زبان دری یا فارسی ؟

میرعنایت الله سادات              …

همه چیز است خوانصاف نیست !!!

حقایق وواقعیت های مکتوم لب می کشاید  نصیراحمد«مومند» ۵/۴/۲۰۲۳م افغانها و افغانستان بازهم…

مبانی استقلال از حاکمیت ملی در جغرافیای تعیین شده حقوق…

سیر حاکمیت فردی یا منوکراسی تا به حاکمیت مردمی و…

نوروز ناشاد زنان و دختران افغانستان و آرزو های برباد…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان در جاده های کابل پرسه می زنند؛…

زما  یو سم تحلیل چې غلط؛ بل غلط تحلیل چې…

نظرمحمد مطمئن لومړی: سم تحلیل چې غلط ثابت شو: جمهوریت لا سقوط…

کابل، بی یار و بی بهار!

دکتر عارف پژمان دگر به دامنِ دارالامان، بهار نشد درین ستمکده،یک سبزه،…

ارمغان بهار

 نوشته نذیر ظفر. 1403 دوم حمل   هر بهار با خود…

چگونه جهت" تعریف خشونت" به تقسیم قوای منتسکیو هدایت شدم!

Gewaltenteilung: آرام بختیاری نیاز دمکراسی به: شوراهای لنینیستی یا تقسیم قوای منتسکیو؟ دلیل…

تنش نظامی میان طالبان و پاکستان؛ ادامۀ یک سناریوی استخباراتی

عبدالناصر نورزاد تصور نگارنده بر این است که آنچه که میان…

بهارِ امید وآرزوها!

مین الله مفکر امینی        2024-19-03! بهار آمــــد به جسم وتن مرده گـان…

از کوچه های پرپیچ و خم  تبعید تا روزنه های…

نویسنده: مهرالدین مشید قسمت چهارم و پایانی شاعری برخاسته از دل تبعید" اما…

سال نو و نو روز عالم افروز

 دکتور فیض الله ایماق نو روز  و  نو  بهار  و  خزانت …

میله‌ی نوروز

یاران خجسته باد رسیده‌ است نوبهار از سبزه کوه سبز شد…

تحریم نوروز ، روسیاهی تاریخی طالبان

                 نوشته ی : اسماعیل فروغی        در لیست کارنامه های…

طالب چارواکو ته دريم وړانديز

عبدالصمد  ازهر                                                                       د تروو ليموګانو په لړۍ کې:           دا ځلي د اقتصاد…

    شعر عصر و زمان

شعریکه درد مردم و کشور در آن نبوُدحرف از یتیم…

مبارک سال نو

رسول پویان بهـار آمد ولی بـاغ وطـن رنگ خـزان دارد دم افـراطیت…

انگیزه های سفرملایعقوب به قطر 

                            نوشته ی : اسماعیل فروغی       اخیراً…

از واگرایی های سیاسی تا اشتباه ی راهبردی و تاریخی

نویسنده: مهرالدین مشید شعار های قومی دشمنی با وحدت ملی و…

از کوچه های پرپیچ و خم  تبعید تا روزنه های…

قمست سوم ایجاد اصلاحات و نخست وزیری شاه محمود: به نظر میرمحمد…

«
»

او گروگان کرملین بود!

یادداشت:

سال‌ها پیش از این در اواخر سال 1991 گفتگوی ولادیمیر سنیگیریف با روان شاد ببرک کارمل در شرایط بسیار خاص و پیچیده صورت گرفت.«در آن زمان جنرال ورینیکوف منحیث یک مقام بسیار با صلاحیت نظامی ـ دولتی شوروی در کابل » در یک مصاحبه با مجله “اگنیوک”عامل ناکامی و شکست آن کشور در افغانستان را رهبر افغانستان ببرک کارمل شمرده بود و به این وسیله خواست که از وی به صفت سپربلا و گریزگاه استفاده کند. آن مصاحبه سخت ببرک کارمل را ناراحت و عصبانی ساخته بود. ببرک کارمل با شدت از مقام‌های شوروی و حزب کمونسیت شوروی می‌خواست که برای وی نیز شرایط مساعد گردد که از خود دفاع کند و آن مقام‌ها را تهدید کرده بود که اگر این شرایط مساعد نگردد، وی ناگزیر خواهد بود که جواب خود را از طریق وسایل دیگر و رسانه‌های بین‌المللی به نشر برساند. آنها (مقام های دولتی و حزبی) بسیار تلاش کردند که ببرک کارمل را متقاعد سازند تا از خواست خود صرف نظر کند و این مسأله را زیاد جدی نگیرد، ولی ببرک کارمل به هیچ وجه موافقت نمی‌کرد.پس از سپری شدن مدتی چند و فشارهای زیاد، مقام‌های مربوط شوروی ناگزیر گردیدند که زمینه یک مصاحبه را برای ببرک کارمل فراهم سازند تا با بیان ناراحتی‌های خویش به نحوی از تاثر وی کاسته شود و همچنان با دفع‌الوقت از نشر آن خودداری می‌کردند. سرانجام به اثر فشارهای که از جانب ببرک کارمل وارد می‌شد ناگزیر به نشر آن مصاحبه موافقت صورت گرفت که در روزنامه ترود یا کار چاپ مسکو به تاریخ بیست و دوم اکتوبر سال 1991 به نشر رسید.در همان فرصت من در مسکو بودم و از رویدادهای که بوقوع می‌پیوست بطور کامل آگاهی داشتم. متن فارسی این مصاحبه را که بگونه‌یی قلمی فوتوکاپی شده بود بعدها به دست آوردم. چون این مصاحبه ارزش تاریخی فراوان دارد و برای نخستین بار دیدگاه های ببرک کارمل در ارتباط به رویدادهای تاریخی آن برهه را بازتاب می‌دهد، آن را پس از تایپ و ویرایش به منظور آگاهی علاقمندان مسایل تاریخی افغانستان، مردم، دوستان و رفقای عزیز تقدیم داشته و آنرا به مناسبت پنجاه و ششمین سالگرد تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان نشر می‌نمایم. خاطرنشان می‌گردد که نتیجه گیری نهایی نویسنده، برداشت خود وی است و با واقعیت سازگاری ندارد.

