افراطیت دینی تیغی بر گلوی معنویت و محو ارزش های واقعی دین
نویسنده: مهرالدین مشید
انسان وحشت زده و مضطرب امروز و نیاز بیش از افزون او به معنویت
معنویت ندای زوال ناپذیر و عطش بی پایان انسان است که نور روشنی بخش آن از پس پرده های قلب انسان به بیرون فواره می کند. معنویت با خلقت انسان گره خورده و پیشینۀ آن برابر به پیشینۀ انسان است که از آغاز حیات اش تا کنون از نسلی به نسلی و از عصری به عصری در حرکت است. معنویت مرهمی برای قلب های شکسته و روان های افسرده است تا روح سرگردان ومضطرب را از پریشانی رهایی ببخشد. معنویت در واقع محرک اصلی انسان است که برای او دم به دم شور جاودانگی داده و او را از افتادن در پرتگاۀ نابودی رهایی می بخشد. معنویت جرقه ای نورانی و چشمه ای حیات بخش و شور آفرین است که از جابلسای تاریخ با انسان و انسانیت گام برداشته و کلیدی برای گشایش دشواری های او تلقی شده است. معنویت چشمۀ زلالی بوده که در هر عصری و برای هر نسلی به هنر، ادب و فرهنگ بشریت روح تازه بخشیده است. از همین رو است که زوال فرهنگ ها و تمدن ها را تهی شدن آنان از چشمه خروشان معنویت و عقلانیت تلقی کرده اند. معنویت پویا چنان با روح انسان ها بافت محکم پیدا کرده و به نیاز بی بدیل درونی و وجدانی آنان بدل شده است که تلاش های روشنگری نتوانست، به این نیاز انسان پاسخ مثبت بگوید؛ برعکس تلاش های یاد شده جستجوی چشمۀ زلال معنویت را در انسان افزونتر گردانیده است.
هرچند معنویت با مفاهیمی چون، دین، عرفان، اخلاق و مفاهیمی از این دست رابطۀ تنگاتنگ دارد؛ اما هر کدام دارای مفهومی مستقل از یک دیگر اند. در حالیکه دین بیشتر ناظر بر امور بیرونی و نهادی است، اما «معنویت» به ابعاد درونی و تجربه هایی ناظر است که در این رابطه با عرفان بیشتر سازگاری دارد. معنویت روحی جستجوگر و پرخاشگر دارد واین ویژه گی آن با روح ساده انگار دین سازگاری ندارد. شماری دلیل علاقمندی انسان ها را نسبت به دین، پاسخ های سادۀ دین به مسائل عمیق و پیچیده تلقی می کنند؛ زیرا انسان به گونۀ طبیعی ساده انگار است و پاسخ های ساده برایش رضایت بخش تر است؛ اما معنویت برعکس روحی جستجوگر دارد و به پرسش های مهم و پیچیده و عمیق در مورد جهان پاسخ می دهد که دین از آن پرسش ها طفره می رود. از همین رو گاهی میان دین و معنویت تضاد واقع می شود. این به معنای آن نیست که گویا معنویت با دین سازگار نیست. سازگاری دین با معنویت یک امر طبیعی است؛ اما با تفاوت اینکه معنویت روح عصیانی دارد و به سخنان کلیشه ای سازگار نیست.
واژه معنویت در انگیسی از ریشه لاتین اسپریتوس[۱] گرفته شده است که به معنای تنفس یا نفس کشیدن است. معنویت نامی برای تجاربی فراتر از مسائل مادی است؛ تجاربی که با حواس پنجگانه حاصل نمیشوند؛ بلکه حقایق عمیق و ارزشهایی والا را در بر میگیرند که انسان با یکی از ابعاد خود که همان «بعد روحانی» است، آن را درک میکند. معنویت جستجو و تلاش بشر برای درک دنیای مقدس معرفی شده است، دنیای مقدسی که انسان با بعد روحانی خود در صدد شناسایی و ارتباط با آن است؛ به کمک همین بعد است که انسان معنوی به حقایق هستی پی میبرد. حقایقی که نشانگر این است که انسان موجودی فراتر از جسم مادی است و به جهانی دیگر تعلق دارد.
