ترانههایی از چریکهای فلسطین
نویسنده:
احسان طبری
برگرفته از :
مجلۀ دنیا، سال چهاردهم، شمارۀ ۲، ۱۳۵۲
سرنوشت آوارگان فلسطین در دوران ما سرنوشتی است سرشار از اندوه و حماسه: اندوهی که به حماسه بدل شده است. و در ترانه چریکهای «فتح»، «عاصفه»، هر دو این عناصر سرنوشتی هم در واژهها و هم در نواها انعکاسی سخت زیبا، شگفت و لرزاننده یافته است. نواها را باید شنید. انتقال واژههای خلقی و سوزان نیز به ترجمۀ فارسی کاریست دشوار. با این حال امید است نمونههای زیرین بتواند گوشهای از آن عواطف از جان برخاسته را که در ترانههای رزمی و انقلابی خلق منعکس است، ارائه دهد و احساسات نجیب را بسود این قربانیان ستم امپریالیسم و صهیونیسم که به نبردی عادلانه برضد تجاوزگری مشغولند بیشتر بسیج کند·
احسان طبری
أناقد کَسَرتُ قَید مذلّتی
بندهای خواری خود را گسستم.
و آنکه دژخیم من بود و سازندۀ تیرهروزی من بود، او را در هم شکستم
و زندان خود را ویران کردم و چون طوفانی رها شدم.
شعلهای هستم که در زیر درفش شورش ولوله میکنم.
من فرزند فتح هستم و جز یاد آن بر لب ندارم .
و سپاه پیشتاز او که بازگشت مرا خواهد ساخت·
و اوست که شورش خلق مرا برانگیخته،
و اوست که راه بازگشت مرا گشوده است،
فتح ـ فتح!
اوست که راه بازگشت مرا گشوده است.
إغسْ یَراعِک فی دَمی
خامهات را با خونم تر کن و وصیت مرا از دهنم بنویس،
و به لبانم بنگر که ترانه میخوانند،
پیش از آنکه بمیرم.
این امیدهای دل منست که لبانم میخوانند،
این ندایی است که از زندگی و داستان پدران سخن میگوید.
خلق به نبرد روی آورد،
«فتح» شمشیر رزم آخته است
خون خاک را آبیاری میکند.
خامهات را با خونم تَر کن و وصیت مرا از دهنم بنویس،
به همۀ مردان بنویس:
ای برادران، ای ارجمندان! من وصیت خویش را نوشتم،
این نامۀ دوران ماست، این نمودار سپیدهدم ماست، این پایان شب ماست
و من درمیگذرم اما شما تکمیل کنید
بردبار باشید … و بردبار باشید … و بردبار باشید!
دَمّی، دَرْبی، بَلَدی، إسمی
خونم، راهم، شهرم، نامم
نشانم: عرب فلسطینی!
من شعلهای هستم از آتش شورش،
من حربهای هستم که فرو میکوبد،
من خزانهای هستم انباشته از باروت،
من دستی هستم آماده بر توپ.
در «قدس»، در «یافا»، در «رمله»
من شورش سرزمین اشغال شدهام.
اینست آن راه آزادی
که چریکهایش میگشایند.
دشنه بر دست میرزمیم با کارد، با بیل،
با موشک، با توپ، با ناخن.
شورش مسیرخلق است.
راهم، روحم، شهرم، نامم
نشانم عرب فلسطینی!
اُنا یا اخی اَمنتُ بالشّعبِ المُضیع المُکبّل
من ای برادر، آری من، ای برادر
به خلق آواره، به خلق زنجیرشده ایمان آوردم.
و سلاح برداشتم، تا پس از ما بازماندگان ما داس بردارند.
و زخم و خون خود را منبع آبیاری این درهها و جلگهها کردم.
این وامی است بگردن شما،
و وامی را که بحق است نمیتوان ناپرداخته گذاشت.
و بارضِ بِلادی اَنا صامد
من پایدارم، من پایدارم،
در سرزمین کشورم من پایدارم،
و اگر توشهام را بربایند، من پایدارم .
و اگر فرزندانم را بکشند، من پایدارم.
و اگر خانهام را ویران کنند، در سایۀ دیوار خانۀ ویرانم، من پایدارم.
و در دستی چوب یا دشنه،
دردستی درفش
و اگر بِبُرند دستم را، درفش را بدست دیگر میدهم و من پایدارم.
در باغ و بستان خود، من پایدارم.
با عزم و ایمان خود، من پایدارم.
با ناخن و دندان خود، من پایدارم.
و اگر بر پیکرم زخمها بسیار باشند، با زخمها و خون خود، من پایدارم.
من پایدارم، من پایدارم، من پایدارم، من پایدارم.
انا یا اخی فی موطنی راض توسدّت الثری
من،ای برادر من، در میهن خود خرسندم که برخاک بخوابم،
در آغوشش گیرم، بوسهاش بزنم، از شوق آنکه ببینمش،
چکههای خونم چون شعله است و آن سرزمین را آبیاری میکند·
اینست راه خلق ما و سپیده ایست که بازماندگان ما خواهند دید.
المدّ! المدّ! یا ثورتْنا الشَعْبیه
به پیش، به پیش ای شورش خلقی ما
مرزی نیست که پویه چریکها در آنجا فرا ایستد.
ای شورش ما پیش پیش !
ای جنبش ما پیش پیش!
این بانگ خلق است که فریاد میزند ـــ که فریاد میزند ـــ که فریاد میزند قویتر از تندر!
از پیروزی شورش حمایت میکنیم
خون من و فرزندانم فدای آن باد!
پشتیبانیم، پیمانوریم،
زره پایداری بر پیکریم.
شورش ما پیمان کارگر و برزگر و دانشجو است
با دستی درفش شورش برداشتهایم
با دستی دیگر سلاح برمیداریم.
به پیش، به پیشای شورش خلقی ما!
بلادی، بلادی ــ فتح الثوره علی الاعادی
کشورم، کشورم، شورش تو بر دشمن پیروز باد!
فلسطینای سرزمین نیاکان!
بیشک بسوی تو باز خواهم گشت
پیروزی شورش آرزوهای میهنم را برآورده خواهد کرد.
فلسطین ای عشق بزرگ من!
تو آماج و آرزوی منی
بیشک بسوی تو میآیم تا ظلم و دشمنی را برافکنم·
فلسطین ای گهواره مسیح!
ای جایی که ندای محمد در آن بلند است،
باید این کشور زخمدار را بِه کرد
و آنرا از آلایش دشمنان پالود.
فلسطین ای تنها امید من!
بیشک بهتو باز خواهم گشت
افتخار خلق آواره تنها زیر درفشهای رزم ممکن است·
فلسطین، خلق تو نامردنی است.
و او به خوشی تن درنخواهد داد،
و «عاصفه» پیوسته دستش برسلاح خواهد بود
«عاصفه» دراینجا پای خواهد گذاشت و زمین دلبند را کِشت خواهدکرد
و خائنان کشور را سرکوب خواهد ساخت·
برگرفته از مجلۀ دنیا، سال چهاردهم، شمارۀ ۲، ۱۳۵۲