دستگیر صادقی ـ دسمبر 2020

ببرک کارمل صحبت می کند:

متن مصاحبه ببرک کارمل با روزنامه ترود “کار”

چاپ مسکو مورخ 22 اکتوبر 1991

چندی قبل اخگر دلچسپی موضوع افغانستان تکانه جدید یافت. اتحاد شوروی و امریکا از آغاز سال نو عیسوی توافق کردند که تحویل دهی سلاح را به جانبین درگیر مناقشه قطع کنند. رخدادهای کشور همسایه کماکان توجه تاریخ نویسان و ژورنالیستان را به خود معطوف و مجذوب می دارد. امروز امکان اظهار نظرهای یکی از رهبران سابق افغانستان را فراهم آورده ایم که پیشکش می‌گردد.

***

ولادیمیر سنیگیریف 

او در جون سال روان عیسوی بوسیلۀ پرواز های عادی شرکت هواپیمایی «آریانا» از مسکو رهسپار کابل گردید. هرگاه، اگر صدها تن جوان مهیج برای بدرقه وی حضور نمی‌داشتند امکان میرفت که وی منحیث یک مسافر عادی پنداشته شود. اما در گذشته چنین نبود. اندک زمان پیش از این به افتخار وی در فرودگاه ها، گارد تشریفات صف می کشید و شخصیت های عالیرتبه ما، وی را با احترام کامل به آغوش می‌کشیدند. بریژنف، اندروپف، چرنینکو و گرباچف از آن جمله بودند… ولی حالا حتا مربی شعبه روابط بین المللی کمیته مرکزی هم، که در سابق از روی الطاف بی پایان، بکس خانمش را حمل می کرد، تشریف فرما نگردیده ـ هیچ یک از شوروی ها نیامده بودند. این عمل، ترتیب اثر سوء و درد آور در او داشت. به وی خیانت ورزیدند؛ زیرا او به آن نقشی که پنج سال قبل مسکو می خواست ایفا نماید، یعنی نقش رفع تعلقیت به “گذشته” موافق نبود و تسلیم نشد.

ببرک کارمل در آغاز تابستانی که گذشت، پس از تبعید طولانی مدت که الحق میتوان آنرا بازداشت خانه گی نامید، دوباره به میهنش برگشت. در چشمان بی نور و بی روح او درخشش و قاطعیت هویدا گردید؛ پشتش راست شد و صدایش محکم و رسا. 

محصلان و دانش آموزان افغانی در مسکو که برای بدرقه و وداع با رهبر شان جمع شده بودند، بار دیگر ببرک سابق را می دیدند که با فوتو اش که همه روزه در صفحات روزنامه ها به نشر می‌رسید، نیکو آشنا بودند. هرچند کنون وی بطور کامل دگرگون شده و تغییر کرده است.

بیوگرافی این انسان، همپا و آمیخته با آوازه های حیرت آور، نظریات و ارزیابی های است که برخی از آنها بیانگر واقعیت های عام عینی متعلق به شمار زیاد شخصیت ها نیز می‌باشد. بگونه مثال پس از عودت عساکر ما از افغانستان، سترجنرال معلوم الحال ورونیکیوف که سالهای زیاد گروپ اوپراتیفی ستردرستیز را در کابل رهبری می‌کرد، ضمن مصاحبه با مجله “اگنیوک” تلاش ورزید تا کم از کم مسوولیت شکست اردوی 40 را در آنطرف آمو دریا بدوش کارمل بیفگند. (فعلا ورینیکوف به اتهام دست داشتن در کودتای اگست شوروی زندانی است.م)

قابل یاددهانی است که جنرال مذکور با قوماندانان چند ـ معلوم نیست بخاطر کدام خدمت سپهسالارانه مورد تفقد قرار گرفته و به اخذ ستاره طلایی قهرمان شوروی در خاک افغانستان نایل شده اند. در مورد نقش خود در افغانستان، ورینیکوف لب به خاموشی بسته، ارچند به اساس شواهد مختلف مواردی وجود دارد که وی شخصآ باید بدان اعتراف کند.

در غرب به گونه گسترده فرضیه یی وجود دارد که ببرک کارمل با کی جی بی همکار بود. بدون شک معلول تصور در این راستا افراد خدمات مخصوص و جواسیسی بودند که تمام امور افغانستان را “به هم فشرده و نزدیک با هم” رهبری می‌کردند. در آنزمان ببرک کارمل مقام های عالی حزبی و دولتی را عهده دار بود و مشاور نزدیک او شبانه روز بدون وقفه در جوار وی قرار داشت. 

می‌گفتند وی زیاد باده گساری می‌کند. حتا قربانی این آوازه سفیر ما در بنگله دیش و. سمیرنوف نیز گردید. وی چندی قبل در هفته نامه “ماسکو فسکییه نووستی” حرف های زیر را نوشت: “ما، بسیاری از دوستان خوب شوروی را به باده نوشی آغشته می‌کردیم.” آنچه مربوط به شخصیت افغانی می‌شود بررغم آنکه به این نکته اعتماد و اعتقاد کامل دارم  بازهم لازم می دانم تا یک نکته را تصریح نمایم که: اطرافیان کارمل از “رفقای شوروی” در زمان رهبری او اعم از نظامیان ، دیپلومات ها، چکیست ها در زیاده روی های مغرضانۀ می نوشی، متفاوت بودند. اتفاقاتی وجود داشت که آنها صبحانه را همراه با یک گیلاسی دیگر برای بلند بردن “شهامت” آغاز می کردند؛ ولی مکروب آنها خوشبختانه به کارمل رهبر سرایت نکرد. من این حرف را به صفت انسانی که بارها در حالت های گوناگون با وی ملاقات کرده ام، اظهار می دارم.

