شوخى با سرودهء زيباى شاعر ايران زمين ” ايرج ميرزا “
باز روز آمد به پايان شام دلگير است و من
تا سحر سوداى آن زلف، چو زنجير است و من
———————————
” باز روز آمد به پايان شام دلگير است و من ”
پختن و سرخ كردن و در دست كفگير است و من
گفته بودم ترك خوردن كرده آسايم دمى
نفس ظالم غالب و با معده در گير است و من
هر كسى هر گونه تدبيرى كند بهر خودش
قسمتم، اين مطبخ و اين مسكه و شير است و من
ديگران با عيش و نوش و سفره ى رنگين و ناب
رومى و سير و پياز و طشت خمير است و من
بس كه روى قابلى و مرغ و ماهى نازك است
هر چه شد با چربى و با قند تقدير است و من
از براى دفع باد ، رفع قلنج ، درد از كمر
باديان و زنجبيل و زوف و خاكشير است و من
اين چه رويا بوده ياران! نيست آهى در بساط
كلبهء متروك و تار و شام دلگير است و من
زبير واعظى