آنچه تاریخ میآموزد …

نوشته: گریک گودلز
برگردان: آمادور نویدی

تزاریسم درسالهای ارتجاع(۱۹۱۰–۱۹۰۷) پیروز گشت، و همه احزاب انقلابی و اپوزیسیون درهم شکسته شدند. افسردگی، تضعیف روحیه، انشعاب، نفاق، وازدگی سیاسی، و پورنوگرافی جایگزین سیاست شد. حتی انحراف بیشتری نسبت به آرمانگرایی فلسفی(philosophical idealism) موجود بود؛ درویشمسلکی(mysticism) جامه روز ضدانقلاب گشت. اما درعینحال، این امر شکست بزرگی بود که به احزاب و طبقه انقلابی، آموزشی واقعی و خیلی مفید، آموزشی از دیالکتیکتاریخی(historical dialectics)، آموزشی در درک مبارزه سیاسی، و همچنین در هنر و علم جهت مبارزه داد. از یادگیری در لحظههای نیازست که فرد متوجه میشود دوستانش چه کسانی هستند. ارتشهای شکستخورده درسشان را یاد میگیرند.
ولادیمیر ایلیچ لنین، رفتار کودکانه «چپگرایی» کمونیسم (۱)
تاریخ در نیمه اول قرن ۲۱–م، درباره موقعیتی که ما امروز هستیم، چه میگوید؟
تاریخ قطعا بهما میگوید که سرمایهداری(capitalism) بزرگترین مشکل راه حل بیعدالتی، غیرمنطقیها و تهدیدهای وجودی وافریست که بشریت با آن روبروست. تاریخ همچنین بهما یاد میدهد که پاسخهای اشتباه ناسیونالیسم (nationalism)، نژادپرستی (racialism)، و انزوای اجتماعی، موانع اصلی پیروزی بر کاپیتالیسم و شکاف طبقاتی در مرکز روابط احتماعی سرمایهداری هستند. تفرقه – جدایی بین متحدان بالقوه در مبارزه علیهسرمایهداری–عفونت عمیقی است که مانع از پیشروی آنهایی میشود که بهدنبال عدالتاجتماعی برای همه هستند، درسی که بهنظر میرسد که هردو، حامیان هویتهای تصادفی منتخب و عمیقا شخصی فاقد آن هستند.
ما حتی از شکست سرمایه داری زمانی دورتر میشویم که موانع هویتی نامحدودی برای وحدت ایجاد کنیم، و فردگرایی را بر منافع جمع( طبقه) مقدم شماریم.
آموزه های تاریخ به آسانی با کلیگوییهای عجولانه و افکار واهی منحرف میشود. گمان شد که «پیروزی» آمریکا بر اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۰، نوید پایان تاریخ و، در ذهن یکی از عقلای مشهور، فرانسیس فوکویاما(Francis Fukuyama)، صعود جهانی ارزشهای آمریکایی و حاکمیت آمریکا بر نظم جهانی است. این نتیجهگیری طی یکدهه، در بسیاری از جبههها با مقاومت مشخص مواجه شد، زیراکه آمریکا سعی نمود سلطه اش را تحمیل کند، ولی از همه جهت توسط قدرتهای در حال ظهور مستقل، شورشها، نیروهای مبارز در أسیا، خاورمیانه، و آمریکای جنوبی به چالش کشیده شد. دو دهه جنگ طولانی در افغانستان فقط نمونه ای دراماتیک از مقاومت جسورانه در برابر قدرت آمریکاست.
بدبختانه، بعداز سال ۱۹۹۱ مقاومت تودهای در قدرتهای سرمایهداری اروپا وآمریکای شمالی مسیر متفاوتی را برگزید. «راه سوم» چپ میانه، که با عقبنشینی کمونیسم تقویت شده بود، سیاستهای طبقاتی را جهت پیشبرد سیاستهای اقتصادی جهت «موجی که همه قایقها را بالا ببرد»، همچنین جهت سیاستهای فرهنگی، میدان نبرد منتخب و مورد علاقه راست سیاسی را رها کرد. این چپ «آبرومند»- آبرومند به قدرت و ثروت– در دهه های بعد، با فساد تدریجی آرای طبقه کارگر، بهای انتخاباتی را پرداخت نمود. امروزه، چپ میانه اروپا، بههمراه همتای راست–میانه اش، جهت تسلط بر سیاست، مبارزه ضعیفی میکنند، همانگونه که از جنگ جهانی دوم انجام داده اند.