او را به فروزان نگهداشتن اختلاف های فرکسیونی پس از تره کی و امین متهم می سازند. به من مشکل است که با این طرز تفکر موافق نباشم. مدت زیادی در کوه پایه های هندوکش بودم، با افرادی از رده های بالایی ملاقات کردم که همه بازنده مبارزه های بیمارگونه فرکسیونی گردیده بودند. این افغانستان است…

نه، پس از مباحثه های زیاد با قهرمان ها، پس از آموزش اسناد بسیار، پس از تفکر و اندیشه های دشوار در گسترۀ تاریخ ده ساله اخیر افغانستان، نمی توانم سنگ های را که دیگران به جانب کارمل پرتاب کرده اند، من نیز بیافگنم. سرنوشت وی همانا تراژیدی انسانی است که زنده گی خود را بخاطر روشنگری اندیشۀ آزادی وقف کرده و سپس به “همسایه کبیر شمالی” خود اعتماد نموده، ولی “دوست عزیز” محیلانه به وی خیانت ورزیده است.

او هنوز در سالهای محصلی، یکی از فعالان جنبش احیای حقوق دموکراتیک بود و در راس مخالفین قرار داشت. بکرات زندانی شد و در تنگنای فشار و تحریم درافتاد؛ چندین سال را در بازداشت بسر برد؛ مورد استنطاق های “مغرضانه” قرار گرفت؛ لت و کوب شد و در اعتصاب غذایی اشتراک کرد. او چی می‌خواست؟ خواسته های او خیلی ساده بود. به این معنی: سمتدهی و رهبری متمدنانه و دموکراتیک دولت افغانستان، انهدام ستم ملی، ریفورم های مترقی اراضی که کشور را از فقر حتمی نجات دهد.

برای کارمل که پسر دگرجنرال و والی نظامی یکی از ولایت های بزرگ پشتنون نشین (پکتیا) بود، آزادی هیچگاه مفهوم طبقاتی نداشت. هرگاه دقیقتر گفته شود، هنوز راه های دموکراسی جوان افغان از جاده متقاطع مذهب کمونیستی نمی گذشت. اگر چه دیپلومات های ما و همچنان کسانی که در عقب آنها در افغانستان می‌رفتند، به صفت مسیونر ها و یا مبلغین این مذهب بودند. فکر می کنم که در عمق روح و اندرون این انسان خوب تحصیل کرده، فاضل و متبحر که بر سه زبان خارجی سلیس صحبت می کند، ایدیولوژی مارکسیزم ـ لینینزم الفت و آموزش نیافت تا آن را در شرایط افغانستان بکار بندد. وی با نظر اندازی قاعده های تحمیلی بازی های سیاسی، پس از آنکه تخت کابل را نصیب گردید، آرام آرام در بیانات خویش از سحر اعتقاد به “نظریه طبقاتی” وسایر ستریوتیپ های ایدولوژیک که برای ما مانوس است، سخن راند.

خانه یی اییلاقی فرعی را که من در سالهای اخیر به اجاره گرفته ام  در همجواری گوشۀ خاموش و بی سروصدای حصار مخصوص قرار دارد که در اختیار رهبر دولت سابق همسایه گذاشته شده بود. می‌گویند، کسانی که پیش از وی در آنجا زنده گی داشتند، رهبران تبعیدی احزاب کمونیست یمن، چین و اسپانیه بودند. در عمارت فرعی آن شبانه روز محافظین امنیت دولتی قرار داشتند که حتا در لحظه گردش های خصوصی هم از عقب کارمل می آمدند و وی را از نظر دور نمی گذاشتند. خدمه نیز در آنجا مصروف کار بود که از حویلی همسایه بخوبی دیده می‌شد. آگاهی نامه یی به متن زیر به تار آویخته شده بود: “باید دسپلین خوب کار و کیفیت عالی خدمات تامین گردد!”

هر زمانی که بدون دشواری ها از کنار نگهبانان رد شده و نزد کارمل به مهمانی می رفتم ـ خدمه با توجه و رعایت آگاهی نامه یی یاد شده، چای خوب با کلچه برایم تعارف کرده و صحبت های ما ساعت ها طول می‌کشید.

با دریغ، حتا حالا نیز همه یی آنچه را که در باره آنها صحبت می کردیم، امکان نشر ندارد. آنطوری که وی می‌گوید: “وقت آن فرانرسیده است.” مطالبی را کارمل نگفت و برخی را هم خواهش نمود تا من بیان نه نمایم. من هم وعده دادم …  

****

س ـ شما از دیدگاه امروز، رخدادهای سال 1978 را که منجر به سقوط رژیم محمد داوود و انقلاب اپریل گردید، چه گونه درک و ارزیابی می نمایید؟

ک ـ من رخداد 1978 را یک جنایت بزرگ در مقابل مردم افغانستان می پندارم.

س ـ مگر شما یکی از شرکت کننده های فعال و حتا یکی از پیشوایان کودتای اپریل نبودید؟

ک ـ نخیر. اگر می خواهید بدانید، باید بگویم که انقلاب برخلاف ارادۀ من و بسیاری از رهبران حزب ما صورت پذیرفت.

