کهن افسانه ها
رسول پویان برآمد آفـتاب از مشـرق دل در سحـرگاهان شب یلـدای تار زلف هجـران را دهـد پایان خروس صبحدم درگوش یلداشب می خواند که طفل آفتاب آورده با خود برف ویخبندان کلاغ پیر غرغر می زنـد برشاخۀ خورشید ولی با چنگ زهره میسراید بلبل خوشخوان کلاه و نیزه وخورجین و رخش تیزگام آرید که بهـرام…
بیشتر بخوانید