مولوی بزرگ در این شعر خود به این دنیای مقدس اشاره کرده است:
مرغ باغ ملکوتم نِیَم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پرو بالی بزنم
مفهوم معنویت در واقع ژرف ترین جهت گیری درونی فرد به سوی گذر از عالم خاکی و زیست مادی به سوی امری فراتر و متعالی تر است. پدیده ایکه در هر حالی انسان را به تلاش و تپش و ساخت و ساز عناصر مادی و معنوی لحظه به لحظه در زنده گی ترغیب می کند. گفته می توان که معنویت، یک فرایند و امری پویا کمال آفرین است که در اموری چون، نوع دوستی، محبت غیر مشروط، لطافت در رفتار با دیگران و حتی حیوانات و محیط زیست تجلی بخش است.
از این رو سلامت معنوی مؤلفهای اساسی در حیطة سلامت محسوب میشود که همانند ابعاد دیگر سلامتی نظیر سلامت جسمی، ذهنی و اجتماعی عاملی تعیینکننده و اثرگذار در زندگی فردی و اجتماعی است. معنویت است که با دیدی متعالی و کمال جویانه برای انسان دیدی فراتر می دهد تا او خود را فراتر از یک موجود خاکی و حیوانی نگاه کند و با کمال تواضع و فروتنی برای خود ارزش های ملکوتی قایل گردد تا در پناۀ آنها آرامش و استواری و غلبه بر دشواری ها را احساس نماید؛ البته به شرط آنکه همه این موارد ناشی از روی کرد انسان به عالم معنا و متعالی باشد. قابل یادآوری است که معنویت و عقلانیت نه در طول یکدیگر؛ بلکه در عرض یکدیگر قرار دارند، یعنی «عقلانیت چارچوب معنویت است». این چارچوب، به محتوای خود تعیّن میبخشد، اما این تعین صد در صد نیست.
ناسازگاری دین و معنویت با افراطیت:
این زمانی صدق می کند که دین مطلوب دارای محتوای معنوی و چارچوب عقلانی، یعنی معنویت روح و گوهر دین باشد؛ روح یعنی پدیده ایکه به کالبُد دین حیات و معنا میبخشد. در این حال است که معنویت کامل از سر تا پای دین فواره می نماید و در غیر این صورت دین ماهیت خود را به کلی می بازد. معنویت روح ساده انگار دین را پالایش کرده و بر بار معنایی آن می افزاید. دینی که با مجهز با ابزار معنویت و عقلانیت باشد. در چنین دینی افراط و تفریط گنجایش ندارد و معنویت روح خشک آن را آبیاری کرده و شکوه و تعادل از برج و باروی آن تجلی می نماید. از چشمه سار این دین می توان آب معنویت سرشار را نوشید. این دین با دین افراطیون و گروههای تکفیری از طالب تا القاعده، داعش و … فرسنگ ها فاصله دارد؛ زیرا دین طالبانی و القاعده و سایر گروههای افراطی نه تنها فاقد چوکات عقلانیت است؛ بلکه بدتر از آن افیون ملت ها و تیغی زهر آلود بر گلوی مسلمانان است. طالبان در واقع ایده آل های استراتیژیک غرب را که با حمایت از گروههای اسلامی بوسیلۀ آمریکا و انگلیس بر ضد شوروی پیشین آغاز شده بود، به پایۀ کمال رساندند. غربی ها توانستند، اسلام سیاسی را به بهای نابودی آن ابزاری برای نابودی کمونیسم شوروی استفاده کنند. برای بوش گفتند که یکی از رهبران جهادی افغانستان در حالی موضع ضد آمریکایی دارد که شما میلیون ها دالر برایش می دهید. وی به پاسخ گفته بود که هرچه بیشتر دشنام می دهد، بیشتر پول برایش بدهید. بوش دانسته بود که رهبر یادشده ماموریت اسلام زدایی را به انجام می رسانند گه شاید غرب در صد سال آینده آن را برآورده نمی توانست. پروژه ایرا که رهبران جهادی آغاز گردند، طالبان به انجامش رساندند.
