخبگان گذشته به گونه تقریبی بهطور کامل از بین رفته است. از دید نظریه دوم ائتلافهای موفق باید بر محور ارزشها و اهداف مشترک شکل گیرند، نه چهرهها. تجربههای موفق در کشورهای گذار نشان میدهد که ائتلافهای ارزشمحور میتوانند از دل بحرانها ظهور کنند. از دید نظریه سوم هم طالبان نه تنها فاقد مشروعیت داخلی و خارجیاند؛ بلکه بخش بزرگی از جامعه سیاسی افغانستان نیز در وضعیت «خلا مشروعیت» قرار دارد. چنین بحرانهایی بیشتر فضا را برای ظهور پروژههای سیاسی نو باز میکنند.
امکان و ظرفیت ها و چالش های ائتلاف های تازه
یادآوری نکات یاد شده به معنای آن نیست که هرگونه امکان و ظرفیت ائتلاف های تازه در افغانستان از میان رفته است؛ بلکه ظرفیت ها و امکاناتی وجود دارد که از دل آنها ائتلاف های واقعی ظهور نماید. از جمله این ظرفیت ها از: فرسایش مشروعیت طالبان، ظهور نسل حدید سیاسی در مهاجرت، تغییر نگاه جامعه به سیاست و ضعف و پراگنده گی چهره های سیاسی می توان یادآور گردید.
طالبان ظرفیت اداره کشور را ندارند و اختلافات داخلی، انزوای بینالمللی و بحران اقتصادی، موقعیت آنان را شکننده کرده است. در چنین وضعی، نیاز به آلترناتیف بیش از هر زمان دیگر مطرح است. نسل جوانی که در دانشگاهها، رسانهها و نهادهای مدنی رشد کرده و از تجربه خشونتهای گذشته مبراست، یکی از مهمترین پایههای ائتلافهای نو به شمار میرود. جامعه افغانستان امروز کمتر از گذشته در برابر شعارهای قومی، مذهبی یا جهادی تحریک میشود. مطالبهگری مدنی در حال افزایش است و این تغییر فرهنگی زمینهساز ائتلافهای نو است. تجربه سه دهه اخیر ثابت کرده که چهرههای سنتی توانایی ایجاد اجماع ملی را ندارند؛ بنابراین هر ائتلافی که صرف تکرار آنان را بر روی صحنه بکشد، از پیش محکوم به شکست است.
در ضمن آنکه ظرفیت ها و امکانات برای تشکیل ائتلاف های سازنده و کارا در افغانستان وجود دارد؛ چالش ها و موانعی نیز بر سر راه ائتلاف ها در عین کشور نیز وجود دارد. از جمله چالش ها، به ساختار های ژرف وابستگی های منطقه ای، نبود چارچوب مشترک سیاسی میان نیرو های مخالف طالبان، بحران اعتماد عمومی و خطر انحصار قدرت در ائتلاف های جدید، می توان اشاره نمود.
ائتلاف ناپذیری مخالفان طالبان ریشه در عواملی چون؛ قوم محوری سیاسی بهجای شهروند محوری، رقابتهای شخصی و حافظههای زخمی رهبران جهادی و تکنوکرات، نبود برنامه مشترک برای «افغانستان پساطالبان» و وابستگی بخشی از اپوزیسیون به حمایتهای منطقهای و بازیهای نیابتی دارد. این عوامل سبب شده تا اپوزیسیون بجای یک بدیل ملی به مجموعهای از جزایر منزوی شباهت شباهت پیدا کند.
تجربه تاریخی افغانستان نشان داده است که هر ائتلافی که بر پایه نفی دیگری شکل گرفته و نه بر پایه تعریف« ما» محکوم به فروپاشی است. ائتلاف برضد طالبان زمانی معنا پیدا میکند که نخست از همه نوع شهروندی افغانستان را درک کند؛ چگونگی رابطه دین، دولت و جامعه افغانستان را درک نماید و چیستی جایگاه اقوام، زنان، نسل جوان و مهاجران در نظم جدید تعریف شود. در غیر این صورت، هر ائتلافی نسخهای دیگر از قدرت گیری بیریشه است.
از طرفی هم قدرت های منطقهای همچنان در افغانستان منافع متضاد دارند و از گروههای مختلف حمایت میکنند. حمایت های پراگنده از گروه های مختلف، از سوی کشور های گوناگون خود چالش است، برای تشکیل ائتلاف های واقعی و کارا در افغانستان. نبود چارچوب مشترک سیاسی میان نیروهای مخالف طالبان، از جمله چالش های مهم بر سر تشکیل یک ائتلاف موثر به حساب می رود. با تاسف که اپوزیسیون افغانستان فاقد نقشه راه، منشور مشترک و تقسیمکار سیاسی است. بحران اعتماد عمومی، از جمله مانع بزرگ بر سر راه تشکیل یک ایتلاف واقعی است. مردم افغانستان پس از دهها سال تجربه ائتلافهای شکست خورده به سادگی به پروژههای سیاسی جدید اعتماد نمیکنند. مردم افغانستان انقدر شکار انحصار ائتلاف ها شده اند که از خطر انحصار قدرت در ائتلاف های تازه سخت نگران هستند.اگر معیارهای شفاف و دموکراتیک وجود نداشته باشد، ائتلاف نو نیز به بازتولید همان الگوی گذشته تبدیل میشود.