س ـ چی گونه؟ مگر کمیته مرکزی ح. د. خ. ا. تصمیم سقوط داوود را نگرفت؟

به گمان غالب آنچه که من از بسیاری سابقه داران حزب تان شنیده ام، گویا در کمیته مرکزی توافق شده بود که هرگاه خطر انهدام ح. د. خ. ا. پدید آید، بدون وقفه باید به اقدام های ضروری و مناسب در برابر رژیم دست یازید. در اخیر اپریل 1978 رهبری حزب زندانی شد، یعنی خطر به واقعیت مبدل گردید و این عمل فرجام و غایت کار را سرعت بخشید. با این نظر هم تاریخ نویسان، و هم خارجی ها موافق و معتقد اند. مگر آیا چنین نبود؟

ک ـ من می دانم چنین فرضیه های وجود دارند؛ ولی واقعیت که حالا وقت آن فرارسیده اینست که پلان سقوط داوود وجود نداشت. کمیته مرکزی چنین تصمیمی اتخاذ نکرده بود. رهبری جناح “پرچم” مخالف اقدام مسلحانه بودند و ثابت می کردند که هنوز وضعیت انقلابی در کشور زایش نیافته است.

درست است که در 25 اپریل 1978 تمام رهبری کمیته مرکزی زندانی شدند…

س ـ آیا حفیظ الله امین در آنجمله زندانی شد؟ …

ک ـ نخیر. او هژده ساعت پس از دیگران در زندان افتاد. اینکه در آن ساعت ها کجا بود، هیچکس چیزی نمی داند. در حقیقت امین به تنهایی تصمیم گرفت که علیۀ داوود اقدام مسلحانه نماید. معلوم می شود که جناح “خلق” قسمی که شما می‌دانید توسط تره کی و امین رهبری می‌شد، در این تصمیم مشارکت داشت؛ ولی هیچ پرچمی از پلان کودتا آگاه نبود.

س ـ و بدین گونه قسمی که شما تاکید می ورزید انقلاب برای شما غیر منتظره بود. تعجب آور است! و بعد چگونه شد؟ در 27 اپریل شما را همراه با سایر شخصیت های ح. د. خ. ا. از زندان پلچرخی رها نمودند…

ک ـ نی، نی. ما در نظارتخانه ولایت بودیم . این محل در مرکز شهر در کنار وزارت معارف است. حوالی ساعت دو ویا سه پس از چاشت، ما را به وسیله زرهپوش ها بمرکز رادیو تلویزیون یعنی محل فرماندهی قیام بردند. جنگ در کابل با تمام شدت و حدت آن جریان داشت. حوادث به سود قیام کننده گان در حرکت بود.

داوود همراه با فامیل و اعضای کابینه اش در قصر ریاست جمهوری قرار داشتند. او محکوم به شکست بود، زیرا حتا در گارد محافظ وی شمار زیادی از طرفداران ما موجود بودند. و نیز افسران قیام کننده فعالیت های پیچیده و شجاعانه یی انجام می‌دادند. در آن ساعت ها اختلاف ها میان جناح ها فراموش شده بود. اتحاد و وحدت غیر آگاهانه یی پدید آمد که رهبری “خلقی” مخالف آن بودند.

س ـ ولی رهبری حزب چی می کرد؟ آنان نیز به اتفاق عمل می کردند؟

ک ـ کاملا نی. بخصوص که اختلاف ها، ادامه مناقشه های مستمر گذشته بود. آنزمان نزد ما مباحثه بیمارگونه یی پدیدار گردید. خلقی ها به انهدام فوری داوود همراه با تمام خویشاوندان و نزدیکان او پافشاری می‌کردند و پا بر زمین می کوبیدند. در حالی که من به شدت اعتراض می‌کردم. در انقلاب ها همیشه چنین لکه های سیاه باقی می‌ماند. من پیشنهاد نمودم تا برای داوود به قصر تیلفون گردد (آنزمان هنوز ارتباط تیلفونی مختل نشده بود) و یا از طریق بلندگوها وی را دعوت به تسلیم شدن نماییم. ولی تره کی، امین و طرفداران شان تصمیم گرفتند که همه یی آنها نابود گردند و چنین شد. نه تنها داوود را به قتل رسانیدند بلکه خانم، فرزندان، نواسه ها حتا دو تن از وزرای را که همراه وی بودند نیز نابود کردند. تکرار می کنم: من مخالف بودم. مصداق صحت این گفته من، سخنان بعدی امین است که به نشر رسید. او این کلمه ها را به آدرس من گفت: “اتحاد ما با پرچمی ها مانور تکتیکی بود. کارمل و رفقای وی ضد انقلابیون بودند. آنان در مخالفت به اعدام داوود قرار گرفتند. بدین لحاظ خودشان محکوم به مرگ اند. ما می خواستیم در نخستین شب انقلاب کارمل را به قتل برسانیم؛ ولی رفیق تره کی به آن طرح مخالفت کرد. ضد انقلاب را باید فوری در محل نابود کرد.”

گام دیگر در تشدید اختلاف ها میان حزبی ما، مباحثه در مورد مسالۀ شورای نظامی ـ انقلابی بود. تاریخ نویسی رسمی مبرهن است که فقط این ارگان در راس کودتای اپریل قرار داشت؛ ولی در اصل ارگان مذکور صرف به روی ورق باقی ماند. تمام امور را کمیته مرکزی رهبری می کرد. پلان محیلانه امین که در نخستین شب انقلاب توسط خودش پیشکش گردید، ایجاد ارگان عالی دولتی را در شکل شورای نظامی ـ انقلابی مطرح می ساخت. امین فکر های دور و درازی در سر می پرورانید. او می خواست در راس شورای نظامی ـ انقلابی تره کی را نصب کند. با آگاهی از نفوذ شخصی خویش در محیط نظامیان ( که خیلی قوی بود) امین در عمل وضع را کنترول می کرد. روز بعد در جریان جلسۀ کمیته مرکزی در باره حاکمیت، امین فهرست شورای نظامی ـ انقلابی را که متشکل از 50 تن بود، جهت تایید ارائه کرد. در فهرست یادشده اکثریت را نظامیان خلقی تشکیل میدادند. صرف دو یا سه پرچمی نیز در آن شامل بود ولی امین در صحبت شفاهی درون جلسه از اظهار چنین فاکت طفره رفت. اما من که پهلوی تره کی نشسته بودم فهرست را مکمل دیدم. 