دین طالب نه دین؛ بلکه مجموعه ای از خزعبلات است که بجای طلوع معنویت عقلانی، از برج و باروی آن نفرت، تعصب، استبداد، زن ستیزی و دانش ستیزی در فوران است. این دینی است که به گفتۀ حافظ بزرگ ” اگر نمرده به فتوای من بر او نماز کنید”؛ زیرا دین طالبانی پاسخگوی نیاز های واقعی جامعه های بشری نیست و میخی است که بر تابوت الهیات کوبیده شده است و الهیات شکست ناپذیر و مقاوم در برابر عصر روشنگری را به شکست روبرو گردانیده است. دین طالب و شریعت آن ابزاری در دست آنانی قرار گرفته که از عصر روشنگری تا کنون موفق به شکست الهیات نشده اند.
داکتر جان هالدن فیلسوف اخلاق معاصر می گوید: در طول قرن بیستم روشن شد که هیچ کدام از این چالشها نتوانستند، الهیات و خداشناسی را با شکست مواجه سازند. به باور او هرچند علم برای توصیف ترکیب و کنش عالم تلاش میکند؛ اما در مورد معنا و ارزش این ترکیب و کنش حرفی برای گفتن ندارد. این در حالی است که معنا و ارزش جان مایه ها وعناصر اصلی تمدن بشری است و بدون آنها شور زنده گی نابود و مفهوم حیات بی معنا و تمدن بشری نابود می شود. این بحث جدا از بحث های طالبانی در مورد دین و خدا شناسی است و با دین و خدای طالبان بیگانه است؛ زیرا طالبان و گروههای هم ایده ئولوژی آنان و سایر گروههای افراطی خیلی قشنگ راه را برای زوال دین حتا وحشتناک تر از قرون وسطی هموار کرده اند. طالبان در حرف مدعی امارت اسلامی اند که به باور قرآن شناسان یک کلمه هم در اسلام و روایت های پیامبر دلالت به نوعیت حکومت اسلامی ندارد.
دین و معنویت:
هرچند از معنویت تا کنون تعریف مشخصی ارایه نشده و اتفاق نظری در این مورد وجود ندارد. شماری بدین باور اند که بخشی از اختلافنظر ها در این مورد از پیوند «معنویت» با «دین» سرچشمه گرفته است. شماری معنویت را بدیل یاجایگزینی برای دین و گروهی دیگر آن را «گوهر دین» قلمداد کرده اند. معنویت از این نظر پدیده ای دینی، خدامحور و دارای چارچوب عقلانی است. هدف از معنویت قدسی هم معنویتی دینی در زیر چتر عقلانیت است.
معنویت و عقلانیت چنان دارای روابط تنگاتنگ اند که به گفتۀ آقای ملکیان، دلیل غروب تمدن ها تهی شدن آنان از دو فضیلت معنویت و عقلانیت و یا غلبۀ یکی بر دیگری است. از این نظر جمع این دو فضیلت نه تنها تمدن بشری را از نابودی و اضمحلال نجات میدهد؛ بلکه برای جامعۀ بشری ثبات و پیشرفت متوازن را نیز به ارمغان می آورد.
خدا شناسی و الهیات پس از عبور از دو چالش بنیادی که در سده های 18 و 19 در غرب از سوی طرفداران روشنگری و طبیعت گرایی علمی مبنی بر اینکه اصول و مبانی ارزشها و تعهدات اخلاقی میتوانند از وجوه ماهیت بشری (خرد و احساس) استخراج شوند و دیگر اینکه ماهیت انسان ماحصل و نتیجه تکامل است، توانست تا گام به پیش بگذارد. دلیل این موفقیت این است که
تلاش های علم برای توصیف ترکیب و کنش عالم موثر و اما سکوت آن در مورد معنا و ارزش این ترکیب، نتوانست خدا شناسی را خلع قدرت کند.