ویژه گی های یک ائتلاف کارا و موثر
در افغانستان، ائتلاف مؤثر و کارا تنها یک توافق سیاسی نیست؛ بلکه مجموعهای از ویژگیها، ظرفیتها و قواعدی است که میتواند نیروهای سیاسی، قومی، مدنی و فکری را از یک وضعیت پراکندگی به یک جبهه منسجم تبدیل کند. تجربه ۴۵ سال اخیر نشان داده است که هر ائتلافی که فاقد اصول روشن بوده، یا عمر کوتاه داشته یا به ابزار رقابت داخلی بدل شده است.
مهمترین ویژگیهای یک ائتلاف مؤثر و کارا در افغانستان؛ داشتن مبنای روشن، بر پایه اهداف مشترک؛ ساختار سازمانی شفاف و پاسخگو؛ نماینده گی گسترده و واقعی؛ رهبری جمعهی و توزیع قدرت؛ برنامه عمل مشخص؛ اعتماد سازی، همگرایی و فرهنگ کار جمعی؛ توانایی بسیج گری در داخل و جامعه مهاجر؛ انسجام فکری و گفتمان مشترک؛ استقلال مالی و شفافیت؛ سیاست ورزی حرفه ای و دوری از شخصی سازی؛ توان تعامل با جامعه جهانی و میکانیسم ارزیابی، اصلاح و بازنگری دوره ای است. با تاسف که ائتلاف های افغانستان نه در گذشته و نه در حال دارای چنین ویژه گی های جامع و گسترده بوده است.
یک ائتلاف کارا نه بر محور اشخاص و رهبران اقوام؛ بلکه باید بر پایه اهداف مشترک، منافع ملی و چشمانداز جمعی شکل بگیرد. این امر از تبدیلشدن ائتلاف به «باشگاه اشخاص» جلوگیری میکند. در اینصورت کسانی در ائتلاف حضور می یابند که پایگاه اجتماعی دارند، نه صرف عنوان سیاسی. جنین ایتلافی از انرژی رهبری جمعی برخوردار بوده و از هر گونه انشعابها جلوگیری میکند. بدون چنین مبنایی، ائتلاف در نخستین اختلافات فرو میپاشد. چنانکه عدم انسجام فکری، نداشتن توان تعامل با جامعه جهانی، میکانیسم ارزیابی، اصلاح و بازنگری و سیاست ورزی غیر حرفه ای، یکی از دلایل سقوط ائتلافهای گذشته در افغانستان بوده است. ائتلاف کارا در افغانستان نه محصول اتفاق، نه نتیجه فشار جهان و نه یکدورهای است؛ بلکه داشتن برنامه، ساختار است تا اعتماد ایجاد کند و بهجای افراد بر اهداف تکیه کند. در کل گفته می توان که ویژه گی های یک ایتلاف خوب و کارا، داشتن هدف روشن، ساختار منظم، اتکا بر گفتمان واحد، مدیریت اختلافات، توانایی تعامل با جهان و نماینده واقعی از مردم است.
ائتلاف مخالفان طالبان و بازتعریف هویت ملی در افغانستان
افغانستان پس از بازگشت طالبان، نه تنها با فروپاشی نظم سیاسی، بلکه با بحران معنا، هویت و روایت ملی روبرو شده است. در چنین وضعیتی، تلاش برای ائتلاف گروههای مخالف طالبان صرف یک پروژه نظامی یا سیاسی نیست؛ بلکه تلاشی است برای بازسازی «ما»ی جمعی که در چهار دهه جنگ، قومگرایی، مداخله خارجی و سوء مدیریت نخبگان از هم گسسته است.
بازتعریف هویت ملی در افغانستان زمانی ممکن است که هویت ملی نه به معنای نفی تنوع قومی و برتری یک قوم؛ بلکه پذیرش کثرت در چارچوب شهروندی برابر تلقی شود. قرائت انحصاری از دین به هویت ملی آسیب می رساند. با تاسف اسلام در افغانستان یا ابزار مشروعیت قدرت بوده یا سلاح حذف. در حالیکه بازتعریف هویت ملی مستلزم تفکیک ایمان اجتماعی از سلطه سیاسی دینی است. تجربه نشان داده که ملت سازی با اسطورهسازی از رهبران، به استبداد جدید منتهی میشود. هویت ملی باید بر نهاد، قانون و حافظه انتقادی بنا شود.
جامعه مهاجر افغانستان که امروز بیش از هر رمانی قربانی چندلایه تروریسم اند؛ امکانات و ظرفیت هایی دارند که می توانند، حلقه اتصال روایت ملی و هویت ملی با جهان باشد و با دوری از سیاست های هویتی قلیله ای، فضای گفتمان حقوق محور را تقویت نمایند. درست این زمانی ممکن است که دیاسپورا از دهلیز نوستالژی قدرت به میدان مسئولیت تاریخی عبور کند.
