برای ایجاد یک محور ملی باید صمیمانه تلاش کرد
نویسنده: مهرالدین مشید
نیازهمصدایی برای نجات افغانستان، پیش از فروپاشی های دردناکتر
حالا که افغانستان در نتیجۀ یک بازی مرموز، مبهم و توطیه آمیز در پرتگاۀ تروریسم سقوط کرده و بسیاری از فرصت ها از دست رفته است. چه باید کرد تا از فرصت های موجود بهره گرفت و حداقل از کم ترین و آخرین فرصت های باقیمانده برای نجات افغانستان سود برد. سلامت افغانستان را نه تنها حاکمیت یک گروۀ تروریستی و افراطی و در ضمن تمامیت خواه به شدت تهدید می کند؛ بلکه اختلاف های شدید گروهی و قومی و تقسیم شدن افغانستان به سمت و قوم و مذهب و تشدید اختلاف در همه عرصه های سیاسی و اجتماعی میان رهبران سیاسی و مذهبی و حتا نهاد های حقوق بشری و جامعه های مدنی بیش از هر زمانی سلامت افغانستان را تهدید می نماید. با توجه به موج سنگین این اختلاف ها، این پرسش در ذهن هر شهروند افغانستان خطور می کند که آیا بازهم فرصتی باقی مانده تا مردم افغانستان بصورت متحد و هماهنگ در برابر گروههای تروریستی، حامیان آنان و خطر بالفغل تروریسم در یک محور باهم جمع شوند و در یک حرکت تازه همصدایی را برای نجات افغانستان بوجود آورند.
این در حالی است که افغانستان بیش از چهل سال بدین سو دستخوش توطیه های مرموز و ابریشمین و خیلی پیچیده و دشوار بوده که روز تا روز ژرفتر شده و اکنون به دیوار های بلند غیرقابل عبور و درز های آتشین نفاق بدل شده است. تاسف بار این است که شخصیت ها و گروههای سیاسی و قومی و مذهبی و نهاد های اجتماعی و رسانه ای از گذشته های دردناک و ویرانگر درس آنچنانی نگرفته و هنوز هم به بهانه های گوناگون بر روی آتش اختلاف ها بیشتر نفت می پاشند. این نفرت پاشی ها که ریشه در دسیسه های استخباراتی دارد، به گونه ای در حال نهادینه شدن اند که هر کسی به نام دفاع از زبان و قوم و مذهب خاص در واقع کلیت افغانستان را زیر سوال برده اند. این منفی نگری سبب شده تا هر کسی بجای اندیشیدن در مورد نجات افغانستان برعکس برای نجات زبان و قوم و مذهب خود تلاش می کند. در حالیکه این نگرش افغانستان را به سوی تباهی و از هم پارچی می برد و دراز راۀ رسیدن به یک افغانستان آزاد و مستقل و داری حاکمیت سیاسی مشروع طولانی تر می سازد و در عقب آن دستان توطیه گر خارجی ها قرار دارد. هرچند دشوار است تا بدین ساده گی گشن ریشۀ درخت توطیه های رنگارنگ را از زیر آوار های پرزرق و برق ریا و تزویر بیرون کرد؛ اما این به معنای آن نیست که انسان در نقش نظاره گر تمام عیار، در برابر این همه دشواری های کشنده و دست و پاگیر موجود و آۀ سوزان و اشک های آتشین هزاران زن و دختر در افغانستان بی تفاوتی اختیار کند و با دست نهادن در سینه و با اتخاذ سکوت مرگبار از تلۀ آن عبور نماید. در اینجا مخاطب آنانی نیست که در افغانستان در زیر چماق و کیبل طالبان چرخ مرگبار حیات را به پيش می رانند و از ترس طالبان حتا شمرده نفس می کشند تا مبادا از سوی بازرسان امر به معروف آنان مورد و خشونت و بازپرس قرار نگیرند. بنابراین نباید از آنانی کم ترین توقع داشت که تحت ادارۀ پولیسی طالبان بسر می برند و ” آب خویش را پف کرده” نوش جان می کنند. این به معنای آن نیست که آنان در برابر این همه ستمروایی طالبان بی تفاوت اند و برعکس آنان چه زنان و چه دختران و چه مردان هریک به اندازۀ خویش دین انسانی شان را در حلقوم آتشین طالبان تا کنون ادا کرده اند. با توجه به شرایط حاکم در افغانستان بویژه در کابل آن قامت های بلند و مغرور که در بحبوحۀ بازرسی ها و تفتیش های جدی طالبان کمترین واکنش هم نشان می دهند. آفرین و صدها آفرین برهمت آنان باد و جا دارد