منبع: مجله لوکزامبورگ، حزب چپ آلمان، سپتامبر ۲۰۱۴ ـــ
نویسنده: مالته دامیانیوک ـــ
برگردان: فرزاد خاضعی
توضیح مترجم: تحولات کشورهای عربی از دیدگاهی تاریخی فرجام یک دورهٔ رشد و توسعهٔ اجتماعی و سیاسی این کشورها است. فرجامی که از هر نظر با شکست روبرو شد. علل و عوامل عینی و ذهنی این شکست را باید هم در شرایط موجود در این کشورها و هم در بستر منطقهای و بینالمللی آن جستجو کرد. تحولات اخیر در منطقه، آنسوی یأسانگیز سکهٔ پدیدهٔ امیدآفرینی است که «بهار عربی» نام گرفت. اغلب مفسران چپ اروپایی که اوضاع این منطقه را از دیدگاهی انتقادی مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند نقد سیاستهای استعماری را کانون تحلیل خود قرار داده و از نقد و بررسی پراتیک چند ده سالهٔ حاکم بر کشورهای منطقه باز میمانند. اگر بپذیریم که نیروهای فعال در کشورهای عربی و مسلمان محصول شرایط حاکم در این کشورها هستند، نقد این شرایط و کنشگران آن نیز میبایست جای ویژهای را در این تحلیل به خود اختصاص دهد.
پس از بهار کوتاه نوبت چیست؟
رویدادهای «بهار عربی» برداشت افکار عمومی غرب را در مورد منطقه دستخوش دگرگونی کرده است. اعتراضات و شورشهای شمال آفریقا و در خاورمیانه برای نمونه در مصر، بحرین، یمن و یا لیبی علیه مناسبات قدرتی بهوقوع پیوست که از لحاظ صوری تفاوت آشکاری با هم داشتند. پویایی سیاسی این رویدادها نیز به عیان مغایر هم بود. در حال حاضر در کشورهایی که این دگرگونیها در بدو امر به موفقیتهایی دست یافتهاند دو سناریو فرجام این ناآرامیها را تعیین میکند: بازسازی و یا فروپاشی. مورد تونس در اینجا نمونهای استثنایی است که در آن نیروهای چپ در کنار جناح لیبرال نه تنها با اسلامیستهای اعتدالگرا، بلکه با کارگزاران رژیم سابق نیز همکاریهای موضعی دارند. اما بهطور قطع میتوان اذعان کرد که در سراسر جهان عربی جنبشهای اسلامگرا نقش اساسی دارند. موفقیت نیروهای سیاسی ـ مذهبی در منطقه را تنها میتوان از یکسو با درک فرایندهای حاکم در جوامع این کشورها توضیح داد و از سوی دیگر با نگرش به بستر و محل تقاطع منافع گوناگون بینالمللی. این امر از این جهت اهمیت دارد که کنشگران فعال در خاور نزدیک و میانه را نمیتوان بدون در نظر گرفتن روابط خارجی آنها و بدون ارتباطات جهانی آنها مورد بحث قرار داد.
بازسازی یا فروپاشی
در مصر خیمه شب بازی انتخاباتی ژنرال عبدالفتاح السیسی بهطور موقت مرحلهٔ معینی از بازسازی را به اتمام رسانده است. غرب با خشنودی پذیرفته است که فرمانده سابق سازمان اطلاعات ارتش مصر دولت منتخب و قانونی اخوانالمسلمین را ساقط کرده است. احمد ماهر، یکی ازبنیانگذاران جنبش ۶ آوریل از زندان توره چنین نوشته است که: «دیکاتوری نظامی بر مصر حاکم شده است».