بحرانهای چندجانبه سرمایهداری– بیکاری، رشد اقتصادی ضعیف، تورم، رکود، نداشتن مشروعیت سیاسی، نابرابری، خدمات اجتماعی ضعیف، زیرساختهای پوسیده، و تخریب محیطزیست– همه و همه پس از «پیروزی» سرمایهداری در سال ۱۹۹۱ یکی بعداز دیگری اتفاق افتاده است. کاهش توقعات و افزایش محروم محرومیت توده ای، فرصتی عینی برای چپ رادیکال جهت تغییر ایجاد نموده که فقط در نسلهای پیشین دیده شده است.
ولی چپ رادیکال آماده این چالش نبود، متعاقب سال ۱۹۹۱ بر این باور بود که سوسیالیسم، بهشکلی که ما آنرا میشناختیم یاغیرممکنست یا در آینده خیلی دور میتواند پروژه ما باشد. خودنابودی و تغییر ناگهانی دو حزب کمونیست بزرگ اروپا فقط به بدبینی افزوده اند. این زمانی بود که شبیه به سالهای بعداز انقلاب شکستخورده سال ۱۹۰۵ روسیه بود، همانگونه که لنین تعریف نمود:
تزاریسم[سرمایهداری] درسالهای ارتجاع(۱۹۱۰–۱۹۰۷) پیروز گشت، و همه احزاب انقلابی و اپوزیسیون درهم شکسته شدند. افسردگی، تضعیف روحیه، انشعاب، نفاق، وازدگی سیاسی، و پورنوگرافی جایگزین سیاست شد. حتی انحراف بیشتری نسبت به آرمانگرایی فلسفی(philosophical idealism) موجود بود؛ درویشمسلکی(mysticism) جامه روز ضدانقلاب گشت. اما درعینحال، این امر شکست بزرگی بود که به احزاب و طبقه انقلابی، آموزشی واقعی و خیلی مفید، آموزشی از دیالکتیک تاریخی(historical dialectics)، آموزشی در درک مبارزه سیاسی، و همچنین در هنر و علم جهت مبارزه داد. از یادگیری در لحظههای نیازست که فرد متوجه میشود دوستانش چه کسانی هستند. ارتشهای شکستخورده درسشان را یاد میگیرند.
چپ رادیکال، فراتر از ترک پروژه سوسیالیستی، تا حدزیادی از شکست سال ۱۹۹۱ درسهای مفیدی نگرفت. زمانیکه مشاغل در تعداد بسیار زیاد به کشورهایی با دستمزد کم برونسپاری شد، چپ، «جهانی شدن»(globalization) را مقصر دانست– پروسه ای که عموما و غالبا در پروسه انباشت سرمایهداری با آن روبهرو میشویم. مبارزه با یک فاز – فازی که بهسرعت توسط بازخیز یک ناسیونالیسم اقتصادی روبه رشد فراتر میرود – جهت مشکلات جامعه خیلی آسانترست، اما بسیار کمتر موثر است تا به عامل بهٰوجود آورنده مشکلات– سرمایهداری– حمله کند. گویی مردم بر این باورند که واقعا میتوانند زمان را به دوران خیالی و مهربانتر سرمایهداری برگردانند.