تا به سرفرازی و شهامت هر یکی از آنان ارج نهاد و برای حفاظت آنان از ذلت و توهین و هتک حرمت طالبان دعای خیر نمود؛ تنها بسنده است که زیستن آنان را زیر سیطرۀ استبدادی طالبان تهور بزرگ شمرد و حوصله مندی و سعۀ صدر و مقاومت آنان را از جان و دل ستود . پس کسانیکه در چنین شرایطی دشوار تحت نظارت شدید طالبان هرگاه به گونۀ نمادین و بهانه های رنگین هم سخنی می گويند و آن را در قالب های زیبای ادبی و هنری در صفحه های اجتماعی ارایه می کنند؛ جا دارد تا بر آنان هزاران آفرین گفت و دست های آنان را بوسید. در واقع مبارزین راستین این راد زنان و راد مردان اند که در برابر دژخیمان طالب با غرور و سربلند ایستاده اند و به نبرد رویاروی با آنان قرار دارند. پس آنانیکه تحت شرایط بسیار بد روحی در افغانستان بسر می برند، خود را هر لحظه با ستمگران وحشی و مغروری به نام طالبان درحال مشت و یخن احساس می کنند و شجاعانه به پیکار انسانی خود ادامه می دهند. اینان اگر هیچ کاری هم نکنند و تنها زیستن در زیر چتر حاکمیت استبدادی طالبان برای آنان نه تنها اجری بزرگ؛ بلکه جا دارد تا هر یک را با نثار مدال شجاعت مورد تحسین قرار داد.
جا دارد تا بدون هر گونه طمع و توقع ایستاده گی آنانی را ستود که با وجود همه دشواری های خطر ساز و خطر آفرین مقاومت و رادمردی خود را به اثبات رسانده اند. بویژه آنانی که یک تنه و با استقامت در برابر جور و بیداد طالبان بطور خستگی ناپذیر به گونه های پنهان و پیدا می رزمند. بنابراین خیلی بجا خواهد بوددتا آنانی که در شرایط خیلی دشوار در داخل افغانستان بسر می برند، در راس هر گونه تصمیم گیری ها قرار داشته باشند و حق اولویت بر آنان داده شود؛ نه اینکه تصمیم های افراد و گروه های افغانستانی خارج از کشور بر آنان تحمیل شود.
هدف از سخنان بالا کنار گذاشتن موثریت افراد یاد شده از حوادث اصلی افغانستان نیست؛ بلکه نوعی فرصت دهی بارای آنان است تا در شرایط جدید بتوانند. کار های بزرگتر و موثر تری را به پيش ببرند؛ بویژه زمانی که اوضاع بد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تحت حاکمیت استبدادی طالبان خود به خود فضا را به سوی یک انفجار به پيش ببرد و حالت خشم پیش از توفان کنونی را بیشتر مشتعل سازد. با توجه به اینکه رخدادها در افغانستان قابل پیش بینی نیست؛ در مورد وقوع حوادث آینده نمی توان پیش داوری کرد. بدون تردید در آن حالت نقش خانم ها و آقایان نخبه برای خود شان و مردم افغانستان حیاتی است و آنان اند که باید در آن حال تصمیم های حیاتی و سرنوشت ساز اتخاذ نمایند. شاید شماری بگویند که جامعۀ افغانستان در نتیجۀ چهل سال تجاوزها و مداخله های کشور های خارجی و شبکه های جهنمی استخباراتی چنان پراگنده و متلاشی گردیده است که حتا بهره گیری از چنین حالات تازه پیش آمده را هم ناممکن ساخته است؛ اما نه، در آن حال همه چیز در قید تحول شکل می گیرد و سخن معروف فرزند حوادث بودن حتا فرزند هنر بودن را فراتر از فرزند پدر بودن تحت شعاع قرار می دهد. از همین رو است که بسیاری وقتها حوادث برتصمیم ها حاکم می شود و سخن مارکس جا می افتد که شرایط بر تصمیم های انسانی غلبه پذیر می شود و حوادث خود در نقش تعیین کننده به ظهور می رسند. چنانکه کلید گشایش حوادث و انقلاب ها در گام نخست در دست آنانی بوده که در رخداد ها نقش حضوری و عملی داشته اند؛ حوادث در داخل یک کشور زمانی تحریف شده و دگرگون گردیده که شخصیت ها و گروههای سیاسی از خارج بر آنها رخنه کرده اند. چنانکه انقلاب منشویک ها در روسیۀ تزاری با مداخلۀ لنین به بیراهه رفت و تحول واقعی در روسیه قربانی تحریف بلشویک ها به رهبری لنین گردید.