آری، امین می خواست قدرت را در دست خویش متمرکز سازد. او چنان وقیحانه و محاسبه شده عمل می‌کرد که برخی از اعضای کمیته مرکزی را متردد می ساخت و آنها فکر می نمودند که بهتر است عقب نشینی کرد. تره کی به این طرح موافقه نه کرد؛ زیرا او خطر طرح های امین را برای خودش نیز درک می کرد. من در آن جلسه سخنرانی کردم و امین را به اهتمام در جهت ایجاد رژیم نظامی ـ تروریستی متهم ساختم. 

در نهایت امر نقطه نظر ما پیروز گردید. تره کی شخص اول در حکومت، شورای انقلابی و حزب تعیین شد و من در تمام مقام های مذکور معاون وی. 

س ـ خوب، من آماده هستم، تکرار نمایم که انقلاب خلاف اراده شما صورت پذیرفت؛ ولی نتیجه کودتا عبارت از پیروزی ح. د. خ. ا. بود. در آن روز ها شما چه حالتی را از سر می‌گذشتاندید؟ سرور و شادی، ناراحتی یا اضطراب؟

ک ـ هیچگونه سرور و شادی وجود نداشت. من احساس تلخ بدبختی را از سر می‌گذشتاندم. می خواهم بازهم تاکید ورزم که مخالف تشدد در غصب حاکمیت بودم. موضع من آن بود تا حزب نیرومند گردد و پیوند محکم با مردم پیدا کند. حزب می بایست به سوی مردم رفته و در میان آنها حل شود. توده های وسیع مردم باید آگاهی سیاسی بدست می آوردند و در کشور می‌باید جو دموکراسی سیاسی حاکم می‌گردید.

من می دانستم که در صورت تصاحب حاکمیت، توده ها از ما حمایت نمی‌کنند و در چنین حالت قدرت را حفظ نمی توانیم کرد. “پرچم” از داشتن مناسبات محترمانه نسبت به اسلام، سنت ها و عنعنه های مردم حمایت می‌کرد. لبۀ تیز مبارزه ما، پیش از همه علیه ارتجاع راست بود. در سیاست خارجی، طرفدار پیروی از اصول عدم انسلاک مثبت و فعال و امکان بیان آزادانۀ نظر در مورد مسایل جاری پروسه های جهانی بودیم. این اصول در سنگ پایه های فعالیت جاری ما نهفته بودند.

بسیاری از مردمان شما (شوروی ها) که آن زمان در کابل کار می کردند بالای خلقی ها زیاد حساب می‌کردند. چنین معلوم می‌شد که برای شوروی ها، آنها بیشتر مارکسیست جلوه می‌کردند. خلقی ها نخستین بوتل ودکا را، اگر خودشان می نوشیدند، دوم آن را از روی خوش خدمتی برای شما می‌گذاشتند: “آفرین، بارک الله، اینطور نگهدار! دوست وفادار ، بروید رفقا !”

س ـ امین بسیار زود شما را از سر راه خود دور ساخت. او تره کی را متقاعد کرد تا کارمل را به حیث سفیر به چکسلواکیا بفرستد. سپس تا جایی که من میدانم شما را دوباره به وطن احضار کردند که به زندان بیافگنند. چون تا آن زمان تمام پرچمی ها از مقام های رهبری برکنار و بسیاری از آنان راهی زندان شده بودند. شما نیز از آن دستور سرپیچی کرده و مدت یکسال به عنوان مهاجر سیاسی باقی ماندید. در خزان 1979 باز شما را بخاصر آوردند و قسمی که بسیاری در کابل می‌گویند، شما بالای تانکهای شوروی داخل کشور شدید. آیا چنین است؟ پندار شما در مورد برگشت تان از چکسلواکیا چی می باشد و چگونه در دسمبر 1979 برگشتید؟

ک ـ برای پاسخ به این پرسش لازمست تا به گذشته عقب گرد نمایم. حزب ما در اول جنوری 1965 تاسیس شد. من آنزمان که جوانی بیش نبودم، همراه با رفیق سالمند خویش تره کی که دوست دیرینه شوروی بود کار را آغاز کردیم. در نخستین کنگره حزب تره کی را منشی اول و مرا منشی دوم کمیته مرکزی حزب انتخاب کردند. دفتر سیاسی هنوز ایجاد نشده بود و صرف هفت عضو کمیته مرکزی و چهار کاندید آن وجود داشت. 

بعد از دو سال من با تره کی روی مسایل سیاسی، ایدیولوژیک و سازمانی اختلاف نظر پیدا کردیم. تره کی معتقد بود که برنامه حد اقل حزب عبارت است از انقلاب دموکراسی خلقی با تمام لحظه های سیال آن تا برقراری دیکتاتوری پرولتاریا. او می خواست با جهش از تمام مراحل ضروری به سوسیالیزم برسد. ده سال اختلاف ما ادامه یافت. سرانجام تا هشت الی نه ماه قبل از رویداد اپریل ما توافق کردیم که دوباره متحد شویم. سپس انقلاب بوقوع پیوست. من باز دوباره شخصیت دوم در تمام امور حزبی، دولتی و حکومتی گردیدم. سپس تره کی را طرفدارانش به قتل رسانیدند و امین شروع به خیانت به منافع عام ما نمود. به نظر شما حزب باید به کی چشم می دوخت و کی را می خواست؟

از هر راهی که من به کابل رفتم آن اراده حزب من بود. 