نه تنها خدا شناسی به عقب رانده نشد؛ بلکه برعکس چند گام به پیش کشید و بسیاری دانشمندان گفتند که سبک زنده گی دینی با فلسفۀ سکولار ناممکن است. داکتر چارلز تالیافرو استاد کالج سنت اولاف مینهسوتای امریکا و فیلسوف دین معاصر معتقد است که فضای فکری و علمی کنونی بدون باور های دینی قابل نفس کشیدن نیست. این فضا زمانی آرامش پیدا می کند که کشمکش ها میان دین و علم پایان یابد؛ زیرا برای فیلسوفانی مانند ریچارد داوکینز و دانیل دنت که اعتقاد به وجود خدا ندارند، هنوز بحث باورهای دینی مطرح است.
داکتر فرد دالمییر استاد فلسفه دانشگاه نتردام آمریکا دراین باره می گوید که فعالیتهای افراطی را با عشق مورد تأکید ادیان سازگار نیست و در ضمن او بدین باور است که هرگاه بدون باور های دینی زنده گی ممکن می بود؛ دین از محاصرۀ شدید عقلانیت مدرن در قرون 18 و 19 میلادی جان به سلامت نمی برد. دین و باور های دینی نه تنها از این کشمکش ها جان به سلامت برد؛ بلکه قدرت رویارویی بیشتر را پیدا کرد که امروز ما شاهد بازار گرم حرکت های افراطی دینی در جهان هستیم. برای پیش گیری از فاجعۀ دینی، جایگاۀ واقعی دین را در جامعه باید جستجو کرد تا حربۀ دین ستیزی را از دست افراطیون دینی گرفت. درست این زمانی ممکن است که معنویت پویا به مثابۀ گوهر دین در تار و پود جامعه راه پیدا کند و ارزش های معنوی به مثابۀ عصاره ادیان در راستای سعادت و شگوفایی انسان و جامعه سمت و سو پیدا کنند.
داکتر الیزابت اندرسون فیلسوف اخلاق معاصر و استاد فلسفه دانشگاه میشیگان نیز با توجه به دست تنگی های علمی، به مواردی اشاره کرده که مانع تلاش های دین زدایانه از قرن 17 تا 19 میلادی شده است. وی می گوید: زیست شناسی تکاملی هنوز نتوانسته گزارشی کامل درباره چگونگی به وجود آمدن آگاهی ارايه کند. آگاهی، دنیای روان این موضوع را به ذهن میآورند که واقعیتی برتر و غایی باید وجود داشته باشد. به باور او دومین دلیل برای مطرح بودن باورهای دینی در محافل علمی و آکادمیک به زیر سؤال رفتن شک گرایی اخلاقی است که اخلاق را صرف به احساس اخلاقی تقلیل میدهند. فهمی که در مرجعیت عینی اخلاقی وجود دارد راه را برای اینکه اندیشۀ دینی را به صورت عینی مطرح کنیم باز میکند. وی ظهور الهیات فلسفی در غرب را دلیل سوم شمرده است؛ زیرا امروزه شمار زیادی از فیلسوفان، باورهای دینی را صورتبندی میکنند و از این باورهای دینی در آثار تحلیلی و سیستماتیک خود دفاع میکنند. او باور های مذهبی و دیدگاهی کل نگرانه و رهایی بخش دین را بحیث دلیل چهارم دراین رابطه ارایه کرده که در فلسفۀ سیکولار وجود ندارد.
داکتر لیاقت تکیم استاد اسلامشناسی دانشگاهای دنور آمریکا پیوند زدن دین با خرافات و موهومات را در تعارض با دین پنداشته و می گوید، در مجموع قدرت فائقه پاپ و فساد کلیسا در آن زمان باعث میشد که اعتماد به دین رو به کاهش رود. وی استدلال می کند که با به پایان رسیدن سیطرۀ کلیسا این معضل به ختم شده است.