سایرین در جنبشهای سوسیالیستی ضعیف، دشمن را بهعنوان فاز دیگری از سرمایهداری معین میکنند: «نئولیبرالیسم»- مجموعه ای از سیاستهای طبقه حاکم که جهت فرار از سقوط سالهای ۱۹۷۰ پارادایم کینزی/ سمت تقاضای پساجنگ طراحی شده بود.(۲)
طی آن دهههای شکستخورده، رکود تورمی و رقابت تهاجمی خارجی، نمونه خیانت طبقاتی را به رسوایی کشاند، چپ میانه با کورپوراتهای انحصاری شرورانه علیه همکار خود، یعنی رهبری کارگری به همکاری طبقاتی روی آورد. دههها یورش سرمایهداری با تارومار کردن زحمتکشان آزادیخواه و متحدان سابق و «مترقی» دنبال شد، و خیلی از دستآوردهای گذشته معکوس گردیدند.
متعاقب سال ۱۹۹۱ و درحالی که خیلیهااز پروژه سوسیالیستی دست کشیده بودند، تعداد زیادی از چپها ترجیح دادند که به سرطان سرمایهداری حمله نکنند، بهجایش سعی نمودند تا نشانههای دردناک نئولیبرالیسم را کماهمیت جلوه دهند.
انحراف به «ایدئالیسم فلسفی» که توسط لنین توصیف شده است، متعاقب سقوط(تخریب–م) اتحاد شوروی در همه جا شایع بود. آکادمیکها تئوری امپریالیسم لنین را با فانتزیهای وحشیانه از افول دولت– ملت(خیالپردازی خجالتزده از توسعه پرخاشگری جهانی امپراتوری آمریکا– برترین و ابرقدرتمندترین دولت– –ملت همه دورانها)را نادیده گرفتند. سایر متفکران، کورپوراتهای سرمایهداری فراملی را تحتالشعاع قرار دادند و دولت– ملت را جایگزین کردند، گویی ملت– دولت از نزدیک با سرمایه انحصاری ترکیب نشده بود. این انحراف از تجزیه و تحلیل ماتریالیستی– تاریخی لنین با مقاله بدنام امپراتوری هاردت و نگری(Hardt and Negri)، به اوج چرندیات خود رسید، بااین فرض که اینک تاریخ در یک نیروی مرموز و کلی قرار دارد که آنها آنرا «امپراتوری» می خواندند، نهادی مبهم، غیرقابل توصیف که رقیب قطعی هگل (Hegel) است.
در چپ بین المللی، عده ای، امکان احیای سوسیالیستی را در طرد عادلانه سُلطه آمریکا توسط جنبشهای اجتماعی آمریکای لاتین، با بهاصطلاح انقلاب «صورتی» دیدند. انتخابات، چندین رهبر کاربزماتیک امیدبخش را بهقدرت رساند که علنا و شدیدا مخالف دیکتههای تحمیلی امپریالیسم آمریکا بودند. هوگو چاوز(Hugo Chavez) مهمترین آنهاست که گستاخی دولت آمریکا را مسخره نمود، خوار شمرد، و یک سیاست خارجی مستقل را برقرار ساخت و براساس درآمد منابع فراوان آنموقع ونزوئلا، یک دولت رفاه و سخاوتمند و انسانی ایجاد نمود.
سایر رهبران در آمریکای مرکزی و جنوبی جهت پیوستن به جبهه ضدامپریالیستی و سوسیال دمکراتیک، با هدف استقلال بولیواری از استعمار نو( پروژه حق حاکمیت) را الهام گرفته بودند، که رایجترین ویژگی مشترکشان بود. بهخاطر لفاظیهای «سوسیالیستی»، بسیاری از چپها این جنبشهای چندطبقه ای و رفرمیستی را به موقعیت «سوسیالیسم قرن ۲۱–م ارتقاء دادند. الحق که برخی از رهبران گرچه فاقد برنامه، حزب انقلابی، و یک درک لازم بودند، اما واقعا امید و تجسمی سوسیالیستی داشتند.
سوسیالیسم قرن ۲۱–م، بدون مقابله وجودی با سرمایهداری، ثابت نموده که هدفی دستنیافتنی است، بویژه که یک بورژوازی داخلی تحت حمایت آمریکا، هنوز قدرت اقتصادی زیادی دارد. رؤیای سوسیال دمکراتیکی رام، که در شراکت با سرمایهداری در هیچ جای دنیا از طبقه کارگر حمایت نکرده است، و با غولی که متخاصم در برابرش قرار گرفته، در آمریکای لاتین هم موفق نیست.