ائتلاف مخالفان طالبان، اگر نتواند همزمان با مبارزه سیاسی، طرحی برای بازتعریف هویت ملی ارایه دهد، دیر یا زود به سرنوشت تمام ائتلافهای شکننده پیشین دچار خواهد شد؛ زیرا افغانستان امروز بیش از آنکه نیازمند قهرمان باشد، محتاج روایت مشترک، قرارداد اجتماعی نوین و شجاعت عبور از گذشته است. بنابراین ائتلاف واقعی، نه در میدان جنگ، بلکه در میدان اندیشه شکل میگیرد
خوشبینی مشروط
با وجود شجرهنامههای آلوده سیاستگران گذشته، امکان شکلگیری ائتلافهای تازه در افغانستان وجود دارد؛ اما این امکان مشروط به چند اصل بنیادین است: ائتلاف باید ارزشمحور باشد نه چهره محور نسل جدید باید ستون اصلی ائتلاف را تشکیل بدهد؛ قطع وابستگیهای منطقهای شرط بقا و مشروعیت ائتلاف است؛ برنامه و منشور مشترک ملی باید جایگزین معامله کریهای پشت پرده شود و عدالت انتقالی و پاسخگویی باید به بخشی از پروژه سیاسی بدل شود. بدین ترتیب، آینده سیاسی افغانستان در گرو «تکرار گذشته» نیست؛ بلکه در گرو ظهور سیاستی نو، نخبگانی نو و فرهنگ سیاسی نو است. بنابراین، خوشبینی ممکن است؛ اما تنها زمانیکه که بتوانیم از گذشته عبور کنیم، نه به آن بازگردیم.
باوجود خوش بینی ها و بدبینی ها، اکنون افغانستان را بن بست به ظاهر ناشکننده تهدید می کند؛ زیرا نیرو های نظامی و سیاسی مخالف طالبان از قدرتی برخوردار نیستند که طالبان را وادار به نمکین و تغییر به خواست شان نمایند. در عین زمان مخالفان این گروه هم توانایی آن را ندارند که به گونه مستقل تغییرات مثبتی در افغانستان ایجاد نمایند. در همین حال در سطح منطقه و جهان، اجماعی برای تعویض طالبان بوجود نیامده و برعکس در غیاب یک ایتلاف نیرومند و معنادار و موثر، هر روز خوان تعامل با طالبان گسترده تر می شود.
نتیجه
مردم افغانستان، سرنوشت، به غارت رفته شان را نه تنها در چنگال آهنین طالبان؛ بلکه در دستان حقه بازان سیاسی ای می بینند که نه یک بار؛ بلکه بار بار سرنوشت آنان را به بازی گرفته اند. آنان از این بازیگران بدنام آنقدر بیزار و متنفر اند که هرگاه طالبان اندکی فضا را باز کنند و به حداقل خواست های مردم افغانستان پاسخ مثبت بگویند، بدون تردید، حمایت از طالبان را ترجیح می دهند. سخت سری رهبر طالبان و ضعف و پراکندگی مخالفان، افغانستان را به سوی مدلی از حکومت میبرد که «ثبات ظاهری؛ اما فروپاشی ساختاری» این کشور را تهدید میکند؛ نظامی که در ظاهر نمود دارد و اما از درون نه تنها در حال سقوط و فروپاشی است؛ بلکه با بحران های سیاسی و اجتماعی رو به افزایش نیز روبرو است.
آنچه امروز در افغانستان جریان دارد، ناتوانی طالبان در تغییر و ناتوانی مخالفان در تأثیرگذاری است تا زمانی که یکی از دو متغیر اصلی یا انعطاف طالبان یا ظرفیت اپوزیسیون تغییر نکند، بن بست ادامه خواهد داشت. مسئلهٔ اصلی افغانستان کم بود سیاستگر نیست؛ بلکه کمبود سیاست مدار مسئول است. تا زمانی که اخلاق سیاسی در داخل و در بیرون نهادینه نشود، سیاستگران در برابر گذشته پاسخگو نگردند و ائتلافها بر مبنای منافع ملی و مشارکت مردمی شکل نگیرند. این ائتلاف ها ناپایدار بوده و «شجرهنامهٔ سیاه» سیاستگران فرصت طلب افغانستان همچنان سیاه خواهد بود و هیچ تلاشی به بار نخواهد نشست.
ائتلاف مخالفان طالبان، اگر نتواند همزمان با مبارزه سیاسی، پروژهای برای بازتعریف هویت ملی ارائه دهد، دیر یا زود به سرنوشت تمام ائتلافهای شکننده پیشین دچار خواهد شد. افغانستان امروز بیش از آن که نیازمند قهرمان باشد، محتاج روایت مشترک، قرارداد اجتماعی نوین و شجاعت عبور از گذشته است. ائتلاف واقعی، نه در میدان جنگ، بلکه در میدان معنا شکل میگیرد. 25-12