رخداد های چهل سال گذشته ثابت کرده، نفوذ آنانیکه در داخل زنده گی می کنند، در هر تحولی شفاف تر و بی آلایش تر بوده و هرگونه نفوذ بیرونی در تحول افغانستان زیانبار و خطر آفرین واقع شده است. چنانکه ما شاهد به بیراهه رفتن و وابسته شدن رهبران جهادی در خارج از کشور بدست شبکه های استخباراتی بویژه پاکستان و ایران بودیم که پیروزی های آنانی را با خون شست که در داخل شجاعانه رزمیده بودند. اکنون طالبان نیز درگیر این غدۀ سرطانی اند و اختلاف های آنان ریشه در وابستگی های آنان دارد. این وابستگی ها تیغ از دمار رهبران جهادی بیرون کرد و بدون تردید دیر یا زود چنین تیغ را از دمار طالبان نیز بیرون خواهد کرد.
روی سخن د رواقع به سوی آنانی است که در بیرون از افغانستان زنده گی دارند و مدعی تصمیم گیری های حیاتی برای نجات این کشور هستند. آنانی که در داخل و بدون هر گونه غرض و مرض تنها برای نجات افغانستان فکر می کنند؛ اما آنانی که در بیرون اند؛ هر یک برای خود طرحی ریخته اند و آن را کلید نجات افغانستان می خوانند. با تاسف که چنین تفاوت و اختلاف اکنون میان مخالفان نظامی و سیاسی طالب در داخل و در خارج از افغانستان به شدت جریان دارد. آنانیکه در داخل اند، بیشتر بر اقتضای شرایط و امکانات موجود عمل می کنند؛ اما آنانیکه در خارج اند، برعکس باتوجه به نفوذ و دستور کشور های میزبان خود عمل می کنند. خطری که دیروز افغانستان را یک بار در کام شوروی و بار دیگر در کام امریکا فرو برد و شاید هم این بار در کام کشور دیگری فرو ببرد.