اگرچه حقوق دمکراتیک و اجتماعی مردم بهمراتب وحشیانهتر از دوران واپسین دیکتاتوری مبارک سرکوب میشود، اما با این وجود بخش تعیین کنندهای از مردم مصر وضعیت موجود را میپذیرند. این مناسبات پس از دوران ناآرامیهای سیاسی و عدم امنیت داخلی ثبات را بههمراه داشته است. حتی جوانانی که در جنبش اعتراضی سال ۲۰۱۱ شرکت جستند اکنون در شکل جنبشهای پایهای مثل «تمرد» از قدرتگیری نخبگان گذشته پشتیبانی میکنند. این کارزار در استیضاح دولت مرسی عدم وجود امنیت عمومی را دلیل اصلی رأی عدم اعتماد دانست. آشکار است که نیروهای سیاسی که در شرایط متغیر موفقیت کسب میکنند باید هرچه سریعتر دست به کار تأمین امنیت عمومی شوند. چپهای اروپا تاکنون نتوانستهاند عدم موفقیت جنبش اعتراضی مصر را پیگیرانه تحلیل کنند. تصویرهای باقیمانده از میدان تحریر در اذهان عمومی نشان میدهد که نوعی نیاز بهوجود جنبشهای اجتماعی رنگارنگ و آزاد که عدم تعین اختتام یافتهای را در ذهن متبادر میسازد دست بالا را دارد. آصف بیات نخستین فردی بود که در اوائل سال ۲۰۱۳ از بر زبانها افتادن لفظ «آحاد تودهها» Multitude انتقاد کرد و «انقلابهای خودمحدودساز» را پیش کشید که فرصت را برای استقرار ارگانهای بدیل قدرت از دست دادهاند. «انقلابیون در خارج از ساختار قدرت باقی ماندند، زیرا قصد نداشتند قدرت را خود بدست گیرند. اما در مراحل بعدی هنگامیکه متوجه شدند به آن نیاز دارند، ابزار سیاسی ـ سازمان، رهبری، ایدههای راهبردی ـ نداشتند»(بیات؛ ۲۰۱۳). آنها به این ابزار نیاز داشتند تا نگذارند اعوان و انصار رژیم سابق، و نیز موجسواران رنگارنگ یعنی اخوانالمسلمین و یا سلفیستها که نقش محدودی در جنبش ایفا کرده بودند فائق شوند. اما آنها چنان سازماندهی شده بودند که بتوانند قدرت را بدست گیرند.
دومین سناریوی فرجام شورشها نشان میدهد که تا چه حد مهم است که بتوان در عمل نیز نظم نوین سیاسی را جا انداخت. در یمن، لیبی و سوریه، که تحت تأثیر مداخلات آشکار خارجی قرار دارند حکومت در چند قدمی فروپاشی قرار دارد و یا عملاً در مورد لیبی فروپاشیده است. در آنجا ما شاهد یک پدیدهٔ مهم هستیم، و آن اینست که چپ بهطور سازمانی هیچ نقشی در تحولات ایفا نمیکند، الا در لیبی مثلا بهصورت «مقاومت سبز» از سوی طرفداران جمهوری سوسیالیستی خلق. این مسأله موید موضوعی است که برای دو کشور دیگر، یمن و سوریه و نیز عراق و الجزایر صادق است: ما اگر رژیمهای اقتدارگرا و ساختار دیکتاتوری آن کشورها را در کانون دید خود قرار دهیم از دیدن این واقعیت که ـ در یمن جمهوری دمکراتیک خلق در جنوب ـ این کشورها نه تنها در ارتباط و پیوند تنگی با جنبش سوسیالیستی عرب قرار داشتند بلکه در جوامع پسا استعماری خود موفق به انجام دگرگونیهای نوآورانهٔ بزرگی شده بودند باز میمانیم. رابطهٔ میان مسئولان رژیمهای سابق و چپهای نو، که تاکنون در غالب افق مقاومت و اعتراض محدود مانده است، اغلب رنگینتر از آنی است که اغلب از خارج بهنظر میآید.
