سه سروده از زانا کوردستانی

(۱) در ناگهانِ باغچه، آفتابگردانی شُکفت وُ، دیدم: –[نورِ خدا] بود! (۲) چشمانم ابریست؛ همراهم– چتری خواهم داشت –به احتمالِ باران! (۳) -[باد]، زمزمهی خداست که – میوزد؛ به گوش زمین! (۴) از همهی عروسکهایم پرسیدم، نه! هیچ کدام [دوست داشتن] –نمیدانستند! (۵) عروسکام قبضه روح کردهست -تنهایی ام را!…
بیشتر بخوانید