داکتر مایکل آلن گلسپی استاد فلسفه و علوم سیاسی دانشگاه دوک با اشاره به دشوار خواندن دفاع از باورها و اعتقادات دینی در قرون هجدهم و نوزدهم می گوید،؛ اختلاف های مذهبی میان اشکال گوناگونی از باورهای مسیحی و گروههای مذهبی عامل را عامل اصلی اين دشواری ها می داند
معنویت و ادعای انحصاری برحق بودن:
اختلاف های اعتقادی تنها دامنگیر گروههای مسیحی نیست؛ بلکه اختلاف های مذهبی به مثابه فاجعه آمروز بیش از هر زمانی جهان اسلام و حتا جهان بشریت را تهدید میکند. در این تردیدی نیست که ادعای انحصاری برحق بودن هر دین و نفی نگاۀ کثرت گرایانۀ حقیقت، بشریت را با چالش های بزرگی روبرو کرده است. افزون بر این ظهور گروههای افراطی سلامت بشریت را به خطر افگنده است. بشریت از این فاجعه زمانی جان به سلامت می برد که جای حق مداری و کل حق بودن را حقیقت نسبی بگیرد. در این صورت هر دین دار و پیرو هر مذهبی خویش را داعیه دار بخشی از حقیقت بداند و به مجموعی از حقیقت در سایر ادیان حرمت بگذارد. در این صورت است که بجای آشوب صلح و ثبات دایمی در جهان برقرار می گردد. این زمانی ممکن است که به قول مولانای بلخ مغز قرآن و آموزش های دینی آشکار و معنویت به مثابۀ لب و لباب دین متجلی گردد. در این صورت معنویت در واقع اسکان دار نجات بشریت می شود؛ زیرا معنویت به زنده گی شور و جاذبه می بخشد و وسوسه های تباه کن او را مهار و همزیستی های فرادینی و فرامذهبی را برای او تلقین می کند.
با توجه به این حقیقت است که عارفان از منصور حلاج تا بایزید، علی هجویری، ابن عربی، ابوسعید ابوالخیر، قونیوی، مولوی، بهاالدین نقشبند بند، جامی هروی و دیگران این معنویت را عصارۀ عرفان خوانده اند و آن را یگانه ابزار برای تلطیف وسوسه های ثروت و دغدغه های قدرت تلقی کرده اند. این عارفان نه تنها انقلابی در مفهوم معنویت بوجود آوردند؛ بلکه نفخ تازه ای بر روح فرهنگ شرقی دمیدند و بر بالنده گی زبان فارسی به مثابۀ زبان فرهنگ شرقی افزودند. آفرینش ها و شهکار های آنان در حوزۀ فرهنگ و هنر و ادبیات و زبان سبب شد که به گفتۀ پروفیسور فرانسوی هانری ماسه، فردوسی فراتر از هومر یونانی؛ سعدی فراتر از آناتول فرانس فیلسوف فرانسوی؛ حافظ فراتر از گوتۀ آلمانی صعود نمایند و مولانای بلخ به مثابۀ چهره ای بی نظیر در تاریخ فرهنگ و ادب بشریت شناخته شود. او بدین باور است که مولان فقط شاعر نیست ، بلکه بیشتر جامعه شناس است و بویژه روانشناسی کامل ، که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد ، قدر او را بدانید و بوسیله ی او خود را و خدا را بشناسید …و من اگر تا پایان عمرم دیگر حرفی نزنم ، همین چند جمله برایم کافی است. این بزرگان بودند که روح معنویت را در ادبیات زبان فارسی دمیدند و آن را در مقام چها رکن ادبیات بشری قرار دادند.
این معنویت در واقع شالودۀ ادیان است که نسیم خوش به روح ورشکستۀ بشریت می بخشد و حیات بشریت را شگوفا می سازد. در بستر این معنویت من ها ما می شود، تفاوت ها رنگ می بازند و درخت همزیستی های مسالمت آمیز در سرزمین آن گل می کند. این می تواند، پیام آور دین جهانی باشد و بر اختلاف ادیان بدرود بگوید. نیاز بشریت امروز به این دین بیشتر از آب و نان است؛ زیرا آب و نان جسم را می پرورد و اما از پرورش روح عاجز است. بصورت قطع انسان امروز فراتر از جنگ ادیان و مذاهب به چنین دین رهایی بخش نیاز دارد تا در سایۀ آن انسانیت به بار و برگ بنشیند و به تمدن بشری روح و شادابی ببخشد. بصورت قطع چنین تمدنی حامل صلح و ثبات و همزیستی های مسالمت آمیز جهانی است و نمی گذارد که تمدن کنونی قربانی جنگ های تمامیت خواهانه و برتری جویانه شود. این دین از رویارویی تمدن ها و فرهنگ جلوگیری و رشد و بالنده گی همسان و متوازن تمدن ها و فرهنگ ها را تضمین می کند. این دین در واقع همان معنویت سیال و روح پرور است که فیلسوف و دانشمند از آن یک برداشت و حکیم و عارف از آن برداشت دیگری دارد؛ اما هدف همه یکی است و آن معنویت پویا و بالنده است که ممثل بالنده گی ادیان در نماد دین است.
انسان و معنویت از نظر مولانای بلخ:
معنویت جاذبه و کشش درونی است که انسان را به شوری حیرت انگیز و حیرت شکن وامی دارد؛ البته شور و حیرتی که به زنده گی تحرک می بخشد و نه اینکه برگ و بار زنده گی را خشک نماید. جلوههایی از این معنویت را در روشنایی چراغ حکیم یونانی دیوجانس کلبی می توان جستجو کرد که او چگونه همه چیز را رها کرد و در روز روشن با چراغی در دست به جستجوی انسان برآمد. مولانای بلخ در این شعر زیبا ” دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شمع – کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست” چه خوب آن را به تصویر کشیده است. آرزوی مولانا توسل جستن به انسانی بود که دریا های شاداب معنویت در درونش جاری و ساری و ارزش های بزرگ انسانی از برج و باروی وجود اش در فوران است. این انسان نمادین از نظر عارفان در واقع ممثل یک جامعۀ ایده آل است که نمادی از جامعۀ به کمال رسیده را در وجود انسان ایده آل جستجو می کنند.
انسان مورد نظر مولانا، انسان برتر و انسان به کمال معنوی رسیده است که معنویت به مثابۀ اشعه تابناک و درخشان از برج و باروی وجود اش سرازیر می گردد. این گونه انسان ها دارای چنان ابهت معنوی اند که این توانایی و ظرفیت در حضور آنان قابل درک است. زمانیکه انسان در محفل این مردان حضور می یابند؛ نوعی آرامش، صفا، صمیمیت و حلاوت را احساس می کند که حتا قابل تعریف نیست. انسان گویی در مدار حضور این مردان خویش را بی نیاز از هر نیازی احساس کرده و در فضای حضور آنان خویش را رها از دغدغه های اقتصادی و سیاسی؛ بویژه قدرت و ثروت احساس می کند. دست یابی به چنین انسان های بزرگ، رسیدن به جادۀ انسانیت را کوتاه و راۀ صد ساله را یک ساله می سازد. هرگاه در جامعه چنین انسانیت نهادینه شود. در این صورت انسان زیربنای هر تصمیم گیری قرار می گیرد و از نقش ویرانگر قدرت و ثروت می کاهد.
معنویت نیاز انکار ناپذیر انسان امروز:
در شرایطی که جهان سخت درگیر کشمکش های سیاسی و اقتصادی است و در سایۀ رقابت های منفی و ناسالم قدرت های بزرگ موج سنگینی از وحشت و دهشت جهان را فراگرفته است. یگانه نسخه برای مهار تنش ها در جهان احیا و بالنده ساختن معنویت و ارزش های رهایی بخش آن است. تنها در سرزمین معنویت است که ارزش های رهایی بخش به بار و برگ می نشینند و انسان را از زیر سایۀ سنگین مناسبات اقتصادی و هجوم تمدن مادی آزاد می سازد. تنها باروری درخت معنویت در جامعۀ متلاطم بشری است که سیاست های هژمونیستی برتری جویانۀ امروزین قدرت های بزرگ را مهار و روح آشفته و سرگردان انسان آن را تلطیف نماید.
این معنویت فضای کشمکش و دشمنی و جنگ تمدن ها را به فضای همدیگر پذیری و گفتگو های سازنده بدل می کند. گفت و گو ها راه را برای امتزاج فرهنگی و همزیستی های مسالمت آمیز تبدیل می کند. در فضای مسالمت آمیز فرهنگ ها است که عناصر و ارزش های متعالی فرهنگ ها هرچه بیشتر غنامند می شوند و ارزش های چندگانه را بوجود می آورند. این می تواند در رابطه به بلند بردن سطح ارزش های میان فرهنگی موثر و کارساز باشد. کشف و شناسایی ارزش های میان فرهنگی نه تنها از این واقعيت پرده بر می دارد که فرهنگ بشری دارای ریشه های مشترک دارد؛ بلکه این به معنای کشف روح معنویت مشترک در تمام فرهنگ ها نیز می باشد. این روح مشترک می تواند، چتری از ارزش های گوناگون فرهنگی را در نمادی از همدیگر پذیری های کثرت گرایانه به نمایش بگذارد.
توجه به ارزش های میان فرهنگی بوده که دانشمندانی چون، اى. اس. و ديويد وونگ (48) اخيرا متذكر شدند كه تفاوتها و شباهتهايى بين اخلاق فضيلت مدار غرب و چين باستان وجود دارد، اما هنوز بايد نه فقط براى مطالعه سهمى كه عمل و فلسفه چينيان در اخلاق فضيلت مدار دارد، بلكه افزون بر آن براى عمل و فلسفه جاپان، هند، آفريقا و جاهاى ديگر اهميت شايانى باید قايل بود. ( اخلاق فضیلتمدار). در چنین فضا است که انسان های گوناگون با باور های متفاوت و فرهنگ های مختلف می توانند، بصورت صلح آمیز و همدیگر پذیر در جامعۀ بشری زنده گی کنند تا باشد که ما بجای رقابت های ناسالم و ویرانگر و کشنده، برعکس شاهد جوامع همدیگر پذیر و عاری از رقابت های ناسالم باشیم.
معنویت و چالش های امروزی جهان
یکی از دشواری های کنونی در جهان امروز چالش های اخلاقی و بی معنایی زنده گی است که بحران های سیاسی را در جهان دامن زده است. برای مبارزه با این دشواری نیاز به پشتوانۀ اخلاقی است که دین و معنویت بزرگ ترین و مطمئن ترین پشتوانۀ اخلاقی برای آن است. با تاسف غرب حوزۀ کارکرد دین را تقلیل داده و این سیب کاهش ضمانت های اجرایی اخلاقی در غرب شده است. دانشمندان غربی برای یافتن پشتوانۀ اخلاقی دست به کار شده اند و تا کنون تیوری هایی چون، رضایت آرامش وجدانی انسانی، معنویت بدون خدا، اندیشیدن به منافع جمعی، انسان در جستجوی سعادت و … در این رابطه ارايه کرده اند.
راینهولد نیبور در کتاب ” انسان اخلاقی و جامعۀ غیر اخلاقی” به محدودیت های عقل اشاره کرده و می گوید که عقل برای برطرف کردن بی عدالتی های اجتماعی دست تنگی های زیادی دارد؛ زیرا عقل خادم خواسته های فردی و موقعیت های اجتماعی است. وی تاکید می کند که هرچند عقل به انسان توانایی تعالی و رشد معنوی می بخشد؛ اما دین نقش بنیادی در رفع دشواری های اجتماعی دارد. تنها دین و معنویت بالنده است که بر وسوسه های گمراه کنندۀ درونی انسان پاسخ مثبت گفته و روح عشق ورزی، ایثار و فضیلت را در او بارور می سازد.
از نظر بسیاری فیلسوفان، اخلاق چیزی جز فضیلت نیست و علم اخلاق که جزء اصلی حکمت عملی است. موضوع آن شناخت و تبیین انواع فضیلت است. ارسطو و دیگر فیلسوفان یونانی از آن به عنوان اخلاق فضیلت یاد کرده اند. چنانکه نظریۀ فضایل چهارگانه ارسطویی چون، حکمت-شجاعت-عفت-عدالت یا فضایل هفت گانه مسیحی آکویناسی چون، حکمت، شجاعت، عفت، عدالت، ایمان، امید، احسان مشهور است. فیلسوفان فضیلت محور میان آن ها تفکیک قائل هستند؟
اخلاق فضيلتمحور اصطلاح بسيار گستردهای است و به آن دسته از نظريههايی اطلاق می شود که بيش از آنکه بر انجام وظيفه و عمل در جهت رسيدن به نتايجی مطلوب تمرکز کنند، بر نقش شخصيت و فضيلت در فلسفه اخلاق تأکيد دارد.
طرفداران این نظریه بدین باور اند: «طوری عمل کن که افراد بافضيلت عمل میکنند.» ارسطو چنین شخص را شخص ایده آل می خواند. گفتنی است که نظریۀ غایت انگار، نظریه وظیفه گرا و نظریۀ فضیلت محور؛ از جمله نظریه های اخلاقی اند که
دستۀ اول، ارزش عمل را، مبتنى بر نتیجه می داند و اما غایت گرایان بیشتر لذت گرا هستند. دستۀ دوم تنها تأکید بر عمل دارند و معیار اخلاقى بودن عمل را وظیفه بودن آن مىدانند. دستۀ سوم نیز معتقدند که نه تنها انجام کار درست اهمیت دارد، بلکه انگیزه نیز در انجام آن لازم است. انگیزه به مثابۀ چشمه های سیال از اخلاق فضیلت محور به فوران می آید.
فضیلت نه به معنای اینکه با سود افرادى خاص است و با اين حال آن افعال را عادلانه مى دانند، بلكه افزون بر آن افعالی را ایجاب می کند كه مخالف با سود عموم مردم مى باشد. فضیلت انگیزۀ ایثار گرایانه دارد و به عدالت، آگاهی و آزادی از منظر بزرگی نگاه می کند. درست این زمانی تحقق پذیر می شود که فضایل عقلانی و فضایل اخلاقی با یکدیگر جمع شوند. با تاسف که این فضایل در فرهنگهای شرقی از سوی غربی ها هنوز ناشناخته باقی مانده است. این در حالی است که امام غزالی در کتاب های خود، ابن مسکویه در تهذیب الاخلاق، ابن سینا در اشارات، خواجه نصیرالدین طوسی در اخلاق ناصری، فیض کاشانی در محجه البیضا و ملا محمد مهدی نراقی در معراج السعاده و جامع السعادات؛ به همین گونه در فرهنگ بودایی و برهمنی و چینایی و جاپان نیز در این رابطه بحث های مفصلی صورت گرفته است.
فضیلت به مثابۀ برتری اخلاقی یک ویژه گی یا کیفیت مثبتی است که به صورت ذهنی از نظر اخلاقی برتر تلقی و به عنوان شالودهٔ قاعده و حضور اخلاقی خوب ارزشگذاری میشود. فضایل شخصی ویژگیهایی هستند که به عنوان ارتقا دهندهٔ عظمت جمعی و فردی ارزشگذاری میشوند. فضیلت یک الگوی فکری و رفتاری است که بر معیار های اخلاقی بلند استوار است. فضیلتها را میتوان در حوزهٔ گستردهتر ارزشها قرار داد. هر فرد دارای هستهای از ارزشهای اساسی است که به سیستم باور ها و نظریه هایش پیوند ناگسستنی دارد. تمامیت در کاربرد یک ارزش متضمن استمرار آن است و این استمرار یک ارزش را از باور ها ونظریه هایش جدا میسازد. به گونۀ مثال راستی یا برابری ارزش ها یا هسته ای است که فعالیت های ما از آن به ظهور می رسند. هر جامعه دارای ارزش هایی اند که در کل ویژه گی فرهنگی آن را بر می تابد. از همین رو است که ارزش های یک فرد با ارزش های فرهنگی او سازگاری دارد.
در روزگاری که انسان در عصر غروب مدرنیته و ظهور پست مدرنیسم و ناکامی نظریه های اخلاقی در راستای دستیابی به طرح نو، قرار دارد؛ اخلاق فضیلت محور به مثابۀ نظریه هنجاری نقش بزرگی برای نجات انسان دارد و احیای آن جهت ابقای ارزش های اخلاقی بیش از هر زمانی حیاتی و مهم است. بویژه در شرایط کنونی که غربت اخلاق و سرمازده گى وجدان اخلاقى در نتیجۀ مثله کردن حقیقت انسانیت مطرح است؛ محور قرار گرفتن فضائل اخلاقى و ارزشمند بودن شکوفایى بشر، ضرورت به اخلاق فضیلت محور را به اوج مىرساند.