س ـ پس کی تصمیم دور ساختن امین را گرفت؟

ک ـ طبیعی بود که امین باید برود و حزب زنده بماند. ما همزمان تصمیم برکناری امین را گرفتیم. یعنی نیروهای سالم حزب و شوروی ها.

س ـ برکنار ساختن امین و یا انهدام فزیکی وی را؟

ک ـ برداشتن مستبد از سرراه و انهدام ستمکاری که هزاران افغان را به قتل رسانیده، امر حتمی بود. من قوای شوروی را در افغانستان دعوت نه کرده ام. زمانی که من به کشور برگشتم، قطعات عساکر شما آنجا بودند. من مقابل عمل انجام یافته قرار گرفتم. امین کمک نظامی تقاضا کرد و حتا او می خواست در این باره اطلاعیۀ را در همان شب از طریق تلویزیون پخش نماید که به قتل رسید. 

س ـ به هر حال از نظر تخنیکی شما چگونه برگشت خود را توجیه می کنید؟

ک ـ البته که ما از طریق پاکستان و یا ایران نمی توانستیم بوطن عودت نماییم. ما از راه مسکو پرواز کردیم. اینکه چی گونه پرواز نمودیم و به وسیله چی، جزییاتی است که من حالا نمی خواهم آن را ابراز بدارم.

س ـ یک سوال دیگر نیز وجود دارد که من نمی توانم آنرا مطرح نه سازم. شاید به نظر شما مودبانه نباشد. 28 دسمبر یعنی یک روز پس از قتل امین، شما را در رادیو به حیث منشی عمومی اعلام کردند. چی گونه انتخاب شما صورت پذیرفت، در حالی که نه کنگره و یا هم پلینوم دایر گردیده بود؟

ک ـ ولی قیام مسلحانه صورت پذیرفته بود. در آستانه و در جریان نبردها، ملاقات با رفقا انجام یافت که پیش از آن هسته رهبری حزب را تشکیل میدادند و در زمان امین مخفی بودند. در جریان این ملاقات ها و نشست کمیته مرکزی حزب تصمیم اتخاذ گردید تا من باید در راس حزب قرار گیرم. 

در غرب و کشور شما می گویند که شوروی ها ببرک کارمل را رهبر افغانستان ساختند و بعد برطرفش کردند. من می خواهم بازهم تکرار کنم و در آینده نیز به تکرار خواهم گفت که: من نمی خواستم مسوولیت رهبری کشور را به عهده گیرم. نمی خواستم! بخصوص زمانی که دانستم عساکر شوروی داخل افغانستان می شوند، به شدت مخالفت کردم. ولی مرا از هر طرف متقاعد به کسب مقام رهبری ساختند. راه و الترناتیف دیگر وجود نداشت.

س ـ چه وقت شما دانستید که پلان وسیع مداخله نظامی شوروی در میان است؟

ک ـ در آستانه آغاز آن. و سه یا چهار ماه پس از کسب مقام های عالی، برای من روشن گردید که اتحاد شوروی می خواست فوری پس از قتل تره کی در اکتوبر همان سال قوای خویش را داخل افغانستان بسازد. آنطوری که من درک کردم این تصمیم به تعقیب امکان تحریم امریکاعلیه ایران اتخاذ می گردید. مسکو ترس داشت که عساکر امریکایی در پشت مرزهای افغانستان دق الباب کنند. آری، پس از سه، چهار ماه زمانی که من  اطلاعات را با هم پیوند دادم، دریافتم که در واقعیت امر چی چیزی اتقاق افتاده است.

س ـ شما می خواهید بگویید که عساکر ما بدون در نظر گرفتن تقاضای امین داخل افغانستان شده اند؟ افغانستان قربانی رویارویی دو ابر قدرت گردید که مناسبات آنها پرتنش شده بود؟

ک ـ بلی درست است. جنگ سرد با تمام شدت آن جریان داشت؛ ولی امریکایی ها عاقل تر از شما بودند، زیرا آنها عساکر خویش را به ایران نفرستادند.

س ـ می گویند تا دسامبر 1979 در تمام کابل فوتو های مارکس، انگلس و لینین نصب شده بود…؟

ک ـ زمانی که من به قدرت رسیدم فوری امر نمودم تا همه یی آنها جمع گردند. برای بسیاری ها این تصمیم منفی جلوه می کرد. حتا آن دسته از رفقای ما که در حزب آموزش دیده بودند، چنین پرسش می کردند: ” این چی کاری است که صورت می گیرد؟” آنها از جمع کردن فوتوهای رهبران آموزش کمونیستی تعجب می‌کردند؛ ولی من قاطع بودم.

البته ما در آن زمان به مارکسیزم و لینیزم بدیده احترام می نگریستیم؛ زیرا این نیرو فاشیزم را مغلوب ساخت و در عقول ملیون ها انسان جا گرفت. مسکو برای ما مرکز صلح و نماد خوشبختی انسان بود. کی می توانست تصور کند که همه چیز وارونه می‌گردد؟ آنچه در کشور شما اتفاق می افتد حتا در خواب هم نمی آمد.  