بیزاری اروپایی و ابعاد امر مذهبی
در اروپا فقط و فقط در پس زمینهٔ بحرانهای خشونتآمیز و جنگی به اسلام پرداخته میشود. با رویداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۱ این واقعیت که در بخشهای گستردهای از جهان اسلامی ما شاهد یک پروسهٔ اسلامیگرایی هستیم به یکبار اذهان بخشهای بزرگی از مردم جهان را بیدار کرد. اما این فرایند در واقع بسیار پیشتر از آن در سالهای هفتاد سده گذشته آغاز شده و با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و مبارزهٔ مجاهدین افغانی به اوج خود رسیده بود. در اروپا این تهاجم آشکار به غرب موجب برآمدن منطق دوست و دشمنی شد که در اواسط سالهای نود مبلغان چالش فرهنگها ریشهٔ آن را کاشته بودند. آنها به خود زحمت آن را نداده بودند که الگوهای توضیحی نوینی را کشف کنند بلکه از همان تصویرهای رایج دوران استعماری از جهان مسلمانان، که از یکسو آن را راکد و بیتحرک، ترقیستیز، واقعیتگریز و تابع قضا و قدر معرفی میکردند و از سوی دیگر جنگطلب معرفی میکردند.
تأمل پیرامون اسلام باید ابعادی از مذهب را در محدودهٔ دید قرار دهد که تاکنون مورد انکار قرار میگرفت. تمام ادیان بزرگ بهگونهٔ تفکیکناپذیری در پیوند با فرهنگ روزمرهٔ جوامع خود قرار دارند. تمام اشکال بروز مادی این ادیان – از جمله بناها، پوشش، قواعد و مقررات خورد و خوراک و موسیقایی – تا اشکال انجام مناسک و آئینهای مذهبی تبلور مجموعهای از نمادها بهشمار میرود که آن را میتوان تا اندازهٔ زیادی بیان و نماد فرهنگ محلی به حساب آورد. تمام چهرههای احادیث و یا قواعد جزمی نشانگر اسطورههای راهنمای عمل افراد هستند، که هر کدام مهر خود را بر جهان تصورات مسلط فراتر از امر بلاواسطه مذهبی برجای میگذارند.
بیزاری اروپاییها این جوانب متنوع فرهنگی را در سایهٔ مباحث پیرامون پارهای موازین و هنجارهای اخلاقی و حقوقی اسلام پنهان میکند. نه چارچوب تجربی و نه احساسی عمل در تاریخ معاصر و نه بافت ویژهٔ اجتماعی و سازمانی اتوریتههای مذهبی در تنزل دادن ارزش اسلام نقشی را ایفا نمیکنند. پیشداوری تیره و تار تنها بخشی از واقعیت را بر میگزیند که بتوان بهسادگی تصویری منفی از آن بدست داد، بهویژه بخش افراطی اسلامگرایی که بتوان بهصورت مشت نمونه خروار آن را بهجای کل اسلام معرفی کرد.
اعتبار اندک این جنبهٔ فرعی از دیدگاه کمّی را میتوان در دامنهٔ جهان اسلام مشاهده کرد. تنها بخش بسیار کوچک و قابل چشمپوشی از ۱/۷ میلیارد مسلمانان جهان … را میتوان هوادار اسلامگرایی افراطی قلمداد کرد. در برابر آن فرهنگ زندگی روزمرهٔ غرب همچنان از تأثیر و نفوذ بهسزایی بر جوامع اسلامی برخوردار است. مسأله تنها بر سر عناصر مادی سبک زندگی غربی نیست: وعدهٔ آزادیهای بورژوایی، برابری در برابر قانون و عدالت اجتماعی، که سیاست خارجی غربی همواره نه فقط در کشورهای اسلامی پایمال میکند، هنوز کمافی السابق مهمترین انگیزانندهٔ دگرگونیهای منطقه بهشمار میآیند.