آخرین نظریهای که چپ را از سوسیالیسم دور میسازد، دکترین جهان چندقطبی است– که قرارست جهان تکقطبی آمریکا را از اوج گروه امپریالیستی حذف نموده– جهانی عادلانهتر بنا کند و حتی ما را به سوسیالیسم نزدیکتر سازد. مادامیکه سرمایهداران زمین بازی اقتصادی را در بسیاری از کشورها هموار میکنند و به بازارهای آزاد جهت استثمار سایرین خوشآمد میگویند، جهان چندقطبی هیچ سود ملموسی برای زحمتکشان ندارد. بدون شک، سُلطه آهنینی که سرمایهداران آمریکایی در نهادهای اقتصادی بین المللی دارند، کاربُرد بیرویه تحریمها و تعرفههای آمریکا، رقیبهای آمریکا را تحریک نموده و هژمونی آمریکا را ضعیف کرده است. ولی پیروزی آنها در کاهش قدرت آمریکا برای کارگران استثماره شده آسیا، آمریکای مرکزی و جنوبی یا آفریقا که همچنان استثمار میشوند، پیامد ناچیزی دارد.
هممانند دوره متعاقب انقلاب سال ۱۹۰۵ روسیه که توسط لنین توصیف شد، دوره پس از تخریب اتحاد شوروی برای چپ بین المللی سخت بوده است. متعاقب تفریج و بازی با پاسخهای عجیب و غریب «جدید»، و احمقانه، به آنچه که خیلیها بهعنوان شکست سوسیالیسم درک میکنند، چپ به طبقه کارگر تحت محاصره، پیروزیهای کمی ارائه داده است. در ۳۳ سال گذشته، تئوریسینها دشمنان جدیدی مطرح ساختهاند: سرمایهدارینئولیبرال، سرمایهداریفاجعه بار، سرمایهدارینژادی، سرمایهداریصمیمی، ابرسرمایهداری، سرمایهداریویروس کرونا، سرمایهداریتکقطبی و انواعی از سرمایهداریها … چیزیکه همه این تئوریهادر آن سهیمند، درنگی کُشنده جهت گذار از خودسیستم سرمایهداری است. همه آنها به یک سرمایهداری اصلاح و مدیریت شده معتقدند– فارغ از انحرافهایش– بهنحوی که در خدمت همه طبقات باشد.
پس از ۳۳ سال باید این تجربه نجات سرمایهداری از خودش را رها نمود. زمانش رسیده است که بقول لنین، چپ «درسی واقعی و بسیار مفید، درسی در دیالکتیک تاریخی، درسی در درک مبارزه سیاسی، و در هنر و علم انجام آن مبارزه» فراگیرد. چنانچه شکست سرمایهداری هدف ما باشد، این امر نیازمند اشکال سازماندهی سیاسی محک خورده و آزموده شده است: یک سازمان سیاسی انقلابی، نیازمند یک حزب مستقل و باشهامت است که دربرگیرنده هردو، دمکراسی و سانترالیسیم(centrism) باشد– یک حزب لنینیستی– با برنامه ای روشن که زحمتکشان را به بزرگترین پروژه قرن ۲۱–م: پیروزی و ساخت سوسیالیسم جذب نماید. اینست آن درسی که باید از تاریخ بیاموزیم.
برگردانده شده از:
…What History Teaches
Posted by Greg Godels | Sep 6, 2024
منابع:
(۱)
-V. I. Lenin, “Left-wing” Communism, an Infantile Disorder
(۲)
اقتصاددانان کینزی معتقدند که عامل اصلی محرک فعالیت های اقتصادی و نوسانات کوتاه مدت تقاضا برای کالاها و خدمات است. این نظریه گاهی اوقات اقتصاد سمت تقاضا نامیده می شود.