س ـ ژورنالیستان غربی بارها اشاره به پیوند داشتن شما به کی جی بی K.G.B. کرده اند …

ک ـ بلی، من در این باره شنیده ام. به چه چیزهای که مرا متهم نکرده اند. جاسوس کی جی بی یک چیز پوچ و بی مفهوم است! من پیش از انقلاب اپریل در زمان سلطنت برای مدت هشت سال عضو پارلمان بودم و همیشه رک و راست از دوستی با شوروی حمایت می کردم. کدام جاسوس بی ملاحظه یی این خبط را انجام می دهد؟ در چنین حالت او باید فوری مخفی می‌گردید.

س ـ معلوم است که به کابل یک حلقه بهم فشرده از مشاوران می آمدند. مشاور حزبی، مشاور در امور شورای وزیران، مشاور در شورای انقلابی. شماری می آمدند و عده دیگر می رفتند. یکی از آنها را از نزد شما دستبند زده، بررغم داشتن وظیفه مهم دولتی به شوروی فرستادند. او در کارهای جنایی دست داشت و محکوم به حبس طولانی مدت گردید. همه یی مشاوران قسمی که من بارها دیده بودم به خاطر عشق ودوستی با شما سوگند یاد می کردند و سنگ وفاداری را به سینه می کوبیدند. جالب است حال که شما به این وضع بد یعنی گروگان سیاسی افتاده اید، آیا آنها به شما علاقمندی نشان می‌دهند و به عیادت شما می‌آیند؟

ک ـ من بیش از چهار سال است که در اینجا می باشم؛ ولی هیچ یکی از آنها نزد من نیامده اند. از من رو برتافته اند. همه یی آنهایی که در کابل در باره “دوستی خلل ناپذیر و مبارزه دوشادوش و مشترک انقلابی” سخن می‌راندند. همه! صرف مامورین پایین رتبه از کمیته مرکزی اینجا حضور می‌یابند و دستور می‌دهند که من چی بکنم و چی نکنم.

شما حق به جانب هستید. مشاورین شما همه جا بودند. در اردو، خدمات امنیتی، ادارات دولتی، وسایل اطلاعات جمعی، سازمان های اجتماعی، ترافیک، مراکز تحصیلی، خلاصه همه جا. من رهبر کشور مستقل نبودم. این دولت اشغال شده بود که در حقیقت شما آن را اداره می کردید و حالا جنرال ورینیکوف با صدای بلند مرا متهم می سازد. آیا این کار عادلانه است؟ بلی، من گامی بدون مشاورین شما برداشته نمی‌توانستم.

حالا کشور ما به اقیانوسی شباهت دارد که دارای چند جزیره کوچک می‌باشد. جزیره های یاد شده، همانا اراضی اطراف شهرهای بزرگ است که توسط حاکمیت دولتی کنترول می‌گردد. توجه کنید. کی موفقانه از شهر های کندهار، کابل و جلال آباد دفاع می‌کند؟ آنان همان جنرال های هستند که مغایر خواست من، عالی رتبه های نظامی شما هیچ‌گونه ارزشی به آنان قایل نبودند.

س ـ پس بالای کی حساب می‌کردید؟

ک ـ طور مثال بالای تنی! من تاکید می ورزیدم که وی یک شخص بی سواد، غیر قابل اعتماد و نا امید کننده است. ولی مشاورین شما وی را به مقام های بالا ارتقا دادند. از او نخست لوی درستیز و سپس وزیر دفاع ساختد و می گفتند که شهنواز تنی به اصطلاح “مارشال ژوکوف افغانی” است. همه یی این ها به کجا خاتمه یافت. شما خود می دانید.

کاملا واضح است که کابل در حال حاضر توانایی سازماندهی عملیات تهاجمی را جهت کسب برتری و یا ثبات از راه نظامی در سراسر کشور ندارد. تنها یک راه باقی می ماند که باید با تمام نیرو امکان مصالحه را جستجو کرد. انتخاب دیگر وجود ندارد. باید حاکمیت با پایه های وسیع ایجاد گردد.

س ـ ولی قسمی که معلوم می شود، نجیب الله بخاطر این هدف اهتمام کامل می‌ورزد؟

ک ـ هنوز در افغانستان دموکراسی پولیسی حکمفرما است. می‌خواهم واضح بسازم، انچه را که من می گویم نه از نقطه نظر مخالف، بلکه از موضیع حزب ما می‌باشد که سیاست جدید را اعلام کرده است.

س ـ لطفا بگویید که شما چطور به مسکو آمدید؟ میدانم که این یک مساله ظریف و حساس است و اگر خواسته باشید در زمینه با شما کمک می نمایم. بدین طریق مسکو در سال 1986 معلوم می‌شود که تصمیم گرفت تا هم پیوند با خروج عساکر شوروی، تغییراتی را در سیاست داخلی افغانستان پدید آورد. لازم گردید تا در حاکمیت شخص دیگر تعیین گردد. تا آن زمان برای نقش اول، دکتور نجیب الله رییس خدمات اطلاعات دولتی (خاد) را تربیه و آماده ساخته بودند و سپس آنطوری که بارها شده پلینوم را جمع و رای دادند …

ک ـ برای تصمیم گیری در مورد سرنوشت من “شخص بزرگ” از مسکو به طور خاص آمد. من نمی خواهم نام خانواده گی وی را یاد نمایم. شما می توانید خودتان حدس بزنید.

س ـ کریچکوف؟! (آنزمان رییس اداره خارجی و معاون اول کی جی بی بود و بعد الی کودتای اخیر ماه اگست 1991 شوروی به حیث رییس کی جی بی ایفای وظیفه می‌کرد.)