شرایط تاریخی نوزایی مذهبی
اغلب اهمیت مدرنیتهٔ غربی در جوامع اسلامی از نظر دور نگاهداشته میشود. رهایی از استعمار اروپایی از پاکستان تا صحرا در جوامعی رخ داد که مناسبات سنتی و فئودالی و ساختار کشاورزی در آن حاکم بود. این فرایند دست در دست وعده و وعیدهایی مبتنی بر نوسازی صورت گرفت که در کشورهای اصلی جهان عرب از دم تحت تأثیر ایدههای سکولار و سوسیالیستی قرار داشتند. سوسیالیسم عربی – پروژهٔ حزب بعث – در بسیاری از این کشورها مدرنیسم مختص خود را برقرار کرد؛ نوعی دولت مرکزی مدرن شکل گرفت و برای نخستین بار مردم توانستند مستقل از خاستگاه طبقاتی از خدمات عمومی پایهای بهره گیرند. به موازات آن در سالهای هفتاد سده گذشته از نقش اسلام در زندگی روزمره مردم کاسته شد. حتی کشورهایی چون ترکیه، پاکستان و بنگلادش بهمثابه همپیمانان غربی چون کشورهایی سکولار و بورژوایی مدلهای توسعهٔ سازگار با آن را در پیش گرفتند. حکومتهای تئوکراتیک و فئودال فقط در چند کشور – از جمله مراکش، اردن، یمن شمالی و کشورهای خلیج(فارس) – بر سر قدرت ماندند.
اگرچه این راههای رشد مدرنیستی اروپایی و نیز راه ویژهٔ سوسیالیسم عربی لیبی در تمامی این کشورهای مسلمان بهبود عظیم سطح زندگی را بههمراه داشتند، اما از میانهٔ سالهای هفتاد به مرزهای اقتصادی خود برخوردند. غرب پیشروی موفقیتآمیز ضد امپریالیستی در جهان سوم را نخست با سیاست انعطاف در سیستمهای مالی و ارزی و دوم با فشار برای کاهش مواد خام، بهویژه کاهش قیمت نفت پاسخ داد. افزایش سرسامآور این قیمتها در روند استقلال کشورهای جهان سوم اقتصاد کشورهای صنعتی غرب را با مشکلات سترگی روبرو ساخته بود.
کاهش قیمت صادرات و افزایش دیون خارجی موجب تقویت گرایشهای موجود فساد و ارتشاء و سرکوب در این کشورها شد. پارهای از این کشورها تحت فشار صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی از برنامههای رشد و تکامل مستقل خود دست کشیدند. این امر بهویژه در مورد کشورهای غیر تولید کننده نفت، پاکستان، ترکیه، تونس و مصر صادق است. مهمترین تناقض در رابطهٔ جهان اسلام با غرب در این نکته نهفته است که طرحهای رشد و توسعه در جهان اسلام که الگوهای غربی را مد نظر داشتند در تحقق پیگیر وعدههای خود مبتنی بر استقرار آزادی، برابری و عدالت ناکام ماندند. اما این شکست نتیجهٔ استراتژیهای برساخته در غرب بود: از جمله – بحران استقراض و مداخلهگری؛ و اینکه این واقعیت بخشی از چارچوب عملی است که ارجاع به مبانی فرهنگی را امکانپذیر میسازد. این واقعیت که آمریکا در ۲۵ سال گذشته پیوسته درگیر جنگی علیه کشورهای اسلامی است مؤید این امر است. اگرچه این جنگ علیه رژیمهایی صورت میگیرد که در گذشته رنگ سوسیالیستی داشتند و نفت نیز تولید میکنند مثل عراق. اما در انظار عمومیاین جنگ چون جنگ علیه جهان اسلام فهمیده میشود.
نهادینهگی نامتمرکز اسلام
تناقض دوم در نوزایی مذهبی که بسیار چشمگیر هم هست در همین رابطه است: در شصت سال اخیر اسلام سیاسی افراطی مهمترین متحد غرب برای سد کردن راه نوسازی خودپا در منطقه بوده است. ملیگرایی رهاییبخش – مثل بعث و پروژههای مدرنیستی بورژوایی و سکولار – بخشهای سنتی جوامع اسلامی را دستخوش تحولات اجتماعی و فرهنگی عظیمی کرد. غرب بهطور سیستماتیک اپوزیسیونی را که در این بین ایجاد شد و ناظر بر محیط زندگی آنان بود به یک نیروی سیاسی علیه دولتهای کشورهایی تبدیل کرد که در حیطهٔ اقتصاد و سیاست به اتحاد شوروی نزدیک شده و در برابر سودجویی سرمایه جهانی مقاومت به خرج میدادند. از پروژهٔ آژاکس برای سرنگونی دولت مصدق در ایران در سال ۱۹۵۳ تا جنگ داخلی در یمن، تسلیح مجاهدین افغانی و شورشهای اخوانالمسلمین در سوریه تا سال ۱۹۸۲، جنگ نیروهای اسلامی علیه معمر قذافی در لیبی و حتی در جنگ چچن ثابت شد که: قدرتگیری و استمرار اسلامگرایی افراطی را باید در چارچوب استفاده ابزاری از آنان در استراتژی غرب درک کرد.