حال زمان آن رسیده است تا مجدانه و صادقانه و صمیمانه باید تلاش کرد و برای نجات افغانستان راههای عملی و ممکن را جستجو نمود. البته با توجه به این که چهل سال توطیه چنان جامعۀ افغانستان را فروپاشیده که نظیرش را در هیچ کشوری نمی توان مشاهده کرد. حالا فهمیده می شود که مردم افغانستان چگونه قربانی توطیه های رنگین و با هفت قلم آراییده شده اند. دیروز آی اس آی با استفاده از اختلاف ها و عقده های شخصی شماری رهبران جهادی توانست تا نهضت اسلامی افغانستان را از هم بپاشد و در گام بعدی حزب اسلامی و جمعیت اسلامی را به جان هم افگند و بالاخره پس از سقوط نجيب قربانی های مجاهدین را در پای اختلاف حکمتیار و مسعود قربانی کرد و طبل قومی ساختن جنگ را زیر پوشش جنگ های تنظیمی در افغانستان به صدا درآورد. جنایت های جنگ های تنظیمی افغانستان را به پرتگاۀ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی افگند. این توطیه در سطح گروههای جهادی نبود؛ بلکه در سطح گسترده ای نخبه گان و و روشنفکران افغانستان را نیز دستخوش این اختلاف ها گردانید و موضع گیری های ملی آنان را تا سطح موضعگیری های قومی تقلیل داد. این خبط سیاسی با توجه به ستم ها و ناروایی های فرماندهان جهادی پای جنگ سالار را به میدان کشید که به نحوی رویارویی گروههای جهادی را با مردم بوجود آورد. این رویارویی در فصل بعدی سبب شد تا گروههای جهادی از صحنه زده شوند و لیبرال ها و تکنوکرات ها به میدان آیند. این واقعیت در نتیجۀ تلاش های خلیل زاد در نشست بن تحقق پیدا کرد و در نتیجۀ آن افغانستان برای لیبرال ها و تکنوکرات ها به حراج گذاشته شد. در این بازی آدمک هایی مثل فهیم، قانونی و عبدالله مهره هایی بودند که در واقع از پیش خریده شده بودند و بحیث مهرههای خوب با نصب شدن در وزارت های خارجه، داخله و دفاع در اختیار بازیگران لیبرال و تکنوکرات زیر نام جهادی قرار گرفتند. این بازی خطرناک در گام بعدی نه تنها افغانستان را در کام لیبرال و تکنوکرات های دزدتر و معامله گرتر از جهادی ها افگند؛ بالاخره این پروژه در زمان غنی تحقق کامل پیدا کرد و عمر آن با تحویلی افغانستان به تروریستان به پایان رسید. این بازی مرموز و مبهم در زیر چتر واژههای زیبا و ابریشمین چون؛ دموکراسی، آزادی و حقوق بشری حتا شماری نخبگان و روشنفکران را نیز در ورطۀ گودال قومی و مذهبی فرو برد و سبب دامن زدن تضاد های قومی و مذهبی در افغانستان گردید. با تاسف که پروژۀ نفاق افگنی پس از به قدرت رسیئم طالبان به گونۀ دیگری شدت یافت. در تمام دورۀ جمهوریت نه تنها قانونیت و نظم در کشور حاکم نگردید و عدالت به چوبۀ دار بسته شد؛ دموکراسی با رفتن انتخابات به سوی تقلب های سازمانیافته به گند کشانده شد و حقوق بشری و آزادی های رسانه ای و نهاد های جامعۀ مدنی در نماد مزد بگیران از موسسه های غربی بیش از دیگران لجن کشانده شدند. حکومت های پس از بن با استفاده از ضعف نهاد های یادشده؛ از مرکز های رسانه ای استفادۀ ابزاری کرد و از موثریت آنها در جامعه کاست و حتا در شماری موارد از آنها بحیث بلند گو های فساد چرانی و پرده کشی بر روی مفسدان سود بردند.
حالا که جمهوریت به ابدیت پیوسته است؛ اما بازهم هوای گند و فساد آلود آن در نفرت پراگنی ها و دامن زدن تضاد های قومی و گروهی و مذهبی قابل حس کردن است. فروپاشی جمهوریت در نتیجۀ حکومتت های فاسد و طالب نواز کرزی و غنی پرده ازا ین واقعیت دردناک برداشت که آنان برای سپردن حکومت به طالبان ماموریت یافته بودند. این ماموریت شیطانی برای مردم ما فرصت نداد تا عقلانیت اجتماعی شان به بلوغ برسد. این نابلوغی های فکری و فرهنگی و حتا مذهبی سبب شد که همه چیر به شدت از هم بپاشد. دریغ و درد، مثلی که دیروز به دلیل به عقلانیت نرسیدن شعور اجتماعی مردم از ارزش های یادشده سؤ استفاده شد و حکومت های فاسد و نابکار و دستوری تحت رهبری فاسدترین افراد بر سرنوشت مردم افغانستان حاکم گردید. امروز هم بسیاری از شخصیت ها و رسانه ها قربانی همان بازی به سود طالبان و گروههای تروریستی هستند. چنانکه ما در این روز شاهد نفرت پراگنی های قومی و مذهبی در افغانستان هستیم و شماری افراد اجیر و وابسته به شبکه های جهنمی بویژه پاکستان و ایران از بام تا شام مصروف دامن زدن آن هستند تا با علم کردن حوادث گذشته به آنها بعد تازه بدهند و با ایجاد دیوار های جدید به بهای نمک پاشی برزخم های مردم افغانستان؛ بر شدت اختلاف ها میان مردم بیفزایند و بقای رژیم افراطی طالبان را تضمین کنند.