ک ـ ولی من برای شما هیچ نامی را یاد آور نشدم. خوب این “شخص بزرگ” دستور داد که برای شما رفیق کارمل لازمست به شوروی رفته تفریح و معالجه نمایید و هرگاه خواستید دوباره بوطن برگردید؛ ما همان لحظه شما را به وطن تان بر می‌گردانیم. مضاعف بر آن “شخص بزرگ” گفت: ” حالا رفیق کارمل برای شما لازم است تا بسیار محتاط باشید؛ زیرا دشمنان امکان دارد شما را به قتل برسانند.” من گفتم: “نه. حالا صرف دوستانم می توانند مرا بکشند.”

س ـ دوستان قدیمی؟

او آن بار هیچ سخنی نگفت و تنها سگرت همیشه گی اش “کنت KENT” را پیوسته دود می‌کرد. چهره گرد با بینی چنگ اش پس از آخرین ملاقات، تیره تر شده و زیر چشمانش ورم کرده بود. من از نزدیکان وی دانستم که دست کم یک سال است که کارمل از خانه بیرون نشده و بدین گونه اعتراض خویشرا در برابر طولانی شدن اسارتش در شوروی ابراز می دارد. به تمام تقاضا های وی مبنی بر بازگشت یه میهن عنوانی کمیته مرکری ح. ک. ا. ش. جواب متحدالمال و یک سان می رسید: ” هنوز وقت آن فرانرسیده، تحمل نمایید!” فرجام هر ملاقات ما برای من به عذابگونه یی مبدل می‌گردید. او بارها می‌پرسید تا بداند که چرا رهبری شوروی با تمام نیرو وی را در مسکو محکم اسیر گرفته است؛ و همزان سخن از کذب و دروغ علیه وی را در مطبوعات به نشر می سپارند. او از من تقاضا کرد تا در این راستا کمک اش نمایم؛ ولی من چه می‌توانستم بکنم؟…

جهان ماحول ما با سرعت عجیب تغییر می یابد. اندیشه های گذشته به مثابه دگم های پایدار، قاطعانه به ذباله دانی ریخته می‌شوند. کارمل با اشتیاق و عطش زیاد روزنامه ها را می خواند. تمام اطلاعات خبری را تعقیب می کند و تغییرات نزدیک در کشورش را احساس می کند. بارها آه می کشید و می گفت: “ای کاش پروسترویکا 20 سال قبل اتفاق می افتاد، آنگاه ما به راه دیگری می رفتیم.” هر روز و هر لحظه زنده گی در ویلای مسترح اطراف مسکو مثل شکنجه و عذابی بود که وی را می کوبید. بخاطر دارم که در میانه زمستان گذشته برای اینکه او را تسکین داده باشم، گفتم: ” باشید، در این زودی ها زمان تغییر خواهد کرد وشما آزادانه هر کجا که خواسته باشید، می توانید بروید.” کی می تواند تصور کند که چنین مساله یی زودتر از آنچه که در باره اش فکر هم نمی شد، اتفاق می افتد …

بقول منابع موثق در یک شب ماه جولای زنگ تیلفون سکوت ویلا را شکست. از کابل از عقب گوشی تیلفون برادر وی محمود بریالی که مقام معاون اول صدراعظم افغانستان را عهده دار بود حرف می زد. مثلی که در آنوقت بریالی با رییس جمهور در فضای خوب نهار صرف نموده بودند. سپس گوشی را نجیب الله گرفت و گفت که وی به تجربه انقلابی ببرک کارمل ارج و احترام بزرگ قایل است و خوش خواهد بود که او را در کابل دوباره ببیند. کارمل بدون هر گونه احساس هیجان فرمان عفو خویشرا که مدت ها انتظار آن را می کشید، شنید. (نزدیکان وی که در یک اطاق نشسته بودند، ندانستند که کارمل با کی و در باره چی صحبت می کند.) کارمل در پاسخ به رییس جمهور اظهار آرزومندی نمود تا هر چه زودتر به صلح در کشور و یک پارچه گی نیروهای وطن پرست توفیق یابد. او فهمید که چیزی اتفاق افتاده و به خانواده خود اظهار نمود که باید به راه بیافتند.

پس از چند روز هواپیمای حامل رهبر سابق افغانستان در میدان هوایی کابل به زمین فرو نشست. روز بعد محمود بریالی از مقام عالی معاون صدراعظم برکنار شد و افغانها آنرا مرتبط به بازگشت برادرش می دانستند. قابل یاد آوری است، زمانی که در سال 1986 نجیب به عوض کارمل به قدرت نشست، بریالی را برای مدت زیاد زندانی کرد. این یک زنده گی عادی افغانی است. ولی مجاهدین تهدید می کنند که هرگاه با هجوم کابل را مسخر سازند، “شب خونین” را برپا خواهند کرد و مسکو از سال نو عیسوی از تحویل دهی سلاح امتناع می ورزد.

حالا آیا کارمل ویلای راحت مسکو را که در جزیره گک آرام موقعیت داشت، در خواب می بیند؟ فکر می کنم که هرگز نه.

آیا این شخص در مسوولیت تراژیدی افلاکی که تا حال میهن اش در آتش آن می سوزاند، سهیم است؟ فکر می کنم که آری. 

هرگاه فعالیت های شش ساله وی را به حیث رهبر اول در افغانستان ارزیابی نماییم، در آن می توان مسامحه و اشتباهات زیاد را جستجو کرد، که همه یی ان را نمی توان بدوش مشاورین افگند. ببرک کارمل در مقابل روشنایی نیم روز تاریخ بی تقصر نیست. ولی شخصیت سیاسیی را به من نشان بدهید که اشتباه نکند و در باره آن به گونه دیگر حرف بزنند.

****

  • این مباحثه در تابستان سال 1990 صورت پذیرفته بود.
  • شهنواز تنی کودتای نافرجام نظامی را علیه حکومت نجیب اله رهبری کرد و پس از شکست به پاکستان متواری شد.