در کنار ترجیح ایدئولوژیک نوعی محافظهکاری ساختاری بهویژه نظم غیرمتمرکز اتوریتههای مذهبی – اسلامی راه بر استفاده از چنین تمهیدات راهبردی را میگشاید. بر خلاف مسیحیت که از سده پنجم به اینسو بیش از هزار سال تحت کنترل یک سازمان متمرکز کلیسای کاتولیک روم قرار داشته است، علمای محلی مسئولیت اسلام را برعهده دارند. تنها پس از سدهٔ هجدهم که مصادف بود با شکل گرفتن دولتهای ملی و در مقابله با استعمار فرایافتهایی چون امر خلافت مطرح شدند که جنبشهای بنیادگرای نو چون «داعش» آن را الگوی خود قرار دادهاند. جماعتهای اسلامی سراسر جهان همچنان از تنوع و گوناگونی، در مقایسه با ادیان بزرگ جهان، برخوردارند و پارهای از این جریانهای محلی در پیوند با قدرت حکومتی قرار دارند. بهترین نمونه عربستان سعودی است. ادعای انحصاری قدرت آل سعود بر بیعت با عبدالوهاب بنا شده است. عبدالوهاب جنبشی در اسلام بهراه انداخت که چون پیِتیسم مسیحی (زهدباوری) به تحقق آمال مسلمانان در این جهان باور داشت. بنیانگذار عربستان سعودی کنونی، عبدالعزیز ابن سعود، در اوائل سده بیستم دستور ایجاد مکتب «اخوان» را داد که وظیفه آن ترویج وهابیگری بود. عربستان سعودی در سال ۱۹۳۲ بهصورت یک سلطنت شورایی درآمد. «شورا» در عربستان سعودی بهمعنای مشارکت سیاسی علما در شورای مشورت بود. این ساختار وهابیگری را به ابزار سیاسی پادشاهان عربستان سعودی تبدیل کرده است. اهمیت آن را نباید کوچک شمرد: عربستان سعودی نه تنها وظیفهٔ حراست اماکن مقدس مسلمانان، مکه و مدینه را برعهده دارد که سالانه میلیونها نفر از تمام جهان گرد هم میآیند، بلکه مقر بسیاری از سازمانهای بینالمللی اسلامی نیز هست. در همان حال عربستان سعودی از سال ۱۹۴۵ مهمترین متحد ایالات متحده و مهمترین تولید کنندهٔ نفت در جهان است. تا به امروز یادداشت وزارت امور خارجه ایالات متحده از سال ۱۹۵۱ اعتبار خود را حفظ کرده است که محتوای آن پیگیری هدف «استفاده از امتیازات استراتژیکی است که وضعیت جغرافیایی عربستان سعودی، ذخیرههای نفتی آن و انزجار فزایندهاش نسبت به کمونیسم در اختیار ما گذاشته است». در مقابل باید بهر قیمت از حق حاکمیت عربستان سعودی دفاع کرد. در اواسط سالهای هفتاد سعودیها تحریم نفتی غرب را که اوپک برقرار ساخته بود به هم زد و از افزایش بیشتر قیمت نفت جلوگیری نمود، حتی در سالهای هشتاد و نود که کاهش قیمت نفت سطح زندگی درعربستان سعودی را تنزل داده بود این سیاست ادامه یافت.
در رابطه با روند رجعت دوباره به اسلام باید به عملیات سیکلون که رسماً طولانیترین، گرانترین و موفقیتآمیزترین عملیات سیا در تمام تاریخ معاصر است اشاره نمود. در میان سالهای ۱۹۷۸۹ تا ۱۹۹۲ در چارچوب این عملیات در پاکستان و افغانستان بیش از ۱۰۰هزار پیکارجوی مذهبی آموزش دیدند. از آنجایی که آمریکا نمیتوانست خود رسماً به صحنه آید، همپیمان سعودیشان نقش رسمی تأمین مالی و سربازگیری و پاکستانی وظیفهٔ آموزش را بهعهده گرفتند. این مدل جنبش مزدور چند ملیتی تحت پرچم مذهبی اکنون در عراق، لیبی، سوریه، یمن و یا حتی در نیجریه عمل میکند. سیاست امنیتی آمریکا در ظاهر به مزدوران اسلامی آزادی فعالیت داده است، البته تا جایی که به وظیفهٔ تخریب این جوامع عمل کنند. هرگونه عملیاتی که علیه آمریکا و همپیمانانش صورت گیرد مجازات مرگ دارد.
حزب سوم
با توجه به واقعیتهای پیش گفته اشتباه است اگر از بحران غیرقابل برگشت سرمایهداری جهانی صحبت کرد. تفاوت قائل شدن میان اهداف اعلام شده و عملکرد انضمامی طرفهای درگیر به معنای بهرسمیت شناختن این واقعیت است که سلطهٔ اسلامگرایان، آنگونه که در چند سال گذشته در مصر شاهد آن بودیم، مرحلهای انتقالی و گذرا است که میبایست زمینه را برای عملکرد سامانبخش عالیتر آماده سازد. در این صورت ترور اسلامگرایان تنها پیش درآمد و طلیعهٔ بازسازی منافع امپریالیستی در جهان اسلام است. تا آن حدی که منابع مورد مناقشه – بهویژه نفت- تولید نشود گرانتر میشود، و این خود انگیزهٔ مشخصی است برای ارجح شمردن استراتژیهای درازمدتی که در راستای استهلاک رقیب سیاسی طرحریزی شده باشد.
با وجود تمام درنگناپذیری درگیریهای مسلحانهای که در شمال کردستان سوریه توسط حزب اتحاد دمکراتیک کردستان در جریان است و تاحدودی موفقیتآمیز بوده است، نباید فراموش کرد که هویت نوین اسلامی در مجموع در برابر نیروهای استعماری قرار گرفته و بهویژه در مورد اسلامی شیعی حتی علیه نخبگان خودی شکل گرفته است. این آنتاگونیسم دوگانه در کنار جایگاه ویژهٔ عدالت محوری جوامع اسلامی را به محلی برای آن تبدیل کرده که چپ بتواند سیاست خود را با محیط زندگی پیوند زند. تاریخ سوسیالیسم عربی و حتی حزب بعث فقط در ظاهر باری برای این کار بهشمار میآید. اگر چپها و جنبش لیبرالی ۶ آوریل در مصر بتوانند هم با مسلمانان مخالف و هم بعثیها همکاری کنند به این امید که بتوانند هم در رابطه با تجربیات سازماندهی، دامنهٔ اجتماعی و نیز تثبیت نهادها چیزی را از آنان بیاموزند. یک پروژهٔ سیاسی سوم ورای اسلامگرایان و نظامیان، مثل جنبش سوم میدان، سومین جریان خلقی حمدین صباحی و نیز حتی حزب قانون اساسی محمد البرادعی حداقل این شانس واقعی را دارد که بتواند در دراز مدت نظمی عادلانهتر و دمکراتیکتری را مستقر سازد. این همه به شرط آنست که نیروهای چپ و طیف لیبرال موفق شود مناسبات داخلی خود را سامان دهد و از رقابتهای شخصی پرهیز نماید.
-{آصف بیات؛ انقلاب در دوران شر؛ نیو لفت ریویوو، ۸۰، مارس آوریل ۲۰۱۳}