این همه حادثه آفرینی ها در حالی صورت می گیرد که برای نجات افغانستان تلاش های همگانی و هماهنگ از سوی شخصیت ها و گروههای سیاسی و قومی در جریان است؛ بدون تردید این گونه حادثه آفرینی ها بر تلاش های مثبت اثر منفی می گذارند.
حال بر گروههای سیاسی و قومی و مذهبی و نهاد های جامعۀ مدنی و رسانه ای چه در داخل و چه در خارج از افغانستاان اند، تا چگونه برای رهایی کشتی در گل نشستۀ افغانستان حداقل دست خیری بجنبانند.این در صورتی ممکن است که نخست از همه یکدیگر را بدون هرگونه تفاوت و امتیاز بحیث دو هم میهن برابر نه بزرگتر ونه کوچک ترپذیرفت و به عقلانیت جمعی ارج گذاشت و عقلانیت فردی را محترم شمرد. سرنوشت مردم ما از چهل سال بدین سو قربانی نپذیرفتن ها و ناهمدیگر پذیری ها شده است. حال برای رسیدن به کم ترین اجماع فکری و سیاسی باید از کوه و کتل اختلاف ها باید عبور نمود. زیرا دوای درد افغانستان وحدت و همدلی است و نه نفاق افگنی و نفرت پراگنی تا باشد که از فرصت های اندک باقیمانده کاری را برای نجات افغانستان از پیش برد. آشکار است که تاجک کوبی و هزاره کوبی و ازبک کوبی و حتا پشتون کوبی بجای کاستن از کمترین رنج های مردم افغانستان، برعکس به مثابۀ نمک پاشی برزخم های ناسور مردم افغانستان و به خطر مواجه شدن سلامت آیندۀ افغانستان است.
در این تردیدی نیست که طالبان برای حکومت کردن به افغانستان فرستاده نشده اند؛ بلکه طالبان یک پروژه اند که شاید وظیفۀ شان زودهنگام بسر برسد. از نحوۀ حکومت کردن و جوانه زدن اختلاف ها در میان طالبان، شواهد سقوط آنان را می توان درک کرد. پس پیش از آنکه افغانستان بوسیلۀ شبکه های استخباراتی وارد یک آشوب دیگر شود، بهتر خواهد بود تا تمامی شخصیت ها و گروههای سیاسی و قومی و مذهبی و نهاد های گوناگون چه آنانی که در داخل اند و یا در خارج دور یک محور جمع شوند؛ البته محوری که با استفاده از تجارب تلخ گذشته و شکست های پیهم و بدور از مداخله های شدید استخباراتی شکل گرفته بتواند. بنابراین دشوارترین مرحله ایجاد محوریت است که در کجا و چگونه و بوسیلۀ کی ها ساخته شود. هرگاه چنین امکان در داخل موجود می بود، شاید کمتر از احتمال مداخله برخوردار می بود. حال که در داخل چنین امکانی موجود نیست پس لازم است تا نخست از همه شماری از نخبگان خوشنام جامعۀ ما برای تشکیل یک محور سالم دست به کار شوند و کارشیوۀ آن را ترتیب نمایند تا از زیر خاکۀ آن یک محور مطمین و نجات بخش بدون حضور مهرههای سوخته تشکیل شود که نخست از همه مورد قبول مردم افغانستان باشد. این به معنای طرد کامل مهرههای سوخته نیست؛ بلکه جا دادن آنها در بدنۀ این محور است که بدور از نقش تعیین کننده، نقش تنها مشوره دهی را داشته باشند. یاهو