اشک و آه
خصم مردم به ستوه آمده از بیدادت
گویمت آنچه بدی هاست نصیبت بادات
اشک و آه پدران ناله ای حسرت زدگان
روزی چون سیل شوند تا که کنند بنیادت
در سرشتد نبود غیری تباهی و ستم
اینچنین درس مگر داده ترا استادت ؟
روزی خورشید بتابد سحری باز آید
در وطن ختم شود این همه استبدادت
آنچنان ظلم تو ز اندازه فزون شد که مپرس
یک کسی نیست به نیکی بنماید یادت
با چنین شیوه و آزار و بدین بد خلقی
این دعایم بود یک روز نبینم شادت
محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا