به بهانۀ سیاهکل
شباهنگ راد
پُرسش این استکه تصور و استنتاجمان، از مبارزۀ مسلحانه در سیاهکل چیست؟ پُرسش این استکه تعاریف و باورهایمان، از پایداری و وفاداری به آرمان مارکسیست – لنینیستی چیست؟ پُرسش این استکه مناسبترین و صادقانهترین تجلیل، از انسانهای ارزشمندی که جان خود را در راه رهائی تودههای دربندشان گذاشتند، چیست؟ و بالاخره سئوال این استکه، چگونه میتوان، تصویری حقیقیُ، بدور از تکبرِ سیاسی و اغراق، از کارکرد کنونی خود – و آنهم بعنوان عنصر و یا جریانِ مدافع آن سازمان و راهِ انقلاب -، به نسل جوانِ کنونی و آینده ارائه داد؟
قبل از هر چیز و بهطور یقین در این رابطه، چند دستهاند، که از سیاهکل میگویند و مینویسند:
دستهای که کمترین تعلق نظری – آرمانی، به آن گذشتهگان ندارند؛ دستهای دیگر و علیرغم غیر باوری عملی، دارند بناحق، خود را میراثدار و ادامه دهندۀ راهِ آن رفقا به بیرون معرفی میکنند؛ و سر آخر دستهای، در رکاب سرمایه و ضد انقلاباند و بدون قبول پایهای باورهای کمونیستی – و این روزها -، به تجلیل از رزمندگان سیاهکل میپردازند!
فارغ از مشاهدۀ نظرات گوناگون در عرصۀ مجازی، باوری و یا غیر باوری این و یا آن، از واقعۀ سیاهکل، باید گفت که تحرک و عمل سیاهکل، تحرک و عمل رو به جلو، و انتخاب سیاستِ پشت پا زدن به کرنش و تسلیمطلبی از وضع موجود (آنزمان) بود؛ سیاهکل نشان داد که متأثر از درکِ قانونمندیهای حاکم بر جامعه، و متعاقباً حامل وظایفِ کمونیستی، در قبال حقوق پایمال شدۀ کارگران و زحمتکشان بود؛ نشان داد که نمیتوان ادعای رهبری و هدایت مبارزه علیۀ استثمارگران و سرکوبگران را داشتُ، کمترین گام عملیای، در جهت آنها بر نداشت. آری، سیاهکل، در پاسُخ به نیازمندیهای جامعه، و در پاسُخ به رژیم هار و سرکوبگری بود، که فضای جامعه را، به فضای سکون و رعب و وحشت تبدیل نموده بود.
به یقین، در وصف سیاهکل و آرمانِ در پسِ آن، زیاد گفته و نوشته شده است و بموازات آنها، بیش از اندازه، به نقد و به رد آن تحرک کمونیستی پرداختهاند. به هر حال، هدف، توضیح اندیشۀ همهجانبه، و یا اثبات نظری آن رفقا در زمانۀ کنونی؛ در زمانهای که تعرضات دشمنان طبقاتیِ محرومترین اقشار جامعه، افسار گسیختهتر از گذشته شده است؛ در زمانهای که جنبشهای اعتراضی و آنهم بدون پشتوانههای عملی سازمانی و حزبی، دارند نظامهای امپریالیستی را به چالش میکشند، و خلاصه در زمانهای که، جامعه تشنۀ حضور نمایندگانِ سیاسی اقشار انقلابیست، نیست؛ بلکه موضوع و سئوال کلیدی آن استکه، چگونه میتوان، اثرات موثر، و اعمالِ کمونیستی آن رفقا را، نادیده گرفت و غیر مسئولانه، آنانرا عده ای جوانان “کم حوصله”، “عجول”، “ماجراجو” و غیره، به بیرون معرفی نمود؟
به دیگر سُخن تاریخ جنبش کمونیستی و دستآوردهای مبارزاتی علیۀ سرمایه، و همچنین انقلابات بوقوع پیوستۀ جهانی، اینگونه بما آموخته استکه، جذابیت و چسبندگی نام، و معرف آرمانِ کمونیستی در میان ستمدیدگان و جامعه، با حضور و با مبارزۀ مستقیم، و رو در روی نمایندگان طبقات انقلابی با حاکمان و دیگر دار و دستههایشان، در ارتباط و در سازماندهی اعتراضات کارگری – توده ای رقم خواهد خُورد؛ آموخته استکه تنها با عمل انقلابیست، میتوان، سیاستِ تسلیمطلبانه را پس زد و خط فاصلی مابین حرافان با مدافعین حقیقی تودههای ستمدیده، کشید؛ آموخته استکه سازمان و یا حزب کمونیستی، سازمان و یا حزب دخالتگراستُ، بیتردید، بدون حمل چنین پلاتفرم و شناسنامۀ شفافی، ادعای هر گونه همسوئی عملی، با راه آن رفقا، و یا هدایت مبارزات تودهای، علیۀ ارگانهای حافظ بقای امپریالیستی، امری بنادرست و گمراه کننده است. چرا که شاخصهها و کارکردهای سازمان و یا حزب کمونیستی، با سازمان و حزب به دُور از عمل و هدایتِ جنبشهای اعتراضی، بسیار گویا و در همانحال متفاوت از هم میباشد.
زمان بسیار طولانیست که، جوامع سرمایهداری، به یُمن سلاحهای مدرن و پیشرفته، و با یاری دار و دستههای مرتجع و مسلحشان، در پیشاندُ، در مقابل، جامعۀ انسانی و مدافعین حقوق برابری و برقراری صلح و آرامش، فاقد عکسالعملهای مناسب و کمونیستیاند؛ دهههاست که نه تنها مشاهدۀ برنامه و عمل کمونیستی در درون، به آرزوی میلیونها انسان رنجدیده، بلکه حضور نیروی انقلابی، با هر قد و قوارهای، – و آنهم با هر منش و تفکری _، به معضل و به مشکل اساسی جامعه تبدیل گشته است. از یکسو جان مردم، در اثر زیادهخواهیهای جناحهای متفاوت رژیم، به لبشان رسیده است و از سویدیگر صفبندیهای سیاسی، بین سازمانِ ضد انقلاب، با سازمانِ مدافع مطالبات مردمی و انقلاب، کدر و تاریک شده استُ، بر خلاف ایدههای رایج در درونِ “سازمانها” و “احزاب” خارج از کشوری، علل، موانع و دشواریهای اساسی کار، نه در ناممکنی مبارزه علیۀ ظالمان، و یا در یورش افسار گسیختۀ رژیم جمهوری اسلامی، به معیشت کارگران و زحمتکشان، بلکه در ناآمادگی “سازمانها” و “احزاب”، برای به سر انجام رساندن انقلاب است؛ علل در تحریف حقایق، در توضیح جایگاهِ بناصحیح خودی، و آنهم بعنوان باورمندان آرمان کمونیستیست. چرا که آشکار است نظامهایی، همچون نظام جمهوری اسلامی آمدهاند، تا به ته ماندههای تودههای ستمدیده یورش برند، و بر سرمایههای نجومیشان بیافزایند؛ آمدهاند، تا فضای سیاسی را تنگتر، و دامنۀ اعتراضات کارگری، تودهای را محدود و محدودتر نمایند. آری، آن یکی – یعنی سیاهکل -، علیرغم محدودیتها و دشواریهای سیاسی – تشکیلاتی، سیاست ماندن و جنگیدن با رژیم سرکوبگر را انتخاب نمودُ، این یکی – یعنی همۀ مدعیان اندیشۀ کمونیستی – و علیرغم حمل تجربۀ چندین دهۀ سیاسی، تشکیلاتی، به انتظار نشستهاند، تا نظام، روز و روزگاری، سرِ طنابِ اختناق و سرکوب را شُل، و سیاست محترم شمردن به حقوق مردمی را پیشۀ خود سازد!! آن یکی، با اندک امکانات و با عدهای محدود، سلاح به دست گرفت و فضای رعب و وحشت جامعه، و همچنین “جزیرۀ ثبات و آرامش” امپریالیستی را در هم شکست، و این یکی، نظارهگر بیش از پیش، اعدامها و یورش مسلحانۀ ارگانهای متفاوت رژیم، به زنان، مردان، پیر و جوان و کودکان است. شوربختانه دهههاست که اوضاع جامعۀ ایران، چنین مسیر آشفته و مخربی را در پیش گرفته استُ، دهههاست که، “سازمانها” و “احزاب”، بناحق، به رد و به نقد کمونیستهای عملگرای اواخر دهۀ چهل نشستهاندُ، تا بر عملی خود سرپوش بگذارند. بر مبنای چنین وقایع تلخی، چگونه، میتوان دو اثر و دو کارکرد متضاد از هم را نادیده گرفت و در همانحال، خود را مدافع و یا “تکامل” دهندۀ راه آن رفقا قلمداد نمود؟ چگونه میتوان، آن عمل را بیهوده، فرسایشی و هزینهپرداز به حساب آورد و در مقابل، اعمال – و در حقیقت تسلیمطلبی خودی را، در پاسُخ به نیازمندیهای حاکم بر جامعه توضیح داد؟!
باری، حال و هوای تحرکات کنونی مدافعین جنبشهای اعتراضی و تودههای ستمدیده، با حال و هوای تحرکات کمونیستهای دهههای دُور، بسیار و بسیار، متضاد از هم است و بر همین اساسُ به جرأت میتوان گفت که، برداشت و استنتاج عملی یکسان، از دو کارکرد، و از دو ثمرۀ متفاوت از هم، کاری غیر منصفانه و امری بناحق است. همچنین پُر واضح استکه، وصل این یکی (یعنی مشغولیات سیاسی کنونیمان)، با آن یکی (یعنی کار اثرگذار کمونیستهای اواخر دهۀ چهل)، جز انحراف از توضیح وظایفِ کمونیستی، و جز، ناباوری عمیق به نجات انسانها، از زیر یوغ مناسبات گندیدۀ سرمایهداری نیست. در حایشهُ ناگفته نماند، که ما، در دو شرایط تاریخی – سیاسی متفاوتی بسر میبریم؛ امّاُ علیرغم باوری به چنین وضعیتی، و علیرغم گذشت بیش از چهار دهه از عمر آن، نمیتوان و در حقیقت نمیشود، از انجام و از قبول بدیهیترین وظایف کمونیستی، یعنی از حضور در میادین متفاوت طبقاتی، و همچنین از عکسالعمل انقلابی در مقابل ارگانهای حافظ بقای سلطۀ امپریالیستی به دُور شد. به عبارتی روشنتر، نمیشود و یا نمیتوان، به صرف قبولِ اختناق و سرکوب، و به صرف دشواریهای سیاسی تحمیل شده از جانب رژیم جمهوری اسلامی، از امر مبارزه با ارگانهای سرکوبگر آن غافل ماند و نظارهگر تلف شدن بیش از پیش، مردم شد. چنین اندیشه و حمل چنین پلاتفرمی، مغایر با آرمان و اندیشۀ کمونیستیست. چرا که سر زندهگی آرمان و اندیشۀ کمونیستی، در آمیختن با جنبشهای حقطلبانۀ تودههای ستمدیده استُ، تردیدی در آن نیست، که نمودها و جلوههای اعمال، و یا دخالتگریهای کمونیستی را، باید در درون و در فضای جامعه، و بدنباله، تآثیر آنرا در میان نهادها و ارگانهای وابسته به حاکمان و زورگویان بهعینه مشاهده نمود. سیاهکل از چنین وظایف، پشتوانه و شاخصههای روشنی برخوردار بود که جامعه و جنبش کنونی، دهههاست از آنها به دُور شده است.
در هر صورت حدیثها و برداشتها از انجام وظایف سازمانی – حزبی، گوناگون است و در این بین، روایتی دیگر وجود دارد، مبنی بر اینکه، سیاهکل – یعنی عمل رزمندگان در 19 بهمن 49 -، متعلق به گذشته و به تاریخ پیوسته است! بدون اینکه بر مضامین تئوریک – سیاسی رزمندگان سیاهکل، کمترین توجهای نماید؛ بدون اینکه بر این موضوع اشاره گردد، که عمل سیاهکل، بر گرفته از قانونمندیهای حاکم بر جامعه، و بر گرفته از قانونِ نظامی بود، که با اسلحه به میدان آمد و با تمام قوا، به سرکوبِ جنبشهای حقطلبانۀ میپرداخت؛ نظامی که یگانه سیاستاش، زور سازمانیافته، علیۀ بدیهیترین مطالبات کارگری – تودهای بود، همان سیاست و اعمالی که نزدیک به 4 دهه است، سردمداران رژیم جمهوری اسلامی در مقابل خود قرار دادهاند و دارند، هر گونه ندای حقطلبانهای را در نطفه خفه میسازند.
باور بر آن استکه نظام کنونی، بمانند نظام گذشته، هار و سرکوبگر است، و اقتصاد کنونی هم، بمانند اقتصاد گذشته، وابسته به سرمایههای امپریالیستیست؛ باور بر آن استکه این دو نظامُ – علیرغم تفاوتهایی چند -، از سیاست واحدی، پیرامون حفظ و پایداری سرمایههای امپریالیستی، و همچنین تخریب خانه و کاشانۀ میلیونها انسان دردمند و قلع و قمع کمونیستها و مخالفین پیروی – نموده و – مینماید. در حقیقت جمهوری اسلامی به همان میزان، وابسته به سرمایههای امپریالیستیست که رژیم شاهنشاهی، تنیده در آن بود؛ رژیم جمهوری اسلامی دارد با تمام قوا، فضای سیاسی جامعه را تنگ و تنگتر، و هر ندای اعتراضی و حقطلبانه را سرکوب میکند، که رژیم شاهنشاهی در پی آن بود؛ به همان دلیل و میزانی که، سیاستهای اقتصادی سردمداران رژیم جمهوری اسلامی، در خدمت به سیاستهای بانک جهانی و دیگر دم و دستگاههای چپاولگراست، به همان دلیل و میزان هم، رژیم پهلوی مدافع و مجری آن سیاستها بود؛ به همان دلیل و میزانی که، کارگر در زیر سایۀ رژیم سابق، محروم از حقوق مکلفی برای زندگی بود، این روزها و به میزانی گستردهتر، کارگران و زحمتکشان با آن دست به گریباناند. و … با این تفاصیل و با وجود چنین تشابهات و یکسانیای، آیا میتوان از جایگاه و از حقانیت سیاسی – تئوریک مبارزۀ رو در رو، و عملی آن رفقا کم نمود، و خط بطلان بر روی آنها کشید؟ آیا صحیحست تا کالای سیاسی نامرغوب خودی را، بهعنوان کالای تازه، و یا منطبق با خواستهها و نیازمندیهای امروزی، به دنیای بیرونی عرضه نمود؟!
دهههاست که فضای جامعه بسته، و بوی سرکوب و خون میدهدُ، جمهوری اسلامی در این چند دهه، به یُمن سلاح، طرح مالک مستاجر را بمنظور دستگیری و قلع و قمع کمونیستها و مبارزین پی ریخت؛ کُردستان را به خاک و خون کشاند؛ هزاران تن را در درون زندانها و با بدنهای لت و پار شده، به میادین تیر فرستاد و با زورِ سلاح، سازمانها و احزاب متفاوت را به بیرون پرتاب کرد، تا به ترمیم ضربات واردۀ جنبشهای اعتراضی سالهای 56 و 57 بپردازد. سردمداران رژیم جمهوری اسلامی در اینمدت و بیوقفه، قربانیان نظامهای امپریالیستی را به تازیانه بستهاندُ، کُشتند، و اموال مملکتی را به غارت بُردهاند، تا مبادا قوانین و مناسبات سرمایههای بینالمللی، از مسیر اصلی خود منحرف گردد؛ اختناق و تور پلیسی را در ابعادی گستردهتر، گستراندند، تا از رادیکالیزه شدن فضای سیاسی جامعه جلوگیری بعمل آورند؛ ثروت جامعه را به جیب عدهای زورگو و انگل صفت، سرازیر نمودهاند، تا فاصلۀ طبقاتی بیشتر و بیشتر گردد. بنابه وجود چنین ادلهها و کارکردهای واحدیست، که میتوان، از اعتباری مبارزۀ مسلحانه و آنهم بهعنوان یگانه سیاست تأثیرگذار، در مقابل رژیم خشن و سرکوبگری همچون رژیم جمهوری اسلامی سُخن گفت.
خلاصه، بر خلاف ایدههای انحرافی و تسلیمطلبانه، سیاهکل بر این باور بود، که، تا زمانیکه سلطۀ امپریالیستی پا بر جاست، یگانه سیاست بسیج کننده علیۀ نظام سراپا مسلح، سیاست “تعرض کنیم تا باقی بمانیم” است؛ سیاستی که ثمرۀ و جایگاه آن، در جنبشهای اعتراضی تودههای ستمدیده در سالهای 56 و 57 بسیار مشهود بود. متأسفانه خلاء و شکافِ بس عظیمی در درونِ جامعه وجود دارد و حقیقتاً جامعه و جنبشهای اعتراضی کنونی، نیاز به حضور سازمانِ کمونیستی دارد. در حقیقت راز و رمز پیشرفتِ، رادیکالیزه شدن جنبشهای اعتراضی میلیونها انسان دردمند، و همچنین جذب نیروی جوان و عناصر تازه به سمت انقلاب، با حضور و با اقدام عملی سازمان و یا حزبِ مدافع انقلاب، گره خُورده است. اینها درسهای آموزنده و گرانبهائیست که رزمندگان سیاهکل از خود بر جای گذاشتند؛ درسهایی که تا قطع سلطۀ امپریالیستی، قابل پیگیری و قابل اعتبار میباشد. بنابراین، برزگترین تجلیل از آن رفقا، در درجۀ نخست، در بیان واقعی ایدههای در پسِ سیاهکل، و در ثانی، در طرح و در بیانِ، جایگاه واقعی “سازمان” و “حزب”، خودی و آنهم بعنوان “سازمان” و “حزب”، خارج از کشوریست. اینها شایستهترین تجلیل، و سر راستترین سُخنیست که در برابر جویندگان راه انقلاب و مدافعین راستین کارگران و زحمتکشان قرار گرفته است.
3 ژانویه 2017
15 بهمن 1395